-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دوستان خوبم ميخواستم راجع به يه موضوع ديگه ازتون نظر بخوام،اجازه هست ديگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:4 3:
راستش شوهرم داره درسش تموم ميکنه و ميخواد کارشناسي ارشدش رو ادامه تحصيل بده اون هم تو دانشگاه آزاد،ولي هر وقت به من که ميرسه ميگه تو بايد سراسري قبول بشي و حتي بهم اجازه نميده اگه سراسري ثبت نام کردم پيام نور برم،به من که ميرسه ميگه پول نداريم ولي با کمال ميل براي خودش راه براي ادامه تحصيل هست،خيلي از دستش ناراحت ميشم،از اينکه مدام بهم ميگه نميذاري پس انداز کني،خيلي از خواسته هامو براحتي پس ميزنه ولي به خودش که رسيد اينجوري ميکنه،ديروز برادرم اومد خونمون و شام نگهش داشتيم ولي کاملا معلوم بود که بين خانواده خودش و خانواده من فرق ميذاره،بعدش هم وقتي صحبت ادامه تحصيل شد اينجوري مطرح کرد،خيلي ناراحت شدم از دستش اگه هدفش هم امتحان من باشه که متاسفانه کم اينکارا رو نکرده بازم خيلي بده خيلي بد،شب موقع خواب باهاش سرسنگين بودم ولي چون نميخواستم دوباره جرو بحثي راه بيفته زياد رو نميکردم سر جام خوابيدم اون هم محلي نذاشت و خوابيد ولي من تو جام اشکام آروم آروم سرازير ميشد و به حالم گريه ميکردم،از اينکه بلد نيستم درست و بجا حرف بزنم و دغدغه هامو بهش بگم،از اينکه تا چيزي ميگم مثل فشفشه برخورد ميکنه،از اينکه چرا من نبايد با همسرم راحت باشم؟از اينکه چرا اينهمه حرف تو دلم مونده باشه و نتونم بهش بگم؟چرا منو درک نميکنه؟همه حرفهايي که دوستان ميزنيد درسته ولي نميدونيد از اتفاقاتي که از ابتداي نامزديمون تا حالا افتاده فقط کم لطفيه که همسرم بهم داشته و اين منو به شدت داغون ميکنه،هر جوري هم بهش ميگم قبول نميکنه بياد بريم مشاور،من چيکار کنم باور ميکنيد الان کهاينها رو مينويسم به قدري حالم بده که اگه همکارم نبود مينشستم زار زار گريه ميکدم،دلم ميخواست ميرفتم جايي که همسرم اونجا نباشه و تو تنهايي خودم اينقدر بلند داد ميزدم که گوشهام از بلندي صداي خودم کر بشه،خسته ام خسته،نميدونم بعد از اون دعوا ديگه دل و دماق شاد بودن رو ندارم،ديگه از دستش خسته ام،همش با هم کنتاکت داريم سر هر چي بهم گير ميده منم از دستش خسته شدم،فکر ميکنم اون هم نسبت به من بي ميل شده،حس ميکنم ديگه دوستم نداره،آخه فرقي نميکنه مثلا وقتي دوستم داشت چه کار خارق العاده اي کرد که فکر کنم دوستم داره،همش از طرف اون کوتاهي بوده و هر چي هم کرده جزو وظايفش بوده.:324:
تو اين مدت يکسال و قبلش نامزدي چه کار مهمي برام کرده؟تو نامزدي که دلش نمي اومد از پولاش برام خرج کنه و دائم باها دعوا ميکرد،تو اين يه سال ازدواج هم که هر چي خريده از پولاي خودم بوده و شايد بيشتر پولام رو برا خودش برداشته،تازه خيلي چيزهايي رو که ميخواستم با اينکه پول داشتيم ازم دريغ ميکنه حتي با پولاي خودم،لعنت به من که همچين شوهري انتخاب کردم،همه روياهام،قصر آرزوهام يکي يکي داره نابود ميشه.:316:
دارم داغون ميشم،خيلي آشفته ام،آخرش از دست همسرم ديونه ميشم يا سکته ميکنم و يا مثل خواهرم منم ام.اس ميگرم،چقدر اينجور مردا غير قابل تحمل هستن،لعنت به من با اين انتخابم،کاش لااقل اخلاقش خوب بود و کمي دست ودل باز. :302:
واي باورم نميشه چه حرفايي دارم ميزنم :163:تو رو خدا دوستان کمکم کنيد،ميدونم خستتون کردم، بازم دارم دنيا رو براي خودم دارم زهر ميکنم،بازم فکر ميکنم کارم تمومه ،بازم افکار مزاحم ،ولي من به کمکتون احتياج دارم،آني عزيز کجايي؟دل عزيز،مهتاب جون،نعمت يعني ماي عزيزم،صبا جان،فرشته مهربون وخيلي از دوستان ديگه که حواسشون به تايپيکهاي من هست احتياج به کمکتون دارم...
فکر ميکنيد دليل اينکه من اينجوري ميشم چيه؟آيا واقعا همسرم اينقدر بد جنسه يا من نسبت بهش حساس شدم؟من توقعاتم زياده يا اون در حقم کم ميذاره؟:325:
اخه چرا پيش ديگران با آغوش باز خيلي چيزها رو قبول ميکنه ولي تو تنهاي دوتامون نميکنه يا نميذاره انجام بدم؟مثلا همين ارشد رو اونقدر با آغوش باز پيش ديگران استقبال کرد من دانشگاه آزاد شرکت کنم که خيلي خوشحال شدم ولي تو تنهاييمون 180 درجه حرفش عوض شد،بدبخت ميخواد خودش رو خوب نشون بده و بعدا همه فکر کنن که اين من خودم بودم که نخواستم.:163:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام می می جان
عزیز دلم نزن این حرفا رو
ناراحت نکن خودتو بابا ارزش نداره
ببین همسر تو داره کاری رو میکنه که بنظرش درسته
آگاهی همسرت در این حده و فکر میکنه داره بهترین و منطقی ترین کار رو انجام میده
باید بگم یه جاهایی هم عزیزم تو زیادی سخت میگیری
ببین می می تو به این مسئله یعنی خساست همسرت(البته از دید تو)زیادی حساس شدی
همینه که تا کوچکترین عملی از اون بیچاره سر میزنه که حدس میزنی ناشی از خساستش باشه تو بهم میریزی
یعنی تو زیادی بدبین شدی به شوهر مهربونت
باور کن با اینکه اینجا بیش از 95%بدیهاشو گفتی و ازش انتقاد کردی،در من دید منفی به اون بنده خدا ایجاد نشده
میدونی چرا؟
چون اون 5%خوبی که ازش گاهی گفتی بهم میگه همسرت دل پاکی داره و مرد خوبیه و اینکه با بعضی برداشتهای تو از همسرت ضدونقیضه.یعنی تو زیادی بزرگش میکنی مسائل منفی رو
می می جونم،تو نباید اینقدر قاطعانه از افکار همسرت حرف بزنی چون از دلش خبر نداری.پس اینطور قضاوت نکن خانمی
سعی کن خوبیهاشو بیشتر بنویسی
بیشتر به خوبیهاش فکر کنی
با برداشتهایی که از مطالبت تا بحال داشتم حتی من هم متوجه شدم که همسرت تو رو دوست داره
خودتم میدونی اینو.پس سعی نکن عکسشو به خودت تلقین کنی
کمی تو رفتاهای خودت تجدید نظر کن.همسرت هم شیفته ت میشه
بهش ثابت کن که توانایی مدیریت رو داری.مخصوصا مالی.از خودت جنم نشون بده آبجی من:46:
:72::72::72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
راستش مي مي جان من فكر مي كنم مشكل بيشتر ماها اين باشه كه فكر مي كنيم ديگران بايد ما رو خوشبخت كننو خوشبختي رو در ديگران مي جوييم
قضيه شما هم اين جوريه والا يه قضيه رو ميگم كه شايد ربطي نداشته باشه تو ظاهر ولي هدفش قشنگه
من يه برادرم دارم كه خيلي اهله كمكه به اينو اونه و هميشه اين رفتارو داره من مثلا ميگم به فلاني كمك نكن سو استفاده مي كنه
ميدونين اون چي ميگه ميگه كار اگه برا خلق باشه از بين ميره ولي اگه نيت يه چيز ديگه باشه و برا خدا باشه نه توقع پيش مياد نه دلسردي از اينكه طرف قدر دان نيست
به نظرم ديد آدم خيلي تو روند زندگي تاثير داره
عزيزم توقعتو كم كن تا شاداب تر بشي اينم فقط و فقط به خودت بستگي داره
[size=large]خوب حالا بگين چقد ديروز خنديدين؟چقد رو حالات بدنيتون كار كردين؟
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیز
خواستی منم بیام و نظر بدم
عزیزم من مسائل رو میخوام تفکیک کنم یعنی موضوع مسائل اقتصادی رو از رابطه کلامی شما تفکیک می کنم .
ابتدا می پردازم به روابط کلامی شما ، که به نظرم نیازه رو این موضوع در کنار مهارتهای جرأت ورزی و اعتماد به نفس خوب کار کنی و به موازات هم پیش ببری .
در زیر نقل قولی رو آوردم از شما که در گفتگویت با همسرت نسبت به قبل هم در جرأت و هم نحوه بیان تغییر مثبت می بینم ، حال اگر این را به خوبی کار کنی که بهتر از این هم بشه و ادامه بدهی موفقیتت بیشتر میشه
به بعضی اصلاحیه ها که نسبت به بیان شما میارم توجه کن :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مي مي
گفتم:خوب وقتي اين حرف رو ميزني و ميگي رعايت حال،خوب من حس ميکنم يعني اينکه هر چي من گفتم اون بشه و اگه خلاف اون بشه و يا ذره اي تغيير کنه ديگه عصباني ميشي
شکل بهتر >>> وقتی این شکلی بیان می کنی ، فکر نمی کنی معنیش اینه که هر چی میگی باید بشه ، چه درست چه غلط و من فقط تابعی خنثی باشم ؟
( حالت سئوالی در این مواقع بهتره و فرد پاسخگو می شود و برون ریزی می کند )
و اون هم اينطوري،گفت:نخير وقتي اينجوري ميشه ميتوني يه معذرت خواهي بکني و من رو آروم بکني گفتم:اين درست نيست که هم وقتي اشتباه از توه و هم از من در هر دو صورت من بايد معذرت خواهي بکنم،چرا؟هم وقتي قهري من آشتي بکنم و هم معذرت خواهي بکنم؟خيلي بي انصافي اين ديگه چه جورشه؟پس من حق ناراحت شدن ندارم ديگه؟
به جای خیلی بی انصافی >>>>> به نظرت این منصفانست ؟ اگه همین انتظار رو من از تو داشته باشم به نظرت درسته ؟
گفت:اون طوري که نه ولي خوب حرصمو در مياري و رعايت نميکني منم دست خودم نيست،گفتم:خوب چرا من اونجور که تو عصباني ميشي نميشم ؟ نيشخندي زد وگفت:تو براي چي عصباني بشي تو چيزي براي عصباني شدن نداري براي اينکه من عصباني ات نميکنم،گفتم:چرا من آدم نيستم مگه ؟ هم ناراحت ميشم و هم عصباني ولي خودمو کنترل ميکنم کنترل کردن عصبانيت که خيلي راحته اگه بخواي
:104::104:
،هيچي نگفت و انگاري ميخواست از سرش باز کنه گفتم:ميدوني خيلي بينمون اختلاف نظر هست،من اون چيزهايي که برات مهمه رو يا نميدونم يا اگه ميدونم نميدونم درجه اهميتش چقدره البته بيشترش از روي گير دادن و سخت گيريه،هم تو راجع به من اطلاع نداري،
ادامه می دادی >>> بیا در این مورد بیشتر با هم صحبت کنیم و بررسی کنیم و راهکارهایی که شکاف بینمونو کم می کنه و درگیریهامونو به حدااقل میرسونه پیدا کنیم ، نظرت چیه ؟
گفت:من ميدونم ولي چون تو ناراحتم ميکني اهميت نميدم،گفتم:روزهاي عادي که با هم خوب هستيم هم از سرت باز ميکني ربطي به صبانيتت نداره،مثلا چرا برام گل نميخري هان؟خنديد و به شوخي گفت :يه بار تو دوران آشنايي مون برات خواستم گل بدم يا اس.ام.اس برات بفرستم قبول نکردي،منم با شوخي گفتم: چه معني داره آدم از مردي که غريبه است و هنوز برا هم نامحرم هستن گل بگيره؟گل براي بعد زن و شوهر شدنه بعدش ميگرفتي؟
(البته اين حرفو براي اينکه کم نياره چند باري گفته و خودش هم ميدونه الکي بهانه مياره:158:) اس.ام.اس
عاشقونه هم براي بعد محرم شدنه نه براي اون موقع که ديگه سکوت کرد و مشغول تماشاي فيلم شد.
