وهم عزیز داری راست میگی یا شوخی میکنی ؟ به این زودی به بن بست رسیدی عزیزم . من از این حرف تو شکه شدم . واقعا میخوای جدا بشی ؟:302:
نمایش نسخه قابل چاپ
وهم عزیز داری راست میگی یا شوخی میکنی ؟ به این زودی به بن بست رسیدی عزیزم . من از این حرف تو شکه شدم . واقعا میخوای جدا بشی ؟:302:
وهم عزیز من کجا به شما گفتم که جدا شوید. من گفتم سعی کنید از این حالت منفعل شخصیتی خارج شوید و سعی کنید چه همسر و چه دیگران کمتر بر حالت روحی شما تاثیر گذارند. باور کنید رها سازی روحتان سبب شادی بی اندازه و احساس آزاد زیستن می نماید.
دوست خوبم همیشه تعادل رو حفظ کن. نه به اون شوری که مثل چسب چسبیده بودی نه به این بی نمکی که زود گفتی طلاق.
یکبار دیگه تاپیکتو مرور کن. تالار رو مرور کن. با خودت خلوت کن. فکر کن و بعد تصمیم بگیر. با یک غوره سردیت نشه با یک مویز گرمیت.
فکر کن عزیزم. همه جوانبو بسنج. بعد تصمیم بگیر...
من تمام تاپيك شما رو خوندم اما يه دفعه قرار شد جدا بشيد چرا؟چطور اين تصميم رو گرفتيد؟
اخه به چه دلیل به این سرعت تصمیم گرفتی عزیزم
وهم عزیز چرا به این تندی با قضیه برخورد میکنی عزیزم اول بزار خانوادت به شوهرت یه تذکر بدن اگه بهتر نشد حرف جدایی رو بزن .
تورو خدا تا زندگیت مثله من نقله دهنه مردم نشده زودتر جمع و جورش کن . حتی اگرم خدای نکرده تصمیمت قطعی شد سعی کن اول با شوهرت همه حرفاتونو بزنین و با تفاهم اقدام کنین تا الان مثله من هر کس واسه خودش یه حرفی نزنه و قضاوت بیجا نکنه.
عزیزم شوهرت هر چقدر بدم باشه ولی حقشه که از طرف شما توجیه بشه چون شما دارین حرف جدایی رو میزنین پس بزار بیاد همو ببینین و با هم صحبت کنین.
دعا میکنم هر چی به صلاحته واست پیش بیاد.
:54::54::54::54::
چه خبرته دختر مگه دنبالت کردن.من که از حرفات سر در نیاوردم:162: دلیل نمیشه تا یکی یه حرفی زد زود جو گیر بشی :81: تو که اینقدر میگفتی میخوام زندگی کنم حالا چی شد خیلی زود جا ز دی....:305: اینجا وقتی یکی حرفی میزنه واسه اینکه چند تا فکر جمشه تا از میون اونها خوبشو انتخاب کنیم واستفاده کنیم از اسم همدردیهم مشخصه یعنی حتی اگه نتونیم مشکل همو حل کنیم حداقل همدردی میکنیم و همین به ادم ارامش میده در هر صورت امیدوارم شوخی کرده باشی:304:
ومشکلت هر چی زودتر حل بشه:203:راستی به حرفهای نازنین هم توجه کن منتظرتم
متاسفم برای دیدگاه خانواده شما و ایشان با هم!!! متاسفم برای پدر و مادران نسل قبل که تنها و تنها عقده های فراوان خود را برای ما به ارث گذاشته اند. دریغ از اندکی منطق!! به کدامین قهقرا می رویم!؟
"قرار شد مادرم با نامزدم تماس بگیره و بهشون بگه که دیگه خونه ما نیاد و تلفن هم نزنه و هر وقت که خانوادشون خواستن برن دادگاه و درخواست طلاق بدن و هیچ کسی از فامیلشون و خانوادشون حق نداره بیاد خونه ما یا برادرام و از طرف خانواده من ایشون هیچ نسبتی با ما ندارن و همه چیز تموم شده است
"
"مادرم دیروز بم میگفت """"خیلی شاداب شدی""" درست مثل """""قبل عقدت""""" شدی چیزی شده؟ "
هدف از بیان این جملات چیست از طرف پدر و مادرها؟!! غیر از این است که ناخواسته آشوب به زندگی ها می اندازند؟
من عذر نمی خواهم بابت حرفهایی که زدم. هرگز عذر نمی خوام... بابت آنچه که می گذرد بر سر ما باید ساعتها گریست.
