-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
شما فكر مي كنيد مشاوره مي گه با هم زندگي كنيد با اين وضعيت . من خودمم به هر كي وضعيتمونو مي گم مي گه شما زندگيتون به هيچ نتيجه اي نمي رسه . دلتون خوشه . بدتر بريم پيش مشاوره كه اونم سنگ رو يخم كنه .
مي خوام يه كاري كنم اصلا . بهم بگيد درسته يا نه . من عقدنامه رو از پدرم مي گيرم . باهاش يه قرار مي ذارم و براي آخرين بار حرفامو بهش مي زنم . عقدنامه رو بهش مي دم و مي گم من راضي نيستم به طلاق توافقي اگه خودت مي خواي برو دنبالش . اينطوري به قول شما حداقل پيش خودم مطمئنم كه من عجله نكردم و اون مجبورم كرد . ولي قبلش دوباره باهاش حرف مي زنم . ديگه هر چي شد شد .
بهش مي گم خودش اقدام كنه مي گم من راضي نيستم حالا اگه مي خواد مجبورم كنه بكنه . ولي من به طلاق تفاهمي راضي نيستم .
شايد اينجوري اگه خودش لج كنه و بره دنبال طلاق منم اصلا ازش بدم بياد و راحت تر بتونم فراموشش كنم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
احساس مي كنم اينجوري حس بهتري دارم . بقول شما حداقل مجبور نيستم كاري رو كه دوست ندارم انجام بدم . بزار مجبورم كنه اونوقت ديگه دلم نمي سوزه كه انقدر راحت گذشتم . خودشم بعدا فكر كنه پيش خودش نمي گه اگه اون زن زندگي بود انقدر راحت نمي گذشت . هر چند فكر مي كنم به نظر اون اگه اينكارو توافقي بكنم نشون مي دم كه چه زن فهميده و منطقي هستم .
مي شينم كاراي پايان ناممو انجام مي دم و يه كم فكرمو آزاد مي ذارم تا هر چي مي خواد پيش بياد .
اونروز با يكي از همكارامون كه صحبت مي كردم يه خانم مسنيه . مي گفت عزيزم محبتو هيچوقت گدايي نكن . عزت خودتو حفظ كن وقتي مي گه دوست نداره بزار بره پي كارش توام برو سراغ زندگيت . خيلي زود فراموشش مي كني .
يه جورايي همش دو دلم . خودم دوست دارم زندگيمو حفظ كنم ولي شوهرم نمي خواد . دوستان اينجا بهم مي گن تلاشتو بكن صبر كن زير بار حرفش نرو ولي همكارم يه چيز ديگه مي گه . ولي مي خوام آخرين زورمم بزنم . برام دعا كنيد . :316::43:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
مي خوام يه كاري كنم اصلا . بهم بگيد درسته يا نه . من عقدنامه رو از پدرم مي گيرم . باهاش يه قرار مي ذارم و براي آخرين بار حرفامو بهش مي زنم . عقدنامه رو بهش مي دم و مي گم من راضي نيستم به طلاق توافقي اگه خودت مي خواي برو دنبالش . اينطوري به قول شما حداقل پيش خودم مطمئنم كه من عجله نكردم و اون مجبورم كرد . ولي قبلش دوباره باهاش حرف مي زنم . ديگه هر چي شد شد .
سلام سبکتکین عزیز
الان 20 روزی هست که دراین شرایط هستید و می دونم که خیلی بهتون سخت گذشته.
اینکه بهش بگید راضی به طلاق توافقی نیستید خیلی عالیه و برگ برنده شماست. یادتون باشه اگه قرار شد مشاور هم برید واقعا اون حسی رو که به همسرتون دارید به مشاور هم بگید. اگه همسرتون رو دوست دارید بگید که دوستش دارید. اینم یه برگ برنده شما.
واز همه مهمتر صبره. فعلا فرض کنید این شرایط قراره 3 ماه بهمین منوال ادامه داشته باشه.
تا اینجا تکلیفتون معلومه. اینا موضع شماست.
برا گرفتن عقدنامه از پدرتون شما پیش قدم نشید . به همسرتون بگید اگه عقد نامه رو میخوای برو از پدرم بگیر.
یا پدرتون بهشون میده ، بعد یا همسرتون میره دنبال اقدام به طلاق و یا نمیره.
اگه هم پدرتون بهش نداد ، شما توصیه ای به هیچ طرف (نه پدرتون و نه همسرتون ) نکنید.
امیدوارم به حق این شب عزیز ، و بحق خوبان درگاه الهی مشکل شما و همه گرفتارها حل بشه.:323:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
آخه مي خوام يه بهونه اي داشته باشم كه باهاش حرف بزنم . اگه عقدنامه رو بهش بدم فرقي مي كنه مگه . خب تا من نخوام كه عين آب خوردن با عقدنامه نمي تونه طلاق بده . آخه خيلي سر اين عقدنامه هميشه نگرانه . مي گه شما مي خواين منو بازي بدين . مي خوام بگم بيا اين عقدنامه ولي من راضي نيستم خودت برو يه كاري بكن . تازه اگه همين جوري بهش بگم بيا مي خوام باهات حرف بزنم نمي ياد . مي خوام حداقل يه دلخوشي داشته باشه . اولشم بهش نمي گم كه راضي نيستم به طلاق . چون خيلي حرفا دارم كه بهش بزنم مي خوام اول همه حرفامو بهش بزنم . بعد بهش عقدنامه رو بدم . مگه فرقي مي كنه عقدنامه دستش باشه يا نه ؟
بعدم نمي خوام با پدرم رو در رو شه . چون پدرم خيلي لجبازه خيلي . اگه يه ذره هم شانس داشته باشم كه با اينكارم شوهرم بر مي گرده اگه بفهمه سر و كارش با بابامه ديگه فكر مي كنه همه چي لجبازي بوده از اول . نمي خوام فكر كنه مي خوام باهاش لج كنم مي خوام بهش ثابت كنم زندگيمو دوست دارم كه باهاش نمي يام براي طلاق . ولي از اول روي اين عقدنامه حساس بود . مي گفت به چه حقي خانوادت به خودشون اجازه مي دن عقدنامه من و تو رو نگه دارن فكر مي كنن اينجوري مجبوريم كنار هم زندگي كنيم .
مشكلم يه چيزه ديگه هم هست خيلي با پدرم رو در وايسي دارم يه روز اخلاقش خوبه يه روز بد فردا تعطيله مي خوام امشب از بابام بگيرم و فردا يه قراري باهاش بزارم كه راحت تر حرف بزنيم و بهانه كار نياره و بگه نمي تونم بيام . آخه همش مي خواد از حرف زدن فرار كنه مي گه تو همش التماس مي كني و منم كه حرفم تغيير نمي كنه . خيلي از بابام مي ترسم كه امروز حالي به حالي نشه و اون روي سگش بالا نياد . يه روز اروم و منطقيه يه روز ...... لجباز و بي منطق .
من بايد برم خونه اگه بچه ها يا مدير تالار راهنماييم كنه ممنون مي شم چون فردا تعطيله و دسترسي به اينترنت ندارم . امروز با مشاورم صحبت مي كنم . اميدوارم خير باشه .
دوستان نيستين ؟:302:
من رفتم باشه از مشاور مي پرسم . به هر حال برام دعا كنيد خيلي ممنون . قربون همتون برم كه انقدر مهربونين و دلسوز . :46:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
برای گرفتن عقدنامه از پدرتون ، ممکنه شما مجبور بشید تو روی پدرتون وایسین!
مگه تجربیات بقیه بچه ها رو نمی خونین. همین موردی اخیر بود که اومده و گفته بود بخاطر شوهرم با خانوادم دعوا کردم و.....
شما کارهائی رو که به خودتون مربوط میشه رو دقت کنید درست و منطقی پیش ببرید.
گرفتن و دادن عقدنامه و اقدام برای طلاق مواردی هست که در حیطه کارهای شما نیست بنابراین نگران دعوای همسرتون با پدرتون نباشید.
همه چیزا رو با هم مخلوط نکنید. سعی کنید مشکلات رو تیکه تیکه و خرد کنید تا بتونید حلشون کنید.
خدا کنه
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
امیدوارم که خدا کمک کنه تا بتونی یه راهی پیدا کنی، ما رو از خودت و نتیجه بی خبر نذار.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
دوست عزیز
به همسرتون خیلی محترمانه ، بگید که من زندگیم و تو را دوست دارم ، اگر چه اشتباهات زیادی داشته ایم که من سهم خودم را می پذیرم ، اما مایل به جدایی نیستم ، نه توافقی و نه دادگاهی من اقدام نمی کنم ، به شما هم تحمیل نمی کنم که با من زندگی کنی ، هر طور برای خودت صلاح می دونی اقدام کن ، من فقط می دونم که باید ببپردازم به خودم و اشکالاتمو پیدا کنم و سعی کنم اشتباهاتم را بپذیرم و اصلاح کنم ، چه زندگی با شما ادامه پیدا نکنه چه پیدا کنه ، این درسیه که من گرفتم .
و سپس رهاش کنید و نزد مشاور برید و روی خود زوم کنید و سعی کنید اشکال یابی کنید و مهارت آموزی و رفع اشکال .
فقط به تغییر در وجود خود فکر کنید و در این جهت تلاش کنید ، همسر و ادامه یا عدم ادامه زندگی را از ذهن دور کنید .
موفق باشید
عزیزم
رفتارهای هیجانی که موجب ، عجله ، کم صبری ، واکنشهای منفی ، لجبازی و ..... در شما می شود ، زندگی شما را به اینجا رسانده ، اقرار داری که اشتباهاتت زیاد بوده که ما می گوییم ناشی از همین هیجان محوری بودنته ، حالا که پی برده ای و به خوبی هم بیان کردی می خواهی رو خودت کار کنی و رفع کنی اشکالاتت را ، اما دقت کرده ای که باز هم همون رفتاری که موجب اون اشتباهات شده را الآن هم در پیش گرفته ای !!
عزیز دلم ، نازنین ، از همین حالا رو تغییر خودت متمرکز شو ، به جای عجله صبور باش ، به جای سرزنش خودت ، در پی اصلاح رفتار باش ، به جای تحلیل اشتباه از وضعیت (که ترا به این نتیجه می رساند که " وقتی بالاخره آخرش جداییه پس هرچه زودتر بهتر " ) ،مشورت بگیر از کسانی که از بیرون می بینند و عاقلانه نظر می دهند ، بخصوص از یک مشاور خانواده . و به جای مطلق بینی منفی ( مطلق تاکید بر اینکه او از این راهش برنمیگرده و ... ) ، امید را در پیش بگیر .
این که مطلق می گویی مطمئنی او از تصمیمش بر نمیگرده از این جهت اشتباهه که ما انسانها نمی توانیم مطمئن باشیم لحظاتی دیگر چه پیش خواهد آمد ، و ما ممکنه چطور عمل کنیم ، یادت بیار زمانی را که مطمئن بوده ای هرگز از تو نخواهد برید ( آیا چنین روزی که چنین فکری می کرده ای نداشته ای ؟) امروز نظرت چیه ؟ ، نمی گویی فکر نمی کردم چنین روزی بیاد ؟ اگر چنین هست ، همین باید درسی باشه که مطلق فکر نکنی ، همسرت خودش هم نمی تونه مطمئن باشه که چند روز یا چند ماه دیگه چگونه خواهد بود ، چون نمی داند چه پیش خواهد آمد .
اینها همه ناشی از احساساتی بودن شماست ، فقط کافیه این احساسات را محور افکار ، قضاوتها و تصمیم گیریهایت قرار ندهی ، خواهی دید که چقدر آرام تر و بهتر عمل می کنی .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
تو که انقد دوسش داری پس سعی کن از دستش ندی و تنها چیزی که میتونه شاید اونو برگردونه زمانه.
ببین عزیزم ناراحت نشو این فقط یه مثاله:
فکر کن مادری که عزیزترین فرد زندگیش بچشه ، نمیاد بگه چون بچمه دوسش دارم دلم نمیخواد بره زیر تیغ جراحی عملش نکنین درد نکشه یه موقع، بزارید راحت بمیره. چون دوسش دارم نمیخوام عملش کنین، اذیت میشه.
نه اینجا حتی به خاطر خودخواهیم میخوای اسمشو بذاری رضایت میده به عمل چون تنها راه برگشت بچشه.
قبول داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مثال جالبی بود. واستون دعا میکنیم.امیدت به خدا باشه.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
خدا بخیر کنه :316:
یعنی امروز سبکتکین میخواد عقدنامه رو ببره بده به شوهرش؟
نمیدونم این دختر وقتی اینجا به حرف هیچکدام ما توجه نکرد چرا از اول اومد سوال مطرح کرد !! ؟؟
امیدورام خدا بهش کمک کنه:323:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سلام دوستان .
