نفس جان
خوب کاری کردی زنگ نزدی عزیزم
ازشون خبری نشد؟
نمایش نسخه قابل چاپ
نفس جان
خوب کاری کردی زنگ نزدی عزیزم
ازشون خبری نشد؟
سلام دوستان دیروز خواهرم شوهرمو تو خیابون میبینه 3 ساعت با هم صحبت کردن میگه خیلی اوضاش بهم ریختس خودشم نمیدونم باید چه کار کنه واسه دادگاه گفته که یادم رفت چه روزی بود گفته بابام و مامانم گفتن ما اصلا دنباله کارت نمیریم خودت هر کاری میخای بکن از خاهرم پرسیده که من رفتم دادگاه یا نه ؟ خلاصه کلی گله کرده که چرا خانمم رفته موضوع رو بزرگ کرده حالا من شوهرش بودم گفته هر چی سبک سنگین میکنم میبینم نمیشه کاری کرد گفته چرا تو فامیل یه آدم درستو حسابی نیست که بتونیم ازش کمک بگیریم گفته اومدن به من گفتن که زنتم دیگه تورو نمیخاد برو ببین چه آرایشی میکنه میره سرکار اما من باورم نشده خودم تا حالا چند بار دنبالش کردم دیدم چقدر سنگین میره و میاد . خاهرم بهش گفته چرا فقط به جدایی فکر میکنی چرا نمیای صحبت کنی گفته حالا کی گفته جدایی گفته میدونی چقدر آتیش میگیرم که سرکار از کنار داداشت رد میشمو نمیتونم بهش سلام کنم همکارام شک کردن میگن شما که خیلی هوا همو داشتین ولی نذاشتم چیزی بفهمن . خلاصه خاهرم میگفت خیلی تنها بود تا الان هیچ کس نرفته بود بشینه درست راهنماییش کنه .
نمیدونم واقعا گیج شدم شوهرمن فکر میکنه هیچ مشکلی نباید تو زندگی پیش بیاد اگرم اومد دیگه اون زندگی ارزش ادامه دادن نداره از طرفی از اینکه وجهش جلوی دیگران خراب شه متنفره . به نظرم الان بیشتر از اینکه دیگه ارزش قبلیو پیش خونوادم نداره ناراحته به خاهرم گفته اینقدر عذاب میکشم که نمیتونم بیام به بابا سر بزنم چون تو اون مدت بابام تهران بود واسه بیماریش بعدشم که اون جریانات پیش اومد .
بااین اوصاف به نظر شما من باید چه کار کنم ؟ هم دوست دارم بهش کمک کنم هم نمیخام به این زندگی تحمیل بشم . دوستای گلم مثل همیشه کمکم کنید...
فقط مشاور حضوری می تونه بهتون کمک کنه. با هم پیش مشاور برید. مخصوصا همسرت . یک گریه های روانی تو ذهنشه که فقط مشاور می تونه ریشه یابی کنه و حلش کنه.
چرا پیش مشاور نمی رید ؟؟؟
من که بهش دسترسی ندارم چه جوری ببریم پیش مشاور . باید ببینم خودش میاد سراغم اگه اومد حتما میریم پیش مشاور
بهترین کار همینه. سعی کن حتما پیش مشاور برید
آره عزیزم تو هیچ اقدامی نکن
حتی اگه اومد زود به مشاور راضی نشو تا بفهمه کارش بد بوده
سلام نفس جون. خواهرت بهش نگفته اگر حاضر به جدايي نيست پس چرا نمي ياد پيش قدم بشه؟ چرا يه گوشه وايساده داره به موضوع نگاه مي كنه؟
نفس عزيز
من هميشه داستان زندگيت رو پيگيري ميكردم اما نميدونم چرا هيچ وقت هيچي ننوشتم. برداشت من اينه كه همسرت مشكل روحي داره و خيلي هم اعتماد به نفسش پاينه!!! نه به اين كه سفت وايستاده بود براي طلاق نه به الان كه حاضر نيست حتي دادگاه بياد.متاسفانه خانواده قابل اعتمادي هم نداره.
