-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
جناب Sedrous مرسی که برام نوشتین
من سر راه رفتم جواب آزمایششو گرفتم، دل تو دلم نبود، خدا رو شکر از قبلیه خیلی جوابش بهتره فکر کنم با یه پرهیز غذایی همه چی درست بشه
با ذوف اومدم خونه،تصمیم داشتم یه شام خوشمزه درست کنم و بهش زنگ بزنم و بگم جوابش بهتر از دفعه پیشه
تا اومدم تو، دیدم لیست موزیکا رو زده به در کمد و نوشته:
"اینو گذاشتم دم دست، من شام نمیخورم این وقتتو صرف تموم کردن این کن" مرسی
به خدا همه چیز خراب شد، من هر شب با خستگی وایمیستم غذا درست میکنم، میز میچینم، حالا ظاهرا تمام این کارهای من بیخودی هست و به کارای اصلی نمیرسم
باورتون نمیشه من هرکاری میکنم از نظر همسرم کارهای دیگه مهمتره
من چکار کنم؟
همیشه یه چیز آزاردهنده هست
چطور باید برخورد کنم؟
باید ازش تشکر کنم که خسته از راه میام اینطوری خستگی به تنم میزاره؟
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام خواهرم
پست قبلي رو مطالعه كرديد؟
هرگز مشكلات دسته اول به دسته دوم و دسته دوم به دسته اول تبديل نمي شوند... چون از دو منشا كاملا جدا مي باشند! مثلا هرگز نوشته همسر شما نشان دهنده اين نيست كه ايشون شما رو دوست ندارند يا زحمات شما رو ناديده مي گيرند! ضمن اينكه در جايي نوشته بوديد شما از اين كار لذت مي بردي و دوست داريد غذا رو تزئين كنيد و با آرامش ميل كنيد... خب بكنيد! اين كه مشكلي نيست... وقتي ايشون اومد هم ازش تشكر كنيد و بگوييد كه وقتم رو تقسيم كردم و تا زمان مشخصي ( مثلا فردا) اين ليست رو تموم مي كنم... روي چند تا از موسيقي ها هم نظرش رو جويا بشيد... نگذاريد مشكلات دسته اول اوقات شما رو خراب كنه...
گفته بوديد هميشه يك چيز آزار دهنده هست.... به شما خواهم گفت آن چيز آزار دهنده چيست!!!
ذهن سطحي همون چيزي هست مه اين روزها ارامش شما رو مختل كرده... اين ذهن مانند يك صفحه بزرگ يادآوري و پيام رساني هست و مرتبا حرف مي زند... ورراجي مي كند! چيزهايي كه آشكارا مي بينيد رو بازگو مي كنه... بر اونها تاكيد مي كنه!! شما رو مطمئن مي كنه از همه وقايع پيرامون خود مطلع هستيد و به شكلهاي مختلف به شما كنايه مي زنه!
"ديدي زحماتت رو ناديده گرفت!!!" ،"ديدي دوستت نداره!؟! خب اگر داشت به تو اول مي گفت" ، " منظورش از اين حرفها چي بود؟؟"
اين گفتگوها مزاحم آرامش شما مي شوند... و نمي گذارند شما روي زندگي و وقايع واقعي آن تمركز كنيد! تمرين تنفس به شيوه 1-4-2 كه به شما مي گويم كمك خواهد كرد تا شما از شر اين گفتگوها خلاص شويد! آنها بسيار قوي هستند... هر زماني اين تفكرات هجوم مي آورند و شما رو آشفته مي كنند به شيوه اي كه خواهم گفت تنفس كنيد و تمام فكرتان را به تنفس خود معطوف كنيد... حس كنيد هر نفس به بدنتان وارد مي شوند و ريه هاي شما رو پر مي كند... آنرا نگه داريد... فرايند تنفس رو با حس خود دنبال كنيد و بگذاريد حس كردن تنفس كل ذهنتان را پر كند...تا ده نفس بشماريد... نفسها رو شماره كنيد.... انديشه ها و فكرهاي سطحي در طول اين فرايند تنفس به شما هجوم مي آورند... آنها را مسكوت نكنيد... بگذاريد بيايند و بروند... مثل كانالهاي تلويزيون كه عوض مي كنيد.... از يك طرف وارد مي شوند و از طرف ديگر خارج... بعد از مدتي تمرين آنها ديگر نمي آيند و شما مي توانيد آرامش ذهني را تجربه كنيد! اين تمرين را هر وقت اضطراب ناشي از فكرهاي پراكنده ذهن سطحي رو داشتي دانجام دهيد...
تمرين ديگر براي تن آرامي شماست... و توصيه مي كنم روزي يك بار كافي است
-در محلی که در آنجا احساس راحتی کرده و از آرامش و موسيقي ملايمي بدون كلام و خاطره پخش مي شود دراز کشیده دستها را در طرفین بدن روی زمین قرار داده و چند نفس عمیق 1-4-2 می کشیم (با یک شماره به وسیله ی بینی هوا را به داخل ریه ها فرستاده و تقریبا 4 برابر این زمان هوا را در قسمتهای بالایی سینه نگه داشته و بعد به اندازه ی 2 شماره هوا را با دهان بیرون می دهیم) این تنفس سبب رسیدن آرامش مغز شما مي شود...
بعد از انجام این تنفسها نوبت به قدرت تجسم شما می رسد: تجسم کنید (با تمام وجود حس کنی) یک پرتو نورانی پر انرژی به رنگي كه بسيار دوست داريد از قسمت سر شما وارد بدنتان می شود و به هر نقطه از بدن که می رسد آنجا را گرم و سبک و پر انرژی و ریلکس می کند تجسم می کنید انرژی از بالای سر شروع به پایین آمدن می کند. از پیشانی،چشم ها،گوش ها،بینی و دهان گذشته و پایین تر می آید،پایین و پایین تر. انرژی وارد گردن شما می شود و پایین تر می آید و شما هر لحظه سبک و سبک تر می شوید و انرژی شما هر لحظه بیشتر و بیشتر می شود.انرژی وارد دستهای شما شده و آنها را سبک و سبک تر می کند. کتف،بازو،ساعد،مچ و انگشتان همه و همه سبک و سبکتر می شوند (به تجسمات خود ادامه می دهیم) انرژی وارد شکم و اندامهای داخلی آن شده و آنها را گرم مي كند. انرژی پایین تر می آید. از رانها،زانوها،ساقها و مچهای پاهایمان گذشته و تا سر انگشتان ادامه می یابد و از آنجا به بیرون هدایت می شود. شما سراپا انرژی هستید و احساس سبکی و نشاط می كنيد.
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام دوستان
نشد پیامهاتونو بخونم
من نمیتونم زیاد بمونم، راستش داریم عکسهامونو با هم انتخاب میکنیم
فقط میخواستم از همتون تشکر کنم، با راهنمائیهاتون تونستم درست تصمیم بگیرم و عمل کنم
و این موفقیتو مدیون همتون هستم
میام و کامل توضیح میدم
فعلا باید برم
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام دوستان
من بازم از کمکهاتون تشکر میکنم،
راستش دیروز وقتی رسیدم خونه و اون یادداشتو دیدم، اشک از چشام جاری شد، اونقدر گریه کردم که صدام در نمیومد، هرچیم اینجا صبر کردم کسی جواب بده خبری نبود
همون موقع همسرم زنگ زد ، اینقدر صدام خراب بود که جوابشو ندادم، 5دقیقه بعدش زنگ زدم ، البته تو اون 5 دقیقه به این فکر کردم که اگه بالهای صداقت بیاد منو دعوا میکنه که چرا بازم گزارش دادم، اگه سحر و جناب SCi و Sedrous و بقیه اعضا بیان حتما بهم میگن به روی خودم نیارم، تمرین تنفس کنم و یه جور دیگه برخورد کنم
سعی کردم دوباره یادداشتو بخونم ولی برداشت مثبت داشته باشم و پیام منفیشو دریافت نکنم
وقتی بهش زنگ زدم، تمام هیجان و خوشحالیم بابت جواب ازمایشش تو حرفهام موج میزد، اصلا لحنش عوض شد، بعدشم زود اومد خونه، البته منم شام درست کرده بودم،
یه کم سر ازمایشش سر به سرش گذاشتم و خندیدم و چند بار اومدم بهش بگم دیدی چه دختر خوبیم هم شام درست کردم هم آهنگها رو آماده کردم (که البته اماده بود) ولی احساس کردم ممکنه طعنه آمیز به نظر بیاد سکوت کردم و هیچی نگفتم
بعدشم بهش گفتم کاش بشینیم سر عکسا یه دفعه همه رو تحویل بگیریم ، گفت باشه
نشستیم سر عکسها و کلی جاتون خالی بهمون خوش گذشت،
جالب این بود که شام اوردم، قبل از من شروع کرد به خوردن ، تو دلم گفتم شانس آوردم شام نمیخورده
هههههههههه
من واقعا متوجه واکنشهاش شدم، خیلی برام جالب و لذت بخش بود
البته میدونم بازم باید یاد بگیرم، خیلی چیزا رو نمیدونم، بهم یاد بدین
مهمترین چیزی که دلم میخواد یاد بگیریم حفظ آرامش درونیم موقع بروز رفتارهای عجیب غریب از همسرم هست
باید چه تمرینی داشته باشم؟
جناب SCi
از تمرینهای جدیدی که دادین ممنون
از امروز اینا رو هم به تمریناتم اضافه میکنم
واقعا ممنونم
:72:
یه چیز دیگه هم که بهم یاد دادین امتحان کردم و واقعا جواب گرفتم
اینکه محبتهای زیادی که همیشه بهش داشتمو متعادل کردم، زیاد نبودن رفتارهام باعث شد گرمتر باشیم
من احساس میکنم با محبت زیادی خستش کرده بودم
واقعا فکر نمیکردم بذل احساسات اینقدر اثر منفی داشته باشه
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
دیدی همه چیز درست شد؟ آفرین به تو :104:
درسته دوستان خیلی زحمت کشیدند ولی مجری این طرح تو بودی!