من اونروز رفتم از پدرم عقدنامه رو بگيرم. ولي نداد بهونه آورد كه توي گاو صندوقم مونده و كليدشو گم كردم . شوهرم راست مي گفت بابام عادتشه كه همه رو بازي بده . منم بي خيال شدم به مامانم زنگ زدم گفتم به بابا بگو من عقدناممو مي خوام وگرنه خودم مي رم با شوهرم درخواست يه عقدنامه جديد مي ديم مي گيم گم شده . گفت هركاري دوست داري بكن .
زنگ زدم به شوهرم كه بياد با هم حرف بزنيم و بهش بگم من موافق نيستم و يه سري حرفا كه رو دلم مونده بود و بهش بگم . مي دونستم اگه بگم بيا نمياد گفتم بيا كارت دارم . گفت نمي يام دوباره چه بازي جديدي مي خواي در بياري همون روز محضر مي بينمت . هر چقدر اصرار كردم گفت ببين در شركتو قفل كردن و رفتن . هيچكسم نيست درو باز كنه . منم نمي تونم بيام . من خودم رفتم ببينمش عين اين زندانيا پشت ميله هاي سر كارشون با هم حرف زديم . وقتي بهش گفتم راضي نيستم به طلاق . داشت ديوونه مي شد گفت من مي دونستم تو آخرشم منو بازي مي دي . تو فكر مي كني با اينكارت چيكار مي كني زندگيمونو درست مي كني . من ديگه يك دقيقه هم به اون زندگي برنمي گردم . گفتم تو طلاق مي خواي من چرا بيام تفاهمي امضا بدم من بدبخت چه گناهي كردم كه همش بايد به ساز تو برقصم . هميشه هرچي تو مي گفتي بايد اون مي شد منم آدمم . اگه تو حق داري كه طلاق بگيري منم حق دارم بگم طلاق نمي خوام . خودت اگه مي خواي برو دنبالش . گفت ببين خودتم مي دوني من پول ندارم . همين جوريشم براي طلاق تفاهمي وكيل يك ميليون پول ازم خواسته واسه اوني كه تو مي گي بايد 5-6 ميليون خرج كنم و كلي بدوام . توهم كه مي دوني من نه پول دارم نه حوصلشو كه بدوام . همين جوريشم وضعم اينه . بدبخت رنگ به رو نداشت . اونم خيلي لاغر شده بود دلم براش كباب شد گفت تو راحت نشستي خونه مي ري خونه مادرتينا غذاي گرم و نرم مي ذارن جلوت . بعدم فقط با من بازي مي كني . يه روز مي گي راضيم يه روز مي گي نيستم . من بدبخت فقط تو اين يه ماه دو بار رفتم خونه مامانم بهم يه غذاي گرم داده خوردم . ديگه از جونم چي مي خواي . فكر مي كني اينجوري مي توني زندگيمونو نگهداري . اشكال نداره . منم تا يكي دو ماه ديگه مي ذارم مي رم خارج اونقت خودت هروقت لازم داشتي برو طلاق غيابي بگير . اينا فقط بازيه . گفت همش خواباي بد مي بينم . شبا از خواب ميپرم انقدر عصبي شدم . تو رو خدا دست از سرم بردار. يه سري حرفارم من بهش زدم كه خيلي وقتا در موردم اشتباه فكر مي كرده و الكي بهم شك كرده بهش گفتم من نتونستم بهت ثابت كنم ولي حسابمون باشه واسه اون دنيا .
وقتي اومد خونه تو راه خيلي فكر كردم واقعا ديگگه نميشه با اين وضعيت زندگي كرد . بهش زنگ زدم و گفتم پدرم عقدنامه رو نمي ده من موافقم كه با هم بريم درخواست يه عقدنامه جديد بديم . ديگه نمي تونم كشش اين همه عذابو ندارم . فرشته مهربون ممنونم كه راهنماييم كردين . واقعا هرچي مي كشم از دست اين احساساتمه . آره هيچ چي مطلق نيست ولي من واقعا اميدمو از دست دادم در مورد شوهرم اگه بخواد خودش برميگرده . ديگه چقدر خودمو خوار و ذليل كنم . من خيلي عاشقشم و واقعا نمي تونم اين وضعيتشو تحمل كنم هر چند مي دونم كه اين وضعيتو خودش بوجود آورده و خواست خودش بوده ولي بقول خودش چاره ديگه اي نداشته و حالا همون قدر كه من به خودم حق مي دم كه با اون زندگي كنم اونم به خودش حق مي ده با من زندگي نكنه . يكي اين وسط بايد كوتاه بياد . من همين الانشم ديگه بريدم و جون ندارم . ديروز از وقتي بهم گفته تو غذاي گرم و نرم مي خوري يه لقمه از گلوم پايين نرفته . از ديروز صبح فقط خونه مامانم يه ذره صبحونه خوردم و بعدش كه رفتم ببينمش از اون به بعد هيچي نخوردم تا امروز صبح . امروز صبح سرراه يه كيك گرفتم كه بخورم ولي از گلوم پايين نمي ره . قيافش همش جلوي چشممه كه مي گفت غذا نمي خوره واقعا حال اونم خوب نبود من فكر مي كردم اون الان خيالش راحته . البته به قول خودش خيالش از اين بابت راحته كه ديگه برنمي گرده ولي از اين بلاتكليفي داره عذاب مي كشه .
انقدر خسته و بي رمقم كه ديگه ناي وايستادن ندارم . مي دونم كه الان همتون مي گين بازم دارم احساساتي تصميم مي گيرم ولي بخدا ديگه كم آوردم و دلم نمي ياد كسي رو به زور مجبورش كنم كه منو دوست داشته باشه و باهام زندگي كنه . اون مرده و شايد دلشو داشته باشه من تو خودم نمي بينم اين رفتارو . به خدا واگذارش مي كنم . اين بار كه ديدمش كلي بهم تهمت زد كه دلمو خيلي شكوند اتفاقاتي كه هيچ ربطي به من نداشتو به من نسبت داد و منم فقط وقتي رفتم بهش گفتم به خدا واگذارت مي كنم . همين . واقعا يعني خدا نمي بينه كه انقدر من دارم عذاب مي كشم . نمي بينه كه انقدر ظالمانه داره بهم تهمت مي زنه .
اگه قرار باشه زمان كاري بكنه بعد از طلاقم مي كنه . با اينكارم با خانوادمم لج مي كنم . نمي دونم چرا انقدر كله شق شدم . ولي ديه از حرفم برنمي گردم . مي رم واسه طلاق خودمو مي سپارم به خدا .
يه دفعه وقتي خونه بوديم بهم گفت اين شماره تلفن كيه افتاده رو تلفن . گفتم خب بخون ببينم از دوستاي منه شايد گفت خودت برو بخون بهش گفتم من كه نمي دونم صد تا شماره هست خودت بيا بگو كدومشو مي گي گفت 09124 داره اولش من هيچ كدوم از دوستام و فاميلم پيش شمارش اين نبود گفتم فكر نمي كنم هيچ كدوم از دوستاي من باشم ولي خب حالا كه مي گي بيا بگو كدومو مي گي . گفت حوصله ندارم خودت بخون هر چي من جلوش شماره ها رو بالا و پايين كردم همچين شماره اي نديدم . گفتم والله همچين شماره اي نيست بيا ببينم كدومو مي گي اومد ديد و خودشم پيدا نكرد بعد بهم گفت تو پاكش كردي . از تعجب داشتم شاخ در مي آوردم من بدبخت به خودش اول گفتم بيا ببين نيومد بعدش اين حرفو بهم زد . با اين حال بهش گفتم بيا بريم اگه شك داري پرينت تلفنو بگير كه الكي شك نكني . نيومد . ديروز كه ديدمش گفت تو خيلي كارا كردي كه من ديگه شكم به تو برطرف نمي شه . خيلي نامرديه من بدبخت چه گناهي كرده بودم اين وسط . واقعا يه گناهي بهم نسبت داد كه من نمي تونم ديگه ازش بگذرم . فقط به خدا سپردمش . دلم اندازه يه دنيا گرفته . انقدر تهمت ناروا . آخه چطور انقدر راحت با احساسات من بدبخت بازي مي كنه . خودش مي بينه چقدر دارم جلز ولز مي كنم كه دوباره برگردم سر زندگيم و چقدر دوسش دارم آخه چرا خدا .
بهم گفت تو اين دو ساله از اخرين باري كه رفتيم براي طلاق . من هر روز به طلاق فكر مي كردم فقط حوصله اينو نداشتم دنبال دردسر برم . خودت كه منو مي شناسي چقدر بي حوصله و تنبلم . من اصلا تو اين دوسال فقط تحملت كردم به خدا . مي بينين دو سال تمام من بدبخت فكر مي كردم شوهرم منو دوست داره با اين طرز فكرش چجوري بايد عوضش مي كردم چجوري . هيچوقت حلقه ازدواجمونو دستش نمي كرد ولي بعد از اون دوستيش با دختره هميشه يه پلاك مي نداخت گردنش كه تحت هيچ شرايطي بازش نمي كرد و روش يه نوشته به رمز بود . هيچوقتم بهم نگفت چيه . ولي من مطمئن بودم كه يه جوري به اون دختره مربوطه . هر وقت مي ديدمش كلي گوشت تنم آب مي شد هربار بهش گفتم اين اعصاب منو خورد مي كنه خب بگو چيه من همش فكر مي كنم مربوط به اون دخترست و عذاب مي كشم . حتي وقتي مي خواستيم باهم رابطه جنسي داشته باشيم وقتي چشمم بهش مي افتاد مي خواستم خودمو بكشم احساس مي كردم مثل يه اسباب بازيم كه شوهرم همش به فكر يكي ديگست ولي از من سوئ استفاده مي كنه . بهش ديروز همه رو گفتم گفتم يه بار منو با يه پسري ديدي اينطوري با من رفتار كردي من هر روز و هر دفعه كه اين گردنبندتو ديدم گوشت تنم آب شد و تو به روي خودتم نياوردي . گفت اين يه رازيه كه من هيچوقت به هيچكس نمي گم . دارم ديوونه مي شم . قدرت مقابله و وايستادن در مقابلشو ندارم . هرچقدرم كه قران مي خونم دلم آروم نمي شه . احساس مي كنم بهم ظلم مي شه و من قدرت اينو ندارم كه جلوش وايستم . يعني انقدر دوسش دارم نمي تونم .
چند شبه كه خواب ندارم و همش خواب اونو مي بينم . شب و نصفه شب كارم و فكر و ذكرم شده اون . حتي خدا كمكم نمي كنه كه از ذهنم دورش كنم . هر چقدر سعي مي كنم با يادآوري خاطرات بدمون و ناراحتي هايي كه واسم پيش آورده از خودم دور و دورترش كنم نمي تونم . بازم ته تهش يادم ميوفته كه يادته اونروز بغلت كرده بود و آرومت مي كرد بعد مي زنم زير گريه . فكر كنم تا چند روز ديگه از تيمارستان سر در بيارم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دوست عزیز
خدا هم تو رو میبینه هم شوهرتو و هم وضعیتتونو.
از کجا میدونی اگه تو این وضعیت نبودین وضعیت بدتری در انتظارتون نبود؟؟
درسته که سختی میکشی و ناراحتی . ما همه درکت میکنیم و باور کن که هرکدام سختیها و مشکلات خاصی داریم که با مشکل تو فرق داره اما وجود دارند.
عزیزم صبر کلید حل مشکلاته که تو الان به خاطر وضعیتت کمتر بهش توجه داری و میخوای هرچه زودتر از این وضع بیرون بیای .
شوهرت خودش بهت گفت پول ندارم و حتی واسه یه میلیون تومنی هم که باید به وکیل بده مشکل داره پس چطور اصرار میکنه که حتما باید مهریه تو رو بده ؟؟؟
ببین عزیزم اینکه ما میگیم صبر کن ، نگو مهریه نمیخوام ، نرو دنبال عقد نامه ، نگو موافقم و ... به خاطر این نیست که شوهرت به روز مجبور بشه باهات زندگی کنه .به خاطر اینه که فرصت بیشتری داشته باشه فکر کنه و اونم مثل تو احساسی تصمیم نگیره.
