-
RE: نمیخوام از دستش بدم
m25teh سلام
احوال شما !!!
چه زود دارید ناامید میشوید ؟!!! از این قرارها نداشتیم . مرد باید سنگ زیر آسیاب باشد . هستید ؟! چرا کم طاقتی می کنید ؟!!!
یک اشکال بزرگ دارید و آن هم اینکه دارید فراموش می کنید د ر اختلاف بوجود آمده شما هم سهمی داشته اید اینکه اینجا مظلوم بشوید تا نوازش بگیرید اشکال ندارد ولی اگر واقعا در درون خودتان هیچ سهمی برای خودتان و قبول اشتباهاتت نخواهید در نظر بگیرید یعنی پیش رفت که نکرده اید .پس رفت هم کرده اید .
کار خوبی کرده اید که با ریش سفیدی سعی دارید مشگل را حل کنید ولی ای کاش از دیدن مادر خانم خوشحال تر می شدید و با ایشان جدی صحبت می کردید و دل مادر زن مهربان را می بردید!!!
اگر از قبل با دائی جان هماهنگ بودید و منزلشان تشریف بردید حضور مادر زن و خواهر زنتان بی علت نبوده .آیا بدون هماهنگی و سرزده تشریف برده بودید ؟!!
یا دائی جان خواهرش را خبر کرده بود که بیاید و با شما دو کلام حرف بزند که متوجه نشدید و فرصت خوب را از دست داده اید ؟!
قرار بود روی خودتان کار کنید تا تغییر ایجاد کنید شما به خانم و خانواده ایشان کار نداشته باشید . برای تغییرات درونی ،رفتاری ،کسب آگاهی خود چه کرده اید ؟!!!!
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
سلام
ممنونم از اینکه حوصله می کنید و مطالب من رو میخونید
من دوست دارم که همه حامی من باشند و پشت من رو بگیرند اما غافل نیستم از اینکه طرف مقابل در واقع خانم من هست و هیچ فرقی با من نداره و اگر او موفق باشه انگار من موفق هستم و اگر من موفق باشم انگار او موفق هست.
بذارید افکارم رو خالصانه بریزم بیرون تا بهتر نتیجه بگیرم :
من در این روز ها انواع مشاوره تلویزیونی و متنی و هر چیز دیگه ای که امکانش رو داشتم رو دنبال کردم :
من واقعا از ته دل قبول دارم که اشتباه کردم اما این اشتباه رو باید به این روش تقاص پس بدم ؟ آیا مهری محبتی نکرده بودم که بشه به نگاه یک به یک به این قضیه نگاه کرد ؟
من مقصر هستم تنها به این دلیل که در برابر ناسزاهای خانمم و همینطور رفتارهای غلط خانواده ایشون بعد از چند مدت با تحریک شدن ( نه از روی عصبانیت از جای دیگه یا با نیت قلبی یا حتی نداشتن علاقه) بلکه فقط تحریک شدن اون هم توسط خانمم اشتباه کرده ام و به ایشون سه سیلی زدم ( ایشون هم جوابش رو داده و زده الحمدالله )
و بعد چادر سر کرد تا سرکوچه به حالت فرار از دست من دوید و پدرش اومد او رو سوار به ماشین کرد و وقتی من رو دید پیاده شد به طرف من حمله کرد و کم مونده بود بزنه من رو ( نزد ) و حالت بد و بیراه برداشت و برد
وقتی این صحنه میاد جلوی همه افکار دیگه ام واقعا دیوونه میشم
این همه زن و شوهر دعوا میکنن خیلی بدتر از این اما دیگه اینطوری شوهرشون رو نمی چزونن
دارم خل میشم میدونی چرا چون برای کسی دلتنگ هستم که حتی پشیزی برام ارزش قائل نیست انقدر که بزرگ نمائی کرده مسائل من رو همه فکر میکنند واقعا یه وحشی به تمام معنا هستم .