تو زندگی همه چیز در تعادل باشه بهتره! اینطوری بعد یه مدت میبینی خودت هم راحتتری. از ته دل ارزو می کنم موفق باشی و اینو بدون ترک عادت سخته و اینطوری نباشه که فردا یه چیزی شد باز ناراحت بشی، باید به خودت و به تبع خودت برای همسرت زمان کافی رو بدی برای تغییر.
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سابینای عزیزم سلام
مرسی گلم
اره میدونم، راستش دلهره اتفاق بعدی رو دارم، میترسم بازم نتونم تو عصبانیت آرامشمو حفظ کنم و میترسم دوباره تکرار بشه
متأسفانه من همه چیز تو چهرم معلوم میشه، عشق، شادی، غم، دلخوری و ...
این یه چیز ذاتیه که نمیدونم چطور میتونم از بین ببرمش
برام دعا کن
الآن که همه چیز خوبه، خیلی آرومم ولی ترس از اینکه تو موقعیت خاص آیا میتونم چیزایی که یاد گرفتمو اجرا کنم یا نه منو میترسونه
برای همین دلم میخواد تنهام نزارین و بگین از الآن چکار باید بکنم که قدرت تحمل و برخورد با مشکلاتو پیدا کنم
البته دلم نمیخواد هیچوقت دیگه مشکلی تو زندگیم پیش بیاد ولی شاید این ایده آلیستی باشه
میخوام یاد بگیرم
قبل از اینکه تکرار بشه
مرسی:43:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام خواهرم
بحث و اختلاف نظر يك موضوع طبيعيه... در همه خانواده ها وجود داره و ملاك عدم موفقيت در زندگي نيست... اما بايد تحت كنترل باشه و تا جائيكه امكان داره پيشگيري بشه! در هر صورت ما در جامعه واقعي زندگي مي كنيم و همونطور كه گفتي با يه زندگي آراماني مواجه نيستيم
از چيزي نترسيد! شما با تكنيكهاي كنترل عصبانيت و احساسات آشنا شديد... بي شك با تمرين هرگز اتفاقي نخواهد افتاد...
اميدوارم موفق باشيد
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
سابینای عزیزم سلام
مرسی گلم
اره میدونم، راستش دلهره اتفاق بعدی رو دارم، میترسم بازم نتونم تو عصبانیت آرامشمو حفظ کنم و میترسم دوباره تکرار بشه
متأسفانه من همه چیز تو چهرم معلوم میشه، عشق، شادی، غم، دلخوری و ...
این یه چیز ذاتیه که نمیدونم چطور میتونم از بین ببرمش
برام دعا کن
الآن که همه چیز خوبه، خیلی آرومم ولی ترس از اینکه تو موقعیت خاص آیا میتونم چیزایی که یاد گرفتمو اجرا کنم یا نه منو میترسونه
برای همین دلم میخواد تنهام نزارین و بگین از الآن چکار باید بکنم که قدرت تحمل و برخورد با مشکلاتو پیدا کنم
البته دلم نمیخواد هیچوقت دیگه مشکلی تو زندگیم پیش بیاد ولی شاید این ایده آلیستی باشه
میخوام یاد بگیرم
قبل از اینکه تکرار بشه
مرسی:43:
سلام دوست عزیزم من هم مثل تو ام و همه چیز در چهره ام معلوم میشه و علت مشکلات من هم با خانواده همسرم همین مسئله است
من خیلی دوست دارم این عادت بد رو از چهره ام دور کنم تا حدودی یه کارایی کردم ولی بازم خیلی خیلی این مسئله اذیتم میکنه
سعی کن این فکرو که که ممکنه دوباره مسئله ای پیش بیاد رو از خودت دور کنه چون فکر کردن به یه مسئله مارا به اون مسئله می رسونه...
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi سلام
ممنون
از همه زحمتهایی که کشیدید، هم شما و هم بقیه دوستان
من سعی میکنم با تلاش و تمرین این رفتارها رو در خودم نهادینه کنم
اگه مطالب و مهارتهای دیگه ای هم هست برام بگین، میخوام یاد بگیرم
راستی، یادمه تو بحثها گفتین من مهارت کلامیم ضعیفه
میشه بگین برای اون باید چکار کنم؟
اقلیمای عزیز سلام
میدونم چی میگی، یه مسئله ذاتی رو به این راحتیها نمیشه عوض کرد
ولی فکر میکنم ما که این مشکلو داریم با تمرین باید سعی کنیم مشکلاتو برای خودمون قابل تحملتر کنیم تا نتیجه سختگیری و آزار دیدنمون تو چهرمون مشخص نشه
البته به زبون سادست و در عمل نیاز به تمرین داره
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
مقالات مربوط به تفاوت های زن و مرد و مهارت های زندگی رو در همین تالار به دقت و چندین باره مطالعه کن!
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
سابینای عزیزم سلام
مرسی گلم
اره میدونم، راستش دلهره اتفاق بعدی رو دارم، میترسم بازم نتونم تو عصبانیت آرامشمو حفظ کنم و میترسم دوباره تکرار بشه
متأسفانه من همه چیز تو چهرم معلوم میشه، عشق، شادی، غم، دلخوری و ...
این یه چیز ذاتیه که نمیدونم چطور میتونم از بین ببرمش
برام دعا کن
الآن که همه چیز خوبه، خیلی آرومم ولی ترس از اینکه تو موقعیت خاص آیا میتونم چیزایی که یاد گرفتمو اجرا کنم یا نه منو میترسونه
برای همین دلم میخواد تنهام نزارین و بگین از الآن چکار باید بکنم که قدرت تحمل و برخورد با مشکلاتو پیدا کنم
البته دلم نمیخواد هیچوقت دیگه مشکلی تو زندگیم پیش بیاد ولی شاید این ایده آلیستی باشه
میخوام یاد بگیرم
قبل از اینکه تکرار بشه
مرسی:43:
سلام دوست عزیزم من هم مثل تو ام و همه چیز در چهره ام معلوم میشه و علت مشکلات من هم با خانواده همسرم همین مسئله است
من خیلی دوست دارم این عادت بد رو از چهره ام دور کنم تا حدودی یه کارایی کردم ولی بازم خیلی خیلی این مسئله اذیتم میکنه
سعی کن این فکرو که که ممکنه دوباره مسئله ای پیش بیاد رو از خودت دور کنه چون فکر کردن به یه مسئله مارا به اون مسئله می رسونه...
خواهر عزيزم
نكته اي كه فرموديد يعني خشم و عصبانيت كه در چهره شما كاملا نشان داده مي شه كاملا طبيعي بوده و يكي از اثرات فيزيولوژيك خشم است... در هنگام خشم چه اتفاقاتي مي افتد فشار خون افزايش مي يابد/ تعداد تنفسها زياد مي شود/ تنفسها سطحي مي شوند و اكسيژن به بدن ما نمي رسد بويژه مغز/ فعاليت دستگاه عصبي خودكار افزايش مي يابد/ و به همين دلائل ما در اين مواقع به سردرد/ شكم درد/ گرفتگي عضلات/ لرزيدن دستها مبتلا مي شويم/ و البته چهره بر افروخته مي شود/ ابروها براي محافظت از چشمها به چشمها نزديك مي شود/ عضات صورت منقبض مي شود و صورت بطور غير ارادي براي دفاع اماده مي گردد/
تمرين تنفس كه قبلا شيوه دقيق آنرا گفتم در اين مواقع به شما كمك خواهد كرد كه اكسيژن كافي به شما برسد و به آرامش برسيد و اثرات فيزيولوژيك خشم كاملا محو شوند....بي شك آنها مادر زادي يا ذاتي نيستند! آنها قابل كنترل هستند و با تمرين محو خواهند شد...
