سلام نیلوفر جان ممنون از راهنماییت تو تاپیک خودم
الهی اومدم اینجا چون گفتی منتظری دل پدرش نرم بشه اره
الهی خدا کنه
برات ارزو میکنم
مراقب خودت باش
ممنون از نظراتت
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام نیلوفر جان ممنون از راهنماییت تو تاپیک خودم
الهی اومدم اینجا چون گفتی منتظری دل پدرش نرم بشه اره
الهی خدا کنه
برات ارزو میکنم
مراقب خودت باش
ممنون از نظراتت
سلام نیلوفر جان. شاید منظور دوست شما از حرفش این باشه که دیگه خسته شده و توان درگیری و مقابله با خانواده را ندارد(البته فعلا). شاید خستگی باعث شده همه چیز رو به دست زمان بسپاره..درسته که زمان همه چیزو حل می کنه ولی امکان داره فاصله هارو هم زیاد کنه.
گل گفتی نقاب عزیز >>> (درسته که زمان همه چیزو حل می کنه ولی امکان داره فاصله هارو هم زیاد کنه.).
خسته آره درست گفتی.
چمیدونم.......
دوستان جای من باشید چه میکنید؟
سلام دوست عزيزم
مرسي از اينكه سراغ مارو گرفتي!!! خوب نبودم ديگه اگرنه جواب تو همدرد خوبمو زودتر از اين مي دادم منم با نظر نقاب موافقم ولي منم ديگه نميدونم اگه جاي تو بودم چيكار ميكردم آخه شرايط تو خيلي با من فرق داره تازگيا با خودش حرف زدي ؟نميخواد كوتاه بيادو با پدرش دوباره صحبت كنه
الان ديگه بچه نيست كه با قطع رابطه با خانوادش به خواستش برسه و خانوادش كوتاه بيان بايد بره حرف بزنه و قانعشون كنه پدر و مادري هر چقدر هم روي حرف خودشون پا فشاري كنن بالاخره كوتاه ميان كه حداقل تو وخانوادتو بشناسن بعد تصميم بگيرن نيلوفر خانم نميدونم الان شرايط روحيش طوري هست كه بتوني اين حرفارو يه جوري بهش بگي به نظر من غروري كه دوست تو داره مانع حرف زدن ميشه الان كه ديگه چيزي از خواستش با خانوادش مطرح نميكنه فكر ميكنند منصرف شده بهش بگو اينكه جلوي خانوادت البته با احترام به خاطر كسي كه دوستش داري وايسي و ممكنه چيزي هم بهت بگن شكستن غرورت نيست چيزي ازت كم نميشه ديگه نميدونم چي بگم هر اتفاقي افتاد ما رو هم در جريان بذار چاره كار شما صبر صحبت كردن با مشاور (حداقل اگه اون نمياد خودت برو ببين با اين جور خانواده ها بايد چه جوري برخورد كرد ) و........
هستش دوست عزيزم توكل به خدا
موفق باشي
سلام نیلوفر انشاالله که خوبی. نیلوفر "مریم" حرف خوبی زد برو پیش مشاور. و تمام ماجرا رو براش تعریف کن و اگه روان شناس لازم دونست از دوست پسرت هم دعوت می کنه تا حرف های اونو هم بشنوه. نیلوفر گاهی وقتا آدما حرف هایی دارن که نمی تونن به عشقشون بزنن اما اگه یه نفر باشه مثل روان شناس که همه بهش اعتماد دارن هم شما می تونید راحت حرف دلتونو به اون بزنید وهم دوست پسر شما. شما برید پیش روان شناس ضرر دیدی از من . امیدوارم همیشه شاد باشی دوست عزیزم. اگه من جای شما بودم می رفتم پیش روان شناس
سلام دوستان من
مریم جان .نقاب عزیز حرف شما رو قبول دارم.ممنون.
دوستان چند روز پیش باهاش حرف زدم.از این زندگیه یکنواخت خسته شده.گفت:دلش یه تغییر بزرگ تو زندگی میخواد.منم یه کم باهاش حرف زدم.گفتم فرمونو میدم دست خودت.
دوستان من با خودش حرف زدم ولی دقیقا مثل حرف نقاب >>خستگی.
منم بهش گفتم از این وضع خسته نشدی؟اذیت نمیشی؟گفت چرا.
من دوباره بهش گفتم که من دیگه کاری نمیتونم بکنم نوبت تو که باید کاری بکنی(حداقل از طریق برادر یا خواهرت).
تا کی میخوای وضعیت همینطوری بمونه.گفت :نمیدونم........... .گفتم :منتظری بابات کاری بکنه.گفت :نه.
میدونید: نگران جارو جنجالایی که پیش میاده.
آخه تا کی؟
ومن دوباره این حرفو زدم:تویی که الان میتونی کاری بکنی نه هیچکس دیگه ای.
تازه دلش نمیخواد همدیگرو ببینیم نگران دلتنگیای بعدشه.منم گفتم ما تا اینجا احساسمو کنترل کردم پس میتونیم همو ببینیم ما که بچه نیستیم.
آخرش که چی دوستان؟
کاشکی پدرا ومادرا هم میومدن تو این سایتای مشاوره میدیدن که چه مشکلاتی برای بچه هاشون بوجود میارن و خودشون دارن زندگیه عادیه خودشونو میکنن(البته عده ای از اونا).(عده ای هم از داخل خودشونو میخورن بخاطر غرورشون.)
چرا پسرها نمیخوان یا نمیتونن با پدراشون حرف بزنند(در این موارد)؟
جواب من اینه که: نمیخواد حریم و حرمت از بین بره ولی کجاست این خانواده ای که این رو بفهمه.
جواب یکی از دوستام با همین مشکل:بخاطر این که میخواد از نظر مالی قوی بکنه خودشو بعد بره به باباش بگه.
جواب شما چیه به این سوال؟
خوشحال میشم پسرا هم جواب بدن.
پسری که میدونه با یه دختر از هر لحاظ همفکره و به درد هم میخورن ،چرا نمیره که با باباش حرف بزنه؟چی جلوی دستو پاشو میگیره؟
نیلوفر دوست عزیزم دلیل اینکه ما پسرا نمی تونیم با پدر خود حرف بزنیم فقط مربوط به این میشه که ما هنوز پدران خود را نشناخته ایم و از این می ترسیم که پدر ما در موردمان فکر های ناجوری بکند اما اطمینان میدهم که پدران ما از همه ماجراها و مشکلات ما آگاهن و درک می کنند درد پسرشان چیست ولی هیچ وقت به روی خود نمی آورند و فرصت را به ما میدهند و به نظاره می نشینند تا ببینند پسرش چکار می کند . این ما هستیم که فکر می کنیم پدر که ما را از خود بیشتر دوست دارد هیچ اطلاعی از وضیت ما ندارد. چرا تا حالا نشده بریم مثل تو تا دوست با هم حرف بزنیم چون فکر می کنیم اونا یک نسل از ما عقب ترن آره درسته که طرز فکر اونا با طرز فکر ما فرق داره ولی دلشون چی دلشون هم فرق داره. تقصیر خود ماست وقتی هم باهاشون حرف می زنیم و با ما مخالفت می کنند زودی جوش می یاریم . باید با حفظ احترام پدر با او صحبت کنیم از او تشکر کنیم برای مخالفتش . حالا می پرسید چرا تشکر چون به فکر ماست که مخالفت می کنه وگرنه اصلا براش مهم نبود. پس اول تشکر کنیم و بگوییم که در این مدت متوجه تلاش های او نسبت به زندگیمان بوده ایم و الان می خواهیم با رضایت و موافقت آنها دست به انتخاب فرد مورد علاقه خود باشیم. از او بپرسیم دلیل مخالفتش چیست و متقابلا ما هم دلیل موافقت خود را بگوییم . دردودل.... بخدا هیچ چیز مثل دردودل نمی تونه ما رو به پدرمون نزدیک کنه. این غرور مسخره رو بشکنیم اگه با پدر دردودل کردیم و در مقابلش گریه کردیم پدر شما نمی گه مرد باش گریه مال زناست بلکه خوشحال هم میشه خوشحال میشه که پسرش به پدرش ایمان داره. یه بار امتحان کنید پدرتونو ببوسید ازش تشکر کنید بگیید چقدر دوستش دارید.
ممنون نقاب عزیز.
رو راست و واضح همه چیز رو گفتی.چقدر خوب.
حرفات خیلی تکونم داد.
کاشکی اونم میومد تو این سایت نظر شما رو میخوند و یه تکونی میخورد.
دوستان خوشحال میشم نظرات شما رو هم بدونم.
منتظرم.
کاشکی پدرا ومادرا هم میومدن تو این سایتای مشاوره میدیدن که چه مشکلاتی برای بچه هاشون بوجود میارن و خودشون دارن زندگیه عادیه خودشونو میکنن(البته عده ای از اونا).(عده ای هم از داخل خودشونو میخورن بخاطر غرورشون.)
چرا پسرها نمیخوان یا نمیتونن با پدراشون حرف بزنند(در این موارد)؟
جواب من اینه که: نمیخواد حریم و حرمت از بین بره ولی کجاست این خانواده ای که این رو بفهمه.
جواب یکی از دوستام با همین مشکل:بخاطر این که میخواد از نظر مالی قوی بکنه خودشو بعد بره به باباش بگه.
جواب شما چیه به این سوال؟
خوشحال میشم پسرا هم جواب بدن.
پسری که میدونه با یه دختر از هر لحاظ همفکره و به درد هم میخورن ،چرا نمیره که با باباش حرف بزنه؟چی جلوی دستو پاشو میگیره؟
دوستان به احتمال یه چند وقتی نمیام اینجا.
میخوام به خودم استراحت بدم.
سر این قضیه اصلا نتونستم به درسام برسم،افکارم مغشوشه.
شاید این فرصتی باشه تا شما به سوالات قبلی من جواب بدید.
ممنون.
فعلا خداحافظ.
(ولی دیگه خستم کرده،دیگه کاری بهش ندارم.)
خداحافظ.
خوشحالم نیلوفر این حرف را می زنی. بهتر مدتی به افکار خود استراحت بدهی تا بهترین تصمیم را بگیری.
سکوت........... من به این واژه خیلی اعتقاد دارم . بهتره مدتی روزه سکوت بگیری. بدان همه مشکلات حل می شود. دوست عزیزم موفق باشی
ممنون نقاب عزیز.
بازم اومدم.:shy:
دوستان ولی چقدر بده که آدم خسته بشه.اونم خودش خسته است.
وقتی نمیخواد منو ببینه.میگه همو ببینیم دلتنگی بیشتر میشه.
البته راضی شده که منو ببینه ولی قسمت نمیشه همو ببینیم 2تاییمون گرفتاریم.(تو همین گرفتاریها،مریضیا،بهش گفتم:اگه آدم با مشکلات بخواد از همه چی بیفته که نمیشه.موند من اینو گفتم.میخواستم یه چیزی رو بهش بفهمونم.)
شدم مثل قبل:خودمم با خانواده خوبم.
هر چی صلاحه همون بشه.
ولی دیگه حس میکنم نیستش.اون روز بهش گفتم من دیگه خسته شدم ،موبایلشم خرابه.
گفتم خودت تونستی بهم زنگ بزن.با خنده بهش گفتم :نذار بیام دمه محل کارت.:D
دیدم 3روز بعد بهم زنگ زد.(میدونید کی بود؟داشتم با خدای خودم راز و نیاز میکردم
موبایلم زنگ خورد.جالب بود!!)
آره اوضاع من فعلا اینه.
آره میدونم تقصیر خودمه.خودم پا تو این مسیر گذاشتم.
دوست صمیمیم بهم میگه:یه تجربه بود برات،هرچی صلاحه همون بشه.
بعضی موقع ها با خودم میگم: ما آدما تا آخر عمر انگار باید تجربه کنیم و یاد بگیریم تو هر موقعیت چی کار کنیم.
خدا ما رو تو مسیر زندگی تنها نمیذاره ،فقط ما باید یه وقت غافل نشیم ومتوجه تلنگرهای خدا باشیم.که تجربه های تلخ نداشته باشیم.
دلم خیلی گرفته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فكر نكنم بيشتر از من دلت گرفته باشه
هایده جان چی شده دلت گرفته؟
دوستان تو این چند وقت خیلی اذیتتون کردم.
آخرین حرفم اینه:میخوام فراموشش کنم.
امیدوارم این تجربه منو دوستان دیگه بخونند و آنرا تکرار نکنند.
به امید روزهای خوب برای دوستان عزیزم.
این تراژدی به پایان رسید.:305:
یک تجربه ای بود برای من که دیگه در زندگیم تکرار نمیشه و نمیذارم که تکرار بشه.:305:
هر کسی خواستار یه زندگی آرامه:D ومیخواد به آرامش برسه نه اینکه تمام زندگیش بشه استرس:302:.
درسته مشکلات در زندگی هست ولی این خوبه که 2نفر بخوان با هم این مسائل رو حل کنند:228: نه این که یک نفر در دریای پر تلاطم دست و پا بزنه :302:و دیگری بخاطر یه سری مسائل نتونه به اون کمک کنه.
میگند زندگی مشترک با تصمیم های درست 2نفره، نه زندگی مشترک با تصمیم های مستقل ویکی نبودن 2 نفر.از همین جاهاست که میفهمید که نمیتونید با هم زندگی کنید.(این چیزا رو باید جدی گرفت ،اگه جدی نگرفت بعدا که کار از کار میگذره میفهمی چه اشتباهی کردی).
زندگی رو گذشت قشنگش میکنه.
(اینارو هم به خودم گفتم و هم به دوستانی که تجربه ای مثل من داشتند.)
خداحافظ مدیر همدردی و دوستان خوبم که به من در این راستا کمک بسیاری کردید.:72::72::72:
(البته فقط تو این تاپیک از شما خداحافظی میکنم چون میخوام به این تاپیک خاتمه بدم.). .
خوشحالمان کردی دوست عزیز. امیدوارم همیشه موفق باشی.
سلام عزیزم
بتو مطئن هستی که خانواده ایشون مخالف هستند .به نظر من این آقا کمی مشکوک از یک طرف به مادرت هیچی نمی گه ولی از طرف دیگه خانوادش مخالفن.بیشتر تحقیق کن و بعد تصمیم بگیر.این روزها به چشمت هم اعتماد نکن. تا با چشم ندیدی مطمئن نشو.ازدواج خیلی خیلی امر مهمی هست.که باید با تحقیق صورت بگیره.آخه من دوستم مثل شما با یه بنده خدا آشنا شد که همش میگفت من شرایط ازدواج با تو را ندارم.بزار شرایطم جور بشه بعد.دوست ساده من هم فکر کرده منظور از شرایط شرایط مالی هست بعد گندش در امد که آقا زن و دو تا بچه داشته.به خاطر همین میگم بیشتر تحقیق کن.
سلام نيلوفر خانم
فقط ميتونم بهتون بگم كه صبر كنين و عجول نباشين
آخه دارين مرد زندگيتونو انتخاب ميكنين
من به اين مسئله خيلي اعتقاد دارم ، زن وشوهر قبل از اينكه زن وشوهر باشن بايد دوستاي خوبي باشن
پس سعي كن به اون هم وقت بدي تا بيشتر فكر كنه و بتونه خونوادشم با خودش همراه كنه
حتي تو اين فاصله ممكنه چند جا هم برن خواستگاري ، ولي قسمت هر چي باشه همونه
توكلت بخدا باشه و مبادا هم به خودت صدمه اي بزني
تا ميتوني خودت باش و به آينده و وقت خودت ارزش قائل شو چون اين دوره اي كه الان هستي هيچ وقت نخواهي داشت
خوش باشي گلم
سلام نیلوفر جان!
امیدوارم صبوری کنی و عجله به خرج ندهی /هر چند نگفتنیای زیادی برای گفتن داری!
در جواب نقاب عزیز که به نیلوفر برای انتخاب راه جدیدی تبریک گفتین :
ما خانومها وقتی میگیم عشق پاکی رو که به خوبیش مطمئنیم رو داریم به ...میسپاریم مثل ان میمونه که پروانه ای بالهاشو لای تارای عنکبوت جا میگذاره و با دستها و پاها میخوای یه راهی روکه به بال احتیاج داری توش تا بالا بری ادامه بدی!سخته!وحشتناکه!شما هم که خوت درد کشیده و طبیب و حبیب درد!
پس دیگه توضیح بیشتری نمیدم!
موفق باشید!
دوستان من از همه شما خداحافظی کرده بودم.
میدونم نگران من هستید ازتون میخوام نگران من نباشید:305: .خودتونو اذیت نکنید.من راضی نیستم.:305::72:
من همه فکرامو کردم.
دوستان این تاپیک به خاتمه رسیده.
من هم از این به بعد میخوام درستتر فکر کنم وبا دید بازتری جلو برم.
از همه شما ممنونم.:72::72::72:
ودیگه تو این تاپیک نمیام چون این موضوع تمام شده است.
وباز هم میگم( ازتون میخوام نگران من نباشید .خودتونو اذیت نکنید.من راضی نیستم.)
خداحافظ.
:72:بعد از گذشت این همه ناراحتی واسترس و.....
به امید رسیدن به آرامش و یک زندگی درست.:72:
:72::72:به امید رسیدن به آرامش و یک زندگی درست.:72::72:
نیلوفر جان
اون بجز تو به دانشگاه و موقعیت شغلیش هم باید فکر کنه.تو این شرایط باید کنارش باشی نه اینکه تنهاش بذاری.اگه تو بهش اطمینان خاطر ندی کی این کارو کنه؟!توی روز 100 دفعه بش زنگ نزن 2 یا 3 بار،کوتاه!سعی کن بش امید بدی تا اون به آرامش برسه اینجوری می تونه با خانوادش معقولانه صحبت کنه و آنها رو متقاعد کنه.
دوستان من از همه شما خداحافظی کرده بودم.
میدونم نگران من هستید ازتون میخوام نگران من نباشید .خودتونو اذیت نکنید.من راضی نیستم.
من همه فکرامو کردم.
دوستان این تاپیک به خاتمه رسیده.
من هم از این به بعد میخوام درستتر فکر کنم وبا دید بازتری جلو برم.
از همه شما ممنونم.
ودیگه تو این تاپیک نمیام چون این موضوع تمام شده است.
وباز هم میگم( ازتون میخوام نگران من نباشید .خودتونو اذیت نکنید.من راضی نیستم.)
خداحافظ.
بعد از گذشت این همه ناراحتی واسترس و.....
به امید رسیدن به آرامش و یک زندگی درست.
دوستان من از همه شما خداحافظی کرده بودم.
میدونم نگران من هستید ازتون میخوام نگران من نباشید .خودتونو اذیت نکنید.من راضی نیستم.
من همه فکرامو کردم.
دوستان این تاپیک به خاتمه رسیده.
من هم از این به بعد میخوام درستتر فکر کنم وبا دید بازتری جلو برم.
از همه شما ممنونم.
ودیگه تو این تاپیک نمیام چون این موضوع تمام شده است.
وباز هم میگم( ازتون میخوام نگران من نباشید .خودتونو اذیت نکنید.من راضی نیستم.)
خداحافظ.
بعد از گذشت این همه ناراحتی واسترس و.....
به امید رسیدن به آرامش و یک زندگی درست.
من میخوام پا تو یه مسیر درست بذارم.خدا هم داره به من کمک میکنه.
ممنونم خدایا.:203::72::72::72:
من میخوام پا تو یه مسیر درست بذارم.خدا هم داره به من کمک میکنه.
ممنونم خدایا.:203:
خدا همیشه با ماست.
از او میخواهم همیشه مرا یاری کند.
خدایا شکرت.:72::72::72:
خداحافظ دوستان:72:
سلام نیلوفر .کاش من ذتاپیک تو رو همون موقع که نوشتی میدیدم تمام پست هاشو خوندم چرا یه سرنوشت این همه تکرار میشه ؟گفتی خدا داره کمت میکنه میگی چی جوری؟میخوام بدونم چه جوری میتونی خاطراتشو منکر بشی من که 2 هفته هست جدا شدم دارم زجر میکشم اصلا اروم نیستم ته دلم همش خالیه اینگار زار پام هیچی نیست راستش دلم واسش تنگ شده کاش این مردا یه کم جنمشون و ارادشون بیشتر بود .کاش