قبل اين كه بخوايي تصميم ديگه اي بگيري حتما نامزد قبليش روپيدا كن و باهاش حرف بزن....عزيزم عجول نباش كه خدايي نكرده زماني نرسه يكي بياد و بخواد از تو بپرسه كه فلاني چطور آدميه و تو زن اون آدم باشي.نميدونم متوجه شدي يا نه؟
نفس عزیز من هم این ما جرا رو دنبال کردم. مطمئن باش که تو بهترین کارهارو انجام دادی. تو نقطه قوت و برگ برنده این بازی هستی.اما....
اما این برگه برنده رو به نفع زندگیت رو کن نه به نفع خودت به تنهایی. این طور که فهمیدم این مرد تو را می خواهد اما خود را گم کرده تو هم او را می خواهی .گاهی وقت ها انسان برای زندگی اش باید خرج کند و حتی هزینه های سنگینی بپردازد مثل آبرو و غرور. تو هم الآن در چنین وضعی هستی . بالاتر از سیاهی که رنگی نیست. به خاطر زندگیتون کمی دیگر هم از آبرو و غرور خود بگذر با خاله ایشان قرار بگذار تا همدیگر را ببینید و قبل از جلسه دادگاه حتما حتما صحبت کرده و پیش مشاور بروید.
با تمام وجود ازت خواهش می کنم این لطف را در حق خودت و زندگی ات بکن. مبادا به خاطر اینکه ارزشت را به خانواده او نشان دهی مغرورانه دست روی دست بگذاری و پاشیدن یک زندگی را (آن هم زندگی خودت را) نظاره کنی در حالی که می توانستی آن را نجات دهی.
چند سال دیگه همه می فهمند چه گوهری دارند که با فداکاری خود زندگی خودش و پسرشان را نجات داد .
نرگس عزیز و دیگر دوستان واقعا ازتون ممنونم
آخه خواهر گلم وقتی اونا هیچ عکس العملی نشون نمیدن من دیگه چکار کنم شوهرم نمیخاد یه ذره از اون غروره لعنتیش کم کنه . فقط حرف میزنه ولی هیچ کاری نمیکنه به خدا من اصلا به غرورو این چیزا فکر نمیکنم من میگم هر کاری میکنم به خاطر زندگیمه حرف دیگران واسم اهمیت نداره حتی پنج شنبه به باباش مسج دادم که واسه اتفاقات این مدت معذرت میخام نوشتم تصمیم ادامه این زندگی با پسرتونه ولی اگرم نشه من محبت های شما و مامانو فراموش نمیکنم گفتم من تا حالا کسیو ناراحت نکردم لطفا حلالم کنید . ولی خوب هیچ واکنشی ازشون ندیدم تازه مامانم خالشو دیده بود گفتن که دادگاه ماهی 200 هزار تومن مشخص کرده که ماهانه بدیم به عروسمون. مامانم گفته بود اصلا اونا دادگاه نیومدن هنوزم هیچی مشخص نشده .
دیگه نمیخام کاری بکنم . نه اینکه بریده باشم نه ولی اگه شوهرم واسه این موضوع نتونه کاری بکنه پس مطمئنا بعدا تو زندگی از عهده مشکلاته بزرگتر بر نمیاد. حالا که اون به قول بچه ها نشسته تماشا میکنه من میشینم ببینم چی میشه . فقط نمیدونم با این دله لعنتی چکار کنم که آروم نمیگیره ....
به خدا دیگه نمیدونم چی خوبه چی بده فقط از خدا میخام تا نبریدم خودش راه درستو بهم نشون بده زودتر تکلیفمو روشن کنه
خانومی آروم باش عزیزم
وقت بعدی دادگاه کیه؟
نمیدونم امروز زنگ میزنم به وکیلم ببینم کارشناس چکار کرده ؟ قرار بود کارشناس باهاشون تماس بگیره و بره محله کارش واسه نفقه. امروز تماس میگیرم ببینم نتیجه اش چی شد؟
سلام نفس جان. به نظر من هم فعلاً هيچ كاري نكن. بذار وكيلتون كار رو پيش ببره. شما تا اونجايي كه تونستي براي زندگيت تلاش كردي. بيشتر از اين خودت له مي كني و بس. مردي كه از الان نتونه براي زندگيش و آينده اش تصميم بگيره واي به حال روزهاي سختي كه تو زندگي بايد تحمل كنه. پس يه كمي صبر داشته باش و به خدا توكل كن. اون خودش همه چي رو برات درست مي كنه درصورتيكه توكل واقعي داشته باشي عزيزم. موفق باشي.