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام دوستان
چشم سابینای عزیز، حتما مطالعه میکنم
جناب SCi
ممنون بابت توضیحاتتون ، واقعا از اینکه قابل کنترل هستند خوشحالم چون زندگیمو دارن از هم میپاشونن
من همش در حال تمرین تنفس هستم
راستش دوروزه یکی از همکارا واقعا داره رو اعصاب من پیاده روی میکنه، باور میکنین من با همین تمرین تنفس تونستم در کمال آرامش باهاش برخورد کنم و حرصشو در بیارم :311: خیلی باحاله
همیشه حسرت داشتم بتونم روی خشمم کنترل داشته باشم
ولی موضوع اینه که کارهای یکی مثل یه همکار بی ملاحظه برای آدم چندان مهم نیست و از کنارش میشه گذشت
ولی در مورد نزدیکان خشم شدیدتر و دلشکستگی بیشتره و باید مهارت بیشتری برای کنترل داشت
دعا کنین بتونم این مهارتو کامل کسب کنم
اقلیمای عزیز دیدی جناب SCi میگن قابل کنترله
من که تمریناتمو شروع کردم
تو چکار کردی ؟ چقدر پیشرفت کردی؟
دوستان
من خیلی خوشحالم که همچنان باهام همراهین
باور کنین قدر این محبتهاتون و وقتی که میزارینو میدونم
شاید باور نکنین ولی تو شرایطی که داشتم بابت رفتارم در کنار حس مسئولیت بابت زندگیم ،خودم و همسرم، احساس میکردم یه دین دیگه بابت شماها و وقتی که میزارین گردنمه و بیشتر مراقب درست یا غلط بودن برخوردهام بودم
آرزو میکنم به هرچی که میخواین و صلاحتونه برسین و خوشبخت در کنار شریک زندگیتون به آینده درخشانی دست پیدا کنین:43:
:323:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام دوستان خوبم
این چند روز نتونستم بیام براتون بنویسم
خدا رو شکر همه چیز خوب بود، البته مسئله برای ناراحتی پیش میومد ولی با آموزشهای شما همه چیز بخیر گذشت
من برای همسرم مثل همیشه سورپرایز داشتم و همونطور که جناب SCi گفته بودن به روی خودم نیاوردم که روز زن چه اتفاقی افتاده
هی میگفت از سال دیگه این کارا رو نکن، اینا مناسبتهای عربیه، به ما ربطی نداره
منم دلخور شدم ولی زدم به خنده و شوخی و به روی خودم نیاوردم
5شنبه که رفتیم بیرون برای خرید واسه پدرها، بعضی چیزا رو که میدیدم میگفتم چه خوشگله، میگفت بخر، ولی هدیه روز زن حساب میشه ها
حس کردم خودش از این اتفاق ناراحت شده که اون هیچی نخرید ولی بازم من کار خودمو کردم
از همتون ممنونم، از جناب SCi که بهم گفتن تلافی نکنم
ممنون که این مهارتها رو بهم یاد دادین
:72:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
راستی یه مطلب دیگه که دلم میخواست حتما براتون بنویسم
تو این تعطیلات که رفته بودیم بیرون، اولش تو وارد شدن به مغازه ها چند بار جلوتر از همسرم وارد شدم و درو براش نگه داشتم تا بیاد تو
و تمام مدت همسرم برای ورود به مغازه ها درو باز میکرد تا اول من برم داخل
شب ازش تشکر کردم، گفت برای چی تشکر میکنی؟ گفتم چون حواست بهم بود، همه جا مخصوصا تو وارد شدن به مغازه ها
کلی بهم خندید، هههههههههههه، حس کردم چه لوس ازش تشکر کردم
ولی خدائیش همین چیزای کوچیک باعث دلگرمیهای بزرگی میشه
شایدم من اشتباه میکنم
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام دوستان
خدا رو شکر دیشبم همه چیز خوب بود
ابراز علاقش نسبت به من بیشتر شده و من هم سعی میکنم مثل سابق دور و برش نباشم، یه کم به کارهای خودم میرسم، یه کم وقت برای آشپزخونه میزارم، سعی میکنم زیاد کنارش نشینم
ولی ابراز علاقم بهش کم نشده
از همتون بازم ممنون
جناب SCi من بازم نگران مسائل حادی هستم که ممکنه پیش بیاد، دو تا کتاب یکی در مورد رسیدن به آرامش یکی هم در مورد کنترل عصبانیت تهیه کردم، میخوام بیشتر بدونم و تمرین کنم برای مقابله با مسائل بزرگی که سختیش نمیزاره آدم آرامش خودشو تو عصبانیت حفظ کنه
میشه اگه تمرینی هست بهم بگین؟
تو مسائلی هم که پیش اومد دیدین که مشکلات کوچیکی نبود که بخوام ازشون بگذرم، هرچند مهارتی که میگین درسته و نباید اون موقع مطرح میشد ولی سنگینیش به حدی بود که همه چیز زندگیم زیر سوال رفت و نتونستم خودمو کنترل کنم
میشه غیر از تمریناتی که دائم در حال انجامشون هستم ، مهارتهای جدید و تمرینات جدید بهم بدین؟
مرسی
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خواهرم
براي آرامش بهتون گفتم چه كار كنيد... نيازي نيست كه خودت رو ميان انبوه مطالب گم كني...
يكي از مواردي كه بايد بهت بگم اينه كه در گذشته و آينده زندگي نكن! آينده همين زمان حال هست كه امروز تجربه كرديم و ناشي از تلاش ما در زمان حال ديگري است كه ديروز بود(بهش مي تونيم بگيم گذشته)! پس در زمان حال زندگي كن...
يكي از كارهايي كه بايد انجام بدهي شناخت عواطف و احساسات خودت هست... خشم! عصبانيت! عشق! محبت... دوست داشتن... دوست داشته شدن و خيلي از عواطف اساسي و حتي جزئي! براي اينكه اين عواطف رو بتوني شناسايي كني بايد ببيني كه اين عواطف ناشي از چه افكاري هستند؟ چه فكري كرديد كه خشمگين شديد! و اون افكار شما تفسير از چه موقعيتي مي باشند؟ در چه موقعيتي قرار گرفتي كه تفسير اون موقعيت شما رو به فكر فرو برد و نتيجه اون افكار،احساس خشم بود!
بنابراين وقتي احساس خاصي به شما دست مي ده سعي كن اون احساس رو شناسايي كني... برگرد به چند لحظه قبلش و ببين چه فكري بوده... و اون فكر متعاقب چه موقعيتي بوده! در اين صورت مي توني مديريت كني بر عواطف و احساسات خودت... اين يك نكته و البته مهارتي كه با تمرين بدست مي آد
موردي كه گفتي پيرامون ترس از اينكه مشكل حادي بوجود بياد تا حدودي با كسب خودآگاهي و شناخت احساس و عواطف خودت حل مي شه...
پس به هيچ وجه نترس! مشكلت شانسي حل نشده... مشكلت اين بار بصورت سيستماتيك حل شده و مسلم بدون روز به روز بهتر مي شه و جاي هيچ گونه نگراني نيست!
يك تكليف كه بايد انجام بدي... هر شب براي روز بعد برنامه ريزي زماني داشته باش.. صبح روز بعد با آرامش از خواب بيدار مي شي.. احساسات و عواطف خودت رو شناسايي كن و ببين چه مسائلي موجب افزايش تنش در تو خواهند شد! مثلا با ورود به محل كار برخورد فلاني موجب استرس شما مي شه! خب در اين تمرين اين استرس رو رها نمي كنيم و سعي مي كنيم با مهارتهايي كه بدست آورديم همون موقع اثرش رو كم و محو كنيم...
با تمرين تنفس
زدن كليد مكث به افكار سطحي و گفتن عبارت: كافيه! من به شما گوش نخواهم كرد!
استفاده از فكر جايگزين بدين صورت كه وقتي فكر بد و ناراحت كننده اي روحيه شما رو اذيت مي كنه و تكرار مي شه: به اون فكر بگيد استپ!! STOP بعد با يك فكر و تصور بسيار ملايم و زيبا آنرا جايگزين كنيد... عبور از رودخانه اي خنك با پاي برهنه... در حاليكه صداي آبشار رو مي شنويد... صداي پرندگان... و يا هر فكر ملايم و مطابق روحيه شما!
بنابراين از تجمع افكار استرس زا جلوگيري مي كنيم...