ببین من بدم میاد منت بکشم بیاد سر زندگی خیلی بدم میاد
دوست ندارم یه عادت بشه و ...
اما من سر زده رفته بودم خونه دائی اش
مادر خانمم و خواهرش از عروسی میومدن که همون محل بود و سری به خونه برادرش زده بود
اصلا مادر خانمم به من نگاه نکرد که من بخوام باهاش حرف بزنم . من دو بار به صورتش نگاه کردم و او سرش رو برگردوند ! قبلا هم بهم بی محلی کرده بود .
در ضمن موقع خداحافظی او رفت عقب ایستاد تا دست نده اما من رفتم دست دادم تا حداقل احترام رو نشکنم .
میدونی تا برسم به خونه دایی خانمم بارها تمام افکار مثبتی که شما و باقی دوستان بهم تزریق کرده بودند رو مرور کردم که باید گذشت کرد باید بی خیال شد و همه باید های دیگه . اما بحث به نظر من یه جور بحث رو کم کنی هست . تبدیل شده به یه مسابقه که یا ما آدم میشیم یا اونا
این نکته وحشتناکی هست که اصلا اجازه نمیده طرفین از چیزی کوتاه بیان
من مقصر هستم بخاطر تحریک شدنم و زدنم اما نمیشه با یه کتک زدن من به تمام نواقص خانمم و رفتار خانواده اش یه روکش کشید تا اون قضیه محو بشه . ضمن اینکه به نظر من هم خودم هم اطرافیان و هم خانمم بلد نیستیم مسائل رو بشکافیم و شکافته شده به مشکلات نگاه کنیم .
هر چند که بنده به لطف معاشرت با شما و باقی مسائلی که پیگیر شدم تونستم کمی به اشتباهاتم پی ببرم و انشالله همیشه مد نظر زندگیم باشه
اما عزیزان آیا باید تغییری کنم که اونا چی بگن ؟ وقتی فرصتی نیست که شما تغییراتت رو به نمایش بگذاری و اولین تغییر از نظر اونها اینه که بری بیفتی پاشون آیا تغییر درستیه ؟
واقعا این همه سئوال بی جواب و این همه مسیر که به هیچ کدوم بلد نیستم جلوی پای من هست و نمیدونم چه کنم .
من ناامید نیستم اما یه جورایی نمیخوام دوباره کلمات طلاق و زوری و ... جلوی چشمم رژه برن و به زندگیم برگردند
من میخوام یه زندگی آروم و بی دقدقه داشته باشم یه زندگی که خانمم بهم بگه آقا غصه نخور خدا کریمه و هزاران حرفی که واقعا من رو به زندگی تشویق کنه نه اینکه توی خیابون راه میرم به خودم فحش بدم .
کم طاقتی میکنم چون واقعا نیت من زندگی بود واقعا دوستش داشتم و (احساس میکنم دارم ) و هزاران دلیل که یه نفر میتونه کم طاقتی کنه .
آخر این همه طاقت آوردن چیه ؟ نمیدونم و معلوم نیست .
من قبول دارم که اشتباه کردم اما برای جبران این اشتباه احتیاج به فرصت دارم نه التماس
میدونید منظورم چیه
منظورم اینه که من برای جبران اشتباه ام احتیاج به زندگی کردنی دارم که او باشه و من باشم و در حق هم جبران کنیم اما وقتی میبینم که او خیلی راحت من رو به فراموشی سپرده و اصلا نکرده یه اس ام اس ناراحتی و حتی گله دار بکنه خب خیلی کار اشتباهی هست که من التماسش کنم تا فرصتی بهم بده برای جبران ( البته اگر خانومی بود که نکوبه تو سرم و نمی گفت کاری کردم التماسم رو کردی حتما این کار رو میکردم ).