اون پول وکیلو نداره اونوقت مهریه تو و هزینه ای که برای خارج رفتن میخواد از کمجا میخواد جور کنه ؟
بذار تو حداکثر تلاشتو برای حفظ زندگیتون کرده باشی تا اگه جدا شدید بعدا غصه نخوری و عذاب وجدان نگیرتت که "ای کاش سعی خودمو مکیردم "
بذار تو 50 % حقی که تو این زندگی داری رو ازش محافظت کرده باشی..
تو تلاشتو بکن (منظومر التماس برای برگشت شوهرت نیست) نتیجه رو هم بسپار به خدا
برای طلاق دیر نیست عزیزم ، طاقت بیار
اصلا فرض کن طلاق گرفتی و تمام شده....
سعی کن اروم باشی :72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
پول 5-6 ميليون يه جا نداره بده ولي بارها گفته قسط بندي مي كنه و تا قرون آخر مهريمو هم مي ده . اينكه مي گه ميخواد بره خارج . فكر هميشش بود همش مي گه نمي شه ديگه تو ايران زندگي كرد .هميشه هم با اينكه خودمونم دوتايي با هم به زور پولمون به خرج خونه ميرسيد اين حرفو مي زد مي گفت مي ريم عملگي مي كنيم ولي حداقل مي دونيم چند سال ديگه آدمي مي شيم واسه خودمون مگه همه اونا كه رفتن پول داشتن . آخه يه سري از فاميلامون كه واقعا وضع ماليشون از ما بدتر بود چند ساله رفتن خارج و همش اونا رو مثال مي زد و مي گفت من نمي تونم بمونم . حالا هم كه اين ماجرا پيش اومده مطمئنم بيشتر براي فرار از اين ماجرا و اينكه فكرش آزداتر شه مي خواد بره .
نزديك يه ماه مي گذره اگه روز اول يه كم ترديد داشت و دلش فقط مي سوخت الان نمي دونين چطور رفتار مي كرد اصلا تا حالا اينطوري نديده بودمش انگار داره با دشمن خونيش يا قاتل پدرش صحبت مي كنه . همه اميدامو يه دفعه نااميد كرد . اصلا نمي تونم يا دونه دونه كلماتشو يادم نمي ياد كه الان بهتون بگم ولي انقدر باهام بد برخورد كرد انگار نه انگار ما 8 ساله همديگرو مي شناسيم . انگار من هميشه يه چاقو زير گلوش گذاشته بودم كه طاقت بياره و با من زندگي كنه و حالا تونشته از دست من فرار كنه و نجات پيدا كنه .
مي دونم خيليا مشكشون از من بدتره و مجبورن تحمل كنم . مي دونم دارم ناشكري مي كنم . خيلي زنها هستن كه هر روز و هر شب از دست شوهراشون كتك مي خورن و مجبورن طاقت بيارن . من خيلي ناشكرم كه تازه شوهرمم مي خواد به همين راحتي طلاقمو بده و حق و حقوقمم همه رو بده دارم خودم و اونو اذيت مي كنم . خودم از خودم حالم بهم مي خوره . كه انقدر التماس يكي رو مي كنم كه تو رو خدا يه ذره منو دوست داشته باش ديگه . تو رو خدا .
ولي چيكار كنم هميشه ظرفيتم كوچيك بوده . يه روز مي شينم خودمو آروم مي كنم و قران مي خونم و تصميم مي گيرم كه برم سراغ زندگي خودم حتي اونم مي بخشم . مي گم بهتر من مي تونم به همه آرزوهايي كه اون يه عمر مانعشون بود برسم . شايد اصلا شوهر بدي كه گيرم مي ياد خيلي بهتر از اون بود تازه اندفعه من خيلي تجربم بيشتر شده ديگه اشتباهاي گذشتمو انجام نمي دم . همش با خودم مي گم تو اگه هم برگردي خيلي چيزا ديگه به وضعيت سابق برنمي گرده . ما هر دومون قلب همديگرو باره و بارها شكستيم . خيلي حرمت ها شكسته شده و ديگه مثل اولش نمي شه . اما دوباره فرداش روز از نو روزي از نو . مي شينم گريه و نذر و نياز و مسخره بازي و التماس و افتادن به پاي شوهرم كه منو ببخش .
هميشه خودمم مي گم حتما خدا به خاطر اين نذر و نيازمو قبول نمي كنه كه از اونطرف دلش به حال شوهر منم مي سوزه و مي خواد اونم نجات پيدا كنه . همش مي گم حتما قلب اون خيلي پاك تر از منه كه خدا دعاي اونو برآرده مي كنه و مال منو نه .
دقيقا زندگيم شده فيلم هندي . فقط ازم بر مي ياد كه آه و نفرين كنم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
چرا یه دکتر روانپزشک نمیری؟ این جور مواقع خیلی میتونه بهت کمک کنه. تورو خدا برو. باشه؟
مهریتون چقدره؟
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
367 سكه . حدودا به پول امروز 130 ميليون . وقت گرفته بودم كه دوشنبه برم نشد . از دوشنبه تا حالا هر كاري مي كنم حداقل از مشاوراي 148 كمك بگيرم نمي شه. همشون مشغولن . خواستم يه وقت فوري يه جاي ديگه بگيرم به هر جا زنگ مي زنم مي گن حتمان بايد از يك هفته قبل وقت بگيرين . ولي امروز حتما يه وقت مي گيريم اولين وقتي كه بهم مي دن نمي دونم ولي احتمال زياد ميفته هفته بعد . ولي ديگه بايد منتظر بمونم . كاري نمي تونم بكنم . باز امروز سعيمو مي كنم با 148 تماس بگيرم . سركار نمي تونم حرف بزنم . ميرم خونه تماس مي گيرم . اونم كه هميشه مامانمينا گير مي دن تنها نمون و بيا اينجا . جلوي اونا هم نمي تونم حرف بزنم . البته ديگه فعلا تا يه مدت حق ندارم دور و بر خونه مامانمينا هم افتابي شم . امروز خونه خواهرم دعوت داريم ختم قران گرفته واسه مادرشوهرش كه مرده جديدا . مطمئنم همه فاميلا دواره مي خوان بپرسن چي شد شوهرت از مسافرت اومد ديگه نمي خوام دروغ بگم به همه مي خوام بگم در گير و دار طلاقيم . اعصابم خورد مي شه همش دروغ مي گم . بعدم اونا كه بالاخره مي فهمن چرا همش دروغ بگم .
ديروز پايان ناممو برده بودم خونمون كه انجامش بدم ديگه هيچ زماني ندارم اگه تا آخر اين ماه تحويل ندم يه جورايي مشروطم . ولي نمي دونين ديروز چه حالي بودم . كاش عين احمقا اصلا نمي رفتم ببينمش . آخه چه كاري بود هم خودمو خورد كردم هم از تصميمم منصرف شدم . هم باديدن قيافه اون تو اون حالت مثل روانيا شدم .
يه كلمه هم نتونستم رو پايان نامم كار كنم . هر چي مي خوام ذهنمو مشول كنم اصلا راه نداره .
الان يكي دو ساعت ديگه زنگ مي زنه مي گه بيا بريم پيش وكيل درخواست عقدنامه جديد بديم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
انقد نگران نباش همه چی میتونه تغییر کنه اگه خدا بخواد.
به خدا توکل کن. به معنی واقعی.
یه جورایی اینطوری شاید بهتر شد. حداقل با تهمتایی که خودت میگی بهت زده شاید یه کم دلت کمتر واسش بسوزه و یه کم بدیهاش بیاد جلو چشت.
تو قران داریم و انسان چقدر عجول است چیزی را خیر مطلق خود میداند که شر است .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
نمي دونم چرا تا حالا زنگ نزده . شايد فكر مي كنه اينبارم يه بازي جديد مي خوام سرش در بيارم . بدبخت اونم از دست من و اين بچه بازيام خسته شده . دلم براش مي سوزه بيشتر از اون براي خودم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبک تکین عزیز، نمی دونم واقعا چی بگم، برایت بهترینها رو آرزو می کنم.
نگران آینده نباش،
وقتی دیدم نوشتی موبایلت رو به خاطر شماره ای که اصلا وجود نداشته گشته و بعد هم به تو تهمت زده، خیلی خیلی ناراحت شدم. شوهر شما تحت هیچ شرایطی حق نداره بی دلیل تهمت بزنه و مواخذه کنه. اصلا موبایل شما به نوعی حریم شخصیه و کسی حق نداره بی اجازه وارد حریم شخصی شما بشه، حتی همسرتون.
در هر صورت چون راضی نیستی اقدامی برای طلاق نکن و بذار خودش اقدام کنه! تو هم به خودت بیشتر رسیدگی کن و از فکر و خیال بیا بیرون....
دل سوزی رو هم بذار کنار و سعی کن یکمی قوی باشی. شاید ایشون اصلا نیمه گمشده تو نبوده!
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتگین جان،
حرفهای شوهرت اصلا با هم جور درنمی آد، از یه طرف می گه یه میلیون می خوام بدم به وکیل ندارم، از اونطرف می گه مهریه 130 میلیونیت را تمام و کمال می دم. کسی که 30 سالشه یک میلیون نداره، کی ایشالله می خواد 130 میلیون دربیاره بده به شما؟؟ برای همین قسطیش هم اگه بخواد 130 میلیون شما را بده یعنی اگه 10-12 سال ماهی یک میلیون بده شاید تموم بشه !! تازه بدون حساب بهره و ... کسی که تو سی سال زندگیش یک میلیون پس انداز نداره، از این به بعد قراره ماهی یک میلیون اضافه درآمد داشته باشه بده مهریه شما؟؟
می گه ندارم 5-6 میلیون خرج طلاق بدم، بعد می گه می خوام برم خارج. کجا به سلامتی؟ اقلا یه بلیط رفت و برگشت باید بخره؟ هر جا بره یه خونه باید اجاره کنه؟؟؟
عزیز دلم گولش را نخور. به شما چه که غذای گرم نخورده. مگه وقتی واسش غذای گرم درست می کردی قدرت را دونست؟ قدر زندگیش را دونست؟ خودش گذاشته از خونش رفته. مشکلش چیه که نمی ره خونه مادرش اینا؟ اونها هم شماره مشکوک رو تلفنشون بوده؟؟ اونها هم با مرد غریبه خندیدن؟
دلت نسوزه. خیلی دلش غذای گرم بخواد زنگ می زنه از رستوران واسش بیارن. الان زندگی شما مهم تره یا یه وعده غذای گرم؟؟ بجای اینکه دلت به حال زندگیت بسوزه به اون فکر می کنی؟
یادته توی پست 50 چی بهت گفتم؟ مشکل اصلی شوهرت همینه. نتونستی اینو از ذهنش و دلش دربیاری.
خودت بهتر از ما می دونی درد زندگیت چیه. تو باهاش زندگی کردی. تو می شناسیش. تو زیر و بم زندگیتون را می دونی. من اگه ده تا پست از شما خوندم گفتم مشکل اصلی همسرت اینه، تو که باهاش زندگی کردی محاله بگی نمی دونستم و فکر نمی کردم.
1- یا اشتباه کردی که نتونستی از دلش دربیاری و نتونستی مطمئنش کنی.
2- یا خیلی شکاک و مریضه که به زمین و زمان شک داره.
در ضمن من فکر نکنم طلاق 5-6 میلیون خرج داشته باشه. می ری دادگاه درخواست طلاق می دی. پول نمی خواد که. می خواد مجبورت کنه که درخواست توافقی بدین که سریع تموم شه. بعد هم داره قدم به قدم می ره جلو. وقتی راضیت کرد، قدم بعدیش اینه که بگه مهریه ات را ببخش. حالا ببین.
اگه می تونستی یه مدت اصلا جوابش را ندی و بهش بگی که هر کاری دوست داره و می تونه بره انجام بده خیلی خوب بود. اما شما متاسفانه خیلی احساساتی هستی.