در مجموع تفكر به آينده منفي (ايجاد يك مشكل و از دست دادن آرامش/ فكر كردن به اينكه اين وضعيت موقتيه! و يا امثال اين صحبتها) ناشي از خاموش نشدن ذهن سطحي شماست... هنگاميكه تمرين تنفس رو انجام مي دهيد فقط به فرايند تنفس فكر كنيد... اين گفتگو ها رو شايد در تمرينهاي اوليه نتوانيد جلوشون رو بگيريد... بگذاريد بيايند و بروند...مثل كاغذهاي روي ميز كه جمعشون مي كنيد... يك نيم نگاهي كنيد و مچاله شده به سطل بريزيد!
با تمرين تنفس سعي كنيد ذهن سطحي رو حداقل يك بار در روز خاموش كنيد!
بدين ترتيب كه در يك اتاق تميز و دور از صدا و وسائلي مثل تلويزيون، راديو و تلفن و موبايل روي زمين بنشينيد يا بخوابيد
یک عطر خوشبو به خود بزنید (خیلی کم در ناحیه گردن) ... چشمان را ببندید و آرام تنفس کنید... فقط به فرایند تنفس فکر کنید و بگذارید نفس مانند نوری به رنگي كه بسيار علاقه داريد وارد وجود شما شود... با بینی با یک شماره هوا را به ریه ها وارد کنید... 4 شماره نگاه دارید و با دو شماره خارج کنید! هوا را وقتی نگه می دارید تصور کنید که نور رنگي که وارد ریه ها کردید به تمام بدن شما رخنه می کند و در سر شما جمع می شود... و با بازدم تمام تصورات منفی مانند دودی سیاه خارج مي شوند... به هيچ چيزي فكر نكنيد! افكار منفي هجوم مي آورند! بعدها كم خواهند شد...
اگر مشكلي بود حتما بنويسيد!
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
:104::104:
عالی بود من که خیلی استفاده کردم شمیم عزیز رو نمی دونم
مشکلی که من خیلی باهاش در گیرم الان اینجا هستم ولی فکرم پیش اتفاقی که فردا قراره بیافته و همش هم منفی .....
تمرین تنفس خیلی به آدم کمک میکنه و عالیه و من اسمش رو گذاشتم معجزه درون
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi
خدا رو شکر همه چیز خوبه
البته من با تمرین تنفس و رها کردن همسرم خیلی دارم به مرتب بودن اوضاع کمک میکنم
تو تمرین تنفس خبره شدم، هر لحظه که دچار استرس، نگرانی یا بحثهای بی مورد میشم این تمرین کمک میکنه که آروم بشم و کار به تشنج نکشه
ممنون
:72:
بقیه مسائل رو هم رعایت میکنم
از توجهتون واقعا ممنون
اقلیمای عزیز
به منم خیلی کمک کرده، واقعا با واژه معجزه موافقم
خیلی دلم میخواست باز به روزهای شاد و بی استرس دوران مجردیم برگردم، ولی این آرامشو در کنار همسرم میخواستم
واقعا الآن دارم تجربش میکنم
از بعد عروسی دائم دچار استرس و نگرانی بودم ، طپش قلب گرفته بودم
ولی الآن قلبم هم آرومتر شده
امیدوارم تو هم بتونی مشکلاتتو حل کنی دوست عزیزم:43:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام دوستان خوبم
من بازم تونستم با استفاده از مهارتها از شروع یه دلخوری که قبلا هم پیش اومده بود جلوگیری کنم
چند روز پیش که زنگ زدم به همسرم تا ببینم کی میاد خونه، یه تیکه انداخت که میخوان تنهایی بفرستنم آنتالیا منم بهشون میگم خانومم اجازه نمیده، من یه لحظه جا خوردم ولی بحثو عوض کردم و ادامه ندادم
وقتی تلفنو قطع کردم اعصابم ریخت به هم، چون ما همون هفته اول بعد عقدمون سر این مسئله که ایشون میگفتن شاید دلم بخواد با دوستام برم سفر مجردی ، بحثمون شد و منم بهش گفتم دوست ندارم شوهرم پاشه با دوستای مجردش بره سفر، بعدشم منو میخوای تو خونه تنها بزاری با دوستات بری؟ مگه نمیشه با هم بریم؟ میخواستی با دوستات باشی چرا ازدواج کردی؟
خلاصه این داستان خیلی حاد شد ولی من واقعا از مردهایی که زن و بچه رو میزارن و با دوستاشون میرن اینور اونور متنفرم
این برام شده بود یه تهدید، همیشه استرسشو داشتم ولی با همراهی و تنها نزاشتنش به بودن خودم کنارش عادتش دادم
اینبار حس کردم دوباره همه چیز داره شروع میشه
دیشب گفت، بابا زورکی دارن میفرستنم ترکیه، بهشون گفتم یه نفر که جایزمه، یه نفرم حساب میکنم با خانومم میام، بهم گفتن تور مردانست و خانومت اذیت میشه با 50 تا مرد تو یه مسافرت باشه و از این صحبتها
آخرش طبق مهارتهایی که شما گفتین، با آرامش بهش گفتم واقعا دلت میخواد بری؟ آخه من 4روز چطوری دوریتو تحمل کنم(که این واقعیت بود نه از روی سیاست و یا زبون بازی، واقعا حرف دلم بود) ، که گفت همه سفر به همسفرشه، میخوام چکار با اونا برم، اگه جور شد با هم میریم اگرم نه بعدا خودمون یه جایی میریم
به خدا اینقدر احساس خوشبختی و راحتی کردم که دلم میخواست تا صبح سر سجاده بشینم و نماز شکر بخونم، خیلی خوب بود، احساس کردم یه تهدید بزرگ از زندگیم حذف شده
قبلا تا صحبتش میشد، من با یه برخورد تند، که البته از روی ترس بود، باعث میشدم از کاه کوه ساخته بشه، ولی الآن دیگه این اتفاق نمیفته
خیلی خوشحالم
و این خوشحالی رو مدیون شما دوستان خوبم هستم
ممنون
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام دوستان خوبم
امیدوارم روز اول تابستان 90 رو به خوبی و شادی پشت سر گذاشته باشید
دیشب رفتیم برای سفارش فیلم و عکسمون، همه چیز عالیه
البته نه اینکه مشکلی نباشه ولی با برخورد من ، مسائلی که قبلا منجر به جر و بحث میشد ، دیگه به اونجاها نمیکشه و از همه مهمتر چون برخوردم تغییر کرده احترام و محبت همسرم چند برابر شده
کارهایی انجام میده که همیشه دلم میخواست ازش سربزنه ولی هرچی میگفتم فایده نداشت
اما الآن به شکل جالبی دارم غافلگیر میشم
اقلیمای عزیز ،
تو رو خدا تو هم تمریناتتو شروع کن، خیلی نتایج جالبی میگیری عزیزم:43:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام عزیزم از امروز شروع کردم یعنی تصمیم گرفتم
برام دعا کن
این روزا رو که افتضاح پشت سر گذاشتم
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام گلم
حتما دعا میکنم
به خدا همش به فکرتم
مطمئنم موفق میشی
من هر روز بیشتر دارم موفقیت کسب میکنم، با کنار گذاشتن حساسیتها و مخصوصا تمرین تنفس و اینکه هروقت دلخور میشم نیمه پر لیوانو ببینم ، هم آرامش زیادی که از دست داده بودم بهم برگشته و هم همسرم خیلی جالب تغییر کرده
میدونم از فردا میای از موفقیتهات مینویسی
منتظرم:46:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام دوستان
خوبین؟
دیشب ، همسرم از سرکار اومد و رفت دنبال کارهای ساختمونمون، وقتی وسط کارش میومد خونه سعی میکردم براش شربت خنک درست کنم، بهش خسته نباشید بگم و ...