منظورم اینه که آیا طرف مقابل انقدر درک داره که متوجه بشه واقعا من هدفم چیه ؟ اگر داشت که هیچ اگر نداشت چه کاری صحیح هست بعدش ؟
وای خدای من چقدر این افکار راحت دارن من رو زیر فشار قرار میدن
باز مینویسم لطفا اگه هستید کمکم کنید فشار روم زیاده - مظلوم نمائی نمیکنم . یک قسمت ماجرا مقصر منم
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
آخ ، آخ ، آخ از کجا می دانی دل تنگ شما نیست ؟! و برای زندگی اش غصه نمی خورد؟!
مگر این زندگی فقط مال شما بوده و او دل ندارد ؟!!!
نداشتیم . خیلی متن پر اشتباهی نوشته اید یکبار دیگر خودتان بخوانید و اشتباهات خود را روی یک کاغذ دیگر اصلاح کنید .
برادر جوانم اشتباه می کنی . او هم چون شما دلخور است . قرار بود در این صبوری دلخوری نکنی اما اقداماتی داشته باشی که به نفع زندگی ات باشد . عقب گرد کرده ای آقا . قرار مان این نبود .
باور کنید به هر آنچه فکر کنی اتفاق می افتد و همان را کائنات در کاسه ی انسان می گذارد . پس خوش فکر و مثبت اندیش و درست اندیش و درستکار باشید .
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
دوست عزیزم اروم باش. باید خوددارتر از این حرفا باشی, تو دیگه مرد یه خونه ای. شما تازه ازدواج کردی و توی تموم زندگیا حتی اونایی که با یه عشق اتشین شروع میشه 1 سال اول ازدواج دوران بحرانه. دو نفر از دو خانواده مختلف قراره با هم و با یک شیوه زندگی کنند معلومه که زمان می بره تا با هم مچ بشن. قبول دارم که خانوم شما و متاسفانه خانواده ایشون مهارت درست برخورد کردن با این مسائل را ندارن ولی مشکل شما حل شدنیه. به خانومت فرصت بده, مطمئن باش دلتنگت شده ولی هنوز معنی جدایی را درک نکرده. با اوصافی که از خانومت داشتی باید لجباز و مغرور باشه که نتونسته احساسش را به شما ابراز کنه پس زمان می بره تا با خودش کنار بیاد و درست تصمیم بگیره.
از مادرخانومت چه توقعی داری؟مادری که خودش یه عمر از شوهرش کتک خورده بهر امید دخترش را شوهر داده تا بلکه زندگی بهتر از زندگیه مادرش داشته باشه, حالا فهمیده دامادش توی صورت جگرگوشش سیلی زده(مطمئنا از اینکه خانومتون تحریکتون کرده هم بی اطلاعه).می خواین رفتار گرم و صمیمی با شما داشته باشه؟دوست عزیز منطقی فکر کنید. شما اشتباه کردید و خانومتون اشتباهی بدتر از شما ولی توقع نداشته باشید خانواده ایشون که در جریان نیستن و البته روی ایشون حساسن بتونن از اشتباه شما به راحتی بگذرن. یکی از دلایلی که تاکید میشه مشکلات زندگی زناشویی را به دیگران نگیم همینه که حتی بعد از حل شدن مشکل دیگران به راحتی نمی تونن طرز فکرشون را عوض کنند و مسئله را فراموش کنند.
شما باید مسئله را بین خودت و خانومت حل کنی. ایشون باید تصمیم بگیرن که بیان سر خونه زندگیشون البته این دفعه با دل و جون.
برای طلاق هم هیچوقت دیر نمیشه. طلاق اخرین راه حله اگه تموم راه ها را رفتی و مطمئن شدین راه حل دیگه ای نیست اونوقت به طلاق فکر کنید نه حالا بعد از 15 روز.خانومتون هنوز برای اومدن به کارزار زندگی اماده نیست و شما هم هنوز قاطعیت کامل و تسلط درستی روی زندگیتون ندارید. این قهر واشتی ها, همین مشکلاته که شما را برای زندگی اماده می کنه. ناامید نباشید و روی خودتون کار کنید.