شب که داشت گوشيم رو نگاه ميکرد و يهو شماره خونشون رو ديد که چند روز پيش بهش گفته بودم مامانت زنگ زده بود اح.الپرسي از من يهو با ناراحتي گفت:واقعا آدم بي شعوري هستي خيلي رفتارات عجيب غريبه مامانم زنگ زده بود به موبايلت و اون موقع تلفن ثابت کنارت بود و ميتونستي بگي قطع کن و تو زنگ ميزدي خونشونه تا پول تلفنشون زياد نشه خيلي بي ملاحظه اي،من وقتي زنگ ميزنن به گوشيم از خونه مامانت اينا اگه تو اداره باشم ميگم قطع کنن و من زنگ بزنم خونه تا پولشون زياد نشه اون موقع تو اينجوري ميکني؟سکوت کردم و بعد گفتم:خوب چي ميشه؟چه اشکالي داره به گوشيم زنگ زدن و احوالپرسي کردن ؟
شکل بهتر >>>>> کمی سکوت و بعد این بیان ، راست می گی ها ، درسته حق با شماست ، یادم باشه از این به بعد حواسموجمع کنم این کارو بکنم ، ممنونم که یادم دادی
ديدم عصباني تر شد و گفت:زهر مار ميشه بهت دليلش رو که گفتم،از ثابت به ثابت همش 3 تومن ميفته ولي از ثابت به موبايل دقيقه اي 100 تومن در حاليکه ميتوني با ثابت زنگ بزني خونشون و با موبايل حرف نزني،سکوت کردم ولي خيلي ناراحت بودم از دستش کلافه شده بودم دلم ميخواست همون جا هر چي از دهنم درمياد بارش کنم ولي نميشد،عادي برخورد کردم و بعد کنارش نشستم يه کم فيلم ديديمو بعد رفتيم بخوابيم تو جاش بهم گفت:براي جشن تولد خواهر زادت چي ميخواي ببري؟گفتم:خوب هميشه براي قبلي ها(منظورم خواهر زاده و برادر زاده هاشه)پول برديم براي اينها هم همينطور،گفت:چقدر گفتم :همون مبلغ که براي بقيه برديم،گفت:منظورت 5000 تومنه،گفتم:آره(ولي تو دلم اصلا قبول نميتونستم بکنم اون مبلغ رو ببريم مايه آبرو ريزيه سر خانواده خودش هم گفتم که کمه ولي قبول نکرد و گفت:"ما که بچه نداريم اينها رو الکي ميديم به چشم هم نمياد"،وحالا نميشد بگم :چون خانواده منه بيشتر ببرم ولي خيلي بد ميشه خيلي،و بعد برگشت و گفت:من نميتونم بيام ها گفتم:چرا براي ناهار دعوت کردن و بعد يه جشن کوچوله ديگه؟گفت:حال و حوصله مهموني ندارم و اصلا نميتونم بيام و اصرار هم نکن،گفتم:خوب با هم ميريم ناهار ميخوريم و بعد جشن زنونه است ديگه تو ميري من رو هم عصري ميارن ميرسونن خونه؟گفت:چي من بخاطر يه ناهار اينهمه راه رو بکوبم بيام بعد برگردم نه نميتونم برم و منم ديگه هيچي نگفتم،پشتش رو بهم کرد و من چند دقيقه سکوت کردمو هيچي نگفتم و بعد رفتم کنارش بخوابم برگشت يه کم خنديد و بعد کمي ناز و نوازش ، که بهم گفت:همش با هم کنتاک داريم دائم داريم بهم ميپريم ميخواي چند روز دور از هم باشيم و تو چند روز برو خونه مامانت اينا هان؟بذار دلمون براي هم تنگ بشه ،هيچي نگفتم و فقط بهش زل زدم دو سه بار اينو گفت و نظر منو پرسيد و منم بهش گفتم:فرض کن جواب من آره يا نه باشه واقعا همچين چيزي ميخواي،که چي بشه بعد برگشت گفت:خوب ميخواي بري ؟دوست داري بري يا نه؟گفتم:نه براي چي برم؟،
:104::104:
ادامه می دادی >>> وقتی میرم که به بن بست برسیم و ببینم نمیتونیم رابطمون رو درست کنیم ، من دارم تلاش می کنم و از تو هم انتظار همین رو دارم که بهترین رابطه رو داشته باشیم . اما اگه به نتیجه نرسیم خوب در اون صورت بهترین کار برای سلامتی هردوی ما جدائیه . که ان شاء الله به چنین جایی نرسیم اگر چه آخرین راه حله
( این نوعی هشدار محترمانه به همسرت میشه که بدونه اگه همراه با شما تلاش نکنه ممکنه بن بست ایجاد بشه )
که خنديد و گفت:داشتم امتحانت ميکردم ولي اولش داشتي خراب ميکردي و راضي بودي،گفتم:سکوت من براي رضايت نبود ميخواستم ببينم آخر حرفت به کجا ميرسه و واقعا راست ميگي يا نه،منظورت چيه؟ولي مثل اينکه خودت امتحانت رو بد پس دادي و اگه شوخي هم بود شوخي خيلي بدي بود،اون جور که تو گفتي:منظورت اين بود که از طرف تو دلت ميخواد و نظر منو داشتي ميپرسيدي،گفت:خوب اگه من بخوام هم بري تو نبايد بري ،من فقط نگاهش کردمو ديگه چيزي به هم نگفتيم و بعد .... خوابيديم ، صبح بعد از رابطه حالش بهتر بود و سرحالتر ولي من نه، همون آدم ديروزي هستم ولي نميخواستم پيش اون معلوم کنم،آخه جشن تولد رو چيکار کنم؟همسرم رو چيکار کنم؟معلومه داره بهانه مياره ولي نميدونم چه جوري راضيش کنم،خسته شدم اينقدر باهام بد تا ميکنه.وقتي فکر يک عمر زندگي باهاش رو ميکنم تنم ميلرزه،ميدونم عيب زياد دارم و شايد اين رفتار من بود که باعث اين دعواها شد ولي بعضي کارهاشو اصلا نميتونم هضم کنم اصلا،سخت گيريهاشو،ريز شدن تو خيلي چيزها و کارها و حرفها،اون جور عصباني شدن وتوهين و تحقير هاشو
ولي با اينکه دعوامون شد و دعواي بعدي هم بود از يه بابت خوشحالم و اون اينکه جرات پيدا کردم بعضي حرفها رو بهش بگم
:104::104:
ولي از يه طرف هم ميترسم بخاطر رفتارهاي نسنجيده خودم و برخي کاراي اون که نکنه رابطمون رو خراب کنه ،بعضي موقع ها به گذشته که فکر ميکنم ميبنم منم بعضي موقع ها بدجنسي ميکنم چرا بايد سر مهمون اومدن ناراحت بشم ميشد نرمتر باهاش برخورد کنم ولي اون موقع نميشه و نميتونم درست تصميم بگيرم و فقط خودم خراب تر ميشم:101:،راستش ميدونيد نميخوام حتي يه ذره بين خانواده ها فرق بذاره چون منم مثل اون هستم و همش فکر ميکنم نه همسرم و نه خانوادش دلشون به حال ما و بخصوص من نميسوزه،نميخوام بيشتر از خانواده خودم براي اونها مايه بزارم دليلي هم نداره چون کاري برام نميکنن که من تلافي بکنم ولي بين خانواده من و خانواده همسرم اون به خانواده خودش بيشتر اهميت ميده و بيشتر براشون سنگ تموم ميذاره و اين منو ناراحت ميکنه و عصباني ام که چرا پولي رو که منم براش زحمت کشيدم بيشتر به شکم اونها بره تا خانواده من واين در حاليه که براي مهمون خرج کردن مهم تر از رسيدن به سر و ضع منه:97::320:
و حالا در مورد این موضوع دانشگاه آزاد در کمال ادب و احترام و با بیانی عاطفی همراه با جرأت مندی البته با تأخیر و فعلاً خود داری ، حرفهات و نظراتت رو بگو
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
عزيزان ممنون،ازتون تشکر ميکنم و فعلا بهتره هيچي ننويسم ولي خواهشا شما باهام حرف بزنيد،آخه ميخوام حرفاتون رو فقط بخونم و رو خودم تقويت کنم،هر چي ميگم همش افکار مخربه و متاسفانه وقتي هم تو ذهنم مياد تا کجاها که ادامه پيدا نميکنه.:163:
اونقدر ذاهنم مشغوله که ميترسم باز اتفاقي بيفته،گيج و منگم،انگاري موندم تو برزخ،نميدونم چه جوري فکر کنم چيکار کنم،فقط ميدونم اعصابم از همه چي خورده،از زمين و زمان نالانم،از اينکه زنم و بايد حرف زور همسرم رو قبول کنم،از اينکه هميشه من کوتاه ميام،از اينکه خواسته هامو درک نميکنه،از اينکه دعوام ميکنه،از اينکه کتکم ميزنه،از اينکه توهين بهم ميکنه(مني که از هر جهت موقعيتم خوب بود)،از اينکه عصبانيتش رو راحت رو من خالي ميکنه،از اينکه پيش ديگران با خيلي چيزها کنار مياد ولي تو تنهاييمون جور ديگه برخورد ميکنه،از اينکه زندگي رو اينقدر برام سخت ميگيره،از اينکه از مرد بودن فقط به حس مردانگي و زور گفتن بيشتر توجه داره،از اينکه چشمش رو آخر هر ماه به حقوق من ميدوزه و با اينحاي براي هرچيزي که ميخوام بخرم نشده يک بار حرف و حديثي راه نندازه،از اينکه نميتونم باهاش راحت دردل کنم،از اينکه با کوچکترين حرف يا مخالفتم سريع گارد ميگيره.:324:
از خودم بدم مياد،از اينکه اينقدر درمونده شدم،از اينکه اينقدر آه و ناله کردم،از اينکه نميتونم مشکلم رو حل کنم،از اينکه ازدواج کردم و بيشتر هم مقصر همسرم ميدونم که منو به همه چي حساس کرده وگرنه اگه از اول خوب جلو ميومد من اينجوري نميشدم.:324:
بسه ديگه چقدر بايد آه و ناله کنم،هم شما خسته شديد هم خودم،ولي باور کنيد اگه نگم داغونتر ميشدم،ميدونم اينها رو که بهتون گفتم آروم نميشم ولي حرفاي شما آرومم ميکنه باور کنيد.
پس ديگه فقط گوش ميکنم،بازم منتظرم،تو رو خدا از دستم کلافه نشيد چون خودم از خودم بد جوري کلافه ام و اگه شما هم ولم کنيد ديگه نميدونم چيکار کنم......:46:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می جان :72: این نقل قول میتونه بهت خیلی کمک کنه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط kimiakhaton
سلام من بهت یک روش کاربردی برای بیرون رفت از هجوم افکار یاد میدم که البته با تمرین ...به نتایج خیلی خوبی میرسی...................وقتی فکری امد سراغت بهش خاموش بده ...به راحتی بگو خاموش ......ممکنه در یک دقیقه 300 دفعه بگی خاموش ...خوب بگو به مرور میبینی که تعداد افکار و تعداد خاموش گفتنات هم کم و کمتر میشه ..اونوقته که تو بر ذهنت کنترل داری ....و با عدم هجوم افکار ...به تعادل نسبی فکری و روحی میرسی ..البته این یکی از تکنیکهای کنترل ذهن است ..........امتحان کن ضرر نمیکین ....شاد باشی
عزیزم فعلا رو خودت و کنترل افکارت تمرکز کن.
وقتی بتونی با خودت مهربون باشی و یه ویرایش تو رفتارت داشته باشی قطعا همسرت هم تحت تاثیر قرار میگیره.
نگران ما هم نباش . کسی ما رو مجبور نمیکنه پست های تو رو بخونیم .فقط به کنترل ذهن توجه کن. باشه ؟:46:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیزم
این حرفتو درک میکنم که میگی چیزی نمینویسی اما منتظر حرفای ما هستی و باهاشون آروم میشی
اتفاقا منم همینو تو تاپیکم خواسته بودم از دوستان
اما خوب،خودتم که میدونی هر روز کلی تاپیک جدید میاد و باعث میشه سر بچه ها شلوغ باشه و نتونن واسه تاپیکای قدیمی که حرف جدیدی توشون نیست وقت بذارن
اما چون حالتو میفهمم سعی میکنم تنهات نذارم
مطلب پیدا میکنم برات مینویسم
تو هم اتفاقات رو بنویس اما مختصر و مفید
و زیاد به احساسات منفیت پر و بال نده.همین خودش کلی تلقین منفیه و حالتو بد میکنه
فقط بگو تا بدونیم اوضاع چطوره:72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
صباي عزيز چشششششششششششششششششششششششش ششششششششششم:D
مهتاب جونم okkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkk kkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkk:P
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیز، اصلا خانومی چرا یه مدت بی خیال همسر و رفتارهای ایشون نمی شید؟ چرا به می می نگاه و توجه نمی کنی؟ چرا به این فکر نمی کنی که ممکن می می خسته بشه، بس که افکار منفی و امواج منفی براش می فرستی؟ می می تو باید بیشتر به خودت فکر کنی و به افکار و اعمالت؟ اصلا چرا برامون از می می قبل از ازدواج نمی گی؟ از اینکه چه جور دختری بود و به چه چیزهایی علاقه داشت؟
می می من احساس می کنم که شما تمام اختیارات کوچک و جزئی خود رو هم به همسرتون دادید و البته خودتون این جوری عادتش دادید و حالا هم مطمئنا می تونی هم یه می می عاشق باشی که توی قلبش عشق و محبت یه مرد مهربون رو داره و هم یه می می مستقل و سرافراز و مثبت اندیش که روز به روز خوشحال تره!