سلام نفس جان من امروز قصه ی زندگیتو خوندم .متاسف شدم از این ازدواجهای بی فکری که انجام میشه .عزیزم راه زندگی خیلی طولانی و همیشه هم با خوشی و خوبی همراه نیست .زندگی که هنوز شروع نشده اینقدر درگیری توشه همون بهتر که شروع نشه .اینوکسی بهت میگه که کوله بار سنگین یک زندگی 27 ساله رو دوششه .وقتی حریم و حرمتها تو زندگی از بین رفت وقتی زندگی شد داستان دهن اینو اون و..... دیه اون محل امن نیست دیگر خانه فرقی با کوچه وبازار نداره و متاسفانه مال تو اینطوری شده .و این آدم بی اراده هم برای زندگی ارزشی نداره .ما زنا طبیعتا می خواهیم مردی قوی داشته باشیم که به شانه هی محکمش تکیه کنیم .نمیگم که ضعیفیم که خیلی ها مون خیلی هم قوی هستیم ختی خیلی بیشر از برخی مردا اما بر خلاف خلقت خداوند که نمی تونیم عمل کنیم .تو به چه چیز این مرد می خواهی تکیه کنی و خوبی هایی هم که ذکر کردی اصلا ارزش نیست ..مهربانی ؟؟ کسی که با خودش مهربان نیست چطور میتونه با دیگری مهربان باشه ؟؟کسی که از خودش نفرت داره جطور میتونه به کسی دیگر عشق بده . امنیت بده اطمینان بده ؟؟ واقعا فکر کن می خواهی یک همچنین ادمی ÷در بچه هات باشه؟؟؟؟؟؟
سلام دوسته تازه واردم ممنو از همدردی و راهنماییت . آره دوسته خوبم شما درست میگی من چقدر پیشه خودم فکر کنم که این آقا ارزشه یه زندگیه خوبو داره ولی وقتی خودش نمیخاد من چرا این قدر خودمو به آبو آتیش میزنم . منم دیگه آروم به کارام میرسم هر تصمیمی هم که دادگاه بگیره همون کارو میکنم . همرو میزارم پای تقدیرو سرنوشت ولی اعتراف میکنم تجربه تلخ و خوبی بود خیلی چیزا یاد گرفتم . که امیدوارم در آینده بهتر بتونم واسه ادامه زندگیم تصمیم بگیرم .
سلام ببخشید من ازیه تاپیک دیگه اومدم دیدم اینجا کیمیا خاتون رو خطه مزاحم شدم لطفاً یه سری به تاپیک باید چه کنیم که من الان ایجاد کردم بزنید ممنون میشم
نفس عزیز، امیدوارم که مثل همیشه با صبر و حوصله و البته امید و نشاط به گذران لحظه های زندگیت مشغول باشی. امیدوارم زودتر از بلاتکلیفی در بیای عزیزم فعلا فقط باید صبر کنی
:72:
سلام نفس عزیز
من این تاپیک رو دنبال کردم . من خیلی ناراحن شدم و تاسف خوردم که چطور یک عده انقدر راحت با ابروی مردم بازی می کنن.راستی به کارشناس زنگ زدی ؟ مارو بی خبر نزار
سلام هما جان مرسی از پیگیریت
وکیلم گفت با کارشناس صحبت کرده اونم واسه نفقه ماهی 100 هزار تومن مشخص کرده کارشناس به شوهرم خبر نداده گفته من نظرمو به دادگاه میدم بعد دادگاه نامه میفرسته در خونشون اگه اعتراضی داشته باشن تا 10 روز بهشون وقت میدن تا مراجعه کنن بعد دادگاه رای نهایی رو واسه مهریه و نفقه با هم اعلام میکنه .حالا منتظریم 10 روز تموم شه ببینیم اعتراض میکنن با نه . البته هفته دیگه عروسیه یکی از خاهراشه همون که یه ماه قبل از ما عقد کرده بود فعلا سرشون شلوغه . توکل بر خدا . اصلا برام مهم نیست نتیجه دادگاه چی بشه عمری که نباید تلف میشد شد. خدایا شکرت
نفس عزیز می دونم در وضعیت سختی به سر می بری . اما چرا نگذاشتی اقدام به طلاق از جانب اونها باشه. من برخلاف دوستان فکر می کنم این زندگی قابل بازیابی هست. فکر می کنم این زندگی به مرحله طلاق نرسیده.
