یک پاره اخضر می شود،یک پایه عبهر می شود یک پاره گوهر می شود،یک پاره لعل و کهربا
نمایش نسخه قابل چاپ
یک پاره اخضر می شود،یک پایه عبهر می شود یک پاره گوهر می شود،یک پاره لعل و کهربا
از شب گذشته ام همه بیدار خواب تو
ظلمت شمار سر زدن آفتاب تو
جان تهی به راه نگاهت نهاده ام
تا پر کنم هر آینه جام از شراب تو
وانگهم درداد جامی کز فروغش بر فلک زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت نوش
شب که در بستم و مست از می نابش کردم چرخ اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
ما زمزمه از عید و بهاری نکنیم ما را چه بهاری و چه عیدی همه بر بادم رفت
تو شمع انجمنی یک زبان و یکدل شو خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش کز او یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم جامه مدر، نعره مزن هیچ مگوی
یار دلدار من ار قلب بدینسان شکند ببرد زود بجانداری خود پادشهش
یکی دو فصل گذشت از درو ولی چه کنم
که باز خوشه ی دلتنگیم درو نشده !
لبم به وسوسه بوسه دزدی آمده بود
ولی جواهری از گنج تو ربوده نشده
هر کس که او امین شد با غیب همنشین شد هر جنس جنس خود را چون همنشین نباشد؟
در دودمان ما دین در راه دل فروشند
پروانه اند و ناگه از آب و گل خروشند
دروفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان ورندانم چو شمع
عاشق همه سال مست و رسوا بادا دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هوشیاری قصه هر چیز خوری گر مست شدی هرچه بادا بادا
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم
میان عاشق و معشوق فرق بسیاراست
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار ! بلایت به جان من
می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هرم خود گداخته زیر زبان من
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
زین دو هزاران من و ما ای عجبا، من چه منم؟
گوش بده عربده را، دست منه بر دهنم
تشکر می کنم از تارا به خاطر پست 17 که حاوی یک بیت بسیار غنی است:
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم
این شعر اشاره به تفاوت عشق و هوس دارد.
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
--------------------------------------------------------------------------------
مانگوئیم بدو میل بنا حق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ارزق نکنیم
ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای
هر جا که می رسیم تو با ما چه میکنی؟
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسویت در لب شکّرخا بود
یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست
انجا که باید دل به دریازد همین جاست
تو را می بینم و هر دم زیادت می شود میلم
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
مطربا!این ره زدن زان ره زنان آموختی زانکه از شاگرد آید شیوه های اوستاد
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی یکی زین چاه ظلمانی رها شو تا جهان بینی
یوسف کنعانیم،روی چو ماهم آرزوست هیچکس از آفتاب خط و گواهان نخواست
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
يك شب ز سر لطف مهمان دلم باش
يك شب كه هزار شب نميشه
هزار ادب داشتم من ایخواجه
کنون که مست خرابم صلاح بی ادبیست
تن تو نازک و نرمه مثه برگ
تن من جون می ده پر پر بزنه زیر تگرگ
سلام دوستان واقعا شما این شعر ها رو حفظین ؟؟؟؟؟؟؟؟/ من که حافظه ضعیفی دارم
گویند رمز عشق مگوئید و مشنوید مشکل حکایتی است که تقریر میکنند
دارم دلکی غمین و خسته کز دست غمت به خون نشسته
هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال سر ما و قدمش یا لب ما و دهنش