دوست دارم از خودت و علایقت و سلایقه ات بنویسی!:46:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دل عزيز سلام،ممنونم عزيزم:46::72:
چشم با کمال ميل و مشتاقانه از خودم براتون مينويسم:303::
راستش ما خانوادمون پرجمعيته و من بچه وسطي هستم،همسرم هم همينطور،تقريبا تو يه مايه ها هستيم،خوب معلومه تو يه خانواده پر جمعيت اونطور که بايد و شايد براي تربيت خوب همه بچه ها وقت نميرسه،براي همين ميخوام در مورد خودم واقعيت ها رو بنويسم با اينکه ممکنه همش خوب نباشه،راستش من درسم خوب بود،تودانشگاه خوب و مدرسه خوبي درس خوندم از اون موقع که فهميدم بايد براي کنکور آماده بشم سخت تو فکرش بودم و زحمت ميکشيدم،هميشه به اين فکر ميکردم که تا اخرش رو برم و دکترام رو هم بگيرم وشوهرم هم مثل خودم باشه که عاشق درس خوندنه و يه جورايي زيادي رمانتيک فکر ميکردم:310:،ولي زد و استرس روز کنکور خراب کرد با اينکه جاي خوبي قبول شدم ولي رشته آنچناني قبول نشدم و نا اميد شدم بعد از اتمام ليسانس هم دنبال کار گشتم تا رو پاي خودم بايستم،هميشه از خريد کردن لذت ميبردم و هيچ چيز مثل خريد آرومم نميکرد زياد خودم رو درگير کاراي زنونه مثل شست وشو و رفت و روب و پخت و پزنميکردم چون بدم ميومد و سر اين جر چيزها کاملا تنبلي ميکردم(الان هم بعضي موقع ها شوهرم ناراحت ميشه حق ميدم چون اولا عادت ندارم و ثانيا همه اينها رو مامانم ميکرد و ثالثا با خودم ميگي خوب وقتي منم مثل اون کار ميکنم چه دليلي داره که فکر کنه همه کاراي خونه هم با منه و بعضي کارا رو که ديگه ميبينم اون هم داره عادت ميکنه نکنه عمدا انجام نميدم تا اون هم يه تکوني به خودش بده)،دختر شادي بودم ولي واقعا حساس هم بودم و زود ناراحت ميشدم و جايي مثل خونه راحت بودم که خودم رو خالي ميکردم و خانوادم بخصوص مادرم باهام همدرد بود،الان که به يادشون ميفتم دلم ميسوزه که چقدر بنده خداها بد عنقي هاي منو تحمل کردن،با اينکه شاد بودم ولي خوب نگراني از بابت همسر آينده ام داشتم که کي ميخواد بشه و هر بار که خواستگار ميومد دلتنگي و آشفتگي عجيبي تو دلم به پا ميشد،دوست داشتم ازدواج کنم ولي شوهر ايده آلم رو همش تصور ميکردم،مردي قد بلند و هيکلي،با چهره اي معصوم و آروم و با تحصيلات خوب که البته مومن که منو و خود وجود منو دوست داشته باشه و هيچي برام کم نذاره کمتر به فکر مال و منال بودم و فکر ميکردم همچين آدمي مطمئنا جربزه داشتن خونه و ماشين خوب رو هم خواهد داشت،اصلا به بعد مشکلات زندگي فکر نميکردم،همش به اين فکر ميکردم که اگه همسرم مرد آروم و مهربوني باشه که همه هم و غمش فقط من باشم مشکلات حله،تو دوران مجرديم شايد همه دخترا فکر ميکردن من دختري هستم که از هر نظر کاملم و واقعا خوش به حال مردي ميشه که باهام ازدواج ميکنه و موقعيتهاي خوبي گيرم مياد،تو مجردي آزاد بودم راحت اگه از چيزي خوشم ميومد ميخريدم،هر کلاسي که دوست داشتم ميتونستم برم،خونه هر فاميل البته نه تنهايي بلکه با مامانم اينا،هر جور که بپوشم(البته خودم رعايت ميکردم)،هر کي رو که ميخوام ببينم،دلم ميخواست به موسيقي بپردازم حالا هر کدومش که شده ولي بيشتر پيانو رو دوست داشتم،دلم ميخواست نقاشي رو خوب ياد بگيرم و همش تو اين تصورات بودم که شوهرم هم دوست خواهد داشت من به علايقم بپردازم و تشويقم ميکنه،به سر وضعم ميرسيدم،به خوردنم و حس ميکردم هيچ کمبودي نيست جز يه همسر خوب که سنگ صبورمه نه اينکه من سنگ صبورش باشم.:203:
از هرچي سياستي که ميديم زنها از جمله مامانم براي زندگيش استفاده ميکنه بدم ميومد و دلم ميخواست راحت زندگي کنم،اون موقع هم از اينکه به اين فکر کنم که خوب اينجا بايد اين حرف رو زد يا اين کار سنجيده رو زد بدم ميومد،از اينکه مامانم تو رفتار با بابام،خانوادش يا خانواده خودش با سياست رفتار ميکرد خوشم نميود و متاسفانه نميونستم درک کنم،من در مورد زندگي زناشويي خيلي رويايي فکر ميکردم خيلي،با داداشام خواهرام ميزديم ميرقصيديم و خوب بجاش هم تو سرو کله هم ميزديم،ولي خوب من شايد بشه گفت:يه کم عصبي بودم و داد و بيداد ميکردم،حتي يه بار از دهن زن داداش کوچيکم شنيدم که برادرم يه بار بهش گفته بود که خدا به داد شوهر مي مي برسه با اين اخلاقي که داره با شوهرش چه جور ميخواد سر کنه نميشه بهش گفت بالاي چشت ابروه(شايد خدا داره بخاطر همين مجازاتم ميکنه و ميخواد بگه اگه خودت اينجوري بودي ببين اگه همسرت هم اينجوري باشه چيکار بايد بکني؟ و مجبوري تو اين بار کوتاه بياي و با ساز همسرت برقصي)،زندگي مجرديم آروم و بي دغدغه بود البته خوب دعواي پدر و مادر با بچه ها يا بين خودشون يا خواهر و برادر هميشه بوده ولي در کل دغدغه دوران مجرديم فقط يه همسر خوب بود که حس ميکردم و فکر ميکردم با اين وضعيت همسرم وارد زندگيم بشه بدون اينکه من تغييري بکنم،اون باشه که منو کمک ميکنه،به قولي من خودم نياز به معلم اخلاق داشتم نه اينکه خودم بشم معلم اخلاق همسرم،تو دوران مجرديم وقتي از مردي خوشم ميومد تو تصوراتم اونقدر بهش بال و پر ميدادم که اينجوري ازدواج ميکنيم اينجوري با هم زندگي ميکنيم،اون به من اينو ميگه من بهش اينو ميگم ولي خوب تو واقعيت امکان نداشت و فقط اينها زاييده ذهن من بود،به همسرم هم يکي دو بار گفتم که وقتي پرسيد فکر ميکردي همسر آينده ات چه جوري باشه بهش گفتم:مردي قد بلند و چهار شونه،با چهره اي به نظر معصوم و مومن و سر به زير و آروم و متين که بي نهايت زنش رو دوست داره و البته از نظرموقعيت شغلي اش نگراني نداشته باشم،بهم گفت:خوب قد و بلند و هيکلي که هستم،تا حدي مومن که هستم،قيافه ام که جذاب هست و فقط يدونه اخلاقمه که عصبي هستم و زود از کوره در ميرم که خوب متاسفانه خدا دعاي منو زودتر از تو قبول کرد و حرف من رو خدا قبول کرده و اون هم اينه که چون من خودم عصبي بودم آرزو داشتم همسرم منو آروم کنه و سنگ صبور من باشه،بهش گفتم:بله،اونقدره که من خيلي موقع ها بخاطر تو ناراحتي هاي خودم هم از يادم ميره که خنديد و به شوخي گفت:خوب من مردم و زمخت،تو زني تو بايد مهربون باشي و به من کمک کني تا آروم بشم،تو دوران مجرديم هم تا اتفاق بدي ميفتاد فکر ميکردم خيلي بدبختم،من اين حقم نبود و در حقم داره ظلم ميشه،هميشه وضعيت کنوني که داشتم راضيم نميکرد و شايد دليلي ميشد براي نا اميدي و سعي ميکردم تا به جايي برسم که راضيم کنه ولي کمتر ميشد،وقتي به همسرم جواب مثبت دادم به واقع فکر کردم همه اون چيزهايي رو که من تو روياهام از همسرم داشتم داره،چون ظاهرش،لحن حرف زدنش دقيقا مطابق تصوراتم بود و وقتي هم حرف ميزد فکر ميکرد واقع مرد آروميه که ميتونه سنگ صبورم باشه آخه اصلا بهش نميومد زود جوش و حساس باشه و وقتي يکي دو برخورد اولش رو تو ايبتداي نامزديمون ديديم واقعا به هم ريختم و انگار دنيا رو سرم خراب شد،فکر نميکردم اين مرد اينقرد دقيق اهل حساب و کتاب باشه ،فکر نميکردم اينقدر حساس و زود رنج باشه که زود عصباني ميشه و مهم تر از همه متاسفانه رو حقوق من هم فکر ميکرده و روش حساب باز کرده بوده(البته تقصيري نداره شايد منم مرد بودم يکي از شروطي که زنم بايد داشته باشه همين بود،کيه از پول بدش بياد و يکي باشه که کمک خرجش باشه اون هم تو اين دوره و زمونه)، ولي خوب با اينحال دوستش داشتم و دارم.:228::43:
مثل اينکه قرار بود از خودم بگم از مي مي دوران مجرديش ولي باز به دوران متاهلي و همسرم ختم شد:311:،امان از اين مردا که هيچ جا ولمون نميکنن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!:D:P
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می جان:72:
با توجه به تاپیک های مختلف تالار و مشکلات بقیه (البته اگه خونده باشی) لطف میکنی و یه لیست با 20 آیتم مشخص کنی که مزایای زندگی شما و همسر شما یا خودت نسبت به بقیه باشه ؟
من بهت تقلب میرسونم و 2 مورد رو مینویسم :
1- همسرت به هیچ مخدر یا الکلی اعتیاد نداره.
2- همسرت هم مثل تو برای کسب درآمد زندگیتون زحمت میکشه و از زیر مسئولیت کار کردن در نمیره
3- ...
موافقی این کارو انجام بدی ؟ اگه جواب مثبته تا 3 روز دیگه این لیست رو همین جا بگذار . باشه ؟:46:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
مي مي عزيز :43:
خيلي خوب كاري مي كني كه داري از خودت برامون مي گي اين مسئله هم به خودت و همه به دوستان ديگه كمك مي كنه تا بتونيم راهنماييت كنيم .
وقتي ما در رابطه با هر كسي مشكلي برامون پيش مياد در درجه اول بايد مطمئن باشيم كه يه ايرادي در ما وجود داره و اين مشكل به وجود امده و يا برخورد شوهر شما به ما نشون مي ده كه مشكل شما چي ميتونه باشه . ولي اين دليل بر اين نميشه كه سعي كني روي رفتارهاي شوهرت زوم كني و براي تغيير اون برنامه ريزي كني و از اون انتظار داشته باشي كه اون طوري كه تو دوست داري رفتار كنه . چون ما مسئول تغيير ديگران نيستيم و از پس اين كار هم بر نمي آييم . در اين جا به چند نكته مي خوام اشاره كنم .
1- شما بايد به شناخت خودتون بپردازيد و به همين شكل كه براي ما عنوان كرديد بنشينيد و خصوصيات خوب و بد و نقاط قوت و ضعف خودتون رو ليست كنيد .
مثلا شما مي دونيد كه ادم زود رنجي هستيد . پس بايد روي اين خصيصه كار كنيد .
مثلا بر طبق گفته شما ادم احساساتي هستيد و زود تصميم مي گيرد و زود عكس العمل نشان مي ديد پس بايد سعي كنيد منطقي تر عمل كنيد . همين مسئله كه فرموديد عصبي بوديد نشان از احساساتي بودن شما است .مقالات مرتبط رو مطالعه بفرمائيد و براي عملي كردنش تلاش كنيد .
2- راجع به اين مورد كه اشاره كرديد به كارهاي خانه علاقه اي ندارم . خوب يه نقطه ضعف حساب مي شه و بايد سعي كنيد به مسائل خونه بيشتر اهميت بديد و حتما مهارتهاي خانه داري رو در خودتون تقويت كنيد .
3- براي پيشرفت در روند اصلاحات يك دفتر تهيه كنيد ( اين كاري هست كه خودم هم دارم انجام مي دهم ) و خصوصيات مثبت و منفي خود رو در اون قيد كنيد و براي برطرف كردنشون برنامه ريزي كنيد . مثلا با خودتون قرار بزاريد كمتر احساساتي عمل كنيد ، زود واكنش نشان ندهيد و زود عصبي نشويد( براي اين كار لازمه كه مقالات مربوطه رو مطالعه بفرمائيد و اونها رو عملي كنيد) . در پايان هر روز در اين مورد به خودتون نمره بدهيد و پس از مدتي پيشرفت خودتون رو در اين موارد جمع بندي كنيد .مطمئنا با مشاهده روند پيشرفت احساس خوبي پيدا مي كنيد و اين بهتون كمك مي كنه كه باقي راه رو با انرژي و انگيزه بيشتري پيش برويد .
در پايان توجه شما رو به مطلبي كه در تاپيك ديگري عنوان كردم جلب مي كنم و آن مثبت انديشي و خوشبيني است .
نقل قول:
سلام مي مي عزيز .
متشكرم عزيزم . ممنونم از اينكه از تجربياتت برام نوشتي .
نقل قول:
آخه مهم همسرمه که نميتونه عوض بشه
در اين مورد با نظر شما مخالفم . ما نمي تونيم ديگران رو تغيير بديم و تلاش براي انجام اينكار كاملا بيهوده است و فقط منجر به ايجاد تنش و سرخوردگي ميشه ولي معتقدم با تغيير در رفتارهامون مي تونيم روي ديگران تاثير مثبت يا منفي بگزاريم .
راستي بهتون تبريك مي گم كه تصميم گرفتين بريد پيش مشاور . من كه هنوز موفق نشدم . مي مي جان به نظر من شما بايد در درجه اول مثبت انديشي رو در خودتون تقويت كنيد . من تو اين مدت خيلي مطالعه كردم و براي تثبيت انرژي مثبت و روحيه خوب اين موارد رو سعي كردم رعايت كنم .
1- سعي كردم هر گونه كينه و نفرت رو از خودم دور كنم
2- در همه حال احساس خوب داشته باشم و به چيزهاي خوب فكر كنم .
3- قبل از اينكه ديگران بخواهند كاري براي خوشحال كردن من انجام بدم من بايد به فكر شاد كردن و شاد نگه داشتن خودم باشم .بنابر اين اگه ديگران اين كار رو نكردند من طلبكار نمي شم ازشون كه چرا به فكر من نيستيد .
4- من احتياجاتم رو خودم بهتر از هر كس ديگري مي دونم پس من بهتر از هر كس ديگه اي مي تونم به خودم كمك كنم نه ديگران .
6-شكر گزار بودن هميشه خوب و مفيده چون علاوه بر اينكه احساس خوبي به آدم ميده باعث زياد شدن خير و خوبي در اطراف ما ميشه .
7-نيانديشيدن مقطعي به مشكلات و به جاي آن متمركز شدن بر خواسته ها و اهداف ميتونه ما رو از تنشها و ناراحتيها و احساسات بد دور كنه .
8-معتقد بودن به اينكه خداوند متعال منشا خير و خوبي و بركت هست و ما با داشتن احساس خوب مي تونيم به همه خواسته هامون برسيم .
9-معتقد بودن به اينكه با داشتن احساس منفي به همه اون چيزهايي كه دوست نداريم ميرسيم.
مي مي عزيز فعلا همينها به ذهنم مي رسيد . اين هم يه لينك از يه مقاله جالب .
خوشبيني و مثبت انديشي
موفق باشيد :72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
پريوش عزيم ممنونم،بعد از مدتها برام نوشتي و اين برام واقعا افتخاره،نوشته هاتون برام مفيده و سعي ميکنم رعايتشون کنم،ممنونم خواهر خوبم،آني عزيز فکر ميکردم منو فراموش کريد ولي متوجه شدم که نه اشتباه ميکردم شما هم حواستون به من هست،ممنونم.:72:
و اما صباي عزيزم خواسته بوديد از خودم و همسرم و از زندگيمون و مثبت هاش بگم،با اجازه تون همين امروز مينويسم،ازتون ممنونم که داريد بهم کمک ميکنيد.