واقعا خیلی خوشحالم که نسل ما به نسبت نسل فرهیخته تری هست.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین غ
با عذر خواهی از خانوم دلناز که براشون احترام ویژه ای قائلم:
وهم گرامی تنها صحبتهای دلناز و مادر شما از روی دلسوزی نبود. 17 صفحه یعنی 17*40 تقریبا 6000خط یعنی تقریبا 120000ثانیه یعنی تقریبا 1.5روزکامل دوستان صرف جواب دادن به شما رو داشتند!!همه هم به قصد دلسوزی بوده. اما دلسوزی خالی بی معنیه!! باید همه جوانب رو سنجید. شما تازه داشت زندگیتون رو روال میفتاد ین چه حرفیه که مادر شما در این موقعیت به شما می زنه خدا می دونه"خیلی شاداب شدی درست مثل قبل عقدت شدی چیزی شده؟ نامزدت کاری کرده؟" غیر از اینه که تمام ذهن شما رو برای فرار از زندگی مشترک آماده می کنه؟ مادر شما در این مورد کاملا احساسی رفتار کردند و با حرف خود" ناخواسته" آتش را در ذهن شما و در زندگی شما شروع کردند. دلناز خانوم اگر پستهای قبلی رومی خوندید وروند رو به رشد ایشون و زندگی رو می دیدید اینقدر تند نمیخواستید زندگی بپاشه!!
خیلی ناراحت شدم، چرا انقدر عجولانه؟؟؟
همیشه آباد کردن احتیاج به صبر و گذشت زمان زیادی داره اما ویرانی فقط در یک لحظه اتفاق می افته!
من نمی خواستم مطلقه باشم الان هم نمی خوام و مطمئنم در آینده هم چنین چیزی رو برای خودم نمی خوام
سپر داییم که یه مرد و مشکلات مردها خیلی کمتر از زنهاست توی این جامعه از همسرش جدا شده می دونم طلاق یعنی چی؟با حال و احوالم چه میکنه ولی ......
من تمامی قضیه رو سپردم به دست بزرگترها .... همون بزرگترایی که بهم گفتن پسر خوبیه لیاقتت رو داره .......
من هیچ جا نخواهم بود حتی برای دادگاه وکیلم میره حالا هم خانواده ها رو در روی هم می شن ..... همون خانواده هایی که یکیشون توی بله برون جو گیر شدو 62 تا سکه به مهرم اضافه کرد و دیگری هم با گذشتن از شیربها جواب طرفش رو داد
خسته شدم از این تکرار هر روز سر یه چیزی بحث کنم و همش سرزنش بشم
حق با آزاده فروزشه منی که درآمد ماهانه ام بالای 2.5 میلیونه چرا باید با چنین مردی عمر بگذرونم؟؟؟تا کی خودم رو داغون کنم؟؟؟؟ من که ملکه نجات نیستم، هستم؟
خواهشن همدردی نکنید دارم دیوانه میشم
هیچ وقت تا این حد خودم رو به خدا نزدیک ندیده بودم
حیف اعتقاداتم اجازه نمیده وگرنه برای چی زنده بمونم و زندگی کنم؟
به این هم میگن زندگی؟!
دلم خیلی گرفته
شما رو به خدا کمکم کنید دارم داغون میشم
کمکم کنید نمی تونم تجمل کنم
نمی تونم چلو اشکامو بگیرم حالم داره بهم می خوره
حالم خوب نیست اصلا خوب نیستم
بگید چیکار کنم مغزم کار نمیکنه
یه قدم تا مرگ فاصله دارم فقط یه قدم
من ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مادرت مستقیما با همسرت حرف زده؟ اون چیزی به مادرت نگفته یا چیزی ازش نپرسیده؟
خیلی خونسرد به مادرم گته هرجور که شما راحتید خانواده منهم تمایلی به ادامه این وصلت ندارن ....... و در نهایت بی شرمی به مادرم گفته من مشکلی برای ازدواج دوم ندارم هر وقت دخترتون خواست ازدواج بکنه بیاد دنبالم طلاقش رو بگیره.....