در ضمن به دوستانی که پیشنهاد طلاق می دهند باید بگم که ایشان هم دارن همین کار را می کنند. پیشنهاد در جهت پاشیده شدن زندگی کار سختی نیست. یک قانون کلی وجود داره: خراب کردن همیشه راحت تر از آباد کردن هست.
اگر برایتان مقدور هست بازم صبر کنید. شما وکیل گرفته اید و متاسفانه وکیل روند طلاق گرفتن را سرعت می دهد.از اینکه حرفام تلخه متاسفم اما عجله کردی. حالا هم اتفاقی نیفتاده با خودش صحبت کن. پیش مشاور برو شما که هنوز این راه ها را امتحان نکردی چه طور می گی هر کار از دستم بر میومده کردم؟
نرگس جان ما اصلا دادخواست طلق ندادیم اگه برا مهریه هم اقدام کردیم فقط به خاطره این بوده که حداقل تو دادگاه ببینیمش و علته کارشو بپرسیم آره گلم من خودمم میدونم عجله کردم نباید زود خانوادمو درگیر میکردم ولی اون موقع شوهرم اینقدر با قاطعیت صحبت میکرد که من همه چیزو تموم شده دیدم . الانم از خدامه که بریم مشاوره ولی وقتی اون نمیاد دیگه چطور بکشونمش موبایلشو که جواب نمیده ولی دوسته خوبم اگه بازم شما راهیو پیشنهاد میکنی من استقبال میکنم .
مزخرفه مزخرف.جالبه هر مردی شکست خورد اعتماد به نفسشو از دست داد محکوم به فناست؟ هر مردی داغون شد باید به گوشه بیفته بمیره؟پس زن رو برای چی گرفته؟ مگه وقتی یک زن داغونه و واقعا خودش هم می دونه کارهاش نرمال نیست باید مرد بذاره بره؟ چقدرنامردی دنیای ما در برابر نامردی انسانها و روح پست وخاکیشون قابل صرف نظره.نقل قول:
نوشته اصلی توسط kimiakhaton
نرگس من باور نمی کنم افرادی مثل تو هنوز وجود دارند.نقل قول:
نوشته اصلی توسط narges
سورنا جان خوشحالم که به تاپیکم سر زدی ولی کاش نظرتونم در مورد کل قضیه میگفتین .
با تمام این اتفاقات دید شما چیه ؟ من اشتباهاتمو قبول دارم ولی لطفا بهم راهکار بدین ؟
سلام نفس عزیز
حالت چطوره ؟ از بابت هیچی ناراحت نباش همه چی درست میشه خدا تورو هیچ وقت تنها نمی ذاره توکلت به خدا باشه
نفس جان خیلی خوشحالم که هنوز دادخواست طلاق ندادید. اجازه بده اگر خدای نکرده کار به طلاق کشیده شد از جانب اونها باشه نه از جانب شما.
در مورد ارتباط با همسرت باز هم تلاش کن بالاخره جوابت رو میده. علاوه بر اون از خالشون هم می تونی کمک بگیری. تلاش خودت رو کن. باور کن همش به فکرت هستم . من کسانی رو میشناسم که اول زندگیشون مثل شما تا مرز طلاق پیش رفتند البته به خاطر خوانواده هاشون و گاهی اشتباه خودشون . اما با بیشتر فکر کردن و صبر نه تنها طلاق نگرفتند بلکه الآن هم زندگی خیلی خوبی با دوتا دخترشون دارن طوری که کسی باورش نمی شه اینا یه روز می خواستن از هم جدا بشن.
اول زندگی مشترک به خاطر استرس ها وتنش های روحی ممکنه آدم فکر کنه مبادا دارم اشتباه می کنم. این حساسیت ممکنه هم برای خانم ها وهم برای آقایون پیش بیاد. به نظر من همسر شما هم دچار این استرس شده و قبل از سرزنش نیاز به درمان داره.
عزیزم تلاش خودت را بکن البته خودت رو اذیت نکن . اینجوری لااقل خوشحالی که با تمام وجود تلاشت رو کردی. اگر چه من هنوزم اعتقاد دارم ایشون شما رو میخواد و فقط دچار مشکل و استرس روحی شده.
آقای sorena_arman من منظور شما را متوجه نشدم.
نرگس گرامی
حرف من نوعی تشکر بود از شما به خاطر دید بسیار پاک و
بازتون . ببخشید من شاید خیلی بدبینم (یکی از دوستان متاهل من می گفت خوار شدنت رو دشمنت ببینه ولی زنت نبینه که زندگیت به فنا می ره)ولی وقتی حتی یک مورد از این نوع نگاه رو از سمت خانومها(این بار از سمت شما) می بینم بی اختیار لبخند می زنم و احساس آرامش عجیبی وجودمو می گیره. امیدوارم منظورم رو رسونده باشم.بازم ممنون
کاشکی می گفتید مشکلتون حل شد یا نه؟
متاسفانه نامزد منهم یه مقدار مثل نامزد شماست
درود فراوان بانوي گرامي
من براي اظهارنظر در مورد زندگي شما نيازمند اين بودم كه كل پستها رو بخونم. به هر حال از بابت تاخير عذر مي خوام.
من اندكي از زندگي خودم رو تعريف مي كنم. جايگاهي مشابه جايگاهي كه همسر شما داشته.
"رابطه قبلي من با يك خانوم به پيشنهاد من شروع شد. بعد از يك ماه من به دليل بي احساسي مطلق ايشون ازشون خواستم رابطه رو قطع كنيم. اما ايشون گفتند مشكل دارند و ... يك مقدار صبر كن ومنو قسم داد. كسي كه روز تولد من رو فراموش مي كرد(لااقل از خانومها كه در همچين مواردي حساسند بعيده) باور نمي كنيد به چه صورت ابراز علاقه مي كرد. گلم-عمرم وجودم بهترينم كمترين كلمه هايي بود كه من از ايشون مي شنيدم. در اين مسير نكته جالب اين بود كه بعد از يك مدت ايشون گويا بدليل خواستگاري كه براشون مياد (البته اين رو شنيدم و مطمئن نيستم) با بهانه من به دردت نمي خورم و... رابطه رو كنسل مي كنند. مجددا (احتمالا خواستگار مورد نظرشون نبوده) از من درخواست شروع رابطه رو مي دن. من رد كردم ايشون گفتند تو بي غيرتي و همه مردها اينطورن و عزيزشون رو در سختي ها تنها مي ذارن. ساعتها اشك مي ريخت. ساعتها پشت موبايل اشك مي ريخت. من باز هم قبول نكردم. تا گفت اگر تموم بشه من امشب پيش خدا مي رم!!(احتمالا خودكشي...) من از ترس قبول كردم و رابطه مجدد شروع شد. من فوق العاده عاطفي بودم فوق العاده . وقتي از مشكلات خونوادگيش و سخت گيري هاي پدرش حرف مي زد و... يا حتي از دردي كه در هنگام عادت ماهيانش به سراغش مياد اشك ناخودآگاه تو چشمام جمع مي شد. به شدت وابسته شدم. به حدي كه اينبار وقتي اون به خاطر خواستگارش خواست جدا شه التماسش مي كردم كه چند روز بيشتر به من وقت بده.التماسش مي كردم. التماس! رفت با اين بهونه كه من نمي تونم يك فرد عاطفي رو به عنوان تكيه گاه خودم قبول كنم و من هم حق انتخاب دارم!!!