من مشکلات ديگران رو کما بيش خوندم و بعضي هاشون مشکلاتشون کمتر از من و بعضي هاشون بيشتر از منه و البته مطمئنم بعضي از مشکلاتي که همسران دوستاني که نوشتن اگه همسرم داشت شايد بجاي اونها ديونه ميشدم و همه چيز رو تموم ميکردم،پس خدا رو شکر ميکنم و صادقانه براتون مينويسم:
1-منو و همسرم هر دومون تا قبل از ازدواج آدماي چشم و دل پاکي بوديم و هيچ کدوممون دوست دختر يا پسري نداشتيم و اين يه حسن براي من و اونه که بهم اعتماد داشته باشيم.
2-همسرم کار ثابت و رسمي داره و حقوقش هم خوبه بد نيست،من هم همينطور البته من پيماني هستم و تو جاي دولتي کار ميکنم.
3-همسرم اهل اعتياد و مواد مخدر و مشروب و سيگار نيست،ادم مسئوليت پذيريه(همين دغدغه مسئوليت پذيريش منو کشته که اينقدر نگران آينده است:161::P:D)
4-همسرم ادم چشم چروني نيست و چشم و دل پاکه و سعي ميکنه رعايت حريم رو داشته باشه،به محرم و نا محرم اهميت ميده و دوست داره من بيشتر از خودش رعايت کنم که البته رعايت هم ميکنم.(البته آدم اجتماعيه و بعضي موقع ها من بهم برميخوره که چرا با دوستم که زنگ ميزنه يا همکارم راحت و با روي باز سلام عليک ميکنه)
5-لباسهاي زننده که تو شان يه مرد نيست نميپوشه و در اين مورد دوست داره منم رعايت کنم و البته رعايت ميکنم.
6-فکر ميکنم اهل نيرنگ و کلک بازي نيست و هر چي حقوق داره مياره خونه منم همينطورو تنهايي به قولي براي خودش حال نميکنه يا البته فکر کنم زير زيرکي به خانوادش کمکي پولي نميده.
7-اهل رفيق بازي و تنها بيرون خوش گذروندن نيست.
8-اهل مسافرت و گشت و گذاره،منم همينطور.
9-ظاهري خوب داره،خوش قيافه و جذابه،منم همينطور.
10- اهل درس خوندنه و چند واحد بيشتر نمونده تا تموم کنه و ليسانس بگيره و ميخواد ادامه تحصيل بده،منم تشويق ميکنه ولي فقط سراسري و روزانه.
11- دوست داره هميشه مايه افتخارش باشم و تو جمع هميشه زبانزد فاميل باشم و از هر نظر سر باشم (تو تحصيل،تو ورزش،تو خانه داري،تو اخلاق،تو ظاهرم و... اما به شرطي که خرج کمي داشته باشه)
12- مهمون نوازه و دوست داره برا مهمون کم نذاره و البته بيشتر شامل فاميلهاي خودشه.:328:
13-نسبت به رفت و امد با دوست و همکار حساس نيست يعني تعصب نداره و هميشه سبک و سنگين ميکنه و اگه خوب بود موافقت ميکنه که برم خونشون يا بيان خونمون(البته تو بعضي چيزها حساسيت داره مثلا اينکه من در مورد يه مرد غريبه نظري بدم)
14- تو کاراي خونه کما بيش کمک ميکنه،بخصوص اگه مهموني داريم کمک حالمه(البته بماند خيلي هم تو کارام سرک ميکشه و دخالت ميکنه)
15- خيلي دوست داره خونمون و ماشينمون و خودمون با کلاس باشيم.
16- براي زندگيمون اگه تصميمي ميگيره منو در جريان ميذاره و نظر منم ميپرسه و بيشتر اوقات البته نه هميشه نظر من براش مهمه.:305:
17- در کل حالا بماند زود رنجه و زود عصباني ميشه ولي تو خونه آدمه شيطون و پر جنب و جوشيه و مثل بچه ها ادا و اصول در مياره تا فضا رو شاد کنه.:D
18-بيرون سعي ميکنه متشخص و باوقار باشه و همچنين خوش برخورد و اجتماعي و به قول خودش مثل يک جنتلمن رفتار کنه.
19- اهل نماز و روزه و حلال و حرامه،من هم همينطور(البته بماند با اينکه به نظر آدم معتقدي هست ولي نماز صبحهاش هميشه قضاست)
20- به ظاهر من و خودش تو مهموني اهميت ميده(با اينکه سعي ميکنه اون موقع تا جايي که ميشه اصراف نکنه و اگه شد ارزونش و خوبش رو گير بياره و بخره)
21-اهل ولخرجي نيست و هميشه همه چيزش رو با برنامه ميخره،مثلا فلان تاريخ پول کنار بذارم که لاستيک ماشين رو عوض کنم،فلان روز بريم خريد و اينها رو بخريم،فلان تاريخ برات يک عدد کفش بخريم حداکثر با اين مبلغ،تا فلان تاريخ اينقدر بنزين پس انداز کنيم تا فلان موقع بريم مسافرت و ...حتي براي بچه دار شدنمون هم ميگه بعد از مثلا فلان موقع که من بتونم وام بگيرم و کل خونه رو بتونم بخرم،بعد بچه دار بشيم:325:
22- به آدماي پير و فقير دوست داره کمک بکنه و دستشون رو بگيره.
23- تو روابط جنسيمون باهاش راحتم و اون هم بامن و راحت ميتونم با همديگه ازنحوه ارضا کردن هم
صحبت کنيم،اونهم سعي ميکنه منو ارضا کنه و من هم اون رو.
و.....
دوست خوبم البته اگه يه ذره زور بزنم شايد بيشتر از اين هم بشه ولي خوب بيشتر از 20 تا که گفته بودي شد،عيب نداره که؟:D:46:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
عزیز دلم خیلی خوشحال شدم که برامون از خودت و فضای زندگی قبلیت و دوران تجردت و همین طور از همسر خوب و نازنینت نوشتی! همه ی اینهایی که گفتی به نظر من فوق العاده ست و هر کدوم یه حسن بزرگ و نعمت بزرگ برای هر زن و مردی هست که می خوان ازدواج کنن! پس شما الان باید خیلی جلو باشی که مردی با این خصوصیات رو داری و اتفاقا برات یه پشنهاد رو دارم، اگه دوست داشتی می تونی انجامش بدی، به نظر من هر روز صبح اگر دوست داشتی شروع کن به نوشتن یه مورد از همین ویژگی های خوبی که داشتی با خط درشت و پررنگ روی کاغذ و توی چند خط کوتاه ابتدای اون بنویس: " عزیز دلم؛... (اسم شوهرت) با کلمه ی جان در انتهای اون، فکر میکنم دیگه باید یه ایست محکم به رفتارها و اعمالمون بدیم و سعی کنیم که به زیبایی ها و قشنگی هایی که توی زندگی داریم و در وجود هر یک از ماست بپردازیم، من دوست دارم که فضای خونمون رو عوض کنم و توی این راه به کمک تو نازنینم هم احتیاج دارم، البته اگر تو هم دوست داشتی که انرژی مثبت رو توی فضای خونمون پر کنیم؟ پس دلم می خواد هر روز یکی از ویژگی های خوب و مثبت این زندگی برات بنویسم، دوستدار تو، از طرف می می مهربون و دوست داشتی شما"
اون وقت هر روز یه نکته ی مثبت به نکات قبلی اون اضافه کن، البته از نکات مثبت خودت هم به شیوه ی خلاقانه بنویس و بابت ویژگی های خوب همسرت ازش تشکر کن، بعضی روزها میتونی خواسته ی دلت رو بنویسی و بعضی موقع ها می تونی اگر نکته ی خوبی توی همسرت قوت گرفته رو با قبلش مقایسه کنی و براش بنویسی، یعنی خودش رو با قبلش مقایسه کنی، نه اینکه اون رو با شخص دیگه ای، بعضی موقع ها ابتدا یه نکته ی مثبت بگو، بعد با احترام یه انتقاد سازنده داشته باش، البته شما باید با رنگ ها مختلف، با تنوع، با شادی و با جذابیت این کار رو انجام بدی و اصلا هم نباید ناامید بشی! هر روز یه ویژگی، و یه نکته ی مثبت!:227::227:
می می ،متاسفانه شما خیلی زود ناامید میشید، و این شاید اوضاع رو از اون چیزی که هست بدتر میکنه و به وضعیتی بدتر از قبل برمیگردید، پس نباید ناامید باشید، در ضمن من هم یه روزی مثل شما فکر می کردم که اصلا چرا نباید آدم راحت زندگی کنه، چرا باید به دنبال مهارت باشه و سیاست، من دلم می خواد آزاد و بی دغدغه زندگی کنم و همیشه به این فکر می کردم که اگر مردی کنارم بود که با من مچ بود و فاصله ی ما از هر نظر به هم نزدیک بود، اصلا نیازی نبود که من بخوام به این جور چیزها فکر کنم!
اما می می واقعیت زندگی یه چیز دیگه است! اصلا ما هر جایی هم که بخوایم کار کنیم باید مهارتی داشته باشیم تا بخوایم استخدام یا حقوقی بگیریم، و این یادگیری مهارت، نیاز به دانش و تجربه و تلاش داشت که ما انجامش می دیم بعد می ریم سر کار؛ توی مسائل اعتقادی مون هم باید یاد بگیریم تا بتونیم جایگاه خودمون رو توی اون دنیا مشخص کنیم و توی بسیاری از موارد دیگه!
زندگی هم نمونه ای از مواردی هست که ما باید برای داشتن اون، برای لذت بردن از داشته هامون باید مهارت داشته باشیم و یاد بگیریم، می می شما با هر کس دیگه ای هم که ازدواج می کردید مطمئنا مشکلاتی داشتید، این حرفی بود که یه روزی آقای سنگ تراشان بهم زد و بهم گفت: " یه مرد هوس بازه، یکی رفیق بازه، یکی معتاده، یکی عصبیه، یکی بیکاره، یکی بی پوله، یکی و یکی و هر مردی یه عیبی داره، همون جوری که هر زنی یه عیبی داره، پس شما نباید به این فکر کنید که من دوست ندارم که سیاست زنونه بلد باشم، چون سیاست زنونه و به دست آوردن لم مرد زندگی تون هم یه مهارته که متاسفانه اکثر ما زنها اون رو بلد نیستیم و این رو به ساده بودن و ساده زیستن ترجمه می کنیم!
می می شما باید نگاهت رو به ازدواج و زندگی یه کم کوچولو ( در حد 45 درجه :311:) تغییر بدید!
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می
خوشبختانه با حرفهایی که خودت و دوستان گفتن جایی برای حرف دیگه ای نمونده
خیلی کار خوبی کردی
ولی نذار به امروز ختم بشه
هر روز پیگیر باش.تو ذهنت هم به نکات مثبت زندگی مشترکتون فکرکن
تو زن خوشبختی هستی می می
قدر زندگیتو بدون.قدر همسرتو بدون:46::46::46:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مي مي
1-منو و همسرم هر دومون تا قبل از ازدواج آدماي چشم و دل پاکي بوديم و هيچ کدوممون دوست دختر يا پسري نداشتيم و اين يه حسن براي من و اونه که بهم اعتماد داشته باشيم.
2-همسرم کار ثابت و رسمي داره و حقوقش هم خوبه بد نيست،من هم همينطور البته من پيماني هستم و تو جاي دولتي کار ميکنم.
3-همسرم اهل اعتياد و مواد مخدر و مشروب و سيگار نيست،ادم مسئوليت پذيريه(همين دغدغه مسئوليت پذيريش منو کشته که اينقدر نگران آينده است
4-همسرم ادم چشم چروني نيست و چشم و دل پاکه و سعي ميکنه رعايت حريم رو داشته باشه،به محرم و نا محرم اهميت ميده و دوست داره من بيشتر از خودش رعايت کنم که البته رعايت هم ميکنم.(البته آدم اجتماعيه و بعضي موقع ها من بهم برميخوره که چرا با دوستم که زنگ ميزنه يا همکارم راحت و با روي باز سلام عليک ميکنه)
5-لباسهاي زننده که تو شان يه مرد نيست نميپوشه و در اين مورد دوست داره منم رعايت کنم و البته رعايت ميکنم.
6-فکر ميکنم اهل نيرنگ و کلک بازي نيست و هر چي حقوق داره مياره خونه منم همينطورو تنهايي به قولي براي خودش حال نميکنه يا البته فکر کنم زير زيرکي به خانوادش کمکي پولي نميده.
7-اهل رفيق بازي و تنها بيرون خوش گذروندن نيست.
8-اهل مسافرت و گشت و گذاره،منم همينطور.
9-ظاهري خوب داره،خوش قيافه و جذابه،منم همينطور.
10- اهل درس خوندنه و چند واحد بيشتر نمونده تا تموم کنه و ليسانس بگيره و ميخواد ادامه تحصيل بده،منم تشويق ميکنه ولي فقط سراسري و روزانه.
11- دوست داره هميشه مايه افتخارش باشم و تو جمع هميشه زبانزد فاميل باشم و از هر نظر سر باشم (تو تحصيل،تو ورزش،تو خانه داري،تو اخلاق،تو ظاهرم و... اما به شرطي که خرج کمي داشته باشه)
12- مهمون نوازه و دوست داره برا مهمون کم نذاره و البته بيشتر شامل فاميلهاي خودشه.
13-نسبت به رفت و امد با دوست و همکار حساس نيست يعني تعصب نداره و هميشه سبک و سنگين ميکنه و اگه خوب بود موافقت ميکنه که برم خونشون يا بيان خونمون(البته تو بعضي چيزها حساسيت داره مثلا اينکه من در مورد يه مرد غريبه نظري بدم)
14- تو کاراي خونه کما بيش کمک ميکنه،بخصوص اگه مهموني داريم کمک حالمه(البته بماند خيلي هم تو کارام سرک ميکشه و دخالت ميکنه)
15- خيلي دوست داره خونمون و ماشينمون و خودمون با کلاس باشيم.
16- براي زندگيمون اگه تصميمي ميگيره منو در جريان ميذاره و نظر منم ميپرسه و بيشتر اوقات البته نه هميشه نظر من براش مهمه.
17- در کل حالا بماند زود رنجه و زود عصباني ميشه ولي تو خونه آدمه شيطون و پر جنب و جوشيه و مثل بچه ها ادا و اصول در مياره تا فضا رو شاد کنه.
18-بيرون سعي ميکنه متشخص و باوقار باشه و همچنين خوش برخورد و اجتماعي و به قول خودش مثل يک جنتلمن رفتار کنه.