برات دعا می کنم که انشالله هرچی خیره پیش بیاد. :72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دوست عزیزم حقیقت اینه که هر اتفاقی تو زندگی برای ما پیش میاد یا نتیجه اعمال خودمونه و یا ما توی اون اتفاق نقشی نداریم،اگه مورد اول باشه که ابتدا باید متوجه اشتباه خودمون بشیم و در صدد رفعش بر بیایم و در این راه از مشورت با اهل علم استفاده کنیم حالا بعد از تلاش کافی دو حالت داره یا وضعیت مثل گذشته میشه و یه فرصت دوباره پیدا میشه و یانه،اگر وضعیت مثل گذشته بشه که فبها ولی اگر نشد بازم فبها! میدونی چرا؟ چون خدایی که اون بالا سر نشسته داره تلاش بندش رو برای جبران گذشته میبینه پس بدون اجر نمیذاره،مگه نهایت خوشبختی من این نیست که خدا ازم راضی باشه؟ خوب من که توبه کردم خدا هم که من و بخشید حالا چه فرقی میکنه باقی امتحان های زندگیم رو با شوهرم باشم یا نباشم؟ خوب حالت دوم و هم بررسی کنیم،اگه من هیچ نقشی تو اتفاقی که افتاده نداشتم فقط به وظایفم عمل میکنم و منتظر نتیجه نمیمونم هرچه خدا خواست برای من بهترینه، حالا کلاه خودت و قاضی کن،چند لحظه شوهرت و فراموش کن،اصلا همه رو فراموش کن،فقط تویی و خدا، وضو بگیر بشین تو سجادت چند لحظه آروم به خدا توجه کن، با تمام وجودت احساسش کن،بگو خدا ! مگه تو صاحب دلها نیستی؟ مگه تو مقلب القلوب نیستی؟ خدا جونم مگه تو من و نمیبینی؟ مگه دوسم نداری؟ مگه از همه قدرتت بیشتر نیست؟ مگه نگفتی تو یه لحظه کن فیکون میکنی؟ مگه به جز تو کسی میدونه صلاح من چیه؟ خدایا! میدونم اشتباه کردم میخوام جبران کنم،اگه صلاحم اینه که شوهرم برگرده و با اون جبران کنم و به تو نزدیک شم خودت صاحب دلی رو دلش کار کن،اگرم باید مسیر زندگیمون از هم جدا بشه طوری به من قدرت بده که زیر این بار کم نیارم و ایمانم ضعیف نشه،خدایا کاری کن یهو از دهنم در نره به دوستای همدردی بگم دیگه خدا هم دوسم نداره!! تو از صد تا مادر به من مهربونتری کاری کن دست محبتت رو روی سرم احساس کنم ببینم کسی که بهش تکیه کردم از صد تا شوهر و پدر و مادر به من مهربون تره، آخرشم یه معامله بکن با خدا! خدایا اگه تو این ماجرا طرف من باشی و رهام نکنی منم قول میدم یه عمر بنده خوبی برات باشم، بعد هم برای این که حسابی خود شیرینی کنی و دل خدا رو به دست بیاری!!! به اونایی که خیلی دوسشون داره قسمش بده، به حسین، به امیرالمومنین،...
دوست گلم خداییش چند بار تا حالا این جوری نشستی با خدا اتمام حجت کردی؟ میدونی چرا؟ چون ماها خدا رو قبول دارم ولی بهش ایمان واقعی نداریم اگر داشتیم انقدر چه کنم چه کنم نمیکردیم، بابا جان خداست هرکاری میتونه بکنه! نخواستم نصیحتت بکنم چون خودم هم خیلی مشکلات دارم ولی این متن خودم و هم تکون داد و دیدم چقدر از خدا غافلم:302:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سلام دوستان
ديروز يه اتفاقي افتاد برام . تو چند تا پست قبليم گفتم يه روز كه خونه تنها بودم متوجه شدم دو تا در اونورتر خونمون يه زني رو كه تنها بوده كشته بودنش و بعد از چند روز جنازشو پيدا كردن اونشب خيلي ترسيدم و رفتم خونه مادرمينا . ولي هنوز مي ترسم . جالبه كه كوچه ما دقيقا روبروي كلانتري نمي دونم چجوري اين جراتو كرده بودن .
ديشب خوابيده بودم ساعت نزديكاي 10-11 شب تلفن زنگ زد گوشي رو برداشتم يه پسره بود و مي گفت من مي دونم كه تو تنهايي و مي خوام باهات حرف بزنم . منم ترسيدم و گوشي رو قطع كردم . داشتم سكته مي زدم . تقريبا اكثر فاميل الان مي دونن كه شوهرم نيست الكي بهشون گفتم رفته مسافرت ولي هيچكس شماره خونه ما رو نداره گفتم كه شوهرم اصلا اهل رفت و آمد نبود حتي خاله يا عمم هم مي خواستن يه جايي دعوتمون كنن به مادرمينا خبر مي دادن . كسي از همكارامم شماره خونمونو نداشت . گفتم نكنه از طرف شوهرمه و مي خواد منو امتحان كنه . زنگ زدم بهش گفت نه من اينكارو نكردم . يدفعه زدم زير گريه خيلي ترسيده بودم . گفتم حتما يكي از همسايه ها ديده كه چند روزيه تنها مي رم و مي يام . ترسيدم گفتم حتما امشب ميان سراغم و منم مي كشن . شوهرم گفت خوب برو خونه مادرتينا اگه مي ترسي گفتم بهت كه گفتم به خاطر عقدنامه باهاشون دعوام شده يادت رفت گفت خب برو خونه خواهرت گفتم اونا هم مهمون دارن امشب . ول كن زنگ مي زنم كلانتري ممنون . گفت شمارشو بده من زنگ بزنم از اينجا . شماره اي رو كه افتاده بود دادم بهش . اس ام اس داده بود بهش ولي مي گفت اس ام اسش برگشته گفت حتما موبايلشو خاموش كرده . گفتم نمي دونم باشه مرسي . بعد قطع كردم دوباره چند دقيقه بعد زنگ زد گفت بهم از اون شماره پسره زنگ زد ولي صدامو شنيد جواب نداد گفت هيچي نيست حتما مزاحمه . درو قفل كن كليدم بزار روش بمونه بگير بخواب . گفتم باشه زنگ زدم كلانتري بهم گفت خانم نترس اولا ما به خاطر مزاحمت تلفني نمي تونيم كاري كنيم تهديدتون كرده گفتم نه فقط چون چند روز پيشم اين اتفاق افتاده بود يه خورده ترسيدم گفت نه اتفاقي نمي افته خونتونم كه خوشبختانه روبروي كلانتريه اگه صدايي شنيديد يا كسي زنگ درتونو زد كه مشكوك بود سريع خبر بدين ما حتمن مي يايم . گفتم مرسي . ديگه داشتم سكته مي زدم . نمي دونين چقدر ترسيده بودم . درو قفل كردم ولي از ترس خوابم نمي برد . اين همسايه پايينيمون يه مرد خانواده داره ولي وقتي خانوادش نيستن خونش پاتوق پسراي جوونه همشونم مشكوكن آدم ازشون مي ترسه ديروزم باز خونشون شلوغ بود همش مي ترسيدم .
راستي اينم بگم وقتي داشتم با شوهرم حرف مي زدم انقدر عصبي بودم و ترسيده بودم كه خدا مي دونه وقتي گفتم با مامانمينا به خاطر اون دعوام شده چون همش اصرار مي كرده عقدنامه رو بده گفت من كه گفتم باهاشون دعوا نكن خودمون فوقش مي رفتيم درخواست يه عقدنامه جديد مي داديم . بهش گفتم راستي چي شد مگه قرار نبود خبر بدي بريم دنبال عقدنامه گفت حالا اصلا پول ندارم كم كم يه ميليون خرج داره . حالا بزار تا شنبه يكشنبه مي رم دنبالش . گفتم فقط مي خواستي منو با خانوادم دعوا بندازي .
بهم گفت گوشيمو روشن مي ذارم تا صبح اگه اتفاقي افتاد يا دوباره مزاحم شد زنگ بزن . صبحم دوباره داشتم مييومدم سركار زنگ زد گفت خبري نشد گفتم نه . گفت خيلي خب پس كاري نداري ديگه گفتم نه و قطع كرد .
از ديروز دست و پام داره مي لرزه . حتما يكي تو همسايه هامون فهميده من تنها هستم . تا كي برم خونه مامانم و خواهرم بالاخره بايد تنها زندگي كنم .
حالا من دوباره بايد منتظر بشينم تا ببينم كي آقا پول دستش مي ياد تا منو از سرش باز كنه . خيلي نامرديه به خدا .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبكتكين عزيز
من به وضوح دارم مي بينم كه شما علاوه بر احساساتي بودن خيلي هم كله شق هستي و اينهمه حرفهاي قشنگ اينجا بهت زده شده گوش نكردي:158:
خواهشا به اين حرف من گوش كن ايشاا... موفق مي شي.
ببين تو مردا رو نمي شناسي و علت اصلي مشكلاتت اينه كه از خلق و خوي مردونه اطلاعي نداري. البته اين ايراد شخص تو نيست و بخاطر تفاوت شخصيتي ما زنها با مرداست. چيزهايي براي ما بديهيه كه براي اونا نيست و گاهي اوقات باعث مي شه فكر كنن ما واقعا ديوانه ايم.
ببين اين قضيه كشته شدن زن همسايه و نگراني اون در مورد تو فرصت خيلي خيلي خوبي هست كه يكم دلشو نرم كني. البته نه به شيوه خودت!!!! ببين سعي كن از اين فرصت استفاده كني و يه كاري كني بيشتر نگرانت بشه. سعي كن باهاش تماس نگيري يه جوري كه اون همش مجبور بشه تماس بگيره و هروقت هم تماس گرفت مطمئنش نكن كه اوضاع خوب شده. منظورم اينه كه كلا قضيه از طلاق و طلاق كشي دور بشه. تورو خدا التماس مي كنم تورو خدا وقتي زنگ مي زنه بحث اين عقدنامه لعنتي رو وسط نكش سعي كن محور صحبتها همون ترسيدن تو توي اين موقعيت خاص باشه. بذار يكم دغدغه اش فقط و فقط نگراني براي تو باشه. مواظب باش كه شورشم در نياري هي افراطي بگي مي ترسم مي ترسم! تا يه حد نرمالي كه فقط خيال اون نسبت بهت ناراحت بشه.
ببين دخترجان! اشتباهات رفتاريت انقدر زياده كه نميشه حتي ليستشون كرد! البته همه ما دخترا از اين اشتباهات زياد انجام مي ديم اما متاسفانه بعضي آقايون انقدر ظرفيتشون پايينه كه نمي تونن در مقابل اين رفتارها صبر لازم رو داشته باشن. من اينا رو نمي گم كه بشيني غصه بخوري كه اي داد بيداد همش تقصير من بودا!!! اصلا و ابدا! منظورم اينه كه تو بايد هرچه سريعتر و اورژانسي تفاوت زنها و مردها رو سريعا درك كني و بيشتر از اين خودتو توي وضعيت ضعيفتر كه چه عرض كنم اسفناكتر فرو نبري! طوري شده همسر گرامي شما بجاي اينكه از رفتار خودش در مورد ارتباط با اون خانم شرمنده باشه دست پيش داده و همش در حال محكوم كردن شما و شما هم مرتب و مرتب در حال توجيه كردن! و جالبتر هم اينه كه وقتي مي خواي خودتو مبرا كني انقدر با حالت بيچارگي اينكارو مي كني كه دست آخر يه چيزي به آقا بدهكار هم مي شي!
اينو بدون با اين وضعيت هرگز براش جايگاهي نخواهي داشت.
قبلا هم برات نوشته بودم كه سه ماه ولش كن كاري بكارش نداشته باش! گيرنده هاي عاطفي مردها خيلي دير فعال مي شه! يكماه براي ما خيليه اما اونا بعد يكماه شايدم بيشتر تازه جرقه هايي از مرور خاطرات گذشته و عاطفه در اونا فعال مي شه. خواهشا مطالعه كن! تفاوت هاي زن و مرد رو بفهم. توي اين مدت كمتر توي دست پاش باش. هر كلمه اضافي كه بگي بيشتر در چشمش كوچيك مي شي. حرف طلاقو نزن! به فكر چرت و پرت هايي كه راجع به غذاي گرم و اين مزخرفات مي گه نباش! يكم براي خودت ارزش قائل شو! هي دنبال عقدنامه رو نگير! تو رو خدا تغيير كن تا زندگيت تغيير كنه! دعا كردن و التماس خدا كردن چه فايده اي داره وقتي خدا راهي هم جلوي پات بذاره تو نبينيش! تقصير خودمونه! انقدر هم گريه نكن! خواهشا قوي باش!لطفا!لطفا!