خواستم بفهمه که همه مشکلا رو دوش منه همه فشارها رو من دارم تحمل می کنم ولی نتاسفانه فهمیدم که این رو هم نمی فهمه
خیلی دلم به حال خودم میسوزه
عضلات بدنم گرفته سرم داره منفجر میشه ولی چه فایده برای کی؟ برای چی؟
سورنا حق با شما بود باید منطقی نگاه می کردم همون روز اول همه چیز رو تموم می کردم نه حالا که هیچ چیزی برام نمونده .... هیچی برام نموننده .... نه آبرو نه شخصیت نه اصالت نه فهم نه شعور نه صبر نه استقامت نه هدف نه ارزش زندگی ..... جیزایی که یه زمانی خیلی بهشون می بالیدم و خودم رو متفاوت از دیگرون می دونستم ولی اینا همش مال اون موقع ها بود نه الان ..... نه الانی که حتی شناسنامه ام که یه کاغذه حتی ونم خط خطی و کثیفش کردم
همش به این فکر می کنم مگه من چه گناهی مرتکب شدم که خدا داره اینجوری مجازاتم می کنه ......
نگید امتحانه که خدا امتحان رو به ظرفیت بندش میگیره من اینقدر ظرفیت ندارم
از تب و تاب نمیافتک برای یه دقیقه هم نمی تونم چشمام رو ببندم همش دوست دارم گفتناش یاد میاد قسم می خورد که بعد خدا منم و مادرش یعنی اونهمه قربون صدقه رفتناش دوست دارم گفتنا ش تا اینجا بود ؟ همش ادعا بود؟ حرف بود ؟ ز بون بود؟
مکگه عشقش نبودم توی پنج دقیقه شدم یه بد ذات خونه خراب کن؟
وقتی که می گفتم براش یه فاحشه خیابونیم همتون گفتید نه اینطور نیست ولی الان با اطمینان میگم حتی اون فاحشه هم نیستم از اون پست تر و پایین ترم
فکر نمی کردم سرنوشتم اینقدر شوم و پوچ باشه
الان از من و دلم و شخصیتم فقط یه ویرونه مونده میشناسمش تا این ویرونه و خاکسترو به دست باد نده تا اثری ازم نونه ولم نمی کنه
صبح همه راحت تصمیم گرفتن که طلاق بگیرم ولی الان کو یه کسی که کنارم بشینه و ببینه چی ج.ری دارم اشک می ریزم همه رفتن و من موندم و با یه دنیا تنهایی یه دنیا غصه یه دنیا چرا تنهای تنهام خدا رو فقط می بینم قط خدا
...........................................
وهم عزیزم هیچ وقت مهم ترین تصمیمای زندگیتو زمانی که ناراحت و خسته و عصبی هستی نگیر
یکبار زندگیتو دست همین بزرگترها سپردی و نتیجه اش رو دیدی دوباره چرا داری این اشتباه و می کنی ما باید حرفای بزرگتر ها رو بشنویم و ازشون درس بگیریم ولی در نهایت تصمیم گیرنده خودمونیم
اونا فقط چیزهای کلی رو می بینن مسائل جزئی چیزایی هستند که خودت ازشون باخبری کاش قبل از این که این کارو کنی تو تالار مطرح می کردی خانومی
حالا هم دیر نشده قبل از هر اقدامی کامل فکر کن عزیزم خواهش می کنم عجولانه تصمیم نگیر وهم عزیز اگه می دونی ارزش جنگیدن داره بخاطرش بجنگ
دوستان عزيز با اينكه من تازه به جمع شما اومدم اما خلاف نظر خيليها بايد بگم كه خانم وهم به موقع حرف جدايي رو پيش كشيد منظور اين نيست كه جدا شه اما با اين اتفاقي كه پيش اومده شايد نامزد ايشون تنبيه شه ، خدا وكيلي خود شما قضاوت كنيد اين آقا به وهم ميخوره؟تا كي وهم عزيز بايد يك تنه تلاش كنه:305:
ضمنا خودتون خونيديد كه نامزد ايشون در مور جدايي چه جوابي به مادرزنش داده.:160: پس ديگه نيازي نيست كه ما به وهم عزيز بگم به خاطر يه حرف داره زندگيت خراب ميشه به قوا آقاي سورنا شده 17/18 صفحه!!![/b]
من نمی گم وهم جدا بشه نه می گم از جدا شدن منصرف بشه فقط می گم ببینه کدوم بیشتر راضیش می کنه اینجوری دیگه بعدا خودش خودشو سرزنش نمی کنه و از تصمیمش پشیمون نمی شه
باید به یک حالت قطعی برسه نه حالت تردید
چرا اين همه ظاهر بيني؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط وهم
چرا وقتي يكي مياد و عميقا مطالعه مي كنه تاپيك رو يا تجربه اي مشخص داره وقتي يكي بنا به مسائلي مشابه كه در زندگي خودش يا نزديكانش هست مي فهمه كه ايراد اساسي تر از اونه كه بشه با حرف زدن درستش كرد همه بهش حمله ور مي شيم .