19- اهل نماز و روزه و حلال و حرامه،من هم همينطور(البته بماند با اينکه به نظر آدم معتقدي هست ولي نماز صبحهاش هميشه قضاست)
20- به ظاهر من و خودش تو مهموني اهميت ميده(با اينکه سعي ميکنه اون موقع تا جايي که ميشه اصراف نکنه و اگه شد ارزونش و خوبش رو گير بياره و بخره)
21-اهل ولخرجي نيست و هميشه همه چيزش رو با برنامه ميخره،مثلا فلان تاريخ پول کنار بذارم که لاستيک ماشين رو عوض کنم،فلان روز بريم خريد و اينها رو بخريم،فلان تاريخ برات يک عدد کفش بخريم حداکثر با اين مبلغ،تا فلان تاريخ اينقدر بنزين پس انداز کنيم تا فلان موقع بريم مسافرت و ...حتي براي بچه دار شدنمون هم ميگه بعد از مثلا فلان موقع که من بتونم وام بگيرم و کل خونه رو بتونم بخرم،بعد بچه دار بشيم
22- به آدماي پير و فقير دوست داره کمک بکنه و دستشون رو بگيره.
23- تو روابط جنسيمون باهاش راحتم و اون هم بامن و راحت ميتونم با همديگه ازنحوه ارضا کردن هم
صحبت کنيم،اونهم سعي ميکنه منو ارضا کنه و من هم اون رو.
و.....
دوست خوبم البته اگه يه ذره زور بزنم شايد بيشتر از اين هم بشه ولي خوب بيشتر از 20 تا که گفته بودي شد،عيب نداره که؟:
:104::104::104::104::104::104::104::104:
می می جان :46:خیلی خوشحالم کردی عزیزم .
من توصیه میکنم همینا(البته با ویرایش) رو با یه ماژیک خوشکل رو کاغذ بنویسی با این عنوان
که خدایا ازت ممنون به خاطر ...
بچسبون به آینه اتاق خوابت . سعی کن هر روز بخونیشون و کم کم موارد دیگه ای رو هم بهش اضافه کنی . از همسرت هم کمک بخواه که این لیست رو تبدیل به یه طومار کنید .
یه لیست دیگه هم از خصوصیات مثبت خودت واسمون مینویسی . مثلا اینکه دلسوزی ، منطقی هستی یا احساسی ، باهوشی و ....
راستی می می جان:72: اسم همسرت رو چطور صدا میکنی ؟ چه عناوینی قبل یا بعد از اسمش بکار میبری ؟
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام،ممنونم عزيزان،از تک تک تون که کمکم ميکنيد.:72::43:
صباي عزيز گفته بودي همسرم رو با چه عنوايني صدا ميزنم؟بستگي داره تو جمع همون با اسم کوچيک و وقتي راجع بهش با کسي صحبت ميکنم و خودش هم حضور داره آقا... و تو تنهايي خودمون که با هم خوبيم "عزيزم" و موقع جواب دادن از "جان" هم استفاده ميکنم،پيغامي هم خواستم با موبايل بدم سعي ميکنم حتما اولش از"سلام عزيزم"استفاده بکنم.
راستش بعضي مواقع اين کلمه تو پيغامم معجزه ميکنه چون اتفاق افتاده که از همسرم چيزي بخوام و دو دل باشه ولي وقتي تو پيغامم از اين استفاده کردم کوتاه اومده و قبول کرده...:D:P
ايندفعه ميخوام از خصوصيات مثبت خودم بنويسم و يه جوري نميدونم چه جوري که بهترين روش باشه هر روز يکي دوتا از خصوصيات مثبت همسرم رو بهش بگم،شايد همون بنويسم و تو اتاق خواب بذارم جلوي چشممون،نميدونم بايد فکر کنم:303:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دوستان سلام:72:
دلم براتون تنگ شده بود،چند روز تعطيلي چقدر چسبيد و چقدر تو خونه بودن لذت بخش بود،آخه ما هم جزو استانهايي بوديم که بخاطر گرما تعطيل شديم،من اين دو روز تو خونه بودم هم به خودم ميرسيدم و هم به خونه تازه وقتي همسرم از سر کار خونه ميومد با آغوش باز ميرفتم به استقبالش،طوري که همسرم هم بهم گفت:اين دو روز که خونه بودي مهربونتر شدي و شادابتر:43::46:.و اما ما هم بالاخره کامپيوتر خريديم البته هنوز اينترنت نداريم ولي همين که راضي شد بخريم خيلي خوبه،ولي خوب کلي براش دليل و برهان آوردم تا بخريم و همش بهم ميگفت:بهم روحيه بده و بهم بگو که چه فايده هايي از خريدن کامپيوتر برامون هست تا ناراحت نشم و گرنه چرا بايد پول بي زبون رو بديم براي کامپيوتر؟بماند که بعضي موقع ها حسابگريش گل ميکنه و هي ميگه پس انداز کنيم ولي من مثل اوايل از گفتن اين حرفش ناراحت نميشم البته دلم به حال خودم ميسوزه ولي خوب ديگه چيکار ميشه کرد،:303:به اين نتيجه رسيدم که وقتي چيزي ميخوام بخرم حتما دليل و برهان محکمه پسند بايد براش بيارم تا قبول بکنه و يا از روش مقايسه اي مثلا در حين اينکه از اتفاقات روزمره براي همسرم تعريف ميکنم از کارهايي که زنهايي مثل من ميکنن يا همسراشون براشون ميکنه بگم تا هم در جريان قرار بگيره که چيکارا بايد بکنه و هم طوري که مقايسه اي پيش نياد، اين خيلي خيلي موثره،مثلا چند روز پيش رفته بودم يه مراسمي که همسرم ازم نظرم رو پرسيد ميرم يا نه؟منم گفتم:دوست دارم برم و اون هم اجازه داد، وقتي رفتم و اومدم و ازم پرسيد چه خبرا بود و چه چيزهايي اتفاق افتاد ،بهش گفتم که:از اينجا که رفتم دنبال فلاني و فلاني يه کم دير اومدن آخه رفته بودن آرايشگاه تا خودشون رو براي مراسم آماده کنن،تعجب کرد و گفت:وا! آخه اون اولي چه ربطي به مراسم داره که رفته آرايشگاه تا خودش رو درست کنه؟دومي که خوب شايد بشه گفت خودش صاحب مراسمه که رفته،ولي دومي براي چي؟بعد بهم گفت:تو با اينکه نرفته بوديآرايشگاه ولي از همشون قشنگ تر شده بودي،راست ميگفت ولي خوبي گفتنم به اين بود که بدونه همه مثل من نيستن و اين من بودم که اين کار رو نکردم ولي هستن آدمايي که برا اين جور چيزها پول خرج ميکنن و خيلي چيزه عادييه و البته اينجور آدمها کم هم نيستن،يا وقتي از مراسم براش تعريف کردم ،گفت:302::خوب منم آدم خوبي هستم خوب من چيکار کنم؟،من آدم بي چاره اي بودم،فقير بودم ولي در حدي که ميشد برات کردم، که اون موقع ديدم اوضاع ممکنه خراب بشه پريدم بغلش و بهش گفتم:46::تو عزيز مني،من خيلي دوست دارم و هر جوري هست قبولت دارم و دوست دارم و اينا مهم نيست ، بعد حرف رو عوض کردم،ميدونيد فقط ميخوام بدونه خيلي کارا بايد برام ميکرد از دوران نامزدي گرفته تا عروسي و همينطور الان که نکرده و اين رو به حساب اين نذاره که هيچ کس نميکنه بلکه کوتاهي از اون بوده حالا به هر دليلي،فقط ميخوام اينو درک کنه نه طوري که منتي سرش بزارم يا تحقيرش کنم نه،چون اگه متوجه اين قضيه نشه تا ابد فکر خواهد کرد که حالا چي کار برام کرده ،به نظرم کمي شرمندگي حداقل پيش خودش براي اينکه واقف بشه چيکار بايد ميکرد و نکرده خوب باشه. يه اتفاق ديگه هم افتاد و اون اينکه همسرم از حساب خودش بهم حق امضا داد تا منهم حق برداشت داشته باشم،من هم به اون دادم،اينجوري بهتر شد البته قکر ميکنم، چون به حساب اون منهم دسترسي دارم و فقط متعلق به خودش نيست.در کل اوضاع از تايپيک قبلي تا الان عادي و خوب بود.
دفعه بعد ميخوام ازخصوصيات مثبت و منفي خودم بنويسم تا به قول پريوش عزيز با کمک شما دوستان ليستي از خصوصياتم بسازم تا بدي ها رو کمرنگ تر و خوبي ها رو اگه آسيب ساز نباشه پر رنگ تر بکنم، راستش بايد به يه تعادل رسيد خصوصيت خوب درسته خوبه ولي در مقابل همسرم ممکنه اثر مخرب داشته باشه،پس بايد همه خصوصيتهامو سبک و سنگين کنم:303:...
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می آفرین، بهت تبریک میگم، نمی دونی چقدر خوشحال شدم وقتی نوشته هات رو خوندم، تو فوق العاده ای!
دیدی بهت گفتم تو می تونی، می تونی یه کاری کنی که هم خودت خوشحال باشی و هم همسرت رو خوشحال کنی و هم ما رو!:46::227::227::104::104:
یوهوووووووووووووووووووووو ! می می موفق شد!:310::310:
ببین دختره گل! من مطمئن بودم که محبت و عشق ممکنه آدم ها رو 180 درجه تغییر نده اما مطمئنا میتونه باعث بشه که بعضی موقع ها از حوزه ی خودشون کوتاه بیان و گذشت کنن و قلبشون نرم تر بشه!
مشخصه که همسرت هم به این توجهات و محبت های تو جواب مثبت داده و خواهان ادامه ی اون هست!
در ضمن از اینکه تونستی و می خوای که همسرت رو متوجه بعضی از خطاهاش کنی خوشحالم، اما یه توصیه ی دوستانه بهت دارم، نه توی این کار زیاده روی کن و نه کلماتت رو از کنایه پر کن، چون مردها خیلی زود متوجه این موضوع میشن و همین اینکه خوبه، بعضی موقع ها هم یه کوچولو از اشتباهات خودت هم بگی تا همسرت فکر نکنه که داری با پنبه سر می بری!:311:
موفق باشی، خانومی، در ضمن منتظرتم هر چند روز یکبار بیای و باز هم از شگفتی های وجودیت برامون بنویسی!
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
del عزيز ممنونم از اينهمه لطفتون:43::46:،من اينهمه که شما ميگيد موفق نيستم و بعضي موقع ها واقعا هنگ ميکنم:161:.
راستش الان دو تا موضوع هست که واقعا ناراحتم ميکنه و نااميد:302:،اولي اينکه يه چند روزيه حرف از همکاراي من پيش اومده و اينکه اکثرا چه مجرد و چه متاهل براي خودشون خونه دارن يا ماشين دارن،ميدونيد چي بهم ميگه؟اين چند روز فقط حرفش اين بوده که زن خونه و ماشين ميخواد چيکار؟فکر اينها رو بايد مرد بکنه.ومن در جوابش فقط ميتونم بگم چرا مگه زن آدم نيست؟چرا چه اشکالي داره؟و چون مطمئنم با زياد صحبت کردن من اين برداشت رو ميکنه که من فقط فکر حساب و کتاب هستم و زني هستم پول دوست که بجاي اينکه به فکر بيشتر زندگيمون باشم به فکر پول و مال دنيام کشش نميدم و اين حرفاش واقعا ناراحتم ميکنه و نااميد از زندگي و کار کردن و بي حوصله از همه چي،باور کنيد همش سعي ميکنم به چيزهاي خوب فکر کنم و درست عمل کنم ولي وقتي اينها رو ميگه خوب ناخودآگاه ناراحت ميشم و گرفته،بهم ميگه خيلي از مردا ماشينشون به جونشون بسته است و به زنهاشون ماشين رو نميدن و براي منهم اين ماشين خيي ارزش داره ولي بهت ميدم بروني ولي خيلي مراقب باش نگو که پس منو دوست نداري؟که ربطي به اين حرفم نداره،بهش گفتم:يعني چي؟من نميفهمم آدم يه چيز بي جان رو به به زنش ترجيح ميده؟گفت:خوب خيلي از مردا اينجورين،گفتم:ولي زنها اينجوري نيستن و کمتر به اين جور چيزها دل ميبندن و مال دنيا براشون تا به اين حد ارزش نداره که بجاي شوهرشون ترجيح بدن،گفت:آره زنها اينجوري نيست،گفتم:اين خيلي بده که يه مردي همچين فکري داشته باشه و خيلي ناراحت کننده است،که ديگه چيزي نگفت و فقط گفت:به هر حال خيلي مراقب باش و حواست رو موقع رانندگي خوب چمع کن،امروز صبح هم که بلند شدم نميدونم چرا اينقدر پکر بودم و دست و دلم به کار نميرفت،هر وقت که ماشين رو ميارم اداره بايد حتما وقتي رسيدم بهش تک زنگ بزنم که آره به سلامت رسيدم يا بهتره بگم براي ماشينت اتفاقي نيفتاده سالمه سالمه و من مهم نيستم اما امروز بخاطر همين بي حوصلگيم يادم رفت و بعد خودش زنگ زد و ناراحت شد از اينکه زنگ نزدم،همش اين ميومد تو ذهنم که اينهمه کار کني چه فايده؟که چي بشه؟اين کار کردن و فداکاريها واسه زندگيت نباشه بلکه براي مرد زندگيت کار کني که زودتر پولدار بشه و معلوم نيست فردا پس فردايي چه بلايي سرت بياد؟درسته اينها دوباره حرفهاي منفيه و باز دوباره دارم تو ذهنم پرورشش ميدم ولي آخه بهم بگيد چرا بايد اين حرفها رو بزنه؟چطور به خودش اجازه ميده اين حرفها رو شوخي هم که شده بهم بگه؟اصلا حق و حقوق من تو زندگيه مشترک چيه؟نميخوام خودم رو گول بزنم و يا به شما دروغ بگم،من هنوز از آينده ميترسم و اونقدر از اين مرداي نامرد تو دور و اطرافم که چه خيانت و بي انصاقي ها در حق زنشون کردن شنيدم و ديدم (البته ببخشيد از محضر آقايوني که واقعا درست نيست من بهشون توهين بکنم و مرد ايده آل زنشون هستن که کم براي همسراشون نميذارن)که وقتي اين کاراي همسرم رو ميبينم ازشون بدم مياد و از آينده ميترسم و حس ميکنم زير پام خاليه و اگه خدايي ناکرده يه همچين اتفاقي براي من بيفته اون وقت چي؟يه احمق حسابي هستم که فقط درگير اين بودم که چي کار کنم همسرم کمتر عصباني بشه و چطور خواسته هايي که حقمه نرم نرم و باسياست مطرح بکنم که به تيش قباش برنخوره و اونوقت اون راحت هر کاري بتونه بکنه،اين انصافه؟مگه تو همين تالار خودمون از اين مرداي نميدونم اسمشون رو چي بذارم کم هستن که چه راحت با بدترين شکل جواب خوبيهاي زنشون رو ميدن؟مشاور ميگفت:مطمئن باش مرد با دوتا شدن شلوارش بهتون خيانت نميکنه بلکه اين رفتاراي شماست که باعث ميشه اين کارا رو بکنن،اين حرفش قبول ولي به چه حقي هر چيزي رو بايد حق خودشون بدونن؟اصلا به فرض اخلاق زن گند، اين دليل بر اين ميشه که در حق زنشون نامردي کنن و يا اونطور که بايد و شايد حقش رو ندن؟چرا وقتي به خودشون ميگي که اگه برعکس ميشد و اين زن بود که اين کاري رو که مردميکنه اون ميکرد مثل يه بمب منفجر ميشن؟چرا چون زنه و حالا معصومين و پيامبرا حق رو فقط به مردا داده؟و بايد به همين خاطر اينقدر در حقش ظلم بشه؟اين نامرديه به تمامه و زن فقط بايد تو سري خور باشه البته زنهايي با شرايط من.