ایشالا همه چیز درست میشه.
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
سلام بزرگواران
عرض به خدمتتون که من نسبت به حرفام فکر کردم و دیدم یه جورایی بافت فکری ام از هم گسسته و در واقع چون منتظر یه روزنه امید هستم و اون امید پدیدار نمیشه دارم ناامید میشم و یه جورایی دارم خودم رو اروم میکنم .
و باید اصلاح بشم و تصمیم گرفتم با تمرین در این هفته به هیچ احدی حتی در خلوت خودم توهین نکنم و تمرین کنم که کنترل خشم خودم رو در اختیار بگیرم و همینطور تمرین کنم که اگر اشتباهی کردم جبران کنم و قوانین جدیدی برای خودم وضع کنم که من رو در بعضی لحاظ منطقی تر سازمان دهی کنه .
اما یه مشورت میخواستم بکنم :
من فوق العاده بدم میاد که بشینیم توی یه جمع و در مورد اینکه رفتار من غلط بوده یا خانمم بحث کنیم و پدر او طرف دخترش رو بگیره و کوتاه نیاد و من هم بگم این اتفاقات افتاده و او بگه این اتفاقات افتاده و در کل مطرح کنیم که چی گفتیم و چی نگفتیم و کار به جایی برسه که برای اثبات حق مجبور بشیم حتی حرف های خصوصی مون رو در جمع به بزرگترها بگیم بلکه حق به حق دار برسه و در این میان احترام ها و حرمت ها به شدت ضربه ببینند و شرایط جوری بشه که همه پیش خودشون متوجه بشند که این داستان ادامه دارد ...
خب حالا در این شرایط من عمویی دارم که از شهرستان برای مهمانی اومده منزل پدری ام
و عنوان میکنه که باید بریم دنبال خانمت و بیاریمش و اینطوری نمیشه که منتظر بمونی و اگر نری کار پیش نمیره
و دو راه حل پیشنهاد داده که به این شکل هست :
اول اینکه عموی بنده با پدر ام بره بگه بیا بریم سر خونه زندگیت این کارها صحیح نیست و امثال این صحبت ها راضیش کنند بیارند ؛ و مسئله رو ختم به خیرش کنند و نگذارند که این جدایی طولانی تر از این بشه .چرا که هر روز احترامات بیشتر ضربه میخورند و حرف و حدیث بزرگتر میشند و اگر اومد که هیچ اما اگر نیومد بماند تا یه مدت دیگه
آیا به این شکل همه تقصیر ها به گردن من میفته ؟
یا من با دید و نگاه خانواده خانمم کاری نداشته باشم و منتظر بمونم تا خانمم بیاد بعد مسائل رو یکی یکی منظم حل و فصل و مطرح کنم .
اما راه دومی که پیشنهاد دادند :
من به همراه عمو و پدرم به منزلشون بریم و مشکل رو ریشه یابی کنیم و مسائل مختلف رو بعد از 15 روز مطرح کنیم و مقصرین این مسئله رو پیدا کنیم و هر کسی متوجه بشه که قضیه چی بوده :
آیا در این صورت حرمت ها نابود نمیشه ؟ آیا در این صورت مشکل بزرگتر نمیشه ؟ آیا در صورت برخورد نا صحیح یکی از طرفین این مشکل (زخم کهنه 15 روزه ) سر باز نمیکنه و این بار دردش و زخمی که ایجاد میشه شدید تر نخواهد بود ؟
واقعا نمیدونم چیکار کنم که کار صحیح باشه :
با توجه به اینکه اخلاق پدر خانمم و کلا خانواده خانمم اینه که توی قضیه ای کم نیارن و چندین بار شاهد بودم که با گریه و (حتی دروغ ) از ویژگی عاطفی افراد استفاده کردند و مسائل رو به سمت خودشون و به نفع خودشون چرخوندن و به قول یکی از دوستان من نباید انتظار داشته باشم که مادر و پدر او جگر گوششون رو رها کنند و به من بچسبند !