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتگین جان تو میتونی از اتفاقی که برات افتاده سربلند بیرون بیای فقط اگه یه خورده از این احساسی برخورد کردنت کم کنی، داری کم کم همه بچه ها رو کلافه میکنی:324: چرا فکر میکنی چیزی که تو فکر میکنی درسته و مطلق؟ خواهر من عزیز من اگه زندگیت و دوست داری یه خورده قوی باش،شاید خدا میخواد تو این اتفاق تو صبرت و تقویت کنی! من که هر روز اول از همه به تاپیک تو سر میزنم چون خیلی برام مهمه که چه اتفاقی میوفته برات ولی از الان به خودم و همه قول میدم که تا اطلاع ثانوی باهات قهرم چون اصلا به حرف گوش نمیدی و خیلی خود رأیی! این همه بچه ها بهت میگن به شوهرت کم محلی کن جواب تلفنش و نده بذار دلش برات تنگ بشه بهش التماس نکن بگو برو خودت پیگیری کن من که طلاق نمیخوام اونوقت تو همش یه سری حرفای بی ارزش که غذای گرم نمیخوره و بلا تکلیفه و ... تحویل میدی،تو رو به اون خدایی که میپرستی یه خورده فکر کن و یه خورده به مشاوره ها اهمیت بده. اصلا چرا تا حالا نرفتی مشاوره؟ موضوع به این مهمی میخوای با چند تا حرکت احساسی خودت حل بشه یا زود کم بیاری و زندگیت و از دست بدی؟ فعلا خداحافظ
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
يه چيز جالب بهتون بگم . من اصلا آدم خرافاتي نيستم و هميشه هم از آدماي خرافاتي بدم مي يومد . ولي ديروز يه اتفاق ديگه اي هم افتاد رفته بوديم خونه خواهرم كه گفتم مراسم داشت . يكي از دختر عمه هام كه سالي يه بار فقط عيدا مي بينمش هم اونجا بود بهم گفت ببين من دو سه روز پيش خوابتو ديدم . گفت تعجب كردم چون اصلا به يادت نبودم . بهم گفت خواب ديدم نامزد كردي چه نامزدي هم گرفتي . بيا و ببين . از ديروز همش رفته تو مغزم فكر كنم دارم ديوونه مي شم كه انقدر به همه چي حساس شدم از صبح تو تمام اينترنت در مورد تعبير اين خواب جستجو كردم . همش و همش فقط نوشته بود هميشه نامزدي و عروسي نشانه عزا و مصيبته . نمي دونين چه دلشوره اي گرفتم . خودمم مي دونم فقط خوابه هيچوقت انقدر حساس نبودم به خواب ولي اينجوري كه شد اونم تو اين موقعيت دختر عمم اين حرفو بهم زد خيلي فضوليم گل كرد ولي الان دوباره ترسيدم و اعصابم خورده .
در مورداين كه گفتين بزارم نگرانم بمونه چيكار كنم مثلا . اون ديگه خبري ازم نمي گيره كه تا وقتي اتفاقي نيوفته و من بهش زنگ نزنم . الانم مي دونم رفت پي كارش تا پول دستش بياد واسه طلاق .
ديروز خيلي به هم ريخته بودم كه دوباره از عقدنامه حرف زدم . فقط داشتم فكر مي كردم كه خدا ديگه خسته شدم مرگ يه بار شيون يه بار . حداقل بزار اگر قراره تموم شه زودتر تموم شه تا شايد منم تكليفه خودمو بدونم .
آخه چند روز پيش كه تنها بودم داشتم به اين فكر مي كردم كه من اگه هم طلاق بگيرم نمي تونم تنها تواين خونه زندگي كنم . همش داشتم فكر مي كردم حداقل يه همخونه پيدا كنم . يه دفعه هم شوهرم بهم گفته بود بهترين چيز اينه كه خونه رو بدي اجاره بري خونه مامانتينا . البته خودشم مي دونه ميونم با داداش بزرگم خوب نيست خيلي قلدره و آدمو اذيت مي كنه . بهش گفتم تو كه مي دوني من نمي تونم با اون يه جا بمونم گفت بابا اون كه به تو كاري نداره صبح مي ري سركار شب مي ياي مي خواي بخوابي ديگه . خلاصه خودش نشسته همه برنامه هاي بعد از طلاق منم چيده اونوقت من چجوري حتي يه ذره اميد داشته باشم كه اون بر مي گرده يا نگرانم مي شه . البته واقعا پسر مهربونيه و ميدونم واقعا اگه اتفاقي برام بيفته ناراحت مي شه ولي به هيچوجه هم حاضر نيست دوباره با هم زير يه سقف زندگي كنيم .
دوست خوبم همسفر65 به خدا خودمم كلافه ام از اين همه احساساتي بودنم . ولي نمي تونم خودمو اصلاح كنم گفتم كه اونروز كه ديگه ديدم همه دوستان بهم مي گن بهش بگو خودش بره طلاق بگيره رفتم و بهش همينو گفتم ولي انقدر بد و زننده باهام برخورد كرد و قيافشو كه ديدم دلم آب شد باز دوباره نتونستم تحمل كنم و دوباره زنگ زدم بهش گفتم قبول مي كنم . نمي دونم ديوونه شدم .
خيلي مي خوام برم پيش مشاوره دفعه قبل كه وقت گرفتم از دكتر زنگ زدن كنسل كردن . هر چي هر روز با 148 تماس مي گيرم موفق نمي شم . نمي دونم چجوري دوستان تو نوشته هاشون مي نويسن مي تونن از 148 كمك بگيرن . همش مشاوراش مشغولن .
دوباره وقت گرفتم ولي براي هفته بعد بهم وقت دادن . من هر ثانيه يه تصميم مي گيرم و صدبار مي ميرم و زنده مي شم . تا هفته بعد تا برم پيش مشاور صد تا اتفاق جديد رام مي فته انقدر دست و پا چلفتي و احساساتي ام . يكي نيست بگه آخه وقتي شوهرت انقدر بد باهات برخورد مي كنه و اصلا دوست نداره تو چرا انقدر دلت براش مي سوزه . ولي بعضي وقتا هم مثل ديشب كه آرومم كرد يه كارايي مي كنه كه بازم دوسش دارم و دلمم براش مي سوزه .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبكتكين!
با اين حرفهايي كه زدي پاك منو نااميد كردي!!!:102::47:
فكر مي كردم بيشتر از اينا درايت به خرج بدي و براي زندگي كه دوستش داري تلاش مي كني... ولي مي بينم تو عالم هپروتي اصلا نمي شنوي ما چي مي گيم!
حرفهاي بالهاي صداقت رو دوباره بخون! اي خدا يه فرجي كن!:161:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
حداقل انقدري ازش شناخت دارم كه مي دونم خيلي كينه اي يه . اگه ببينه يكي مي خواد باهاش لج كنه پا رو همه زندگيشم مي ذاره تا اون طرفو بشونه سرجاش . شايد با محبت بشه يه كم رامش كرد ولي با لج كردن و اين كه بهش بگم طلاق نمي گيرم مي دونم كه راهي از پيش نمي برم .
چند سال پيش كه با هم همكار بوديم اون توي يه شعبه ديگه كار مي كرد و من توي يه شعبه ديگه . با يكي از همكاراي شعبه ما سر چرت و پرت و سر يه موضوع بي اهميت لج كرد . شروع كرد نامه نگاري به مديراي شعبه ما . البته منم خيلي عذاب داد اون موقع مديراي واحد ما هم حسابي خوردش كردن . ولي مگه دست بر مي داشت از لجبازي . مديرامون خب مي دونستن من زنشم و بالاخره همه چيو بهش مي گم . جلوي من مسخره ش مي كردن و مي گفتن عجب پسر غد و پرروييه . هر چي شبا مي يومدم بهش مي گفتم بابا ول كن اينا باهات لج مي كنن اخراجت مي كنن . آخه اين چه كاريه مي كني چرا انقدر لجبازي . مي گفت به جهنم من اين پسره رو مي نشونم سرجاش بزار اخراجم كنن . حالا خودشم مي دونست راه به جايي نمي بره و كارشم از دست مي ده ولي تا آخرش ادامه داد . آخرشم مديرمون يه نامه زد به مدير واحد اونا كه ما ديگه با همچين آدمي كار نمي كنيم و اخراجش كنين . ولي بازم مديرمون چون خيلي مهربونه و نمي خواست يك كارمندشون دم عيدي بيكار بشه نامه رو كه مي خواست بده به مديرشون نداد به اون . داد دست من و گفت اينو بده به شوهرت بگو ديگه ام از اين غلطا نكنه . دفعه بعد يه جور ديگه برخورد مي كنم . منم نامه رو دادم بهش ولي به روم نياوردم كه از قضيه خبر دارم . اونم ديگه ترسيد و دست از لجبازيش برداشت چون خودشم مي دونست جاي ديگه عمرا بهش كار نمي دن . ولي نمي دونين چقدر لجبازه تا ته يه كاري رو مي ره كه فقط ثابت كنه از كسي نمي ترسه و كاري رو كه صلاح مي دونه مي كنه . الانم مي گه ببين من از مهريه اينا نمي ترسم فوق فوقش مي رم زندون آب خنك مي خورم الانم كه ديگه اينجوري نيست قسط بندي مي كنن . هر چند من هميشه بهش گفتم من مهريمو نمي گيرم ولي اصلا و ابدا از اين چيزا نمي ترسه . به قول خودش مي گه طلاقم نگيري مي ذارم مي رم خارج خودت طلاق غيابي بگير . پول رفت و آمد به خارجو داره مگه چقدر خرج داره ول دو ماه حقوقشو جمع كنه راحت مي ره و خلاص . البته مي دونه من كوتاه مي يام و بالاخره منو مجبور مي كنه مثل هميشه .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
خواب دختر عمه ات در مورد همین مشکلات جاری شما و همسرتون بوده. معنیش مشکل بوده که خب الان داری دیگه. ولی معنیش این نیست که تو طلاق می گیری و بیکار می شی و پایان نامه ات هم می مونه و ... همه ی مصیبت های عالم سرت می آد. پس دیگه منتظر بقیه اش نباش.
بقیه اش را تو باید درست کنی.
برخورد مادرت در این مورد چیه؟ خواهرت؟ بهشون بگو و کمک بخواه.
یکی از دلایل اینکه این همه به همسرت و زنگ زدن نزدنهاش اهمیت می دی اینه که تنها کسیه که باهاش ارتباط عاطفی داری (شاید). نیازت را بین اطرافیانت تقسیم کن. نیاز به توجه کردن و توجه دیدن، دوست داشتن و دوست داشته شدن ... همه را روی شوهرت متمرکز نکن.
شماره موبایلش را دوباره بهت داد که گفت روشن می ذارمش مشکلی بود زنگ بزن؟؟
هر دوتون دارید لج و لجبازی می کنید. به هیچ کس هم خبر ندادید مشکل بدتر شده. آخه یه بزرگتری کسی ... نه خانواده ی اون و نه خانواده ی شما ...
امشب برو خونه مامانت اینا و همه چیز را کامل براشون تعریف کن و بگو که قصدت چیه.
بذار بره، هر وقت رفت طلاق غیابی می گیری.
تو چرا اینقد جلو جلو عمل می کنی؟؟
در ضمن فقط رفتنش که نیست. ویزا می خواد، کار می خواد، خونه زندگی می خواد ...
اصلا چرا نمی ره و داره این همه خرج وکیل و التماس به تو ... می کنه واسه طلاق. اون که راهی به این آسونی داره؟؟
ساده نباش.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
اي خدا آخه ديگه روم نمي شه دوباره كه زنگ زد بگم حرفم عوض شده . دوباره طلاق نمي خوام . خدا جون چيكار كنم كاش طاقت مي آوردم و دوباره زنگ نمي زدم بهش بگم باشه موافقم .
هيچ جوريم نمي تونم تماسمو قطع كنم باهاش مي تونم موبايلمو خاموش كنم و به تلفن خونه جواب ندم ولي تلفن سر كارمو داره و همش اينجا زنگ مي زنه . اگه ام ببينه جواب نمي دم پا مي شه مي ياد اينجا سراغم .
خودمم خسته شدم تو رو خدا يه راه ديگه نيستش كه دلشو بدست بيارم .
همش مي گم كاش اون روزايي كه حالم بد مي شه عين اين فيلم هنديا منو ببرن بيمارستان تا شايد بياد اونجا منو ببينه دلش بسوزه ولي بازم مي گم چقدر تو بدبختي كه حاضري با ترحم و دلسوزي اونو برگردوني . عشق فيلم هنديم به خدا . فكر مي كنم با اين چيزا شايد بشه برش گردوند .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
تو چرا همه اش می خوای با ترحم و خوار و خفیف کردن خودت برش گردونی؟
اون باید نه از روی دلسوزی که از روی عقل و انتخاب برگرده. تو باید بهش فرصت بدی که فکر کنه. که ببینه نبودن تو یعنی چی و چه عواقبی خواهد داشت. اون باید بفهمه و ببینه که بدون تو زندگیش سخت می شه. باید بفهمه که زندگی مشترک شما بازی نیست که یکی بکشه کنار و بگه دیگه بسه. باید قدر وقت و زحمت و انرژی ای را که برای زندگیتون گذاشتید بدونه.