دومين چيزي که شديد ناراحتم ميکنه اينه که براحتي دنبال ادامه تحصيلشه و اونهم فقط تو آزاد و تصميم داره کتاب بخره و تست و از اينجور حرفها ولي به من که ميرسه فقط سراسري اون هم روزانه،و همينطور بدون هيچ هزينه اي بايد قبول شم يعني نه جزوه و کتاب اضافي،نه خريدن تستي و هزاران شرط ديگه که خرجي براش تراشيده نشه،اينو ميخوام بپرسم شما جاي من بوديد با اين دو تا کاري که باعث ناراحتي تون شده چه جوري کنار ميومديد؟:question:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیز
کاملاً درکت می کنم .
شما کار می کنی ، درآمد داری ، اما در مقابلش استقلال نداری ، می می ناراحته که چرا بعضی زنها نباید از حق و حقوق طبیعیشون برخوردار بشن و.... می می حق داره و درد و دلش قابل درکه ، منم دلم به درد میاد وقتی با این مسائل مواجه میشم .
اما می می جان ، مردایی که اینجوریند از کجا اینها رو یاد گرفتند ؟ نه اینکه از آغوش خانواده ؟ و محور اصلی تربیت در خانواده کیه ؟ مگر نه این که مادر ؟ و مگر مادر یک زن نیست ؟ پس از ماست که بر ماست ، می می جان زنها فرهنگسازهای جامعه هستند . پس اصلاحیه هم کار خود زنهاست ، یک زن در نقش همسر می تواند با صبر و ظرافتها زنانه کاری کند کارستان .
جریان اون خانمی که میره پیش حکیم و از بد خلقی شوهرش و به تنگ اومدن خودش میگه رو شنیدی ؟ حکیم بهش میگه برو یه شیر پیدا کن و چند تار موی اون رو بکن بیار تا کمکت کنم شوهرت درست بشه ، زن میره و شیری رو تو بیشه پیدا می کنه و چند ماهی وقت صرف می کنه تا آنقدر به شیر نزدیک میشه و خودمونی میشه باهاش که در حین نوازشش چند تار موی اون رو می کنه میبره برای حکیم ، وقتی حکیم میگه چطوری این کار رو کردی ، مرحله به مرحله نزدیک شدن و محبتاش به شیر رو بیان می کنه تا اونجا که در حین نوازش موی شیر را هم می کنه و شیر راحت اجازه میده ، حکیم میگه تو که تونستی یه شیر ( حیوان وحشی ) رو رام خودت کنی ، از پس همسرت بر نمیایی ؟؟ و زن راه کار رو می فهمه و میره .
می می جان با روند نیم بندت این اثرات رو که در پست قبلی آوردی ( تا دریافت حق امضاء حساب همسرت ) روی همسرت داشتی ، مطمئن باش اگه دور اندیش باشی رفته رفته موفق تر خواهی شد . مردایی که ژست قدرت را می گیرند راحت تر به دست میان اگر قلق اونا رو بلد باشی ، کافیه پرستیژ احساس قدرت اونها را نشکنی بلکه تقویت کنی ، به مرور می بینی که این تویی که فرمانده شدی ( البته من مخالف عوض شدن نقشها هستم به خاطر آسیب زاییشون ) پس صبور باش و به نیمه پر لیوان نظر کن و مهارتهات رو کامل کن و به کار بگیر .
بگذار مدتی درآمد و حق و حقوقت برات هیچ بشه ، یعنی بهشون فکر نکن و تاسف نخور فقط روی روند و روشها خوبت مثل اونچه در پست 178 گفتی بیاندش و پیش برو حتی به نتیجه و موفقیتت هم فکر نکن . فقط به این بیاندیش که می می باید هنرمندانه عمل کنه ، مطمئن باش درست و هنرمندانه عمل کردنت اینقدر بهت لذت میده که یادت میره به نتیجش توجه کنی .
سیال و روان باش و نزار گرفتگی و خود خوریهایی که اشاره کردی رسوب روانی درت ایجاد کنه .
مطمئن باش اگه صبور باشی همه چی درست میشه :72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
ممنونم عزيزم،خوب راهنمايي ام کردي:46::43::72:
راستش به واقع که ما زنها با حرف زدن آروم ميشيم و چه بسا يه گوش شنوايي باشه که سراپا گوش باشه و درد دلها رو گوش کنه،دوستي چون شماها که شايد خيلي موقع ها همين که بدونم يکي هست که حرفام رو ميشنوه و درکم ميکنه و همدردمه کلي انرژي ميگيرم و تمام مشکلاتم رو از ياد ميبرم و به قول مشاور شارژ ميشم،خيلي ممنونم که بخوبي متوجه دغدغه ذهنيم شدي و با حرفات آرومم کردي،همسرم هم صبح بهم زنگ زد و جويا شد چرا کسلم و من چون نميخواستم ناراحت بشه چون الان خودم هم ناراحت بودم و مطمئنا خوب نميتونستم توجيهش کنم و ناراحتي به بار ميومد براي همين يه مسئله کاري رو بهانه کردم براي ناراحتي ام که خيلي خوب باهام صحبت کرد و خواست آرومم کنه،راستش قبلا هر چي مسئله کاري برام پيش ميومد که ناراحت ميشدم باهام با حالت دعوا برخورد ميکرد ولي اين بار باهام همدرد شد و بهم گفت:نبينم ناراحت باشي ها؟تو اداره از اينجور چيزها پيش مياد و اينها ارزش اينقدر ناراحتي رو نداره ،که من با اين طرز حرف زدنش خيلي خوشحال شدم و اگه برسم خونه تو موقعيت مناسب ازش تشکر ميکنم که اينقدر متفاوت رفتار کرد:46:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مي مي
خيلي خوب باهام صحبت کرد و خواست آرومم کنه،راستش قبلا هر چي مسئله کاري برام پيش ميومد که ناراحت ميشدم باهام با حالت دعوا برخورد ميکرد ولي اين بار باهام همدرد شد و بهم گفت:نبينم ناراحت باشي ها؟تو اداره از اينجور چيزها پيش مياد و اينها ارزش اينقدر ناراحتي رو نداره ،که من با اين طرز حرف زدنش خيلي خوشحال شدم و اگه برسم خونه تو موقعيت مناسب ازش تشکر ميکنم که اينقدر متفاوت رفتار کرد:46:
:104::104::104:
مطمئن باش این رفتاراش بیشتر هم میشه
حتماً بازخورد مثبت بده و خیلی صادقانه و با لحنی عاطفی و صمیمانه بهش بگو امروز که دلداریم دادی خیلی آروم شدم ، خیلی خوشحالم کردی ، ازت واقعاً ممنونم احساس خوبی دارم
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می جان واقعا همه مونو خوشحال کردی
می می عزیزم
بهت قول داده بودم مطالبی برات بفرستم تا افکارتو آروم کنه
تصمیم گرفتم واسه این مطالب یه تاپیک جدا باز کنم تا همه ازش استفاده کنن
تو هم یه سری بزن
***شفای زندگی***
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیزم خیلی خوشحالم این اغاز یه زندگیه جدیده ادامه بده که دنیا به کامت باشه ما رو هم بیخبر نذار:46::104:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می منتظرتیم تا هر روز بیای و برامون از پیشرفت اخلاقی و محبتی خودت و همسرت بنویسی!
البته اجازه هم داری که بعضی موقع ها بیای هم غر بزنی :311: هم درد و دل کنی!:43:
اما نباید زیاد به این حرفات بال و پر بدی! باشه!!!!!!!!!
اصلا می خوام برات دست بزنم، دوست دارم بدونی که من هم بابت این تغییر رفتارت خوشحالم!
حالا همه واسه ی می می خانومی دست بزنیددددددددددددددددددددد ددددددددددد
:104::104::104::104:
این گل رو هم به شوهرت تقدیم می کنیم تا بفهمی که چه شوهر انعطاف پذیر و خوبی داری!:72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
:104::104::104::104::104:
ايشالله روز به روز خوشبخت تر شين:72:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام از همتون ممنونم بخاطر همه لطفي که به من داريد:72::46::43:
راستش البته هميشه اونجور که آدم ميخواد نميشه چون رسيدم خونه،غرش رو بهم زد و چند تا فحش نچندان جالب هم بهم زد،ميدونيد اون ديگه عادت کرده که راحت هر چي رو به زبون بياره و راحت بي احترامي کنه و فحش بده و فکر نميکنم درست بشه و من همه اينها رو مقصر فقط و فقط اول مادرش که با هر جور سازش رقصيده و بعد پدرش که فکر کنم اون هم همچين برخوردي با زنش داشته که همسر من الگو برداري کرده،آخه برادر بزرگترش هم همچين خصوصيتي حدس ميزنم داشته باشه که راحت و زود عصباني ميشه و بد و بيراه ميگه،در صورتي که اين منو خيلي آزار ميده و جالبه خودش طاقت کوچکترين بي احترامي رو نداره و سريع از کوره در ميره،فکر ميکنم کار سخت و طاقت فرسايي با اين مرد دارم که اميدوارم خدا کمکم کنه.:316:
حالا بماند روزي نميشه که به شوخي منو مسخره نکنه يا راحت بهم توهين نکنه ،با اينکه بارها و بارها باهاش حرف زدم و ميدونه اين کاراش ناراحتم ميکنه ولي باز انجام ميده و به ندرت سعي ميکنه خودش رو کنترل کنه،انگار اگه اينکار رو نکنه عقده اش تخليه نميشه ولي حالا به خودش برسه نبايد نازکتر از گل بهش گفت والا روزگار بر عکس شده و انگار جاي منو و اون عوض شده البته در مورد چيزهايي که به ضررشه مثل منت کشيدن،عصباني شدن،خرج کردن اما به کار کردن،مهربون بودن،کوتاه اومدن و خيلي چيزهاي ديگه اين من بايد انجام بدم.
ديشب سر يه موضوع الکي قيافه گرفت و ناراحت شد که تو اين حرف رو زدي منظورت اين بود و چند تا بد و بيراه بهم گفت و بعد گفت:خيلي پر رو شدي و خيلي دريده که هر چي رو به زبون مياري،حالا اون چي بود؟اين بود که ايشون منو مسخره کرد منم طاقت نياوردم و بهش گفتم:تو همش از من ايراد ميگيري و اصلا خوبيهاي منو نميبيني و بعد به شوخي گفتم:انگار حالا خودش چه تحفه ايه،که ناراحت شد که ميدوني منظورت از اين حرف چيه؟يعني اينکه مرداي ديگه بهترن،يعني نميخواي ديگه باهام زندگي کني،از تعجب شاخ در آوردم و گفتم:واي خداي من از يه چيز مسخره ببين چه چيزا برداشت کرد؟چرا خودت رو نميگي که روزي نميشه که بهم توهين نکني و مسخره ام نکني و خودت هم بارها از اين حرفها بهم زدي،گفت:من فرق دارم تو نبايد اين حرف رو بزني،گفتم:چرا اتفاقا برعکس تو نبايد اين حرف رو بزني،چون من يه زنم و حرف تو بيشتر منو ناراحت ميکنه و خلاصه کلي ناراحت بود که هر چي ميگفتم فايده نداشت تا اينکه اونقدر بهم فشار اومد هم بخاطر صبح که ناراحت بودم از دستش و هم الان، که پيشش زدم زيره گريه و فقط نگاهم کرد و گفت:چرا اينجوري نگام ميکني؟درست نگاه کن ها؟گفتم:ببين ميتوني يه تفسر طول و دراز براي اين هم جور کني و خلاصه شروع کردم به حرف زدن که چرا با اينکه ميدوني من ناراحت ميشم ولي عمدي ناراحتم ميکني؟چرا توهين و تحقير؟من تا حالا که اين کارو نکردم،بعد بهش گفتم(البته با حالت شوخي) که:برو کارت رو عوض کن تو بايد بري تو کار موسيقي يا هنر که اينقدر خشن برخورد نکني که خنديد و چيزي نگفت،گفتم:اگه بچه مون بشه ديونش ميکني البته قبلش خودم از دستت ديونه ميشم و بعد تنها حرفي که زد اين بود که:من آدم نيستم ديوانه ام و درست هم نميشم،سر شام هم بهش گفتم:اکثر مرداي ايروني نميدونن واقعا با زناشون چطور درست برخورد کنن،بي چاره زنها:302:...
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام خانوم می می
دورادور پیگیر تاپیک هاتون بودم
خوشحالم که پیشرفت های زیادی هم داشته ای
نکته ای که خودم بهش رسیدم را برایت می نویسم ..امیدوارم مفید واقع بشه
عزیز نازنین
من هم مشکلات زیادی در زندگی ام داشتم ... بخش عمده ای هم از این مشکلات به عدم مهارت های من بر می گشت
...
من در ده سال زندگی ام شوهرم را آنطوری که بود نپذیزفته بودم... از خصوصیات بدش برای خودم کوه ساخته بودم و اصلا خوبی هایش را نمی دیدم ... با این حال روی شوهرم زوم کرده بودم ... کافی بود او ناراحت باشد و یا کوچکترین حرفی به من بزند ... دقیقا مثل تو تنفر تمام وجودم را پر می کرد ...