اما یکی دوبار خیلی سرد برخورد کرد، من خیلی ناراحت شدم، با این وجود خودمو مشغول کردم و به روش نیاوردم
تا اینکه آخر شب قرار شد یه سری لیبل برای روی پاکتها درست کنم، رفت پارکینگ، منم علارغم خستگی لیبلها رو آماده کردم، پرینت گرفتم، رفتم پائین پیشش
با یه ذوقی کاری که کرده بودو تحسین کردم، لیبلها رو نشونش دادم، سریع گفت ، اینا رو بردار ببریم خونه، اینجا که جای اینکار نیست باید تو خونه بچسبونیم
در حالیکه نه تنها اینکار، خیلی کارای دیگه که من فکر میکردم تو خونه انجام بدیم بهتره، تو پارکینگ انجام میده
خیلی ناراحت شدم، بازم حرفمو خوردم، ولی خودش فهمید ناراحت شدم
بعد اومدیم خونه، رفتم دنبال کارای خودم، با وجودیکه خیلی دلخور شده بودم، بازم باهاش حرف زدم و طبق معمول ایشون بیشتر تو قیافه بود
آخرشم بهش گفتم من میرم بخوابم خیلی خستم، نمیای؟ گفت تو برو من کار دارم
خستم میکنه
جالبه اگه من مثلا یه کار اضافه تو شرکت انجام بدم و خونه بگم خستم، میگه خب انجام نده که بخوای خسته بشی
ولی خودش کار ساختمونو تقبل کرده ، خستگی و اعصاب خوردیش مال منه، خوش رویی و اینکه یه کاری بکنه همه بگن آفرین مال دیگران
هرچیم همراهیش میکنه توقع داره همیشه درک موقعیت از طرف من باشه
نمیدونم اینقدر سخته وقتی آدم داره یه کاری برای جمع انجام میده، به زنشم لبخند بزنه؟
خلاصه که فکر میکنم سری دوم بی تفاوتیها رو در پیش داشته باشم
اونم تو شرایطی که من هیچ تقصیری ندارم ، دلخورم و باید تاوان هم پس بدم
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
سلام دوستان
خوبین؟
دیشب ، همسرم از سرکار اومد و رفت دنبال کارهای ساختمونمون، وقتی وسط کارش میومد خونه سعی میکردم براش شربت خنک درست کنم، بهش خسته نباشید بگم و ...
اما یکی دوبار خیلی سرد برخورد کرد، من خیلی ناراحت شدم، با این وجود خودمو مشغول کردم و به روش نیاوردم
تا اینکه آخر شب قرار شد یه سری لیبل برای روی پاکتها درست کنم، رفت پارکینگ، منم علارغم خستگی لیبلها رو آماده کردم، پرینت گرفتم، رفتم پائین پیشش
با یه ذوقی کاری که کرده بودو تحسین کردم، لیبلها رو نشونش دادم، سریع گفت ، اینا رو بردار ببریم خونه، اینجا که جای اینکار نیست باید تو خونه بچسبونیم
در حالیکه نه تنها اینکار، خیلی کارای دیگه که من فکر میکردم تو خونه انجام بدیم بهتره، تو پارکینگ انجام میده
خیلی ناراحت شدم، بازم حرفمو خوردم، ولی خودش فهمید ناراحت شدم
بعد اومدیم خونه، رفتم دنبال کارای خودم، با وجودیکه خیلی دلخور شده بودم، بازم باهاش حرف زدم و طبق معمول ایشون بیشتر تو قیافه بود
آخرشم بهش گفتم من میرم بخوابم خیلی خستم، نمیای؟ گفت تو برو من کار دارم
خستم میکنه
جالبه اگه من مثلا یه کار اضافه تو شرکت انجام بدم و خونه بگم خستم، میگه خب انجام نده که بخوای خسته بشی
ولی خودش کار ساختمونو تقبل کرده ، خستگی و اعصاب خوردیش مال منه، خوش رویی و اینکه یه کاری بکنه همه بگن آفرین مال دیگران
هرچیم همراهیش میکنه توقع داره همیشه درک موقعیت از طرف من باشه
نمیدونم اینقدر سخته وقتی آدم داره یه کاری برای جمع انجام میده، به زنشم لبخند بزنه؟
خلاصه که فکر میکنم سری دوم بی تفاوتیها رو در پیش داشته باشم
اونم تو شرایطی که من هیچ تقصیری ندارم ، دلخورم و باید تاوان هم پس بدم
سلام عزیزم حالا من واست تعریف میکنم
دیشب شوهرم رفته بود سفر یعنی صبح رفته بود و قرار شد بعد از ظهرش بر گرده که بعد از ظهر شد ساعت 10 شب تا برسه خونه ساعت 2 شب بود کوچکترین چیزی به روی خودم نیاوردم
حالا فکرشو بکن من از ساعت 7 صبح بیدار بودم و سر کار رفته بودم خرید رفته بودم خونه رو مرتب کره بودم شام درست کرده بودم و........ ولی تا 2 شب براش بیدار موندم وقتی اومد خونه یه کم حرف زد و اصلا بروی خودش نیورد که منم به خاطرش بیدار موندم و این همه کار کردم
الانم خونه گرفته خوابیده و من دارم این جا چرت می زنم
به خودم اینو گفتم
1. اگه این کارارو کردی به خاطره دوست داشتن اون کردی و به خاطر دلت کردی
2. قبلا به خودم گفته بودم اگه می خوای محبتی رو در حقش بکنی یا نکن یا هیچ وقت منتظر پاسخ اون نباش و اون محبتت رو هم حتی تو دلت هم بروی خودت نیار چه برسه به روی اون....
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام شميم،خواهر خوبم
مشكلي نديدم... فقط يك سري تفاوتها كه شما هنوز نپذيرفتيشون!
ببين مردها با زنها تفاوتهايي دارن بطور كلي كه تقريبا اونها رو مي دونيد...و قبلا هم گفتيم
اما شوهر شما،همسر من، با بقيه تفاوتهايي دارند كه اونها رو متفاوت كرده و همين تفاوتها موجب شده كه من و شما آنها رو بپسنديم و بپذيريم و ازدواج كنيم... در كنار نقاط مثبت بسيار شايد كاستي هايي هم باشه
من هميشه معتقدم وقتي تصميم مي گيري كتابي رو به كسي امانت بدي... اول از برگشتن كتاب قطع اميد كن و از برگشتش دل بكن ! بعد امانت بده... يعني اميدي نداشته باش كه جبران بكنه هيچ! شايد بهت پس هم نده! حالا اگر پس بده، من به جاي اون ازش تشكر مي كنم!
محبت و لطف شما در زندگي مشترك وظيفه شما نيست! اين اصل غير قابل تغييره! يعني اگر شما با خستگي مي شيني و ليبل براي ايشون پرينت مي گيري،مي توني اين كار رو نكني و اين صرفا يك محبت محسوب مي شه!
حالا ما بايد ياد بگيريم كه چگونه محبت عملي كنيم و همسرمان آنرا وظيفه تلقي نكند!
-- اصل اول: محبت وظيفه شما نيست!
-- محبت و لطف زماني كه لازم است بايد انجام شود. يعني زماني كه از ما درخواست شود.
-- گاهي لازم است كه ما قبول نكنيم و بگوييم به دليل كاري نمي توانم اين محبت را انجام دهم اين در شرايطي است كه احساس كنيد همسر شما هيچ عذري براي انجام آن كار ندارد.
-- وقتي محبت مي كنيم به ويژه به شوهرتون،به هيچ وجه منتظر جواب آن فورا نباشيد (اين يكي ديگر از تفاوتهاي مردان و زنان است، ببين وقتي ايشون براي شما كاري انجام مي ده، شما با گرمي ازش تشكر مي كني و كلي ذوق مي كني! اما وقتي شما براي ايشون كاري انجام مي دهي ايشون ذوق نمي كنه! چون مردها هيچ كدوم با اين وسيله احساساتشون رو ابراز نمي كنند! خانوم انتظار داره اين فرد هم مثل خودش ذوق كنه! اما اون اين كار رو نمي كنه... اون شايد فقط بگه متشكرم! اما شما با اين كار در روحيه او نفوذ كرديد! همين! )
-- محبت يك فراينده كه با درخواست شروع مي شه/ سپس شما محبت رو بازگو مي كنيد: منظورت اينه كه بايد ليبلها رو پرينت بگيرم و ... عملا تفهيم مي كنيد محبت رو/ گاهي لازمه كه شرايط خودتون رو هم تلطيف شده بگيد،: خيلي خسته ام، اما چون شما مي گيد انجام مي دهم (احتياجي به بزرگنمايي و منت نيست، شرايط واقعي كفايت مي كنه)/ سپس : انجام صحيح عمل اصلي فقط( يعني هيچ عمل اضافي رو لازم نيست انجام بدهيد،فقط عملي كه از شما خواسته شده، عمل ديگه اسمش محبت ديگه اي است) / پايان : توضيح محبت ... كاري كه انجام دادم براي شما اين بود كه...گاهي اوقات در اين مرحله سختي هاي كار هم گفته مي شه، خيلي دوستانه و صميمانه بدون هر گونه منت و بزرگنمايي/ به اين كار مي گن شما محبت كرديد! اگر فقط عمل اصلي رو انجام بدهيد بهش نمي گن كه شما محبت كرديد... شما فقط كاري انجام داديد!
-- وقتي محبتي مي كنيد آنرا فراموش كنيد و آنرا به عنوان يك نكته مثبت قلمداد نكنيد! يا امتيازي كه شما داريد و ديگري ندارد!