اما تو می خوای اون فکر کنه که تو بدون اون می میری و دلش برات بسوزه و واسه ترحم بهت برگرده.
ممکنه اگه بری بیمارستان بیاد دیدنت. اما بیشتر ازت بدش می آد. چون می بینه که باز هم ضعیفی و بازهم آویزونش. محکم باش و مغرور، بیشتر جذبت می شه.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
با ماردمينا هيچوقت رابطه عاطفي نزديكي نداشتم . بدبختيم هميشه اين بوده مادرمينا خيلي منو دوست دارن ولي يه بارم نمي ياد مادرم يا پدرم بغلم كرده باشن و يه ذره نوازشم كنن . به هيچ كدومشون اندازه شوهرم وابستگي ندارم . حاضرم همشونو 10 سالم نبينم ولي دوري از شوهرمو نمي تونم تخمل كنم تنها كسي بود كه تو تمام عمرم يه دست نوازش رو سرم مي كشيد و از ته دل آرومم مي كرد .
با خواهرمم هم همينطور . تو دوره قبل از ازدواج رازهامونو به هم مي گفتيم و كلي هم همديگرو كمك مي كرديم اما بعد از ازدواج رابطمون كمتر شده . اونم موافقه به طلاق هم اون هم شوهر خواهرم مي گن اين احمق بدرد تو نمي خوره تو خيلي لياقتت بيشتر از ايناست بره يكي لنگه خودشو پيدا كنه . مادرمينا موافق به طلاق نيستن چون مثل خودم آخرين راه حلو طلاق نمي دونن ولي تنها كاري كه ازشون بر مياد اينه كه عقدناممو قايم كنن و ندن . همين و شبا بهم بگم برم خونشون كه تنها نباشم .
بابام كاملا يه آدم بي احساسه و خيلي لجباز . پدر مادرمو در آورده . يه آدم عياشي كه همش دنبال زنبازي و اين حرفاست . از اولشم خانواده درست و حسابي از لحاظ عاطفي نداشتم . پدرم استاد دانشگاهه و و ضع مالمون خيلي بهتر از خانواده شوهرمه ولي هميشه حسوديم مي شد بهشون چون لااقل اونا يه خانواده خيلي وابسته به هم بودن و همديگرو حمايت مي كردن . هيچوقت نشد تو دعواهامون حق با من باشه و شوهرم طرف منو بگيره . مادرش علنا جلوي چشم شوهرمم به من توهين مي كرد شوهرم مي گفت نه منظورش چيز ديگه بوده . آخه مادر شوهرم به طرز وحشتناكي به من حسوديش مي شد . البته من هيچوقت يه طرفه عيب كسي رو نمي گم خداييش اون دفعه كه دعوامون شده بود واسه آشتي اومدن جلو هرچند نمي دونم به خاطر من بود يا بخاطر اينكه پسرشون طلاق نگيره ولي به هر حال هميشه ياد اينكارش مي افتم يادم مي ياد يه خوبي هاييم داشته ولي در كل خيلي بهم حسودي مي كرد تو اين سن و سالش وقتي مي ديد من يه چيز نو مي گيرم هفته بعدش كه مي رفتيم خونشون يه مدل از اون بالاتر يا عين همونو با هزار قرض و قوله مي گرفت .
يا وقتي خونه خريديم و به اسم من شد گفتم كه چقدر شوهرمو پر كرده بود كه شما كه اين همه با هم دعوا دارين چرا اجازه دادي خونه رو به اسم خودش كنه . در صورتيكه خودشم مي دونست تمام وامها رو پدر من گرفته . كلي بهمون پول كمك كرده كه هنوزم بهش ندادم و اونا حتي يه قرون يه قرونم به ما كمك نكردم اونقت اين حرفا رو به شوهرم زده بود .
خودشم مي گه تو اين مدت بهش خيلي سخت گذشته و اين بار آخر كه ديدمش مي گفت ولي مي گفت خدا بهش اين قدرتو داده كه پاشه و خودشو نجات بده از اين وضعيت . حالا هم تا نجات پيدا نكنه دست بر نمي داره . مي گه بالاخره اين اتفاق مي افتاد چه امسال چه ده سال بعد خودتم مي دوني ما اخلاقامون به هم نمي خوره پس يه ماهم زودتر جدا شيم به نفع هردومونه . مي گه من الان هيچي ندارم تو اين سن تازه انگار از صفر مي خوام شروع كنم باز تو يه خونه داري تحصيلات داري برو خدا رو شكر كن . جاي من بودي چيكار مي كردي ولي من امسال اينكارو مي كنم چون مي دونم 10 سال ديگه پير مي شم و مجبوم بسوزم و بسازم و تحمل كنم . مي گه خودت كه منو مي شناسي چقدر تنبلم و حوصله هيچكاري رو ندارم واقعا همينجوري بود ولي مي گه حالا كه ديگه اينقدر تحمل كردم ( اين 20 روزو مي گه ) مي گه انقدر تحمل مي كنم تا تموم شه .
مي بينين چقدر عزمش راسخه . :302:
مي گه تو هم بيست روز تحمل كردي پس ديدي مي شه . همه چي واسه ما آدمها عادته دقيقاه يه سال ديگه همين تو مي ياي از من تشكرم مي كني كه گذاشتم يه زندگي بهتر و موفقتر درست كني واسه خودت . آخه من چي دارم آويزون من شدي نه سواد دارم نه پول دارم نه اخلاقم به تو مي خوره . خوب مي ري با يكي ازدواج مي كني حداقل اخلاقتون به هم بخوره ناراحت نشه اگه تو بخواي با همكارت سلام و عليكم بكني يا حتي بري بيرون . من ناراحتت مي شم نمي تونم تحمل كنم تو حتي بهشون سلامم بدي ديوونه اي مي بيني كه چقدر بدبينم واسه چي مي خواي اين وضعو ادامه بدي .
مي گه اين همه آدم طلاق گرفتن مگه چي شدن هيچي يه روز بلند شدن از خواب ديدن بدرد هم نمي خورن . تو مي گي يعني همه اونا گناه كردن . خدا تو قرانم طلاق و حلال دونسته . فكر مي كني طلاق يعني چي يعني همين ديگه دو تا آدم بدرد هم نمي خورن طلاق مي گيرن تا بيشتر همديگرو اذيت نكنن . تو چرا همش از طلاق يه غول مي سازي براي خودت خب تو مي خواي زندگي كني من نمي خوام . تو چجوري مي خواي تنهايي زندگي كني .
واقعا تنها دليل وابستگيم به اون اينه كه تنها كسي بوده كه تو اين 28 سال زندگيم محبتشو بهم نشون داده و من همه حرفامو فقط به اون مي گفتم و تكيه گاهم مخصوصا تو اين 8 سال فقط اون بوده . حالا خيلي برام وحشتناكه كه ازش دل بكنم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
عزيزم وقتي ميبيني شوهرت اينقدر راسخه و روي تصميمش ايستاده شما هم مثل اون باش مصصم و قاطع حرفتو بزن بگو كه نمي خواهي طلاق بگيري
اينطور كه من از حرفات متوجه شدم معلومه شوهرت هم از اخلاق خودش خسته شده و داره با خودش مي جنگه
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
نه اتفاقن اون خيلي هم به تصميمش مطمئنه فقط يه چند تا مشكل كوچولو داره بقول خودش . يكي اينكه پولش جور نيست بده دست وكيل كارمونو بكنه ( چون خودش هيچوقت حوصله دويدن تو اين دادگاه اون دادگاهو نداره) و دوما هم اينكه هنوز به قولش خودش من دارم بازي در مي آرم و نمي رم براي طلاق تفاهمي . مي گه اگه تو نياي اينكار فقط طول مي كشه هيچ مشكلي نيست فقط خودت و منو اذيت مي كني . دوست داره من با كمال ميل هر وقت اون گفت برم براي طلاق . مشكلش جز اين هيچ چيز ديگه اي نيست . خودم از خداشه زودتر پولش جور بشه از بلاتكليفي در بياد و وسايلشو ببره خونه مارشينا و يا اينكه بقول خودش يه خونه اجاره كنه . البته من مي دونم مي خواد بره خونه مادرشينا ولي مي خواد وقتي همه چي تموم شد بياد وسايلشو ببره . وسايلاشو نبره بعد به مامانشينا بگه هنوز طلاق نگرفتيم . ميخواد همه چي تموم شده باشه .
وقت گرفتم براي مشاور دوباره براي دوشنبه وقت داد . مي ترسم تو اين چند روز اتفاقات بدي بيوفته . دعام كنيد . دوباره جوگير نشم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتکین
با این اوضاعی که شماداری ، اصلاً صلاح نیست شوهرت فعلاً برگرده ، چون چیزی نمیگذره و باز مشکلات شما سر بر میاره ، شوهرت هم همینو میدونه ، چون بارها تجربه کرده .
این تالار یه نمادی از دنیای واقعی میتونه باشه برای انعکاس رفتارهای ما .
شما همینجا ، هرچه دوستان هوار میزنن و راه درست نشون میدن ، راه خودتو میری :316: و نشون میدی حتی با دقت و همراه با درک عمیق ،پستها رو نمی خونی . دقت کن به بعضی از پستهات ، و پست نفر قبل ، شروع صحبت شمااصلاً یه چیز دیگست طوری که من گاهی فکر می کردم لابد پست اون دوستان رو نخوندی ، که می دیدم کلی حرف خودتو زدی بعد اون وسطا یه اشاره به محتوای پست دوستان کردی و دوباره رفتی سر حرف خودت .
به نظرم اینجا شما برای خودت حرف میزنی و دوستان هم خودشون میگن و خوشون میشنون .
به همین دلیل من از دوستان عزیز تقاضا دارم ، هیچ کس دیگه در این تاپیک راهنمایی نده ، تا وقتی سبکتکین سنگهاش رو با خودش وا بکنه و تصمیم بگیره آیا میخواد رو خودش کار کنه و فعلاً شوهرش رو بزاره کنار یا خیر ؟
همچنین یک جمع بندی از راهنمائیهای دوستان طی یک پست ارائه بده ( جمع بندی خلاصه و حاوی راهکارهای داده شده باشه ):303:
.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دوستان
سبکتکین خودش باید جمع بندی کنه . ممنون میشم شما صبور باشید
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
من يه بار ديگه همه پست ها رو از اول خوندم همه مي گن طلاق نگير و بهش بگو من طلاق نمي خوام و صبر كن . و حداقل خودت تصميم بگير كه چيكار مي خواي بكني نه اون . فكر كنم اغلب بچه ها نظرشون اين بود كه بايد صبر كنم .
ولي من هر قدر صبر مي كنم فقط دورتر و دورتر مي شيم .
يكي از دوستان گفته بود شرط بزار كه با هم برين پيش مشاور و بهش بگو براي خودت مي خواي بري . ولي اولا به هيچ وجه قبول نمي كنه و يه جورايي راست مي گه . مي گه آقا جون من كه ديگه زندگي بكن نيستم تو مي خواي بري پيش مشاور خودت برو چرا من بيام به من چه ربطي داره كه تو مي خواي درست شي . تنهايي برو پيش مشاور و اشتباهاتتو به قول خودت رفع كن . ديگه زندگي ما به هم ربطي نداره .
هر قدرم صبر مي كنم اون فكر مي كنه ديگه راحت تر با اين موضوع كنار اومدم . اونروز بعد از يه هفته كه از خونه رفته بود باهاش حرف زدم گفت تازه راحت شدم و ديگه چند روزيه فكر و خيال ندارم خواهشن دست از سر من بر دار و دوباره شروع نكن .
بهش چند بار گفتم دارم مي رم پيش مشاور هر چند واقعيت اين نبود و هنوز نتونستم برم ولي اين دوشنبه ديگه حتما مي رم . ولي به اون گفتم مي رم كه حداقل پيش خودش فكر كنه به اينكه من دوست دارم مشكلاتمو حل كنم و اونم شايد بياد و بريم پيش مشاور . ولي آخرين دفعه كه ديدمش و بهش گفتم حاضر نيستم طلاق تفاهمي بگيرم . گفت اين همه رفتي پيش مشاور آخر بهت ياد داد طلاق نگيري . اون چه مشاوريه كه مي گه وقتي شوهرت دوست نداره ديگه اصلا باهات زندگي كنه اصرار داره كه تو طلاق نگيري مثلا چه فايده اي داره 10 سال ديگه ام بگذره مگه فرقي مي كنه . آخرشم عصباني شد و گفت باشه نگير و اون حرفاش كه منم مي ذارم مي رم و خودت مجبور مي شي آخر اقدام كني .