و هر حرف و یا کدورتی که پیش میومد ... تا چیزی می گفتم دقیقا شوهرم همانند شوهر شما موضع می گرفت
.. من هم در صدد بودم که
1>> اولا او را عوض کنم
2>>مرتب به او نحوه چگونه برخورد کردن با زنها را به طرز غلط آموزش بدهم
3>>مرتب هم دلم برای خودم می سوخت که چرا ازدواج کرده ام
4>>از این نامه هایی که شما برای همسرت نوشتی ...من در دفتر خاطراتم زیاد داشتم(دقت کن داشتم)
بعضی اوقات شوهرم اونها رو می خوند و دقیقا مثل شوهر شما اشتباه برداشت می کرد و همش موجب دلخوری می شد
...
الان نه ماه از عضویت من در تالار می گذرد و یک ماه هست که زندگی ام سر و سامون گرفته ... خیلی چیزها یاد گرفته ام که در دوباره شکل گرفتن زندگی ام نقش بسزایی داشته
1>>عدم تمرکز روی رفتارهای شوهرم
2>>قبول کردن شوهرم همون طوری که هست
3>>پرداختن بیشتر به خودم و مسائل خودم
4>>اجرا کردن روش های برقراری ارتباط موثر با شوهرم که در این تالار خونده بودم
اوایل خیلی خیلی برام سخت بود ... خصوصا اینکه به نظرم انگار غرور و شخصیتم رو له می کردم ... اما با صبوری همه رو تحمل کردم
ادامه دارد..
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلامی مجدد
می می گرامی واقعا سخت بود درک کن که برای من که هشت ماه مستقل و بدون اتکا به کسی گلیم زندگی ام رو تنهایی از آب کشیده بودم بیرون رفتاری متواضعانه همراه با محبت داشتن با شوهرم بسیار سخت بود
مخصوصا اینکه یه جورایی علی هم می خواست مرد بودن خودش رو به ثابت کنه
***
ولی با راهنمایی هایی که گرفته بودم و جمله مدیر که بهم گفته بود "زن باید سنگ زیرین آسیاب باشه" تحمل کردم
در تلاش بودم که قفل عوض بشه تا کلید هم عوض بشه
***
خدا را شکر که الان نسبت به یک ماه قبل خیلی خیلی روابطمون بهتر شده
...
وقتی شوهرم میاد خونه من حتما شربتی یا آب هویجی و ... بهش می دهم
بعدش منتظرش می شم که لباسهاش رو عوض کنه
یه جوری سر خودم رو گرم می کنم تا خودش بیاد سراغم (این از توصیه های بی بی گرامی بود )
موقع رفتن از خونه میرم بدرقه اش بهش هم تاکید می کنم علی جونم مواظب خودت باشی ..گرما زده نشی ها :46:
...
حقوق ماه پیشم رو هم دادم بهش
بهم گفت پیشت باشه نیازم شد ازت می گیرم ..گفتم نه می خوام مرد خونم برام خرج کنه ، اینجوری بیشتر احساس می کنم من زنت هستم
... وقتی یه چیزی می خوام با کلی ناز و عشوه بهش می گم نمی دونی اون هم با چه اشتیاقی برام فراهم می کنه
دیشب رفته بودیم برای من کیف بخریم
کنار کیف فروشی مغازه لباس فروشی بود بردمش اونجا دوتا پیرهن و یه شلوار براش خریدیم
دیگه پولمون نرسید برای خودم کیف بخریم اون هم یادش رفت که قرار بود برام کیف بخره
من اصلا به روش نیاوردم و حالا حالا هم نمیارم
به موقعش بهش می گم اون هم با همون کلام و لحن مهربانه و محبت آمیز که تا حالا نتیجه گرفته ام
...مطمئن هستم تو هم اگر کمی بیشتر صبور باشی و بیشتر عاشقانه و لحنی دلسوزانه داشته باشی به نتیجه ی دلخواهت می رسی
...
همه ی درد و دلهایت را هم بیا اینجا بگو همه ی بچه گوش می کنند خصوصا خود من که منتظرم بیایی و بگی همچی بر وفق مرادت شده:323:
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
دوستان سلام :72:
اتفاق خيلي بدي افتاده به کمکتون احتياج دارم:316::302:
ديروز با شوهرم دعوام شد،نميدونيد چي رو وسط کشيد؟چند وقت پيش من که تو جهازم فلاسک چاي داشتم خوب کار نميکرد و شوهرم يکي دو بار نه جدي گفت که:اي بابا عجب فلاسکي مامانت اينا دادن،اينکه خوب کار نميکنه،منم يه روز که رفته بودم خونشون بهشون گفتم که فلاسک خرابه و اونها هم بعد از يه مدت دادن به صاحبش تا عوض کنه ولي صاحب مغازه عوض نکرد و مامانم اينا يه نوش رو خريدن و دادن،ديروز شوهرم بهم گفت:چرا مامانت اينا اينو خريدن اگه مغازه دار عوض نميکرد خوب قبلي رو پس ميدادن،اينو براي چي خريدن؟بعد کلي اين ور اون ور کردن حرفش، بالاخره منظورش رو گفت که:مامانت اينا ميخواستن زرنگ بازي در بيارن و فکر کردن من نميفهمم،اون رو برداشتن براي خودشون و براي ما رفتن يدونه ازاين3000 تومني هاي دست فروش ها رو خريدن،گفتم:يعني چي:خوب مگه خراب نبود،خوب مغازه چي عوض نکرد و يکي ديگه خريدن؟اصلا فرض کن من تو جهازم فلاسک نداشتم،گفت:چرا؟ بهم کلک ميزنن و من هيچي نگم؟تو گفتي يکي ديگه برامون بخرن.منم ناراحت شدم و گفتم:واقعا دارم از تعجب شاخ در ميارم تو داري اين حرف رو ميزني؟گفت:مگه چيه؟گفتم:نذار دهنم باز بشه،منم مثل خواهر و زن دادش هاي تو،اونها چقدر آوردن؟چرا تو با خودت فرش نياوردي؟چرا سي دي ضبط نخريدي؟چرا کامپيوتر نياوردي؟گفت:ميخواستي اونها رو اول قرار ميذاشتي،گفتم:برات متاسفم،بايد حتما منم مثل تو دهن باز بکنم و بگم چه کارايي برام نکردي؟چرا تو هم مثل بقيه نميتوني بدون منت براي زنت کاري بکني؟واي خدا باورم نميشه؟چطور روت ميشه اين حرفها رو بزني؟که برگشت و گفت:حرف نزن بلند ميشم له و لوردت ميکنم ها؟که من حرفي نزدمو و تو اون يکي اتاق خودم رو مشغول کردم،اون هم بدون توجه شام آورد و خورد،من شب اومدم تو اتاق که چراغ روشن کنم و شام بيارم تا بخوريم به فرض اينکه من نميدونم اون شام رو تنها خورده،ولي تا چراغ رو زدم چنان دادي سرم کشيد که اون رو خاموش کن،گفتم:چرا؟ گفت:خاموش کن و خفه شو،خدا وکيلي بلند ميشم چنان بلايي سرت ميارم که تا حالا نديدي،منم خاموش کردمو و شامم رو خوردم،بعد از نماز اومدم بوسش کردمو وگفتم:خوب من معذرت ميخوام،من اشتباه کردم،ولي هيچي نگفت،کلي باهاش شوخي کردم تا اينکه آروم شد،شب اومد با هم بخوابيم ولي چند دقيقه نگذشت که گويي خوابش نميبرد بلند شد رختخوابش رو برداشتو با کلي فحش رفت جلوي تلويزيون بخوابه،صبح هم با اينکه ميدونست من مسيرم تا اداره اصلا تاکسي خور نيست و هميشه يا خودش ميبرد يا ماشينو ميداد تا برم،بلند شد و با ماشين رفت و منو بيدار نکرد.
خيلي حالم بده خيلي،مغزم کار نميکنه ديگه جونم رو به لبم رسونده تصميم دارم ديگه همه چيز رو تموم کنم ولي بخاطر خانوادم و حرف مردم مرددم،بخدا ديونه شدم از دستش،همش تشنج همش حرفهاي زشت و رکيک،کتک و دعوا،همش بدجنسي،چه بلايي قراره سرم بياد خدا؟بخدا کلافه ام،ديشب اونقدر گريه کردم که چشمام اندازه يه کاسه باد کرده.:302:
به نظرتون چيکار کنم؟زنگ بهش بزنم و بگم چرا منو بيدار نکرد و چرا منو نبرد؟يادتون باشه قبلا بهتون گفتم:زنگ نزدن من به اون بخصوص مواقعي که دعوامون شده و اون هم محاله زنگ بزنه يعني اعلام جنگ و قهر از طرف من،نميدونم چيکار کنم،خاک بر سر من با اين شوهر انتخاب کردنم که توش موندم نه راه پيش دارم نه راه پس..
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
سلام می می جان
چرا؟
این همه دوستان راهنمایی بهتون دادند آخه چرا؟
گلکم
در این جور مواقع که شوهرت خوشش نمیاد وسیله ای رو که دارید خانواده ات عوض کنن
بهتر هست قبل از اینکه به مادر پدرت بگی و از اونها درخواست کنی
اول با شوهرت مطرح کنی مثلا بگی
عزیزم ، به نظرت چیه اگه از مادرم بخواهم که این جنس رو که خرابه ببره عوضش کنه ؟
اون وقت وقتی این مساله پیش اومد با نهایت احترام بهش بگو عزیزم من که با شما مطرحش کردم
خوب مغازه داره عوض نکرده مادرم بهتر دیده یکی سالمش رو بخره ...مادرم قصد بدی نداشته ...حالا اگه راضی نیستی خوب به مادرم می گم همون قبلی رو بهمون برگردونه
همه ی این وسایل فدای سر یک تار موی تو
خودت رو به خاطر این چیزها ناراحت نکن
** می می جان می دانم این لحن حرف زدن سخته ولی صبر پیشه کن یه مدت که اینجوری با زبون خوش بهش بگی هم دعواهاتون کمتر میشه هم خودت عزیز تر میشی**
...
حالا که مقصر بوده تو واسه چی رفتی پیشش عذر خواهی کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
می خوام از دست تو سرم رو بکوبم به دیوار:324:
نه به اون که اونجوری می گی نه به این کم طاقتی ات که رفتی بوسش کردی
...
الان هم لزومی نداره بری منت کشی
صبر کن
رفتارت عادی باشه
چهره ات عادی و مهربان باشه . ...عبوس نباشه ها
با کمال احترام ظهر که اومد خونه بهش سلام کن براش شربت درست کن بذار روی میزی جایی ... و بعد بگو تا گرم نشده بخور نکنه گرما زده بشی ... همین سرت رو هم تا شب به یه چیزهای دیگه ای غیر از شوهرت مشغول کن
کتاب بخون خونه تمیز کن
اگه اومد گفت چیه چرا ناراحتی
چرا اخمویی
و یا هر حرف ناراحت کننده و تحریک برانگیز دیگه ای ...لطفا آرامشت رو حفظ کن و با چهره ای معصومانه و کمی ناراحت بگو... وقتی مثل دیروز با من برخورد می کنی احساس می کنم خیلی ازم دوری ...احساس می کنم دوستم نداری ...البته می دونم خیلی خیلی دوستم داری ها ولی خوب یه ذره دلگیر می شم ازت .... یواش یواش خوب می شم گلم...با یه لبخند کوچولو آخرش
توضیح هم دیگه نده ... سکوت ..سکوت...سکوت
موفق باشی
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
اخه عزيز چه جوري؟نميدوني همسرم چه جور موجوديه،بحث سر عدم هماهنگي نيست که من چرا باهاش هماهنگ نشدم،بحث سر بدجنسي و بد طينتي و هميشه طلبکار بودن همسرمه که فکر ميکنه بهش کلک زدن و خواستن گولش بزنن من از اين ناراحت بودم و شدم،در مورد برخوردم هم بايد بگم راستش ازش ميترسم که جلو رفتم و خواستم باهاش آشتي کنم و بعد سر فرصت باهاش صحبت کنم چون نميدونيد چه کارايي که نميکنه،يعني اين احتمال داشت که همون شب الکي به چيزي رو بهانه کنه و تا ميتونه بهم بد و بيراه بگه و حسابي خوردم کنه و بعد مطمئنا کتک حسابي نوش جونم ميکرد،الان هم که ميگم زنگ بزنم يا نه براي اين که جو خونه رو قشنگ تو ذهنم تصور ميکنم،اول اينکه برسم خونه حسابي داغونه و عصباني و ناهار رو تنهايي خورده و کنار تلويزيون دراز کشيده و من اگه بهش نگم که بيا با هم ناهار بخوريم از اين هم عصباني تر ميشه که براي من دم درآوردي و چقدر پرو شدي،اگه هم بهش بگم مثل برج زهر ماره و بهم بد و بيره ميگه و امکان داره بلند شه و کار دستم بده،و خوب حالا به هر حال ناهار رو ميخورم کدوم اتاق برم؟اگه پيشش باشم که باز ممکنه فحش و بد و بيراه بهم بگه اگه برم اتاق ديگه به حساب اين ميذاره که منم باهاش قهرم و به قولي همون طلب جنگ از طرف من و ايجاد اين ذهنيت براي اون که بچرخ تا بچرخيم،و بعد تازه عصباني که سر خود چه جوري رفتم اداره و چرا ازش اجازه نگرفتم و چرا با اين ماشين يا با اون ماشين رفتم،و بعد هم من بعد از ظهر کلاس زبان دارم و با اين وضع نه ميتونم بهش نگم و برم و اگه هم بهش بگم مطمئنا ادا ميخواد دربياره و فقط دنبال يه بهونه خواهد بود که حرفش رو به کرسي بشنونه و دوباره منو عذاب بده و نميخواد بذاره من برم،بخدا بعضي موقع ها نميدونيد تصميم ميگيرم تا خودم رو جلوي يه ماشين بندازم و از دستش راحت بشم،خيلي آدم بد جنسيه.
و اين رو هم بگم محاله يعني محاله اون بياد و بگه چرا ناراحتي؟ بجاش ممکنه دوتا فحش آبدار يا يه کتک تحويلم بده که يعني حال و حوصله ات رو ندارم ها از جلوي چشمهام گم شو و جاي ديگه ادا در بيار
در مورد آشتي کردن هم وقتي رفتم پيشش،گفت:بسه ديگه بازم اداهات رو شروع نکن،که من بهش گفتم:چيه بده من مثل تو نيستمو و نميخوام با هم قهر باشيم؟من اگه مثل تو بکنم و اينجوري نکنم تا سالها نميخواي آشتي کني ولي من نميتونم باهات قهر باشم.