آیا بهتر نیست که من نرم و رو در رو نشم و مسائل رو بعدا یکی یکی و در صورت نیاز باز کنم و حلشون کنم و اگر با رفتارهای خودم حل شد که دیگه کاری به کار مشکلات قبلی نداشته باشم .
اگر من نرفتم و عمو و پدرم رو فرستادم چه پیامی بفرستم آیا همه شرایطی که میگند رو قبول کنند ؟ مثلا هفته ای دوبار باید بره خونه مادرش ؟
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
دوست عزیز به نظر من بهتره عمو یا پدر شما تلفنی با پدرخانومتون صحبت کنند و اجازه اومدن و البته عذرخواهی را بگیرند و ازشون بخوان شما تنها با همسرتون صحبت کنید.
شما هم وقتی اونجا رفتین لازم نیست همه مسائل را باز کنید فقط از اینکه نتونستید عصبانیتتون را کنترل کنید و دست روی خانومتون بلند کردید جلوی خانوادشون که از شما دلخور شده اند معذرت خواهی کنید و از مسائل حاشیه ای و بگو مگوهای ردوبدل شده حرفی نزنید. بگید که من از اتفاقی که افتاده پشیمونم و لازمه برای جلب رضایت خانومم برای برگشت به خونه و حل مشکلات باهاش تنها صحبت کنم. بعد به تنهایی با خانومتون صحبت کنید و بگید که نمی خواید حرمت ها شکسته بشه و در مورد مسائلی که بینتون گذشته باهم صحبت کنید و بهشون بگید انتظار دارید هر وقت ایشون به خونه برگشتن یه زندگی نو را شروع کنید اگه خانومتون برای فکر کردن نیاز به زمان داشتند بهشون فرصت بدین.
سهم خودتون را از اشتباهات بپذیرید و نشون بدین که منتظر برگشت ایشون هستین ولی التماس نکنید.
بزارید خانومتون خودش تصمیم به برگشت بگیره.
موفق باشید.
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
چی شد آقا ؟!!
شیر هستید یا روباه ؟!!
پدر و عموی محترم توانستند از تعطیلات استفاده کنند و مشگل را حل کنند ؟!!
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
سلام علیکم
امیدوارم که اوقات به خیر باشه برای همتون انشالله
عموی بنده که مداح معروفی هم هستند و شخصی دانا و ریش سفید با بنده قرار گذاشتند که سه نفری به منزل پدر خانمم بریم و صلح کنیم و برگردیم .
اما دست بر قضا امروز من تصادف کردم و به ساعت قرار نرسیدم . پس عمو و پدرم بی خبر از ماجرای پیش اومده برای من خودشون تصمیم گرفته و به منزل پدر خانمم من رفتند .
در ابتدای قضیه کسی منزل پدر خانمم نبوده و خانمم خیلی مودب و با احترام از پدر و عموی بنده پذیرائی کرده و حتی گفتند و خندیدند (به گفته پدر و عموی بنده )
بعد از ساعتی مادر خانم بنده و پدر خانمم از راه میرسند اما پدر خانمم داخل منزل نمیشه و بعد از متوجه شدن از اینکه ( ریش سفید هر دو طرف یعنی عموی بنده ) در منزل هست از رو در رو شدن با مهمان های خود (پدر و عموی بنده ) خود داری کرده اند و به دیدنشون نیومده (به گفته پدر و عموی بنده )
عموی بنده با مادر خانم من صحبت کرده و او هم گفته که زده گوشش درد میکنه و داریم میبریمش دکتر فعلا نمیتونه بیاد (خدا شاهد هست اصلا من به گوشش دست نزدم خیلی آروم در حد یه سیلی خواهر برادری به گونه های خانمم زدم اینو حاضرم قسم بخورم)
خلاصه اینکه بعد از یه 40 دقیقه که از اومدن مادر خانمم به خونه و نیومدن پدر خانمم به خونه (دادن فرصت لازم برای آماده شدن پدر خانمم با وضعیت موجود) دیدن که هیچ خبری نیست و گفتن که بذارید ما ببریمشون سر خونه زندگیشون و زندگی کنند
و مادر خانمم گفته که دست ما نیست و پدرش باید اجازه بده (یعنی خانم من هم تصمیم گیرنده زندگی خودش نیست )
من هم قصد دارم بگذارم یه مدت خیلی طولانی و طویل بمونه خونه پدرش
این که نمیشه زندگی معلوم هست که میخوان باج بگیرن و بعدا بگن که باز ناز و کرشمه بردینش مگر نه ما نمیگذاشتیم ببرید و احیانا دستش خط بیفته میخوان هجوم بیارن سر من که فلانی چرا و چگونه اینگونه شد .