من چند تا نظر دادم از همون ابتدا به وهم عزيز هشدار دادم كه اين آقاي محترم مشكلي دارند كه ممكنه با گذر زمان به سادگي حل نشه ، چه دليلي داره به خاطر يك اشتباه يك عمر بسوزي و بسازي من از طلاق متنفرم از جدايي بيزارم و هميشه از راه سوم يعني مصالحه و حرف زدن در زندگي شخصي استفاده كرده ام اما مشكلاتي كه وهم بر مي شمرد مشخصات يك زندگي بيمار بود
آيااگر همسر ايشون با راهنايي هايي كه دوستان دادن درست رفتار مي كردن وهم به جدايي مي انديشيد اما امروز كه خود به اين نتيجه رسيده شما من يا فروزش رو مقصر مي دونيد
دوستان ، من و ما در هيچ كجاي زندگي وهم تأثير واقعي نداريم . آنچه زندگي امروز وهم رو به اين سو كشانده فقط و فقط مسائل حاد فرهنگي و مسائل رواني است
شايد روزي كسي جمله اي گفته باشد و در زندگي تأثير مثبتي بگذارد اما دگر گوني زندگي بسنده كردن به يك تاپيك يا حتي چندين جلسه مشاوره حضوري نيست .
من عاشقانه انسان ها رو دوست دارم و روزي كه عضو سرزمين همدردي شدم با خود عهد كردم ناسنجيده سخني نگويم و نادانسته باعث دلخوري انساني نگردم اما امروز وظيفه خودم مي دونم كه به اين خانم دل ساده و دل مهربان توصيه كنم زندگي يك خم و يك باريكه نيست كه به آساني بگذري
زندگي تو هستي و همه هستي تو پس بكوش عاقلانه ترين تصميم را بگيري
بهترين تصميم در خلوت و انديشيدن به تمامي جوانب است و بس بدون حضور حتي نفسي عميق كه تمركز ذهنت رو بهم بريزد وقتي تصميم درست گرفتي براي آگاهي از اين تصميم با كسي كه قبولش داري و مي داني با احساس و دل سخن نميگويد سخنت را در ميان بگذار خواهي ديد كه زندگي برايت معجزه ها مي كند.
وهم عزيز من هم مثل ديگر دوستان معتقدم به قول معروف زود گرم و سرد مي شي اما در اين بين ممكن است بيمار شوي پس حد رو نگه دار
اما بكوش از انسانيت به دور نشي
در ضمن اين درست نيست كه شما تصميم بگيري و اون رو منتسب كني به كسي كه بنا به گفتهاي خودت نظري مي ده
من دلم نمي خواد بي جهت انرژي مثبت بدم . گاهي نور در پس همين تاريكي هاست كه ما بهش مي گيم انرژي منفي .
من شديداً از دوستاني كه سعي كردند به بن بست رسيدن وهم را در اين لحظه به من نسبت بدن گلايه دارم زيرا اين سايت را به عنوان سايتي با انسان هايي فرهيخته و با افكاري آزاد مي دانستم و البته هنوز هم.
دوستان بگذاريم نظرات مخالف و موافق بدون رودربايستي داده شوند و نظر گيرنده خود تشخيص دهد كه كدامين راه است و كدامين ميان بري براي رسيدن به هدف و در اين بين نظراتي هم هستند كه مي تواند از آن چشم پوشي كند
دوستان عزيز بهتر نيست هر كدام سعي در تخريب ديگري نداشته باشيم . وقتي دوست خوبم سورنا مي گويد با اين كه براي دلناز احترام قائلم....
اين به من مي رساند كه بايد سكوت مي كردي و احترامت را از دست داده اي يا ...