در مورد فلاسک هم بهش گفته بودم و در جريان بود مشکل اينه که يه روز که با ماشين ميرفتيم و پشت يه وانت ديد که نوشتن فلاسک فقط 3000 تومن از اون موقع اين فکر اومده تو کله اش،وگرنه همون موقع که آوردم تشکر کرد که يه نوش رو خريدن البته با حالت حق به جانب که انگار وظيفشون بوده
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می جان
می دونم عصبانی هستی
می دونم ناراحت و دلگیری
اما این راهش نیست
نقل قول:
در مورد آشتي کردن هم وقتي رفتم پيشش،گفت:بسه ديگه بازم اداهات رو شروع نکن،
ببین عزیزم
شوهرت کاملا رفتارهای تو رو می دونه
مردها از زنهای ضعیف متنفرند
از زنهایی که بی جهت غرورشون رو می شکونند بیزارند
کاری که همیشه انجام می دهی
و هر بار شوهرت رو بیشتر به سمت بدقلقی سوق می دهی
نمی خوای زندگی ات خوب بشه
**
من درک کردم شوهرت داره بهونه می گیره
متوجه شدم مساله تون سر بی هماهنگی نیست
بهت گفتم از این به بعد اینجوری رفتار کن
چون هدف داری
ببین
1-تو به مادرت رو انداختی که بره عوضش کنه
2-مادرت توی زحمت افتاده رفته اونجا...با مغازه داره احتمالا حرفش هم شده
3-بعدش هم به خاطر تو و زندگی ات رفته یکی نو خریده
ولی چی بدست آوردی
1-بی ارزش شدن لطف مادرت
2-به وجود اومدن دلخوری
3-دعوا و قهر با شوهرت
**
اینها همون چیزهایی بود که می خواستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
تازه يه چيزي يادم رفت بگم امروز تولدشه و ممکنه از اين بابت هم ناراحت بشه با اين که اون تو تولد من هيچي نميکنه و فقط يه مطلب کوتاه برام مينويسه ممکنه اگه من بي تفاوت ازش رد بشم بيشتر عصبانيش بکنه البته نميدونم شايد واگه هم چيزي بهش بگم يا براش اس.ام.اس بزنم آب پاکي رو ميريزه رو دستم.
ميدونم که کاملا دارم بي ارزش ميشم ولي چيکار کنم؟تو رو خدا با اين اوصافي که بهتون گفتم بگيد چيکار کنم؟منتظرم و در ضمن هم ميترسم از واکنشش ميترسم
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
در حالیکه اگه اون ترفند رو به کار می گرفتی
شوهرت نمی تونست دیگه بگه
1-
نقل قول:
شوهرم بهم گفت:چرا مامانت اينا اينو خريدن
جواب می می: عزیزم طبق توافقمون فلاسک به مامانم دادم ... ولی چون مغازه داره عوضش نکرده مامانم رفته نو خریده
2-
نقل قول:
اگه مغازه دار عوض نميکرد خوب قبلي رو پس ميدادن،
جواب می می : مامانم خواسته مشکل فلاسکمون حل بشه ...خوب اگه ناراضی هستی این نو رو به مامان پس می دهم همون قبلی رو می گیرم
3-
نقل قول:
اينو براي چي خريدن؟
جواب می می :خواستند فلاسک سالم داشته باشیم...باز هم تو ناراضی هستی بهشون برمی گردونم
4-
نقل قول:
بعد کلي اين ور اون ور کردن حرفش، بالاخره منظورش رو گفت که:مامانت اينا ميخواستن زرنگ بازي در بيارن و فکر کردن من نميفهمم،اون رو برداشتن براي خودشون و براي ما رفتن يدونه ازاين3000 تومني هاي دست فروش ها رو خريدن
(البته حاضرم قسم بخورم اگه این جوری می گفتی و رفتار می کردی به بند چهارم نمی رسیدی)
جواب می می:
عزیزم یعنی منظورت اینه که پدر و مادرم دلشون می خواد زندگی دختر و دامادشون بد باشه؟(البته با لحنی غمگین)
من که می دونم شما ته دلت این نیست عزیزم
یه فلاسک که اینقدر ارزش جر و بحث نداره
حالا هرجور میل شوهرم هست همون باشه
...
و تمام
دیگه کشش نده
و سعی کن موضوع حرف رو عوض کنی
می می جان
گویا منظور شما از
نقل قول:
بگيد چيکار کنم؟منتظرم
این هست که به درد و دلهایت گوش کنیم
به روی دوتا چشمام
بگو من سرو پا گوشم
موفق باشی
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
عزيزم ممنونم،ولي من دقيقا همون جوابهايي که شما گفتيد بهش گفتم البته با حالت تعجب و ناباوري که واقعا اين شوهر منه که ميگه؟فقط بند آخرش رو که گفتيد هر جور ميل همسرمه يا اگه تو راضي نيستي ميبرم ميگم قبلي رو بدن رو نگفتم،چون واقعا حس ميکنم چرا بايد اينقدر نمک نشناس باشه که اينو ميگه تازه اين رو هم بگم،به نظرتون براي دفعه بعد پر رو تر نميشه؟به نظر من که ميشه چون فکر ميکنه حق با اونه که براي هر چي حق داشته باشه ادا دربياره در صورتي که به خودش و خانوادش ميرسه دوقورت و نيمش هم باقيه با اينکه هيچي نکردن و من جرات اظهار نارضايتي رو ندارم.
اما در مورد کمک خواستنم،نه واقعا کمک ميخوام چون با اوصاف بالا که گفتم ممکنه پيش بياد نميدونم چيکار بايد بکنم،اگه همينکه رسيدم خونه دعوا راه انداخت و بهم گفت:برو از خونه من بيرون همونجايي که بي اجازه و بي خبر از صبح سر کردي من چيکار کنم،اگه با چيزهايي که بعد از رفتنم خونه اتفاق افتاد من چيکار کنم؟نگيد فعلا که نشده چون تا حالا بوده و مطمئنا يکي از موارد بالا اتفاق خواهد افتاد و منو با کتک و فحش مجبور ميکنه به غلط کردن بيفتم.
راستش وقتي دعوايي پيش مياد حس ميکنم ميخواد يه کاري بکنه که اگه خواستم جدا بشم اونقدر آزارم بده که همه چي رو ببخشم و به قولي پا به فرار بذارم و ازش هيچي نخوام،چيکار ميشه کرد خسيسه ديگه و با حقوق هم آشناست وقتي هم عصباني بشه ممکنه دست به هر کاري بزنه، راستش براي جدا شدن هم ازش ميترسم.
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیز
خوب توجه کن
اشتباهات شما در این ماجرا ،
1 - شما و همسرت زندگی مستقلی دارید و نباید خانواده را وارد مسائل کرده و حتی در رفع نیازهایی که خود می توانید تأمین کنید آنها را دخیل کنید ( اونها وظیفه ندارند )
2 - وقتی مشخص شد فلاکس خرابه ، می بایست با ظرافت طرح می کردی : اگر فروشنده پسش بگیره خوب میشه ، حالا مجبورم مامان رو به زحمت بندازم با هم بریم ببریمش پیش فروشنده ببینیم پس می گیره . نه این که شما برگردونی به خانواده و انتظار این کار رو از اونها داشته باشید .
3 - وقتی اشتباه بند 2 را مرتکب شدی ، لااقل وقتی مادرت گفت فروشنده پس نگرفته نباید اجازه می دادی یکی دیگه می خریدند ، و حتی اگه خریده بودند تحویل نمی گرفتی ، و می گفتی همون خرابه رو بدید شوهرم ببره درستش کنه .
می می عزیز اینجا خودت زمینه متوقع بودن را ایجاد کردی ، بعد به همسرت می گفتی که جریان اینجوری شد مامان می خواست نو بخره اجازه ندادم ، چون من رو همسرم حساب می کنم نمیخوام کسی کاری که خودمون میتونیم انجام بدیم رو انجام بده و به مرور ضعیف بشیم و یا اینجوری تصورمون کنن که نمیتونیم خودمون زندگیمونو اداره کنیم ، من تو رو دارم غمی ندارم و به کسی تو این زمینه ها احتیاج ندارم .
4 - همانطور که بالهای صداقت گفت شما برای حل مسئله و ادامه پیدا نکردن ماجرا روش غلط پذیرش یک طرفه مسئله را ( به گردن گرفتن ) را با عذر خواهی و بوسیدنت در پیش گرفتی که این میشه تقویت کننده منفی .
حالا هم تولدش فرصت خوبیه ، غیر منتظره برنامه براش ردیف کن و در میان هدیه ای که می دهی یک نامه عاطفی ، که در آن ناراحتی شما از رفتارش هم ذکر شده باشه بدون سرزنش و سرکوب شخصیت ، بلکه به گونه ای که حاوی تقویت عزت نفس باشه ، مثلاً ذکر این که تو که ذاتت بد نیست ، پاکی و .... و تو دلت هیچی نیست ، حیف نیست که تو زبانت اونچه تو دلت نیست باشه ؟ و ..... من هنوز باورم نشده این لحظه ها و این رفتارها مال شوهر منه ، نگرانم از روزی که بخواد باورم بشه اینها رفتارهای تواه چون نمی دونم اون موقع می تونم ادامه بدم یا نه و.....
می می عزیز در نهایت :
نه به غلط باج بده ، نه زمینه جنجالهای بیخود را فراهم کن .
این دو نکته مهمه .
مهارت ، مهارت ، مهارت ، بخصوص مهارتهای کلامی و اعتماد به نفس و توقف هیجان مداری ... نیاز شماست .
.
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
يادتون باشه من اولين نامه اي رو که بهش در اين تايپيک آوردم دادم ولي به قدري ناراحت شد که گفت:حق نداري چرت و پرت بنويسي برام و مطمئنم که اگه کاري انجام بدم بازم ميخواد فکر کنه طبق معمول اون حق داشته و اين منم که زندگيمون رو عين ديونه ها خراب کردم و بازم دعوا خودم راه انداختم و خودم هم منت ميکشم و اينکار به قول خودش ديونش کرده،قبول دارم اشتباه کردم که نوش رو گرفتم ولي به اين ختم نميشه که،دائم ميگه فلان چيزي که خريدن خوب بود،فلان چيز بد بود و تازه با حالت مدعيانه،الان هم برسم خونه که اي کاش پام به خونه نرسه دعوا راه ميندازه که بيا و ببين،راستش وقتي دعوايي پيش مياد مثل ديونه ها ميشه،باور ميکنيد وقتي فکر ميکنم ميخوام برم خونه و معلوم نيست چه عکس العملي نشون بده دست چپم تا قلبم تير ميکشه،انگار مغزم داغ کرده و احتياج به آب خنک دارم تا بريزم رو سرم.من نميدونم خونه رفتم چه جور رفتار کنم؟چون از يه طرف از سکوت من آتيشي ميشه و از طرف ديگه هم نميدونم چه جوري به طرفش برم و در آشتي رو باز کنم که ديگه بيش از اين خورد نشم و باز فکر نکنه که حق با اونه،از اين ديونه ميشه که مدام با هم تو دعواييم و اين اونو کلافه و ناراحت ميکنه و غافل از اينکه نميدونه خودش چه کارايي ميکنه و منم حق ناراحت شدن دارم،ميدونم که بد جوري عصبانيه که صبح بدون من گذاشت و رفت و تازه برم خونه عصبانيه که خود سر رفتم و اومدم بدون هيچ اطلاعي،واي خدا اين آدم رفتاراش شما رو هم ديونه نميکنه؟کاش زمان به عقب ميرفت تا اينقدر درگيري هم نداشته باشم،اگه بهم گفت:چرا اومدي اين خونه برو گم شو، چي بگم؟خواست دعوا راه بندازه چيکار کنم؟به نظرتون برم يه مدت خونه مامانم اينا؟راستش ازش ميترسم و نميدونم چه واکنشي داره؟يه بار که اينجوري بهم گفت:گم شو برو خونه مامانت اينا ديگه نبينمت،بهش گفتم:کجا برم اينجا خونه منه،من از اينجا نميرم،ميدونيد چيکار کرد؟همچين به طرفم حمله ور شد که:نيومده چيه صاحب خونه هم شدي؟اينو باش اينجا خونه منه و نبينم براي خودت حقي قائل بشي دختره پر رو.
-
RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)
می می عزیز
1 - اون نامه قبلیتون از نظر من بار عاطفیش ضعیف بود و از طرفی دقیقاً جاهایی رو شخصیت اون انگشت گذاشته شده بود ، من یادمه همون زمان تعجب کردم که چطور بعضی دوستان تایید کردند و کمک نکردند شما متوجه اشکالات اون نامه بشوید ، عصبانیت اون در واکنش به اون طبیعی بود چون عزت نفسش ضربه دیده بود . بعداً اگر فرصت کردم آنرا برای شما آنالیز می کنم که ببینید اشکالاتش چیه .
2 -شما ذهنتون پر از ترس از واکنش های اوست این مسئله سازه در رفتار و روان شما .
عزیزم شما تعادل رفتار و رفتار و گفتار صحیح رو در پیش داشته باش ، واکنش اون هر چه باشه توجه نکن و بهش از قبل فکر نکن ، مهم اینه که شما درست رفتار کنی ، بگذار عصبانی باشه و بد رفتاری کنه ، قرار نیست شما به هر قیمتی مانع این رفتارها بشی ، شما خودت رو مسئول رفتارهای خودت ببین بخصوص اون بخش که نسنجیده و به دور از مهارت زمینه به همسرت میده برای بد رفتاری . نهایتش اینه که شما هر چقدر درست رفتار می کنی اون باز بد رفتاره ، اون وقت راه باز میشه که شما قاطعانه باهاش صحبت کنی و بگی با این اوصاف ظاهراً من و تو نمیتونیم در کنار هم زندگی آرام و همراه با سلامتی داشته باشیم ، پس بهتره روی جدایی با هم صحبت کنیم .
یادتون باشه این مرحله آخره ، فعلاً از تمرکز روی رفتارها و واکنشهای وی بیرون بیایید و روی خود و با مهارت و درست عمل کردنت زوم کن ، برای این منظور مشاوره حضوریت را ادامه بده و مشاوره گرفتن و درست عمل کردنت هم با هدف تغییر دادن او نباشه ، بلکه درست عمل کردن خودت مد نظر باشه ، اگر اون هم خودش را تغییر نداد ، آخرین راه همون طرح موضوع جدایی است قاطع و محکم .
موفق باشی