خيلي لجبازه مي دونم كه اگه بخوام باهاش لج كنم و نرم طلاق بگيرم بدتر مي شه و بيشتر ازم متنفر مي شه . از يه طرفم مي دونم ديگه اين زندگي زندگي بشو نيست . چون اصلا كوتاه نمي ياد . ولي من نمي تونم از فكرش در بيام .
نمي خواستم با پدرمينا سر عقدنامه دعوا كنم ولي بابامم يكي از اون مرداي لجباز و يه دنده است كه فقط قصدش چزوندن شوهرمه . فكر مي كنه با نگهداشتن عقدنامه محبت شوهرم بر مي گرده .
خودمم نمي دونم چيكار كنم . مي دونم اين اتفاقايي كه افتاده ديگه نمي ذاره زندگيمون حتي اگه دوباره جوش بخوره مثل اولش بشه و تنها كسي هم كه دوباره بايد كوتاه بياد منم . چون اون به هيچوجه حاضر نيست اخلاقشو عوض كنه و مي گه من درست مي گم . يعني در هر صورت اين وضع ادامه داره و هي دور خودم مي چرخم . تنها كاري كه مي تونم آخر آخرش بكنم همين طلاق گرفتن و شروع يه زندگي جديده كه سعي كنم ديگه اشتباهات قديممو تكرار نكنم و انتخاب درست تري داشته باشم ولي اينم نمي تونم چون انقدر عاشقشم كه حتي فكر اين كه يه روز مجبور بشم سند طلاقمو بگيرم دستمو و براي هميشه قيدشو بزنم روانيم مي كنه . اين همه هم تهمت بهم مي زنه و تحقيرم كرده ولي نمي دونم چرا انقدر دوسش دارم . فرشته مهربون بهم تو پستاي قبلي گفته بود كه انقدر مطمئن نباشم درباره آدما مطلق فكر نكنم و همون جوري كه فكر نمي كردم كه يه روزي تنهام مي ذاره و مي ره الانم هم انقدر مطمئن حرف نزنم .
راستش فرشته مهربون اگه اون موقع اشتباه در موردش فكر كردم براي اين بود كه نمي شناختمش و زير يه سقف باهاش زندگي نكرده بودم . الان 5 ساله كه پدرمو با اين حساسيتهاش در آورده و مي شناسمش كه اون كه بقول خودش يه ساعت ازم خبر نداشت جنجال راه مي نداخت و بهم شك داشت حالا ديگه نبايد اميدي به برگشتنش داشته باشم . يك ماهه كه بقول خودش نمي دونه كجا هستم .
خلاصه مثل ... گير كردم تو گل . از يه طرف ديگه وقتي زمان هم بگذره و همه اطرافيانم بفهمن كه چه اتفاقي افتاده خيلي احساس كوچيكي مي كنم كه با اين وضعيت كه تحقيرم كرده و رفته دوباره مجبور شم برگردم به اون زندگي سابق . هر چقدر زمان مي گذره فقط ازش دور مي شم من الان احساس تنهايي و دلتنگي مي كنم و مي خوام شوهرم برگرده وپيشم باشه . ديگه شوهري كه اين همه عذابم بده و بخواد يه سال ديگه برگرده ديگه بعد يه سال من اصلا باهاش راحت نيستم و ديگه حسي بهش ندارم . همين الانم يه وقتايي مي شينم پستاي بعضي بچه ها رو مي خونم كه مي گن ما الكي فقط عمرمونو حروم كرديم و صبر كرديم كه شوهرامون برگردن ولي آخر طلاق گرفتيم و فقط عمرمون و جوونيمون به ناراحتي گذشت الانم راحت فراموشون كرديم . حتي يكي از دوستان نوشته بود من با اينكه شوهرمو خيلي دوست داشتم مجبورم كرد ازش طلاق بگيرم ولي بعد از يكسال از طلاق برگشت ولي من ديگه نمي تونستم برگردم به اون زندگي . بعد از خوندن اينا مي گم من كه آخرش مجبور مي شم اينكارو بكنم پس چرا همش دست دست مي كنم و به تاخير مي ندازمش . گيرم كه من عاشق شوهرمم و نمي خوام اونو از دست بدم ولي وقتي اون منو نمي خواد آخرش همينه كه براي همه اتفاق افتاده و مجبور مي شم به طلاق . پس چر الكي دارم دست و پا مي زنم .
به خدا خودمم نمي دونم مي خوام چيكار كنم . يه روز مي گم مي روم ازش طلاق مي گيرم و واگذارش مي كنم به خدا كه انقدر بهم تهمت زد . يه روز مي گم همين به همين راحتي شايد يه راهي باشه كه دلش نرم شه . ول هيچ راهيم پيدا نمي كنم . ديگه خسته شدم . نمي خوام خودمو بزنم به اون راه كه هيچ اتفاقي نيفتاده و زندگيمو بكنم و ادامه بدم . آخه چرا به خاطر بدبيني اون و چيزي كه هيچوقت اتفاق نيفتاده من بايد غصه بخورم واون بره سراغ زندگيش .
الانم هر روز دارم يه حرفي مي زنم به شوهرم . يه روز مي گم موافقم براي طلاق . يه روز مي رم بهش مي گم نمي خوام طلاق تفاهمي بگيرم و خودت برو اقدام كن . دوباره بهش مي گم باشه مي يام براي طلاق . حالا بازم برم بگم نمي يام براي طلاق . آخه ديگه خسته شدم از اين همه تحقير . الان بازم بهش بگم نمي يام براي طلاق . با شناختي كه ازش دارم دوباره مي شينه پيش خودش فكر مي كنه اين دختره عجب آدم كوچيك و حقيريه هر چي ضايعش مي كنم بازم گير داده به من بزار بيشتر بچزونمش .
من نمي تونم رو خودم كار كنم و شوهرمو فعلا بزارم كنار . اصلا نمي تونم بهش فكر نكنم . هيچ چي نمي تونه مشغولم كنه . با اين كه خيلي سركارم شلوغه و پايان نامه هم دارم ولي اصلا نمي تونم بهش فكر نكنم . داره مغزم متلاشي مي شه ديگه . رو چي خودم كار كنم .
من اگه بخوام يه زندگي ديگه شروع كنم با يكي ديگه حتما اون موقع مي رم پيش مشاور و سعيمو مي كنم كه اشتباهات گذشتمو تكرار نكنم . ولي الان تنها مشكلم شوهرمه كه نيست و من دارم از دوريش دق مي كنم . و هيچ راهيم به ذهنم نمي رسه كه برش گردونم . فقط به قول شما تنها راهي كه برام مونده صبر كردنه كه اونم خودم مي دونم فايده نداره بدتر مي شه كه بهتر نمي شه .
از يه طرفم خيلي احساساتيم و با اينكه انقدر اذيتم مي كنه بازم يه موقع هايي مي شينم فكر مي كنم بابا بي خيالش شو اون بدبختم آدمه و تو رو نمي خواد حقش نيست كه اينجوري عذاب بكشه . و مثل سرايدارا سر كارشون بخوابه و غذا و جاي درست و حسابي نداشته باشه . اگه اين وضعيتش ادامه پيدا كنه بدتر حالش از من بهم مي خوره كه انقدر اذيتش مي كنم و بااينكه مي بينم تو اين وضعيته ولي بازم اذيتش مي كنم .
وقتي مشكلات بچه هاي ديگه رو مي خونم كه چه مشكلاتي داشتن و شوهراشون يه مدت گذاشتن رفتن و بعد يه مدت برگشتن . مي بينم همش تقصير خود شوهرشون بوده يا لااقل خود شوهره وقتي مي نشسته فكر مي كرده مي ديده كار خودش اشتباه بوده و پشيمون مي شده ولي شوهر من كاملا قاطع پاي حرفش وايستاده كه تقصير تو بوده و من همه عمر پاي تو سوختم و ساختم شايدم راست مي گه منم خيلي خيلي اشتباه داشتم و حالا ديگه خيلي ديره واسه افسوس خوردن . ولي به خاطر همين مسئله كه اون تقصير خودش نمي دونه هيچ چيزو مي دونم كه اصلا پشيمون نمي شه و اگه بره ديگه برنمي گرده .
من مثل زنهاي ديگه صبور و عاقل نبودم . و خيلي اشتباهات داشتم كه از نظر شوهرم راهي براي برگشت ندارم . چجوري بتونم اميد داشته باشم كه بر مي گرده .
وقتي گفتم اون مزاحمه اونشب زنگ زد و خيلي ترسيدم يكي از دوستان بهم پيشنهاد داد از اين فرصت استفاده كنم و بزارم تا اون نگرانم بمونه و بحث و از طلاق عوض كنم . 5 شنبه زنگ زد شب و گفت خبري نشد از اون مزاحمه با اينكه اون ديگه زنگ نزده بود دروغكي گفتم چرا چند بار از تلفن عمومي زنگ زده و قطع كرده و من يه خورده ترسيدم . بهم گفت خب برو شكايت كن يا برو خونه خواهرتينا . اگه ام مي خواي بموني خونه درو قفل كن . همين بعدشم گفت خب ديگه كاري نداري گفتم نه .
ديروزم كه جمعه بود ديگه اصلا بهم زنگ نزد . اگه يه ذره نگرانم مي شد حداقل يه زنگ مي زد ولي اصلا ديگه براش مهم نيستم اون داره زندگي خودشو مي كنه . از 5 شنبه ظهر تا امروز كه بيام سر كار تو خونه تنها بودم . هيچكس ديگه سراغي ازم نمي گيره .
هر لحظه داره استرسم بيشتر مي شه كه الان زنگ بزنه بهش چي بگم . دوباره بگم مي يام براي طلاق يا بازم بزنم زير حرفام و بگم نمي يام . خدا كنه تا وقتي ميرم پيش مشاور تا دوشنبه زنگ نزنه . وگرنه قاطي مي كنم .
الكي با مامانمينا لج كردم . مامان بيچارم ديروز جمعه ظهر زنگ زد گفت بيا اينجا خونه ما تنها نمون . نرفتم گفتم خونه خودمون راحت ترم . اونم قاطي كرد و گوشي رو قطع كرد . نمي خوام زندگيم دست اونا باشه . مامانم خيلي دلسوزه ولي بابام فقط دنبال نقشه كشيدنه . مي دونم كه بابام با قهر كردن من كوتاه نمي آد . من بدبخت آخرش فقط الكي قهر مي كنم و با همه رابطه مو قطع مي كنم . ولي مي گم شايد شوهرم يه خورده دلش بسوزه كه تنها موندم و به خاطر اون با مادرمينا دعوا كردم و يه كم نگرانم بشه .
من كه تا آخر عمر با مامانمينا قهر نمي مونم بالاخره آشتي مي كنم ولي حالا كه گند زدم به همه چي . ديگه روم نمي شه به اين زوديا برم خونشون . بابا آخه عقدنامه رو آخه براي چي گرو نگه مي دارن . آخه با اينكارا كه شوهر من بر نمي گرده .
تو يكي از پستها بچه ها يه لينكي رو معرفي كرده بودن كه توش داستان يه زن و شوهرو نوشته بود كه با اينكه خيلي از هم كينه داشتن ولي بعد يه سال كه از طلاقشون گذشته بود برگشته بودن و دوباره با هم ازدواج كرده بودن . ولي يعني من الان بي خيال شم و صبر كنم تا شايد شوهر من يه سال يا چند سال ديگه پشيمون شه . خودم آدم نيستم و خورد مي شم . تازه اگه اينبار اين اتفاق افتاده هزاران نفر رو هم من تو خود همين فاميلمون سراغ دارم كه بااينكه تقصير شوهراشون بوده كه طلاق گرفتن اما هيچوقت ديگه برنگشتن سر زندگيشون . من كه جاي خود داره شوهرم مقصر همه چيز رو من مي دونه . بازم بشينم به اميد زنده باشم . :302:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
تو يه لينكي كه بهم معرفي كرده بودن نوشته بود خودتو قوي نشون بده التماس شوهرتو نكن . و وقتي اون زنگ زد خودتو خوشحال نشون بده و انگار نه انگار اتفاقي افتاده . اتفاقا يكي از مشكلات شوهرم همينه كه مي گه تو كه از خداته كه جدا بشي و بري سراغ يكي ديگه و شاد زندگي كني . پس چرا نمي ري .
من اگه بخوام خودمو يه ذره شاد نشون بدم بيشتر از قبل مطمئن مي شه كه من اصلا بهش فكرم نمي كنم و به خودش مطمئن تر مي شه كه اينكارشو به سرانجام برسونه .