-- محبتي رو كه مي كنيد پيگيري نكنيد. از شما كاري خواسته شده... نه همراهي كامل و بي قيد و شرط!
-- تبصره : اگر ديديد كه همسرتون واقعا خسته است و مي تونيد همراهيش كنيد، كار پسنديده اي است!
-- وقتي محبت مي كنيد، فرصت قدرداني رو به ديگران بدهيد
-- وقتي مورد محبت قرار مي گيريد، در حد متعادل تشكر كنيد
-- خطا از شما گرفتم: گفتيد خيلي ناراحت شدم، حرفم رو خوردم!
در اين شرايط بايد فكر كنيد چرا نمي خواد تو پاركينگ اين كار انجام بشه، شايد ايشون فكر مي كرده (در همون لحظه) كه شما تو پاركينگ نباشيد بهتره و عملا اينجا جايي در شان شما نيست. و بدون شك نمي خواد شما رو از محيط كاري خودش اخراج كنه...
خطاي ديگه اينكه :آيا واقعا لازم بود كه شما به پاركينگ بريد؟ شايد بايد منتظر مي شديد كه خودش بياد و ليبلها رو بگيره
خطاي سوم حرف بالا: چرا حرفتون رو خورديد؟! علت رو سوال مي كرديد؟ : به نظرت چرا اينجا كار نكنيم؟ مي تونيم همين جا كار رو تموم كنيم! / اما نه به اين صورت: تو كه هميشه اينجا كار مي كني، حالا چي شد؟؟
كلا قرار نيست كسي بي تفاوتيها رو تحمل كنه و يا موج ديگري در راه باشه
كار شما وقتي برگشتيد درست بوده!
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام جناب SCi
من از این ناراحتم که ایشون اگه مشغول کاری که مربوط به دیگرانه میشه، احساس میکنه من باید کاملا حذف بشم، نه حرف بزنم، نه کاری انجام بدم، در حالیکه من همیشه کنارشم، وقتی کار ساختمونو انجام میده، مثلا دریل کاری یا کارای دیگه، میرم کنارش، بهش کمک میکنم، شوخی میکنیم، کلی خوش میگذرونیم و کار میکنیم ولی مثلا دیشب که باهاش نرفتم از اولش پارکینگ، اینطوری میکنه، یا مثلا سرشام، موقع کشیدن غذایی که با خستگی آماده کرده بودم، گفت من یه چیز خنک میخوام، براش طالبی و پنیرو گردو آوردم، یه دفعه برگشته مثل اینکه دعوا داره میگه، چه خبره این همه گردو؟ من کی این همه خوردم؟ حالا انگار دیگه نمیشه کاریش کرد باید بریزیم دور، یعنی کاملا گیر بود، منم هیچی نگفتم، بعد جالبه هم خودش خورد هم من، دوتا دونش برگشت آشپزخونه
نمیدونم چی میشه که اینطوری میکنه، دقیقا اگه میومیدن خونمون فکر میکردین من یه بلایی سرش آوردم
خب به من چه اگه خسته میشه، خب انجام نده، بزاره یه وقت دیگه، آیه نازل نشده بود که همین دیشب این کار تموم بشه که، بعدشم تا یکی دوساعت بعد از من بیدار بود، اگه خستگیه، چرا میتونه بیدار بمونه و به کاراش برسه، اگرم دوست داره مدیریت کنه که چرا اعصاب خوردیش مال منه؟
و در مورد اینکه گفتین دوست نداشته من پارکینگ باشم، یکی این مسئله رو روشن کنم که ایشون تو این مسائل سخت گیر نیست، من خودم بیشتر از اون چیزی که ایشون انتظار داره رعایت میکنم و از طرفی چون من به مسائل فنی علاقه دارم و ایشون این قضیه رو دوست داره، اونطوری نیست که خوشش نیاد تو کارایی که به نظر مردونه میاد دخالت کنم، حتی تو کارای برق کاری ازم نظر میخواد چون تو یه برهه ای من یه مقدار با برق سرو کار داشتم، حتی لوسترهامونو با هم وصل کردیم و من بهش میگفتم چکار کنه، بهشم بر نمیخوره، خیلی راحت میگه مثلا فلان چیزو نمیدونم، منم همینطور
بحث دیشب اصلا به موقعیت و مکان و اینطور چیزا ربط نداشت، به خدا نمیدونم دلیلش چیه، ولی چند وقت یکبار اینطوری میشه، اما فشار زیادی به من میاره
من یه مشکل بزرگ دارم ،هنوز نمیدونم کجا باید شکایت کنم، کجا سکوت کنم، کجا خواستمو بگم و کجا مطرح نکنم،
مثلا شما میگین دیشب اشتباه کردم سکوت کردم، ولی میدونم، طبق مسائل گذشته که اگه میگفتم بحث و دعوا راه میفتاد
خودشم نمیدونه چش میشه،
وووووووووووووی، چرا آقایون این مدلین؟:302:
سلام عزیزم حالا من واست تعریف میکنم
دیشب شوهرم رفته بود سفر یعنی صبح رفته بود و قرار شد بعد از ظهرش بر گرده که بعد از ظهر شد ساعت 10 شب تا برسه خونه ساعت 2 شب بود کوچکترین چیزی به روی خودم نیاوردم
حالا فکرشو بکن من از ساعت 7 صبح بیدار بودم و سر کار رفته بودم خرید رفته بودم خونه رو مرتب کره بودم شام درست کرده بودم و........ ولی تا 2 شب براش بیدار موندم وقتی اومد خونه یه کم حرف زد و اصلا بروی خودش نیورد که منم به خاطرش بیدار موندم و این همه کار کردم
الانم خونه گرفته خوابیده و من دارم این جا چرت می زنم
به خودم اینو گفتم
1. اگه این کارارو کردی به خاطره دوست داشتن اون کردی و به خاطر دلت کردی
2. قبلا به خودم گفته بودم اگه می خوای محبتی رو در حقش بکنی یا نکن یا هیچ وقت منتظر پاسخ اون نباش و اون محبتت رو هم حتی تو دلت هم بروی خودت نیار چه برسه به روی اون....
[/quote]
:104::43::104::46::104::43::104::46:
اقلیمای عزیز سلام
خیلی خوشحال شدم پستتو خوندم، عالی پیش رفتی
خوش بحالت تو در مقابل بی تفاوتی تونستی خوب عمل کنی، من میتونم عمل خوبی داشته باشم ولی از داخل خودمو داغون میکنم، هرچند تمرین تنفس خیلی کمکم میکنه
عزیزم
امیدوارم هر روز پیشرفتت بیشتر بشه
برای منم دعا کن
دیدی ، چند روز همه چیز عالی بود و دیشب ...
نمیدونم از امشب گرد بی تفاوتی و قیافه گرفتن تو خونمون پاشیده میشه یا نه
:303:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
گفتيد يك مشكل بزرگ دارم: اين كه مشكل بزرگي نيست!
يه چيزايي كه گفتي مربوط مي شه به تفاوتهاي رفتاري كه قبلا هم توضيح داديم... اونها رو كشف كنيد! مثلا كشف كنيد كه وقتي فكر مي كنه چه رفتاري نشون مي ده؟ مي ره تو خودش... بهانه گيري مي كنه!
حتما به كاري كه دوست داره انجام بده ترغيبش كنيد
گفتم شما دليلي نداره كه ايشون رو همراهي كنيد! در پست قبلي گفتم! آيا از شما درخواست شده كه همراهي كنيد مرا؟ اگر نشده كه هيچي!!! اگرم شده جنبه لطف رو داره كه فرايندش رو بهتون گفتم
اما مشكل بزرگتون:
گاهي ما مي تونيم بدون انكه چيزي بگيم از مساله اي عبور كنيم و اصلا در جا فراموشش كنيم! اصطلاحا ازش بگذريم و با خودمون نبريمش! در اين جور مواقع سكوت مي كنيم و چيزي نمي گيم! اون فرد هم متوجه مي شه! عصابنيتمون رو با شناخت عواطف و تمرين تنفس، در همون لحظه كنترل مي كنيم!
گاهي ما نمي تونيم از موضوعي بگذريم! چرا نمي تونيم چون شخصيت، زندگي، آبرو و يا جان و مال ما داره تهديد مي شه! خب توضيح مي خوايم... تذكر مي ديم... انتقاد مي كنيم
اما خب چطوري انتقاد كنيم؟ چون طبيعت انتقاد معمولا مطلوب نيست!
انتقاد بايد موثر باشه: يعني اينكه شما ابتدا چند جمله و عبارت خوب بكار مي بريد تا طرف شما در موضع جنجالي نسبت به شما قرار نگيره! حتما قبل از انتقاد و بيان آن تمرين تنفس كنيد.