روز هاي هم من تاپيك گذاشتم دوستاني كه نظري داده بودند مخالف يا موافق اينك در ذهن من جاي دارند من هميشه مديون لطف و وقت گذاري شان هستم .. ختم كلام به خود اجازه ندهيم در نظرات ديگران دست ببريم و اين را فقط بر عهده صاحب تاپيك بگذاريم مگر اينكه شخصي قصد اهانت داشته باشد. دوستت دارم دلناز
وهم جان واقعاً شوكه شدم. آخه چرا؟ شما كه روابطتون داشت بهتر مي شد؟ چرا يكدفعه همچين تصميمي گرفتي؟ مشكلي دوباره پيش اومده بود؟ مي شه كامل توضيح بدي. من خيلي ناراحتم. منتظر جوابت هستم.
خانم وهم من از تصمیم عجولانه ای که گرفته اید متاسفم. همسر شما فرد بسیار مغروری است ولی این دلیل نمیشود که دوستتان نداشته باشد. مساله ای که باعث تعجب من شده است که چرا اکثر کسانی که در زندگی اجتماعی و از لحاظ شخصی قابل تقدیر هستند، اینگونه در زندگی شخصی خود دچار مشکل هستند. دخترانی با شخصیت مستقل، با پشتکار و تلاشگر و فعال که کمتر مردی همتای آنها پیدا میشود، براستی چرا به جای آنکه همسرانشان به آنها افتخار نماید باعث آزار و اذیتشان میشود؟ باور کنید خانم وهم از اینکه گفته اید هم تحصیل مینمایید و هم کار میکنید و درآمدی عالی دارید، نزد خود شما را تحسین کردم. به هر حال موضوعی که نظر مرا جلب نمود اینست که خانمهای این سایت تقریبا در یک چیز مشترک هستند و همچنین همسرانشان هم در یک چیز. خانم وهم، نازنین، مهات، دلناز و... همگی زنانی فعال و زبردست میباشند، درآمدشان از همسرانشان بیشتراست ولی همسرانشان همانند آنها نیست.به هر حال وهم کوشا آرامش کسب نموده و پس از بررسی همه جوانب دست به کار شوید.
گوهر خود را مزن بر هر سنگ ناقابلی
صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی ...
من تاپیک شما را دنبال کرده ام. امروز که فهمیدم تصمیم به جدایی گرفته اید برایم جای سئوال داشت. چون در چند پست قبل همه چیز روبه راه بود و جهش شما نامشخص بود. خیلی خوب است که خانواده تان حمایتتان می کنند. تصمیمتان عوض شده یا هنوز بر همان منوال قبل اصرار به جدایی دارید؟
یک سئوال دیگر اگر همسرتان در جواب مادرتان میگفت که قادر به جدایی نیست، تصمیم شما چه بود؟
از برادرش شنیده بود که استادم رفته خارج و برای چند هفته کلاس تشکیل نمیشه ازم پرسید که کلاس نداشتی کجا رفته بودی؟ اون روز تو دانشگاه هم برادرم ندیدتت.... منم به ناچار گفتم رفتم پیش مشاور مشکلیه؟ آنچنان قشقرقی به راه انداخت که اون سرش ناپیدا بعدشم در اتاقم رو محکم بست و رفت .... مامانینا شوکه شدن که این چه رفتاریه! هر کاری کردم نتونستم ماست مالی کنم و همه چیز رو بهشون گفتم
باعث این اتفاق نامزدمه نه کس دیگری حتی خودم! اگر اسم بعضی ها رو بردم برای این بود که پیشنهادشون درست بود! مثل همون موقع هایی که تشکر می کردم! خیلی وقتا بهم انرژی منفی داده شده ولی من با عقلم پیش میرم نه احساسات گذرا!
پدرم یه نظامیه! هر حرفی بزنه باید انجام بشه!(تقریبا هیچ وقت دخالت نمیکنه ولی وقتی که دخالت بکنه باید انجام بشه!)
من نمی تونم حرفی بزنم اگرم شاید امکان داشت جلو پدرم و حرفش وایسم با حرفی که نامزدم زده همه چیز غیرممکن شده
مشکل من اینکه نامزدم منو نمی خواد زندگی با من رو نمی خواد اون خودش رو می خواد زنی رو می خواد که با هاش عروسک بازی کنه نه زندگی!
وهم عزیز، میتوانم بپرسم مقطع و رشته تحصیلی و شغلتان چیست؟ ممنون.