طلاقش اما نمیدم کور خونده کسی حق نداره با زندگی من بازی کنه ، میخواست زورکی نده نه ؟
از دست پدر خانمم که انقدر آدم بی مسئولیت و کم فهمی هست بسیار شدید ناراحتم ، حق ندارم ؟
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
ای بابا .
این همه عصبانیت برای چیست ؟! سه خط آخر را دوباره بخوانید؟!
آیا خانم شما وخانواده اش قرار است این مطلب را بخوانند ؟!!! اگر قرار بود با آنها در چنین شرایطی صحبت کنید با چه الفاظی صحبت می کردید ؟!!!
قرار بود مثل یک مرد مسئول و مدیر برای زندگی برنامه ریزی درست داشته باشید و راه های مختلف را هم امتحان کنید . برادر من نمی شه که شما هیچ کار نکرده باشید و خانم شما گوش درد گرفته باشد !!!
توجه داشته باشید که در زمان عصبانیت ، فرد عصبی قدرتش مضاعف می شود و هم اینکه متوجه نمی شود چه کرده و با چه ضربی زده توی گوش طرف که مثلا همسرش است !!!
برادر اشتباه کردید. یک کاری کردید که اینها اینقدر آتش شا ن تند است و هر کار ی می کنید و هر کس را واسطه می فرستید به جواب نمی رسید . مردم که دیوانه نیستند بی علت دخترشان را حبس کنند و نگذارند برگردد سر خانه و زندگی اش . آن هم پدر خانم شما که خودش شما را تائید کرده بود . بی انصاف نباشید .
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
من معذرت میخوام
اما احساس میکنم دارید در حق من عدالت رو رعایت نمیکنید
من با کمال صداقتم قسم خوردم
زاویه ای دیگر :
خانم من عمه ای داره که درست دیوار به دیوار خونه پدرش زندگی میکنند
پسر عمه خانمم ، که یک سال از او کوچیکتر هست از خانم من (قبل از من ) خواستگاری کرده بوده و جواب رد شنیده بوده و وقتی هم که من به خواستگاری رفتم و ازدواجم کردم . عمه با من دشمن خونی شد .
این واقعیت هست .
پدر خانمم اوایل با من خوب بود اما بعد از مدتی من رو دائم پیش پسرهای خواهرش کوچیک میکرد . و این نقطه شروع مشکلات من و پدر خانمم بود . اما با این حال من احترام رو حفظ میکردم چرا که دوست نداشتم حداقل خودم بدنام بشم و تحمل میکردم به امید اینکه حداقل خانمم من رو درک خواهد کرد و شرایط رو عادلانه تقسیم خواهد کرد .