مثلا : عشق من! مي دونم كه همواره به فكر من هستي و نمي خواي من خسته بشم و تو اين زمينه ها خيلي هوام رو داري... مثلا فلان روز رو هيچ وقت فراموش نمي كنم! ... اما احساس مي كنم گاهي كه باهات همراه مي شم احساس خوبي نداري و بهم لبخند نمي زني! در صورتيكه مي دونم اصلا منظوري نداري ولي اين لبخند براي من خيلي مهمه..توجهي كه مي كنيد خيلي برام اهميت داره!
معمولا نبايد انتقاد بيش از يك تا دو دقيقه طول بكشه و بعدش قرار نيست شما توضيحي بشنويد... شما فقط حرفتون رو مي زنيد! زبان انتقاد نبايد تند باشه.... زمان انتقاد بايد مناسب باشه... الزاما نه همون لحظه اتفاق!
از امروز به مدت يك هفته، يعني مي شه تا يكشنبه هفته بعد! يك انتقاد موثر، فقط يكي! از شوهرتون بكنيد!
هيچ چيزي عوض نشده...كي گفته قراره برات فيگور بگيره!؟ اگرم گرفت اصلا مهم نيست!
تمرين هاتون يادتون نره... بويژه روزي نيم ساعت رقص!
هنوز خيلي كار داريم...
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi سلام
از صحبتهاتون ممنون، فکر کنم متوجه شدم ولی باید تمرین کنم چون وقتی به من بر میخوره زیاد راحت نمیتونم خودمو کنترل کنم، مخصوصا اگه طرف مقابلم هم آروم نباشه
ولی با راهنماییهای شما دیروز که رسیدم خونه، بهش زنگ زدم، و بهش گفتم اگه میشه زود بیاد چون هشتمین ماهگرد ازدواجمون بود، گفت نمیتونه و سرش شلوغه، منم اصرار نکردم
ولی بازم نسبت به روزهای عادی کمی زودتر اومد اما نه اونقدر که بشه جایی بریم، منم یه شام ساده آماده کرده بودم چون واقعا خسته بودم، از در که اومد دیدم یه دسته گل خریده، البته معمولا برای روی میز ناهار خوری گل میخریم ولی گل ارزون
اما گل دیشب متفاوت بود، کلی از گلها تعریف کردم، بهش لبخند زدم، یه کم سر به سرش گذاشتم، ولی میگفت خستم و تو خودش بود، برعکس دفعات قبل که هنوز مهارتها رو یاد نگرفته بودم ، اصلا تو هم نرفتم و سر خودمو به فیلم و کار و فعالیتهای شخصیم گرم کردم ولی بعضی وقتا ازش میپرسیدم چیزی لازم داره؟ حالش خوبه؟
خدا رو شکر آخر شب همه چیز روبه راه شده بود و اخلاقش تغییر کرد، تازه یه اتفاق دیگه هم این بود که راجع به ساختمون دوتا مطلبو برام توضیح داد، منم طبق دستورات شما دنبالشو نگرفتم
بازم ممنون
چشم حتما یه انتقاد سازنده میکنم و براتون مینویسم
مرسی
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام دوستان
دیشب خانواده همسرم خونمون مهمون بودن، همه جوره سعی کردم بهشون خوش بگذره
خدا رو شکر شب خوبی بود، همه راضی بودن
چند بار از همسرم دلخور شدم ولی به روی خودم نیاوردم، خدا رو شکر نتایج مثبتم گرفتم
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
اقلیمای عزیزم سلام
خوبی؟
تاپیکت بسته شده، اولش ناراحت شدم ولی بعد دیدم شاید همین امر باعث بشه تمریناتتو بیشتر کنی
چه خبر گلم؟ از موفقیتهات برام بگو
:43:
دیشب یه موردی پیش اومد که من معمولا جبهه میگرفتم
ازش پرسیدم وسیله ای که برادرش میخواست براش پیدا کرده یا نه، چون یه وسیله الکترونیکی بود و من علاقه دارم به این مسائل، میخواستم ببینم چه دستگاهیه و چطوریه
خیلی با ملایمت و آرامش پرسیدم، یه دفعه با لحن خاصی گفت، نه
گفتم تو بازار نبود یا نگشتی؟ با تندی گفت، نگشتم
خب مگه چیز بدی پرسیدم؟ دلم میخواست بهش بگم خیلی خسته میشی راجع بهش صحبت کنی، یا حداقل اینکه پیدا نکردی رو آروم بگی، انگار از زندگی شخصی برادرش پرسیدم
ولی مثل قبل که میریختم تو خودم، یا بهش میگفتم و معمولا ضربه میخوردم و قلب درد و ... یا دعوامون میشد،
دیشب دیگه هیچی نگفتم و دنبالشو نگرفتم،
البته نمیدونم کی و چطوری باید بهش بگم ، دلم میخواد اگه تو جمع برادرش پرسید برام چکار کردی ،منم خبر داشته باشم شوهرم چی میخواد جوابشو بده
ولی آخر شب، راجع به آسانسورمون برام توضیح داد، منم ازش تشکر کردم، گفتم مرسی که اینا رو بهم گفتی، خیلی دوست دارم بدونم
ای بابا
پیر شدم خواهر ، اول جوونی و بچه داری و ...:311::311:
:227::227:
ولی در کل اوضاع خونمون خیلی رو براهتر شده
فقط ترسم از اینه که این مسائل لاینحل بمونه:163:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام عزیزم مرسی از اینکه به یادمی
آره خودم هم اولش ناراحت شدم ولی بعدش دقیقا فکر تو رو کردم
از پست هایی که آقای sci گفته بودن پرینت گرفتم و دارم روش کار می کنم
ولی واقعا همسرم بهم بی توجه شده نمی دونم درک می کنم ما خانوم ها وقتی شوهرامون بهمون بی توجه میشند دیگه انگار امیدی برای ادامه راه نداریم
ولی دارم سعیمو می کنم
یه دفترچه برداشتم دلخوری هامو ازش به جای اینکه به زبون بیارم می نویسم و برای خدم توجیه می کنم
دیشب انقدر تو خودش بود که منم نتو نستم تحمل کنم رفتم خیلی زود گرفتم خوابیدم
حرف زدم فایده نداره شیمیم عزیز
خیلی نگرانم
از جمعه در راه می ترسم..........
شمیم عزیز شما وابستگی به همسرت داری این وابستگی چه قدره؟
راستی یه تایپک دیگه دارم با عنوان دوست دارم جواب نداره؟
داره داخل اون یه کم داهنمایی می گیرم
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
اقلیما جان دیدم تاپیکتو، برات یه چیزایی نوشتم
من وابستگیم به همسرم خیلی زیاده، همسرم تنها مرد زندگیم بوده، قبل از ایشون با هیچکس حتی در حد یه دوستی ساده هم ارتباط نداشتم، و احساس و عاطفم به شدت بالاست
متأسفانه زیادی زن هستم ، با تمام نیازها و روحیات یک زن، و متأسفانه این قضیه تو زندگی زناشویی باعث ضربه خوردن شدید من شد، یه جورایی که بعضی اوقات فکر میکنم اگه دوست پسر داشتم، تا حالا این روحیاتم تعدیل شده بود و الآن مشکلی نداشتم، اما وقتی به اعتماد همسرم نگاه میکنم وقتی خیال راحتشو بابت نداشتن رابطه قبلیم میبینم خوشحال میشم که دستم تو دست هیچکس نبوده
اینا رو گفتم که بدونی نهایت وابستگی که ممکنه یک زن به شوهرش داشته باشه رو دارم
ولی دارم کمش میکنم
خیلی خیلی سخته، خیلی بیشتر از اونچه که دیگران بتونن فکر کنن برام سخته
اما کم کردن این وابستگی رو منوط به کم کردن محبت نکردم، فقط دارم احساساتمو کنترل میکنم، شاید خیلی وقتا دوست دارم بغلش کنم، بوسش کنم، نوازشش کنم، ابراز علاقه کنم، ولی تو دلم بهش میگم، اون لحظه که داریم فیلم میبینیم و دلم میخواد بهش بگم دوستش دارم ، تو دلم میگم، یا اگه دلم میخواد ببوسمش ،چشممو میبندم و تصور میکنم بوسش کردم و ....