دانشجو ارشد رشته حسابداری دانشگاه تهران-پردیس (دانشگاه سراسری) و توی یه شرکت مهندسی زیر نظر سپاه کار می کنم اونجا مسئول آتلیه معماری هستم (کارشناسی معماری از دانشگاه بین المللی قزوین دارم) توی اوقات بیکاریمم ویرایش کتاب می کنم یا تدریس خصوصی (کاردانی ریاضی از دانشگاه تربیت معلم دارم)
حالا واقعا خانوادتون تصمیم به جدایی گرفتن . نمیخان قبلش با شوهرت حرف بزنن؟
شوهرت از این موضوع خبردار شده؟عکس العملش چی بود؟
ارسال 175 رو بخون توضیح دادم
زندگي ها خيلي راحت تر از اونچه ما فكر مي كنيم با هم تداخل پيدا مي كنه ديشب بدون هيچ زمينه اي به دختري فكر مي كردم كه هيچ تصوري ازش ندارم به وهم و اينكه چرا چنين مي شود؟
وهم ما نگران تو هستيم ، كارت به كجا رسيد.
دارم زندگیم رو مرور می کنم از روز اول آشناییم با نامزدم تا الان
می بینم که خیلی به خودم ظلم خیلی جاها اشتباه کردم خیلی جاها
وضعیتم خیلی بهتر شده کم کم دارم به خودم مسلط میشم دیشب یکم خوابیدم امروز سردرد و گرفتگی عضلاتم کمتر شده دارم با این قضیه کنار میام
نمي دانم تو اين لحظه چي بايد بگم . فقط برات دعا مي كنم كه خدا اون راهي رو كه درسته پيش پات بذاره. اميدوارم هر چه زودتر از اين بلاتكليفي خارج بشي. به اميد خدا.
توی این مدت هیچ خبری ازشون نشده؟ هیچ تماسی نگرفتن؟
واقعا بخاطر استقامتت بهت تبریک میگم!!!!!!!!!!همیشه تاپیک رو میخوندم ولی حرفی نداشتم چون تجربه ایی نداشتم ولی واقعا بهت تبریک میگم و در این روزها از خدا میخوام هرچه به صلاحتونه جلوی روت بزاره!!!
خیلی رفتارها احساسی شده دیگه!! صحبتهای خانوم bloom رو بخونید خانوم وهم. من هم نمی خوام شما رو از طلاق منصرف کنم. ولی تحت تاثیر هیچ کسی (حتی مادرت ) این تصمیم رو نگیر. ضربه هایی که به شما در صورت طلاق وارد می شه حتی 10 درصدش هم به مادرتون وارد نخواهد شد!! شما دوباره کامل و سنجیده با فردی که از خونواده شما نیست و نسبت احساسی با شما نداره مشاوره کنید و بعد تصمیم قطعی رو به مرور زمان بگیرید. نه 5-6 روزه!
منم با نظر آقاي سورنا موافقم. شايد اون حرفي رو هم كه به مادرتون زده از روي عصبانيت بوده. در هر حال اميدوارم همون چيزي كه به صلاحته برات پيش بياد.
توی این چند روز اصلا تماسی نگرفته!نه خودش نه خانواده اش!
فقط عموش که یه جوری باعث آشنایی ما شده بود امروز اونهم برای کارش زنگ زده بود از نوع صحبت کردنش فهمیدم که از همه چیز بی خبره (از حال نامزدم می پرسید از برناممون می پرسید که برای دو روز تاسوعا عاشورا کجاییم؟) منم چیزی بهشون نگفتم
نمی خوام فعلا تصمیمی بگیرم حتی پیش مشاورمم نرفتم می خوام کاملا آروم و راحت بشم یکم فکرم از این بحثها و دعواها دور باشه
خدا رو شکر تو خونه ام کسی حرفی پیش نمیکشه فقط یه سئوال اونهم پدرم هر شب می پرسه که از نامزدت یا خانواده اش کسی بهت زنگ زده یا نه؟
امروز چند تا اس ام اس زد که حالت خوبه؟!......باور نشد انگاری همه چیز رو به شوخی گرفته
وقتی دید جوابش رو ندادم زنگ زد که منهم ریجکتش کردم و جوابش رو ندادم یه چهر پنج باری زنگ زد بعد دیگه هیچی!!!!!!!هیچی هیچی!!!!
خیلی کلافه ام:302: داغونم:54: کمکم کنید:203: