خيلي خوشحالم كه اوضاعت فعلاً خوبه. سعي كن همين رويه رو ادامه بدي تا شوهرت هم عادت كنه كه زياد نره و بياد و مادرشوهرت هم رفت و آمدش رو محدود كنه.
نمایش نسخه قابل چاپ
خيلي خوشحالم كه اوضاعت فعلاً خوبه. سعي كن همين رويه رو ادامه بدي تا شوهرت هم عادت كنه كه زياد نره و بياد و مادرشوهرت هم رفت و آمدش رو محدود كنه.
الينا جان عيدت هم مبارك باشه.:227::227::227::228:
سلام ممنونم
حرف دل عزیز عید تو هم مبارک
دوباره دیشب مهمون داشتند مجبور شدم برم ولی دوباره همون آش و همون کاسه الینا چایی ببر , الینا ظرفا رو بیار
با اینکه اصلا" باهاش خودمونی نشده بودم خیلی دلم می خواد وقتی مهمون واسشون میاد نمیرفتم ولی همه احوال منو میپرسن و همه فامیلشون هم خوبند
فکر نمی کنی یه خورده داری بدجنسی می کنی. تصور کن مادر خودت بود.باز هم اینجوری باهاش برخورد می کردی اون بنده خدا قصد دخالت نداره چون می دونه شما تنهایی این را وظیفه خودش می دونه که در غیاب شوهرتون از عروسش که مثل دخترش هستی مواظبت کنه.این عینک بدبینی رو از روی چشمات بردار.دلت رو روشن تر کن .این طوری کوچکترین لذتی از زندگیت نمی بری.داری اشتباه می کنی.فردا خودت میشی مادر شوهر دوست داری عروست در شرایطی که نیت خیر داری عروست برخورد اینجوری داشته باشه.2 ماه دیگه که بیشتر پیشش نیستی پس کم صبر کن و زندگیتو تلخ نکن تا خدای نکرده شوهرت برای تلافی با مادرت برخورد بد داشته باشه.ای بابا کاش کمی خودمون رو به جای طرف مقابلمون می زاشتی. در ضمن کمی هم خودخواه هستین.که جالب نیست.
سلام
شادزی جان شما همه پستهای منو نخوندی
شادزي عزيز قبول دارم تمام حرفهات منطقي اما قبول كن بعضي وقتها خودشون باعث ميشن حرمتشون از بيين بره.
سلام
خیلی خسته ام . احساس میکنم دیگه هیچ قدرتی ندارم با اینکه سعی میکنم جلوی همه بخندم. به خودم برسم و .....
ولی از درون دارم آب میشم
سلام خانومی
الینا جان چه غصه بخوری چه نخوری این روزها با لا خره می گذره پس خودت یه کاری کن راحت تر بگذره گلم مگه چاره ی دیگه ای هم داری جز صبر کردن
فقط تلاش کن زودتر مستقل شی تا آروم شی
بلوم عزیزم
ممنونم
ولی وقتی میبینم دارن واسمون تصمیم میگیرن که زمینمونو بفروشیم یا نه وقتی جلوی من به شوهرم میگن تو غلط میکنی
خیلی عذاب میکشم
سلام الينا جان. يعني چي؟ توهين مي كنن، تصميم مي گيرند بعد شوهرت هم هيچي بهشون نمي گه؟ اين ديگه چه وضعشه؟ تقصير شوهرت هم هست كه نمي تونه خودش براي زندگيش تصميم بگيره و اجازه نده كسي تو زندگيش دخالت كنه.
من می دونم چی می گی عزیزم
الینا جون کم کم روابطتونو کم کن البته خیلی با سیاست جوری که متوجه نشن آروم آروم نه اینکه یکدفه روابطت رو قطع کنی
اگه با سیاست بگی ناراحت نمی شن مثلا اگه بهت می گن فردا شب بیا اینجا بگو ما هنوز برناممون مشخص نیست یا بگو بهتون خبر می دم
بعد اگه دوست نداری بری یه برنامه ای برای بیرون جور کن با شوهرت برو بیرون
اگه گفت شام یا نهار بیا بگو ممنون من غذا درست کردم مزاحمتون نمی شیم
آره میدونم
اون شب خیلی گریه کردم بهش گفتم تو واسه خودت مردی هستی 33 سالته یعنی که چی بهت میگن غلط میکنی اشک میریختم و. میگفتم بیخود بهت توهین میکنن تو تو این دنیا واسم از همه بیشترعزیزی اون هم میگفت شوخط کرده کفتم فحش کی به شوخی میده اون هم جلوی زنت
یه دفعه شده بهت بگن خودت عاقلی تصمیم بگیر زمین ماست ما پولشو دادیم
میدونید منت میذاره سرش که من این زمینو واست جور کردم من هم گفتم مگه واسه غریبه کرده پسرشی وظیفش بوده
از اون روز خیلی بیشتر به هم ریختم
سلام
با اینکه فعلا" اومدن کار شوهرم به شیراز کنسل شده ولی به خودم قبولوندم که با سرنوشت نمیشه جنگید. ما سعی خودمونو داریم میکنیم ولی وقتی نمیشه....
این هم حتما" یه حکمتی داره . از وقتی دیدم شاد عزیز افتاده تو بستر بیماری به خودم قبولوندم که این زندگی ارزش غصه خوردن نداره
خدا زودتر دوست مهربانمون رو برگردونه
کاره خوبی می کنی الینا جان
اینجوری حداقل آرامشت از بین نمی ره یه زمانی هست که جز مدارا کردن کاری از دست آدم بر نمی یاد
مثل این می مونه که یه سیلی بیادوما خلاف جهت آب دست و پا بزنیم در نهایت خودمون خسته می شیم ولی اگه مقاومت نکینم توان داریم تا بعد از پایان سیل خرابی ها رو از نو بسازیم
میدونی بلوم جان
مشکل همه ما اینه که صبور نیستیم
بهترین راه اینه که صبر داشته باشیم وبدونیم خدا باهامونه
الینای عزیز سلام
عزیزم بعضی وقتها ما آدمها باید با یکسری چیزهایی که ازشون خوشمون نمیاد به ناچار کناربیاییم چون به نظر من کنار اومدن باهاشون بهتر از جنگیدن و حرص و جوش خوردن . یه چیزهایی به مرور و گذشت زمان خودبخود درست میشه .صبر کن همه چی به وقتش درست میشه ما آدمها صبرمون خیلی کمه خیلی . مادرشوهرت هم یه عمر اینجوری زندگی کرده و درست بشو نیست پس خودتو انقدر اذیت نکن سعی کن توی خودت حرفا و کاراشو هضم کنی .
الينا جون سلام. بهترين كار در اين موقعيت صبره. مادرشوهر تو درست بشو نيست پس بيخودي با خودت جنگ نكن. موفق باشي عزيزم.
امروز شوهرم داره میاد
تو این مدت نرفتمخونشون ولی زنگ زدم گرچه مادرشوهرم دریغ از یه زنگ. برادرشوهرم زنگ زد بهم گفت بیا ولی بهونه آوردم
فهمیدم که هرچی باهاشون رسمی تر باشم بهتر جواب میگیرم گرچه رسمی بودن واسم خیلی سخته
امیدوارم مشکل همه ما حل بشه
چشم روشن الینا جون که همسرت داره می یاد پیشت
امیدوارم خدا خودش یه راهی جلو پات بزاره عزیزم
دیگه دارم داغون میشم
احساس میکنم تمام توانمو دارم از دست میدم دیگه ادامه این وضعیت داره داغونم میکنه
اینکه ندونی خونت کجاست
هر دفعه باید وسایل بیارم و ببرم. احساس زیادی بودن تو خونه بابا بعد از ازدواج با اینکه خانوادم خیلی هوامو دارند
خدایا
این حرفو نزن . تو همیشه دختر کوچولو و ناز پدر و مادرتی . درسته ازدواجکردی و مستقل شدی ولی هنوز دختر شونی و پاره جیگرشون . یعنی چی احساس زیادی بودن
چرا اين حرف رو مي زني. پدر و مادر كسي نيستند كه فكر كنند بچه شون زياديه. اين فكر غلطيه. فقط اعصاب خودت خرد مي كني. مي توني مقداري وسايل خونه پدر و مادرت داشته باشي كه مجبور نشي اون ها رو حمل و نقل كني . چشمتم روشن عزيزم. اميدوارم بهتون خوش بگذره.
خیلی سخته آدم بعد از ازدواج برگرده خونه پدر مادرش
خیلی داغونم. بیشتر از دست شوهرم ناراحتم که یه فکری به حال این زندگی نمیکنه
الینا جان خانومی همسرت اومد؟؟ رفتی خونه ی خودت؟؟ تا کی پیشت می مونه؟؟
سلام
آره پریشب اومد. کمتر میره بالا. دیشب هم بهم گفت مامان شام زیاد درست کرده میگه بیاید بالا . من هم گفتم من دیگه واسه غذا بالا نمیام. خلاصه از بالا غذا آورد ولی من نرفتم. دیشب هم آمدند پایین و من خیلی رسمی برخورد کردم. فعلا" که اوضاع بد نیست. خدا رو شکر.
دیشب ازش خواستم یا منو ببره یا اینکه کارشو ول کنه. خدایا کمکم کن
سلام خانومی
الینا جان آرومتر شدی گلم
سلام. مرسی بلوم جان از پیگیریهات
باورتون میشه اگه بگم شب تولد شوهرم چی شد؟
بی خبر دو نفری شام رفتیم بیرون. بعد از شام تصمیم گرفتیم با مادرهامون بریم هیئت ولی وقتی تماس گرفتیم باباش گفت مامانت حالش اصلا" خوب نیست بیا ببرش دکتر. با چه سرعتی اومدیم خونه ولی خانم فقط یه سرماخوردگی جزئی اشتند و داشتند با مهمونهاشون میخندیدن. بعد هم جلوی همه گفت ما که خبر نداشتیم به کسایی که گفته بوده تولدشه واسش کادو خریدن . باورتون میشه؟ انگار ما باید خبر میدادیم. در صورتیکه برادرهاش میدونستند.