"الان وضع من چطوره؟ به چي مي تونم اطمينان كنم. همه حرفها برام به يك دروغ بزرگ تبديل شده.يك نفر مثل همسر شما. چرا فكر مي شه كه اون دروغ مي گه؟
چرا هيچ خانومي اين حق رو براي يك مرد قائل نيست كه ضربه بخوره و بعد بهش كمك بشه بلند شه. پس اون عاطفه زنونه كه گوش فلكو كر كرده كجاست؟
شايد بگيد به من چي؟ اما راضي هستيد در همچين شرايطي همسرتون هم به شما همچين حرفي رو بزنه؟
من تصور مي كنم اونقدرها هم سخت نباشه برگشت. همسر شما اينقدر عاطفي هست كه ذره ذره محبتهاي شما رو در ناخودآگاه خودش ضبط مي كنه. اون از درون ترك خورده. هنوز همون زيبايي روح رو همون مهربوني كه شما مي خوايد رو داره. بي اعتمادي داره ديوونش مي كنه. نمي شه گفت به من چي. نمي شه هميشه گفت زنا دوست دارن با مردي ازدواج كنند كه محكم باشه . عذر مي خوام مردي كه محكم باشه مردي كه آروم باشه مردي كه كم و كاستي در زندگيش نباشه و .... فقط بايد از زنش تقاضاي جنسي داشته باشه! آيا راضي هستيد (تمام خانومهاي تالار) كه همسرتون شما رو بابت اين بخواد؟
يكبار شما بهش فرصت برگشت رو بدين. اجازه بدين كه بفهمه عشق دروغ نيست. بفهمه محبت يك زن ساختگي نيست.. اون عكس اين رو ياد گرفته. متاسفم . ولي شما هم كمكش كردين. ناخودآگاه. با صحبت با خونوادتون حس بي اعتمادي رو از اينكه حرفهاشو به شما بزنه داخلش ساختيد.
اون مقصره. يقينا هم مقصره. خيلي بيشتر از شما. اما كسيه كه به شما احتياج داره. بيرون اين زندگي هيچ كس انتظار شما و اون رو به اندازه خودتون نمي كشه. هيچ يك از دوستان نزديكي كه براي شما زيباترين جملات رو ممكنه بگويند در لحظه تنهايي و بي كسي و بيماري شما به درد شما نخواهد رسيد. كسي كه شما رو دوست داره و تنها زخم خورده است و بدون اعتماد به نفس چيزي رو كم داره كه فكر كنم اينبار شما به عنوان دوست و همسرش بهش مي تويند برگردونيد . اعتماد به نفس. يقين داشته باشيد مردي با اعتماد به نفس و اعتماد به همسرش اصلا نيازي به گوش كردن به حرفهاي مزخرف و نسنجيده خونوادش نداره..
جمله بسیار جالبی بود سورنای عزیز، ممنون :72:نقل قول:
. يقين داشته باشيد مردي با اعتماد به نفس و اعتماد به همسرش اصلا نيازي به گوش كردن به حرفهاي مزخرف و نسنجيده خونوادش نداره..
نفس عزیز چی کار کردی؟ روی حرفای نرگس و سورنا هم فکر کن، زندگیت ارزش این گذشت رو داره، یه بار امتحان کن ..
:72:
سلام نفس عزیزم
من یکبار دیگم بهت گفتم اگه هنوز ته دلت دوسش داری برای بازگشت به زندگیت تلاش کن گلم
موفق باشی
نفس عزیز سلام
من نوشته دوستان روخوندم و اینطور نتیجه گرفتم که شما هنوز ایشون رو دوست دارید . اگه اینطوری هست نذار الکی الکی زندگیت خراب بشه . پیداش کن و تو خلوت باهاش صحبت کن و بهش اعتماد به نفس بده به نظرمن هر زندگی که تشکیل میشه به این راحتی نیست که آدم بخواد راحتم از دستش بده . می دونی اون ضربه روحی که به انسان وارد میشه از همه چی بدتره . پس یه باره دیگه بشین از اول آشناییتون تا الان رو یه باره دیگه پیش خودت مرور کن ببین ایا واقعا اون اقا لیاقت عشق پاک تورو داره ؟ ایا اون اقا واقعا همراه خوبی تا اخر عمرت هست ؟ در ضمن به نظر من همسر شما اعتماد به نفسش رو از دست داده و تو میتونی اون رو بهش برگردونی و این هم موقعی عملی میشه که شما دوباره ایشون رو ببینیدو باهاش صحبت کنید.