ولی از هر 10بار ، دوبار هم اینکارو واقعا انجام میدم
احساس میکنم تو شرایطی که خودمو کنترل میکنم، اون منتظره که این رفتار ازم سر بزنه، چون از اول ازدواجمون سر میزد، اما حالا هیچ رفتاری در کار نیست، و همین باعث میشه بیاد سمت من
یعنی اون خلاء رو احساس میکنه ولی در کنارش بی محبتی هم ازم نمیبینه
یه جورایی احساس میکنم وابستگیش بیشتر شده
چیزی که بهش رسیدم اینه که تو زندگی مشترک یه کم باید شل کن، سفت کن در بیاری تا عادی و تکراری نشی
نمیدونم درسته یا نه
:310:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
همیشه وقتی تاپیک تو رو می خونم یاد اوایل ازدواج خودم می افتم و دلم برای اون روزا تنگ میشه می خوام دوباره یه اون روزا برگردیم
می دونی چند روزه اصلا سمتش نرفتم و بغلش نکردم و جلوی خودمو گرفتم
دیگه دارم دق می کنم
من کم طاقت بودم ولی حالا میبینی چه قدر طاقتم زیاد شده
ولی هیچ تغییری ندیدم
بی تفاوت شده.........................
بغلش می کنم اینگار یه عروسکو بغل کردم که هیچ جونی نداره و مصنوعیه........
خسته شدمممممممممممممممممممممم
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
اقلیما جان، میشه بگی چند روزه این رفتارو داری ؟؟
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
یک هفته است خیلی کم سمتش رفتم
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
دوست عزیزم
من نمیخوام برات مدت تعیین کنم
ولی خودت یه کوچولو در نظر بگیر، تازه یک هفتست و تو این یک هفته تو بارها رفتارهای رفت و برگشتی انجام دادی ،یعنی همسرت هنوز این تغییرتو باور نکرده که بخواد در مقابلش واکنش نشون بده
اگه همسرت تو این یکی دوماه، یه روز میومد سمتت یه روز نمیومد، تو باور میکردی تغییر کرده؟ ولی چون یه مدت بهت بی تفاوته، تو باور کردی که بی تفاوته
حالا همسرت تا حالا دیده همش اطرافشی، هرکاری کنه تو محبت میکنی، اگه یه روزم بتونی خودتو کاملم کنترل کنی اون فکر میکنه مقطعیه
باید بهش ثابت بشه که تغییر کردی تا اونم تغییر کنه
از امروز سعی کن روش خودتو داشته باشی ، الآن یک ماه یا دوماه از این موضوع گذشته ، یک ماه دیگه هم روش، نهایتش اینه که یک ماه دیگه هم میخواد همینطور باشه دیگه
پس به ریسکش میرزه یه جور دیگه رفتار کنی
مطمئن باش این دنبال کار خودت رفتن، توجه به خودت و در مسائل ضروری ، محبت و توجه به اندازه به همسرت فقط باعث میشه بیشتر بهت تمایل پیدا کنه ، دغدغه سرد شدنو نداشته باش ، سعی کن یک ماه هر چیزی رو تحمل کنی ولی تمریناتتو کنار نذار و صبر و تحمل همراه با آرامشو فراموش نکن
از همین امروز
موفقیت و خوشبختی در انتظارته دوست خوب من
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
بازم یه اتفاق جالب که حسابی صبح اول صبح اعصابمو ریخت به هم و تشریف برد سرکار
امروز نامزدی پسرعممه
دیشب همه چیز خوب بود، شام خوردیم، فیلم دیدیم و صحبت کردیم
آخر شب پرسید فردا برنامه چیه؟ گفتم یه جوری بیا که 6:30 بریم دنبال مامان و بابام و بریم تالار
گفت چه خبره مگه برنامشون چند تا چنده؟ گفتم 7-10، یه کم غر زد و منم تو آشپزخونه صداشو نمیشنیدم، چند بار گفتم چی گفتی؟ گفت هیچی
منم کارم که تموم شد اومدم کنارش گفتم صداتو نمیشنیدم، چی گفتی؟ گفت هیچی، منم دنبالشو نگرفتم، موقع خواب من گوشیمو یادم رفته بود بیارم که بزارمش رو زنگ، از شدت خستگی نا نداشتم برم گوشیمو بیارم، ازش پرسیدم صبح ساعت چند بلند میشی؟ گفت هوم؛ به خدا من اینو شنیدم ؛ یه بار دیگه پرسیدم یه دفعه داد زد 7:30- 7:30؛ خب عین آدم بگه که بشنوم ؛ تو دلش میگه بعد توقع داره همه متوجه بشن
منم دیگه هیچی نگفتم و خوابیدم
صبح بلند شدم هرچند برام سخت بود ولی به روی خودم نیاوردم رفتم جلو سلام و علیک و بازم سرسنگین بود؛ شیر موز درست کردم خوردیم و هی راه میرفت، به توصیه جناب SCi بعد شیرموز ازش پرسیدم که چی شده دوباره اینطوری شدی؟ گفت هیچی، چطوریم؟
گفتم اگه هیچی نیست بشو همونی که من میشناسمش اینطوری نباش، گفت باشه ولی دوباره ادامه داد
موقع بیرون رفتنش از خونه پرسیدم کی میای خونه؟ یه دفعه شروع کرد من عادت ندارم زود برم جایی اگه میخوای با بابات و مامانت برو، من زودتر از نمیام و ...
بارها بهش گفتم و ثابت کردم وقتی ازدواج کردم ، مامان و بابا معنی نمیده، ولی بازم اینو میگه، امروزم بهش گفتم بارها گفتم این حرفو نزن، با هم میریم، میگه اگه نخوام میتونم نیام
خلاصه کلی اعصاب خوردی، ولی من همش سعی کردم آرامش برقرار کنم
به خدا اگه امروزو کوفتم کنه، عروسی خواهر زادش که شهریوره کوفتش میکنم
فقط دلم میخواد اون روز بگه از اولش بریم، اونوقت آشی براش بپزم که نوش جونش باشه
به خدا مسخرست
به جای اینکه حرف بزنه قیافه میگیره
دقیقا زمانی که طرف ما یه خبریه میشه برج زهر مار
اونوقت منه احمق طبق مهارتها، همیشه سمت اونا براش احترام میخرم و عین جشنهای خودمون رفتار میکنم
به خدا خسته شدم
حالم از این مسخره بازیها به هم میخوره
هرکاری میکنم یاد نمیگیره عین آدم حرف بزنه و رفتار کنه
واقعا گناهمون چیه که بار تربیت نشدن شوهرامونو باید به دوش بکشیم؟
به خدا برادرای من یکی از این مسخره بازیها رو نداره ، نصف سن شوهرمم دارن
:302:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
شمیم عزیزم اینکه مسئله مهمی نیست خوب شاید واقعا سختشه زود بره یکم درکش کن شاید زود بره معذب میشه
ببین همسره من الان یک ماهه برای من تو فیافه است پس من باید چی بگم
الان اگه تو کوتاه بیا اونم متوجه اشتباهش میشه
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام اقلیما جان ، خوبی؟
به خدا همیشه سعی کردم کوتاه بیام، ولی متوجه نمیشه
سر دعوت کردنامون؛ عروسی و مجلسهامون همیشه همین بساطه
خودشونم که فامیلشون دربو داغونه ، هیچکی از هیچکس خبر نداره، ولی برای عروسی دوستاش ، مثلا میخواست حفظ ظاهر کنه میگفت دی میریم، بعد بهم میگفت زودتر بریم؟ خب فکر کن تو فامیل ما همه رو میشناسه ولی من از خانواده دوستاش کی رو میشناسم؟ با اینحال اونو در نظر میگرفتم و میگفتم اون با دوستاش خوشه باشه زودتر بریم
در صورتیکه تو کل مجلس تنها بودم و به خاطر روی خوشم آخرش با فامیلای دوستاش، دوست میشدم ولی بالاخره سخته بری تو مجلسی که هیچ ربطی بهش نداری
ولی بازم اینطوری رفتار میکنه
یعنی حتی یه کم نمیخواد رفتارامو جبران کنه یا یاد بگیره
میدونه من چقدرجشنو دوست دارم ولی مهم اینه که اون چی میخواد
از همه اینا گذشته درست بشینه حرف بزنه ، نه اینکه روز آدمو خراب کنه
صبح میگه من زودتر از 8 نمیام همین
میگم قرار نیست کسی زور بگه، من بگم 6 بریم تو بگی 8، باید بشینیم صحبت کنیم برنامه ریزی کنیم
میگه من زور نمیگم، دارم میگم من اینطوریم
و مثل همیشه یه مقدار به من و خانوادم توهین کرد و به حرفای من خندید و ...
کارایی که همیشه میکنه
دیگه از مدارا خسته شدم، میخوام تلافی کنم
سر عروسی خواهر زادش تلافی میکنم مگه خدا بهش رحم کنه و همین اخلاف مزخرفشو اون روز هم تکرار کنه
که واقعا برام مهم نیست کی بریم عروسی و هرچه دیرتر بهتر
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
شميم جان سلام :43:
تو كه دوباره شدي همون شميم قديما؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
دختر خوبي باش:311::311::311::311: