هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
سحرهاي زيباي ماه رمضان خدا منتظر ماست ، بيائيد ما از قافله سحرخيزان جا نمانيم ...
التماس دعا
نمایش نسخه قابل چاپ
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
سحرهاي زيباي ماه رمضان خدا منتظر ماست ، بيائيد ما از قافله سحرخيزان جا نمانيم ...
التماس دعا
ان شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
هر که با ما دوست باشد سرور و سالار ماست
یاد او درمان ما، قلب او در قلب ماست
سرشک گوشه گیران را چو دریابند، دُر یابند
رخ از مهر سحر خیزان نگردانند، اگر دانند
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
باید برون کشید ازین ورطه رخت خویش
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار ارد
نها ل دشمنی بر کن که رنج بی شما ر ارد
چو مهمان خر اباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جا نا گرت مستی خما ر ارد
دل تمنا ميکند تا من بسازم خانه اي / عاشقان کي خانه دارند دل مگر ديوانه اي !؟
هرکه نان از عمل خویش خو رد
منت حاتم طایی نبرد
صبا ز منزل جا نان گذر دریغ مدا ر
و ز او به عاشق بی دل خبر دریغ مدا ر
تا سر ز لف تو در دست نسیم افتاده ست
دل سود از ده از غصه دو نیم افتاده ست
چشم جا دوی تو خود عین سو اد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتاده ست
بشنو این نکته که خود را ز غم ازاده کنی
خون خوری گر طلب رو زی ننهاده کنی
اين کهنه رباط را که عالم نام است
آرامگه ابلق صبح و شام است
بزمی است که وامانده صد جمشید است
گوريست که خوابگاه صد بهرام است
وقت حاجت از گلو خود بریدن همت است
ور نه هر سیری به پای هر سگی نان افکند
چو زین بگذری مردم امد پدید
شد این بندها را سراسر کلید
سر ارادت ما و استان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست
ای کار گشای هر چه هستند
نام تو کلید هر چه بستند
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از انی
دوش می امد و رخسا ره بر افروخته بود
تا کجا با ز دل غمزده ای سوخته بود
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
وقتي فريب آدما
اول فريب خودمه
تمام زخمي كه زدم
آخر نصيب خودمه!
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصا ل تو زنده می دارد
و گرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
تیغ برّان گر به دستت داد چرخ روزگار
هر چه میخواهی ببُر اما نبُر نان کسی
برآن سرم که ننوشم می و گنه نکنم
اگر موافق تدبیر من شود تقدیر
با مدعی مگویید اسرا ر عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خو د پر ستی
عاشق شو ار نه رو زی کار جهان سر اید
نا خوانده نقش مقصود از کا رگاه هستی
میشه پر زد و به اوج آسمونا رسید،پرواز کن
یا گذشت و رسید به نور امید،پرواز کن
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
معاشران ز حریف شبانه یاد ارید
حقوق بندگی مخلصانه یاد ارید
گر دست دهد خاک کف پای نگارم
بر لوح بصر خط غبا ری بنگارم
ای دل گر از ان چاه زنخدان به در ایی
هرجا که روی زود پشیمان به در ایی
هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش
ادم صفت از روضه رضوان به در ایی
گر تیغ بارد در کوی ان ماه
گردن نهادیم ا لحکم لله
جان بی جما ل جا نان میل جهان ندارد
هرکس که این ندارد حقا که ان ندارد
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود
من از خار سر ديوار دانستم
كه ناكس كس نميگردد بدين بالا نشيني ها