نهار هم واسه دیروز قرار بود بریم خونه مامانم اینا مامانش وقتی فهمید حی جواب شب بخیر من رو نداد به 3 دلیل 1.نشستن ظرفهای مهمونها 2. بی خبر رفتن ما بیرون و3. رفتن به خونه مامانم اینا
وقتی رفتیم پایین مادرش تماس گرفت که فردا میخوایم جایی بریم. شوهرم رفت بالا صدای داد و بیاد مامانش میومد که الینا داره با من لجبازی میکنه من هم دارم باهاش لجبازی می کنم . شما بیخود کردید شام رفتید بیرون بدون ما!!!!!!!
الینا صمیمی نیست با ما. همه فامیل میگن. میگن الینا صمیمی نیست. هرچی شوهرم میگفت کی میگه. میگفت همه. شوهرم هم گفت تقصیر خودته بهش متلک میگی اون هم فاصله گرفته. خلاصه که شب تولد شوهر من و روز تعطیلو به ما زهر کرد.
این هم یک مادر نمونه که هروقت به پسرش خوش میگذره یه جوری از دلش در میاره
بزار بگه اتفاقا هرچی بیشتر قرقر کنه شوهرت بیشتر فراری می شه مردا از شکایت کردنو قر قر کردن متنفرن
متأسفم. اميدوارم هر چي زودتر از خونه خلاص بشيد. با شوهرت در مورد كارش صحبت كردي چه جوابي داد؟ از بالا اومد پايين چيزي به تو نگفت؟ من تو تمام دعاهام براي تك تك شما دوستان عزيز دعا مي كنم.
نه چیزی نگفتو ولی من که دیشب رفتم بالا خیلی عادی برخورد کردند. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
امروز میخوام با شوهرم حرف بزنم. جدی جدی
حالا مادر شوهرت اینجوری گیر داده به شما یعنی هیچ کس دیگه ای تو اون خونه نیست که بهش تذکر بده مثلا برادر شوهرت یا پدر شوهرت
چون اونا اگه بهش بگن بهتره تا شوهرت بگه شوهرت بگه فکر می کنه که داره جانب داریه تو رو می کنه به شوهرت بگو با پدرش یا برادرش یا یکی از اقوام حرف بزنه تا اونا مادرشو از این رفتاری که داره منع کنن
منم موافقم. خيلي جدي باهاش صحبت كن. بلوم جان به نظر من اگر شوهرش بهش بگه، جانب داري الينا رو بكنه، پشتش وايسه خيلي بهتره. چون بعد يه مدت خسته مي شه و مي بينه كه پسرش گوشش به اين حرفها بدهكار نيست.
آره حرف دل عزیزم منم می دونم که شوهرش باید پشت الینا در بیاد ولی بجز اون باید کسای دیگه هم به این خانوم تذکر بدن
میدونید همشون عادت کردند که مامانه هرچی بگه قبول کنند.
هیچ کدومشون جرآت جواب دادن ندارند. باور میکنید؟ توقع داره همه جا باشه. دیروز خیلی گریه کردم از دستش. مطمئنم اگه من هم حلالش کنم خدا ازش نمیگذره.
الینا جان سر چی داری اعصابتو خرد می کنی؟؟؟
ول کن. واقعا این ها عوض بشو نیستند.
الینا جان انقدر خودت رو عذاب نده . این آدم همینجوری بزرگ شده و درست بشو هم نیست . پس ولش کن . سعی کن هوای شوهرت رو بیشتر داشته باشی .
میدونید بچه ها دیگه کم آوردم. روز به روز داره حساسیتم بیشتر میشه. باور کنید دست خودم نیست. از اینکه هر دفعه میخوایم بریم بیرون یکی بگه میخوام باهاتون بیام استرس گرفتم و میفهمید چقدر سخته؟
انشالله زودتر نجات پیدا کنی . ولی به قول معروف بزن به طبل بی عاری که اون هم عالمی داره
دلم چیزی میگه که دوست ندارم بهش فکر کنم. خدا با من است و تنهایم نمیگذارد.
درود
ببین خانوم الینا
من تصور می کنم بهترین کار اینه که به مرور اجازه بدین همسرتون غرغرهای مادرش رو بشنوه و شما تا یه مدت اعتراضی نکنید. ببینید همونطور که bloom گفت مردها از غرغر کردن متنفرند و جذب کسی می شن که براشون آرامش بیشتری رو به همراه داره.هرچی از این آرامش دادن به اون توسط شما و غرغر کردن مادرش بگذره مرد شم بیشتر از اون فاصله می گیره و به شما نزدیک می شه به یه دالیل ساده. بهش با شما بیشتر خوش می گذره و آرامش بیشتری داره.مجموعه انتخابها دست شماست. فکر می کنم بهترین راه حل ممکن رو خودتون هم با توجه به این حرفها پیدا کنید.