سلام بر دوستان عزیزتر از جانم
سورنا شاد نرگس و همای عزیزم از دور دسته همه شمارو میبوسم به خدا وقتی کسی در مورد زندگیم بهم امید میده از خوشحالی گریم میگیره مثله همین الان که پستای شمارو خوندم . آره سورنا جان من واقعا میدونستم که شوهرم یه حس بی اعتمادی نسبت به خانما پیدا کرده میدونستم که دوست داره محبتشو خالصانه نثارم کنه ولی نمیتونست باورتون نمیشه اوایل نامزدیمون که دو روز بود همو ندیده بودیم وقتی واسش دلتنگیمو نشون دادم اشک تو چشاش جمع شد حتی دستمو بوسید ولی میدونم منم راهو درست نرفتم من با یه ادم زخم خورده طرف بودم باید باسیاسته بیشتری عمل میکردم ولی بخدا همش از بی تجربگیو خامی بود و الان فهمیدم که باید چکار میکردم که شاید دیر شده باشه .
چشم من بازم با خالش تماس میگیرم بازم ازش میخام باهاش حرف بزنه شاید این دفعه بیاد با هم صحبت کنیم .
بخدا تو این مدت یه لحظه هم نتونستم به جدایی فکر کنم با اینکه دختره بسیار احساساتی هستم ومیدونم فقط به شخصه شوهرم میتونم این احساسو بروز بدم حتی اگه خدای نکرده این زندگیم درست نشه مطمئنم که هیچ کسیو نمیتونم جایگزین کنم و باید تا آخره عمر این حسو تو خودم بکشم .
نرگس جون ممنون از اینکه واسم وقت میزاری از شما و همه دوستان التماس دعا دارم.
آفرین عزیزه دلم
باور کن نفس جان خیلی دلم می خواد زندگیت دوباره درست بشه
با آرزوی بهترین روزها برای تو
امیدوارم تصمیم درستی گرفته باشی عزیزم:72:
عزيزم اگه خيلي دوستش داري پس چرا معطلي؟ زودتر تكليف خودت و خانواده ات و نامزدت رو روشن كن. به خالش زنگ بزن و بگو يه قرار ملاقاتي براي شما دو نفر بذاره كه بريد با هم صحبت كنيد و ريشه مشكلاتتون رو پيدا كنيد كه اگر كدورتي در بين باشه از بين بره و اگر غير از اين بود تو هم اينجوري بلاتكليف نموني.
درود بانوی گرامی
موفق می شی. شک به دلت راه نده :72:
نفس عزیزم چی شد؟
تونستی باهاشون تماس بگیری ؟
با خالش حرف زدی؟
سلام بلوم جان به خالش زنگ نزدم آخه فردا عروسیه خاهرشه گفتم درگیرن دورشونم شلوغه ممکنه فعلا نتونه کاری بکنه گفتم تا عروسی تموم شه بعد زنگ بزنم . دیشب به خودش زنگ زدم گوشیش روشن بود واسش مسج فرستادم ولی هنوز جواب نداده البته deliver نشد شاید نرسید . فعلا صبر میکنم تا عروسی تموم شه بعد دوباره اقدام میکنم . بخدا تمام مدت کارم شده فکر کردن که دیگه چکار کنم بلکه یه فرجی بشه شوهرم به خودش بیاد
نمیدونم شاید خدا داره صبرمو امتحان میکنه یا شایدم عشقمو..........
انشاالله كه هر چي خيره خدا برات پيش بياره. برات خيلي دعا مي كنم.