اما روزی پدر خانمم به من ماجرایی تعریف کرد :
گفت روزی مردی خری داشت با پای چلاق ، از دستش خسته شده بود اما چاره ای نداشت ، تصمیم به فروش اون خر رو داشت اما میدونست خریدار درست حسابی پیدا نمیشه ، از قضا شخصی پیدا شد و حیوون رو بی نقص دید و
گفت خریدارم ، مرد گفت نمی فروشم ، خریدار اصرار کرد و مرد گفت نمی فروشم ، از خریدار اصرار و از مرد انکار .
در آخر مرد ، خر خودش رو به قیمت بالایی فروخت و تحویل خریدار داد.
پول رو که گرفت بلند بلند تو خیابون شعری میخوند و میپرید بالا : چراغ خانه من روشن شد و چراغ خانه تو خاموش
و بعد از این ماجرا به من گفت که مراقب باش به خانمت نگی این داستان رو چون مثل سگ گازت میگیره
خب عزیزان این تمام فرهنگی هست که یک پدر در مورد دختر خودش هزینه کرده ، من چه انتظاری میتونم از این آقا داشته باشم ؟
یا مثال دیگه ای که میتونم بگم : یه روز خانمم گفت همه توی خونه از من میترسن ، کافی هست چپ نگاه کنم حق ندارند که اون کار رو انجام بدن ،مثلا اوایل که کامپیوتر خریده بودیم کسی حق نداشت بدون اجازه من به کامپیوتر دست بزنه و اگر میفهمیدم توی خونه جهنم به پا میکردم . چون مال من بود .
به زبان خودش : یه روز با ش (خواهرش ) داشته دعوا میکرده سر چیزی ، برادر بزرگترش (ح) اومده که سوا کنه گفته برو بشین سرجات دخالت نکن و او اینکار رو نکرده (شدت دعوا رو نرمال فرض کنید ) و ایشون یعنی خانمم یه سیلی محکم زده تو گوش برادرش و برادرش تا یک ماه بعد از روز عقد من و خانمم با خانمم قهر بود .(نزدیک به یک سال و نیم بیشتر به گفته خود خانمم )
یاد آور بشم که یه بار داشتم دلداریش میدادم که از حالت افسردگی بیاد بیرون (قبل از این دعوا چهار ماه پیش ) و او سرش رو بغل کرده بود و حالت غم گرفته بود ، سرش رو بلند کرد یه سیلی محکم تو گوش من زد و من هم البته بعدش اقدام به جبران کردم اما نه با سیلی با کار دیگه
این سری هم کتک کاری دو طرفه بوده ، یعنی من زدم او زده من زدم او زده قشنگ وایساده بودیم رو بروی هم و یکی من میزدم یکی او میزد یکی من میزدم یکی او میزد . شدت عصبانیتی هم در کار نبود ( علت رفتن صرفا بهانه بود به نظر من )
اما اینکه خانواده خانم من چرا گفتن گوشش درد میکنه :
ببینید این قضیه بعد روانی داره : من روانشناس نیستم ولی منطقی فکر کنیم درست در میاد
برای اینکه میخواستن بگن که بالاخره من محکم زدم و گوشش درد کرده ( حالا منطقیش و خدا وکیلی اگه من گوشش رو ناکار کرده بودم الان اینجا داشتم تایپ میکردم ؟ و خانمم سرحال بود ؟ نخیر من با حکم پزشک قانونی الان باید زندانی میشدم یا دیه میدادم ) یه خالی بستن که دستشون پر باشه توی آینده .
یعنی داشتن یک برگ برنده در زندگی دخترشون برای تهدید مرد زندگی
به نظر من ، من نمیتونم شرایط واقعی رو منتقل کنم و هر چی هم حرف میزنم شما به حساب این میذارید که من داغ کردم دارم همش توجیه میکنم ولی یه سری مسائل وحشتناک واقعی هست که اصلا ربطی به زدن من نداره .
قبل اینکه بزنمش چرا طلاق میخواست و چرا همیشه میگفت زورکی دادنم نمیخوام باهات زندگی کنم ؟
و من فقط خودم رو کنترل میکردم که درست میشه بذار بگه .