اين حرف هايى كه مى نويسم هيچ ارزشِ احساسى و منطقى نداره و فقط درد و دل و takhliei بيش نيست.....
دلم بد جور ياد خاطرت كرده.....
اولين بارى كه همو ديديم ميخواستم وسط khiyabun باهاش دوا كنم فكر ميكردم مسخرم mikoneo سر كارام آخه ما mobailamun فقط ۲ عددِ آخرش فرق داره....
اولين بارى كه آمد دنبالم تو دلم گفتم خدا اگر salaham نيست يه كارى كن نياد گفتم خدا فقط اگه مردِ zendegime بياد سوار كه شدم آهنگِ غمگين گذشته بود سى دى رو عوض كردم تمام ماشين رو ريختم به هم پامو كردم يه كفش كه من الان تو فصلِ بهار هوسِ آب انار تبى كردم ميخوام كه ميخوام پيدا نكرد ولى فردا شب اش برام ۲ تا انار آورد رفته بود از يه جا كه mivehaye غير فصلى نگاه ميدارن گرفته بود كه توى varamin بود.....دفعه اولى كه از سفر آمد yesare آمد دم khunamon سوار كه شدم يهو گفت خانم ميشه اين حقير رو خاك ته ashghaltarin kafshetun بدونيد كه حتى براى تميز كردن طرفش nemirid؟
وسط بامِ تهران يهو بلند گفت:خدا من khoshbakhttarin مردِ روى zaminetam كه sararo به من دادى....خدا ديگه هيچى نميخوام ازت جز يه عمر آرامش كنار سرا
از اين mantuha كه جلوش بازه mipushidam ميگفت خانم ميخواى برات دكمه بخرم خودمم beduzam؟
هر دفعه از سفر مى اومد يه galaxy بزرگ مياورد...ميگفت جلوم بخور ببينم كيف ميكنى ببينم شادى......وقتى ميرفتم دوبى گفت نميآم esfehanam رفتم فرودگاه ديدم نفر اول vaistade ميگه خانم افتخار ميديد مارو در اين سفر كنار خودتون بدونيد؟توى پرواز ميگفت اين همراهى در سفر مثال بود تا شما بدونى تا آخرِ عمر دربست مثل اين هواپيما و در oj hamrahetam.....
pedarbozorgam فوت كرد زجه ميزدم ميترسم بغلم ميكرد سَرَمو فشار ميداد ميگفت poshtetam نترس براى اينكه آروم بشم روز برپا كرد براى شادى ِ ruhe pedarbozorgam...
وقتى دوبى مريض شدم زنگ زدم بهش گفتم از اينجا بعدم مياد بهم گفت نگو اين حرف و ما مى خواهيم با هم اونجا زندگى كنيم مى خواهيم خانواده بشيم........اسم bachehamun سالار و ساغر يا سپهر و سپيده بود......
هيچ توى اين مدت بهم دست نميزد كه فكر نكنم بخاطر etefaghie كه افتاده....
برام هر دفعه zardalu شكم پاره ميگرفت hastasham mishkast ميداد بهم هر دفعه ميرفتم ميديدَم رو ميز مثلا ۴ تا zardalue ميگفت هر دفعه هوس ميكنم بخورم از يخچال ميذارم اينجا تا فرداش تو بخورى من از لذّتِ تو كيف كنم.......
با هم يه بر بحث ميكرديم تو khiyabun parkban بد جور negamun ميكرد panjerasho داد پائين گفت آقا ميخوام talaghesh بدم مردِ mund بد گفت ولى mehriash خيلى سنگينِ mehrabunish و نگاهش ازم ميگيره............
ميگفت ۲ برابر hoghogheto بهت ميدم ولى اون نيرو و وقتِ تو براى من بذار......
ميگفت غر ghoratam دوست دارم....دوا kardanetam دوست دارم...
يه پيانو خريد كه براش هر دفعه بزنم عاشق اين بود beshne رو مبل بغلِ پيانو و من براش پيانو بزنم......
نمى دونست يه دوست مشترك با داييم درِ يه بر اون دوست خونه داييم بود منم اونجا بودم بهم گفت خاك بر سرت يه دوست دارم doostdokhtaresh hamsenete بايد ببينى چطور micharkhunadesh عرضه ندارى كه......
دلم پر از اين اتفاق و خاطرت!!!!!!!!!خدا خودش ميدونه و هوامو داره.......