بيشتر از اين چيزي نفهميدم از راهنماييها فرشته مهربون .
در ضمن اينم بگم من تو خانواده با محبتي بزرگ نشدم و پدر و مادرمم هميشه دعوا داشتن و من خيلي از لحاظ عاطفي وابسته به شوهرم هستم . انقدرها هم كه بعضي دوستان فكر مي كنن راحت و طبق عادت فراموشش مي كنم . نمي تونم واقعا تو خودم نمي بينم . من 4 سال پيش تو يه گروه تئاتري كار مي كردم به مدت 2 ماه با هم بوديم . هنوز كه هنوزه عكساشونو نگاه مي كنم گريم مي گيره و دلم براشون تنگ مي شه . مي دونم شايد هيچكدون اصلا اسم منم يادشون نمي ياد ولي من اينجوريم خيلي زود دل مي بندم و عمرا كسي رو فراموش نمي كنم . شوهرم كه ديگه هيچي جاي خود داره .
چيز ديگه اي بوده كه بهش دقت نكرده باشم و نفهميده باشم . من فكر مي كنم اوايلش كه بچه ها راهنماييم مي كردن زياد چيز زيادي ازمن و زندگيم نمي دونستن . بعدها كه بيشتر از اشتباهات خودم تعريف كردم . راهنمايي هاييشون مفيدتر بود . هر چند بازم فكر مي كنم شوهرمو خوب نمي شناسن .
من خيلي حساسم و حتي تحمل شنيدن حرف مردم رو هم ندارم . نمي دونم اگه جدا بشم چقدر فاميلام پشت سرم حرف مي زنن . من خيلي سعي مي كنم جلوي ديگران قوي خودمو نشون بدم . و هيچ كس اگه طلاق بگيرم فكر نمي كنه كه چقدر التماس شوهرمو كردم و همه تقصيرارو مي ندازن گردن من . چون شوهرم خيلي تو ظاهرش آروم بود . همه دعواهاش با من بدبخت و تو خونه بود كه زور مي گفت . چند روز پيش كه رفته بوديم خونه عمه مينا دختر عمم و شوهرشم بودن . بهشون گفته بودم كه شوهرم رفته مسافرت بهم گفت تو چجوري دو هفته ست كه تحمل مي كني بهش گفت خب چيكار كنم گفت تو خيلي بي احساسي . ديروز پريروزم كه خونه خواهرم بووديم بهم گفت به شوهرم گفتم كه چي گفتي بهم گفت اصلا از قيافش معلومه خيلي بي احساسه . خيلي ناراحت شدم و قلبم شكست . من اصلا اينجوري نيستم . فقط جلوي اونا وانمود كردم هيچي نيست ولي حتما همه هم مثل اونا فكر مي كنن من يه دختر بي احساسم و شوهرم حق داشته كه بزاره و بره . خيلي دلم گرفت . حرف مردمو چجوري تحمل كنم .
اصلا از همه لحاظ كم آوردم نمي دونم به چي فكر كنم . مي دونم مسيله اصليم شوهرمه و بايد در درجه اول به اون و مشكلم فكر كنم . ولي اين چيزا هم خيلي تاثير مي ذاره روم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
هنوزم فكر مي كنين پستها را با دقت نخوندم كه جوابمو نمي دين . خسته شدم .
:302:
:302:
:302:
فرشته مهربون چرا جوابمو نمي دين ؟
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتگین جان،
من حرف خاصی ندارم که بزنم. تشکر گذاشتم یعنی که خوندم.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتکین عزیز؛ نمی دونم این راهنماییم چقدر درست باشه!
اما می خوام بگم؛ جواب تلفن های همسرت رو یه مدت اصلا و ابدا نده!
در خونه ات رو قفل کن و برو خونه ی مادرت اینها؛ که کمتر غصه بخوری و تمام تمرکزت رو بریز روی پایان نامه ات!
به خداوند توکل کن و اجازه بده؛ هر کسی که قصد طلاق دادن داره خودش اقدام کنه؛ به هیچ عنوان با پدر و مادرت و برادرت هم درگیر نشو![color=#FF0000]
همین!
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
تو زيادي احساساتي هستي سبكتكين عزيز و واقعا داري هم به خودت هم خانوادت و ... آسيب مي رسوني:305:
حاضر نشدن به طلاق توافقي به معناي طلاق نگرفتن نيست! فقط به معناي اينه كه همسرت خيلي راحت و آسوده طلاقت نده و مهريتم كه ميخواي ببخشي و با پدرتم سر عقدنامه جنگ كني و ...
اينا همه به ضررتوئه و به نفع كي؟ به نفع كسي كه اصلا حاضر به زندگي با تونيست و پس فردا ميره پشت سرشم نگاه نميكنه و تو ميموني و ...
من اون لينكو نخوندم ولي به نظرم با تعريفايي كه ميكني طلاق براي شما خوبه! آخه چرا اين قدر خودتو ميكوبوني؟فكر ميكني همه ي زنها فرشته اند؟
به خدا من زنايي رو ميشناسم اين قدر غرغرو و بد اخلاقن ولي همسرشون با صبر و احترام باهاشون برخورد ميكنه و اينقدر تحقيرشون نميكنه! تو با ادامه ي زندگي با همسرت همين يه ذره اعتمادبه نفسي كه در وجودت مونده رو هم از دست ميدي!
ولش كن! اينقدر بهش وابسته نباش! برو خونه مامانت اينا يعني چي كه روم نميشه؟ بذار با كسي زندگي كني كه تو رو واقعا بپذيره حتي اگر عيبايي داري بهت كمك كنه برطرفشون كني نه اينكه صورت مساله رو پاك كنه!
امروز تو اتوبوس بودم.يه مجله ي يه ذره قديمي دستم بود و داشتم ميخوندم (راه زندگي 315 شهريور89) توش يه مطلب خوندم و خيلي ناراحت شدم آخه ياد شما افتادم تو رو خدا يه ذره به وضع اين زن نگاه كن كه خداي نكرده اين جوري نشي!
"دست خودم نيست علاقه اي به او ندارم"
هنگامي كه پس از چهارسال زندگي قصد طلاق از همسرم رو داشتم او حاضر نبود حقيقت را بپذيرد و التماسم ميكرد كه تغيير عقيده دهم. ولي متاسفانه من هيچ علاقه اي به او نداشتم و مي دانستم ادامه ي زندگي سرانجامي ندارد و فقط جواني هر دونفرمان از بين ميرود... با اين حال بايد اعتراف كنم كه او زني بسيار ايده آل است ولي چه كنم كه ...
دو هفته پيش مادرش با من تماس گرفت و گفت كه همسر سابقم در وضعيت بسيار نامطلوبي به سر مي برد و حتي به فكر خودكشي افتاده است. همچنين بعد از جداييمان با تمام دوستانش قطع رابطه كرده و كاملا منزوي و افسرده شده است. دلم به شدت به حالش سوخت و قرار ملاقاتي با او گذاشتم ولي از ديدن ظاهر آشفته و ژوليده اش به شدت يكه خوردم.
او كه زني آراسته و مرتب بود حالا هيچ شباهتي به گذشته ندارد ... و ...
دوست عزيزم شايد ما زنها رو با التماس و ... برگردوند اما مردها با ما فرق دارند!
يكبار ديگه به جمله اي كه زدي نگاه كن و خودت قضاوت كن:
"ولي مي گم شايد شوهرم يه خورده دلش بسوزه كه تنها موندم و به خاطر اون با مادرمينا دعوا كردم و يه كم نگرانم بشه . "
مردي كه جملاتي ازش رو خوندي با ديدن خودكشي و وضع خراب همسرش دلش به رحم نيومده حتي با وجود اين كه اعتراف كرده زنم ايده آل بود حالا تو ميخواي همسرت ... حتي اگر نگرانت هم بشه به معناي علاقه نيست و اگه نمي خوادت تو هم سعي كن فراموشش كني! دوشنبه كه رفتي پيش مشاور نگو ميخوام شوهرم برگرده! بگو كمكم كنيد تا بتونم شوهرمو فراموش كنم و زندگي تازه اي آغاز كنم همين ...
يه كم بيشتر به خودت و به عاقبت كارهات فكر كن!:305:
موفق باشين:72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
آخه دختر من بهت چی بگم خوبه ؟
اگر میخواستی حرفهای دوستان رو جمع بندی کنی ، باور کن میشد سه چهار خط ، اما .... این طومار رو نگاه کن ، باز هم حرفهای تکراری خودت رو زدی .
عزیزم وسواس فکری گرفتی از بس رو این حرفها دور میزنی .
فرض کنیم همین فردا طلاق گرفتی ...... با این روحیه و احوالاتی که داری ، چه اتفاقی میافته ؟ تو فکر می کنی تموم شد و راحت شدی و میری مشاوره که به یه زندگی دیگه فکر کنی ، اما ما با تجربه ای که داریم و شناختی که از پیامدهای این روحیه بعد از طلاق داریم بهت میگیم ، داغون تر میشی . بزار قسمتی از دیالوگ بعد از طلاقت رو بگم :
واگویه های درونی سبکتکین بعد از طلاق >>> واقعاً که چه آدمی بود ، چقدر راحت منو طلاق داد ، انگار نه انگار که این مدت با هم زندگی کردیم ، به من تهمت زد و .... حالا چه کار می کنه ؟ کاش بدونم در چه حاله ، حتماً خوش و راحته ، آره دیگه چرا خوش نباشه ، لابد یکیو پیدا کرده و میخواد ازدواج کنه و ....
سبکتکین وقتی بشنوه مثلاً همسر سابقش داره ازدواج میکنه >>> دیدی چه راحت منو فراموش کرد ، این دختر کیه که میخواد باهاش ازدواج کنه ، نکنه اون دخترس ، لابد به خاطر همین منو طلاق داد ، لابد .....
و..... بقیش رو خودت رو بزاری تو اون زمان میتونی بفهمی .
تازه بگذریم از دلتنگی ها و احساس شکست ، واکنشهات در مقابل هر حرفی از دیگران و شکاک شدنهات ، با خانواده در افتادنت و ... خود را سرزنش کردنها و .....
عزیز من
برای ما الآن مهم خودتی و آرامشت ، می خواهیم تو نه به طلاق فکر کنی نه به ادامه زندگی ، به هیچی فکر نکنی ، اصلاً به شوهرت فکر نکنی ، رو خودت کار کنی که از وابستگی بیرون بیایی ، روحیه ات را متعادل کنی ، اضطراب زدایی کنی ، حساسیتت را کم کنی ، مهار احساسات کنی ، و .... اینجوری خودت رو تقویت کنی ، بعد تصمیم بگیری ، به ادامه یا عدم ادامه زندگی ، چون در اون صورته که تصمیمت میتونه تصمیم عاقلانه و همراه با سنجش همه جوانب باشه .
اگر حاضری اول خودت را آرام کنی و رو خودت ازجنبه هایی که گفتم کار کنی ، پس بسم الله این اقدامات رو انجام بده :
1 - با استفاده از تکنیک توقف فکر ، به شوهرت فکر نکن ( در هیچ جهتی )
2 - چند فعالیت که بهت آرامش میده را جزء برنامه های هفتگیت بزار ( به فراخور نیازت به آرامش )
3 - با خانواده ات بیشتر در ارتباط باش و از رابطه عاطفی با آنها لذت ببر .
4 - با دوستان با روحیه امیدواری و شاداب و سالم ارتباطتت رو بیشتر کن .
5 - برای خودت برنامه تفریحی و ورزشی حتماً بزار ( ورزش ، شنا را توصیه می کنم )
6 - با همسرت تماس نگیر ، بگذار او تماس بگیره ، هر وقت هم تماس گرفت بگو خودت با پدرم صحبت کن من کاری ازم بر نمیاد ، برای طلاق هم شما برو دادگاه اقدام کن ، من نظری ندارم ( چون موافق جدایی توافقی نیستم ) این حرفها را هم جدی و محکم بزن و ( منظورم با تندی نیست ) اگر در مورد مزاحم پرسید ، جز راست چیزی نگو ( دروغ صلاح نیست ).
7 - حرف اولم را دوباره تکرار می کنم ، به شوهرت و جدایی یا ادامه زندگی با او به هیچ وجه فکر نکن .
زندگی کن ، آرام و شاد
می دونم سخته ، اما باید تلاش کنی ، انرژی احساسی خودتو در این جهت بکار بگیری حتماً موفق میشی . این یه مبارزه هست ، و تو بخواهی میتونی در این مبارزه موفق بشی و به نقطه ای که مد نظره خواهی رسید .
.