کاش میشد همان شب عروسی در رویای شیرین عشق خوابید و دیگر هیچگاه بیدار نشد
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...355cad0747.jpg
بکش دل را شهامت کن مرا از غصه راحت کن
بکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر
نمایش نسخه قابل چاپ
کاش میشد همان شب عروسی در رویای شیرین عشق خوابید و دیگر هیچگاه بیدار نشد
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...355cad0747.jpg
بکش دل را شهامت کن مرا از غصه راحت کن
بکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر
خانم بعد از اين داماد بدشانس چه خاكي توي سرش بريزه ! آخه اين چه جور آرزويه كه كلا " شما خانمها داريد !لااقل ا گر به فكر خودتون نيستيد به فكر شوهر تون باشيد .
بالهای صداقت عزیز این آهنگ رو خواسته بودی من هم گشتم و پیداش کردم و ترجیح دادم که تو تاپیک خودت برات بذارم.
امیدوارم همیشه همینطور شـــاد باشـــی
:16:تقدیم به بالهای صداقت عزیزم:16:
اگر از Internet Explorer استفاده می کنید باید آهنگ رو play کنید.
<object style="border: 3px solid " height="46" width="345" classid="clsid:6BF52A52-394A-11D3-B153-00C04F79FAA6"> <param name="volume" value="100"><param name="Url" value="http://kodahang2.persiangig.com/moien/Moein_Molaghat.wma"> <param name="enableContextMenu" value="-1"> <param name="rate" value="1"> <param name="balance" value="0"> <param name="currentPosition" value="0"> <param name="defaultFrame" value> <param name="playCount" value="1"> <param name="autoStart" value="0"> <param name="currentMarker" value="0"> <param name="invokeURLs" value="-1"> <param name="baseURL" value> <param name="mute" value="0"> <param name="uiMode" value="full"> <param name="stretchToFit" value="0"> <param name="windowlessVideo" value="0"> <param name="enabled" value="-1"> <param name="fullScreen" value="0"> <param name="SAMIStyle" value> <param name="SAMILang" value> <param name="SAMIFilename" value> <param name="captioningID" value> <param name="enableErrorDialogs" value="0"> <embed src="http://kodahang2.persiangig.com/moien/Moein_Molaghat.wma" stretchtofit="true" loop="true" enablecontextmenu="false" showcontrols="true" height="45" width="345" name="WMP1"> </embed></object>
قسم به عشقمون قسم
همش برات دلواپسم
قرار نبود اینجوری شه
یهو بشی همه کسم
راستی چی شد ، چه جوری شد
اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست
تا کم شه از جرم خودم
راستی چی شد ، چه جوری شد
اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست
تا کم شه از جرم خودم
به ملاقات آمدم ببین که دل سپرده داری
چگونه عمری از احساس عشق شدی فراری
نگاهم کن دلم را عاشقانه هدیه کردم
تو دریا باش و من جویبار عشقو در تو جاری
من از پروانه بودن ها
من از دیوانه بودن ها
من از بازی یک شعلهٔ سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم
من از هیچ بودن ها
از عشق نداشتن ها
از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم
راستی چی شد ، چه جوری شد
اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست
تا کم شه از جرم خودم
راستی چی شد ، چه جوری شد
اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست
تا کم شه از جرم خودم
من از عمق رفاقت ها
من از لطف صداقت ها
من از بازی نور در سینهٔ بی قلب ظلمت ها نمی ترسم
من از حرف جدایی ها
مرگ آشنایی ها
من از میلاد تلخ بی وفایی ها می ترسم
راستی چی شد ، چه جوری شد
اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست
تا کم شه از جرم خودم
راستی چی شد ، چه جوری شد
اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست
تا کم شه از جرم خودم
دفتر نقاشی ام هنوز یک برگ سفید دارد....من دستانم را بالی برای خودم کشیدم....و پروانه های نگاهم را پروازی برای خودم...گندم زار خوشه خوشه در انتظار است...دستم را به سوی او می برم بالا...این آخرین برگ سفید است..من پرواز خواهم کرد..
من پرواز خواهم کرد
با دست های بازیگوش و خمیر نان سنگگ پرنده ای کوچکی درست می کردم , یک قناری که برایم بخواند . یک بال قناری ام را درست کرده بودم , هر دو پا و چنگال های کوچک اش را چسپانده بودم , لختک لختک تازه می خواستم , بال دیگرش را بسازم که ناگهان آوازی شنیدم , مشت ام وا شد , پرنده ام روی دوپا ی نازکش خیزی برداشت , بالی گرفت و پرک پرک پر زد و رفت . حالا من مانده ام و یک بال و اوقات تلخ .
روزی عشق از دوستی پرسید: تفاوت من و تو در چیست؟
دوستی گفت:
من دیگران را با سلام آشنا میکنم تو با نگاه . . . .
من آنان را با دروغ جدا میکنم تو با مرگ
.
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...ad786ebc03.jpg
تو از متن کدوم رویا رسیدیکه تا اسمت رو گفتی شب جوون شد
که از رنگ صدات دریا شکفت و نگاه من پر از رنگین کمون شد
تو از خاموشی دلگیر رویا صدام کردی صدام کردی دوباره
صدا کردی منو از بغض مهتاب از اندوه گل و اشک ستاره
صدام کردی صدام کردی نگو نه اگرچه خسته و خاموش بودی
تو بودی و صدای تو صدام زد اگر چه دور و ظلمت پوش بودی
تو چیزی گفتی و شب جای من شد من از نور و غزل زیبا شدم باز
توی گیج و ویج از خود گم شدنهامن از من مردم و پیدا شدم باز
از این تک بستر تنهایی عشق از این دنج سقوط آخر من
صدام کردی که برگردم به پرواز به اوج حس سبز با تو بودن
صدام کردی که روی خاموشی من یه دامن یاس نورانی بپاشی
برهنه از هراس وتازه از عشق توی آغوش جان من رهاشی
صدام کردی صدام کردی نگو نه اگرچه خسته و خاموش بودی
تو بودی و صدای تو صدام زد اگر چه دور و ظلمت پوش بودی
تو چیزی گفتی و شب جای من شد من از نور و غزل زیبا شدم باز
توی گیج و ویج از خود گم شدنهامن از من مردم و پیدا شدم باز
بی تو با خاطره هایت چه کنم
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
و تو ای عزیز پرو بالت نه بسته است نه شکسته
جرات کن و از این قفس رها شو ، بگذار عشق بهانه ای باشد برای پرواز
از افتادن است که برمیخیزی
روزی بزرگی درهنگام افتادنم گفت: از این بی بالی نقطه عطفی بساز! از آن پس بی بال پریدن را مشق کردم، شد، پرواز کردم تا اوج. و آنگاه که به زمین نگاه کردم تا اوج پرواز خود را ببینم دستی از آن پایین به سویم دراز شد، شاد شدم ، محو آنهمه لطف، خوبی، آمدم، ماندم ، زمین گیر شدم به امید آن دستی که دیگر پرواز را از یادم برده بود و خود فراموشی گرفته بود...بالهای صداقت پرواز را به خاطر بسپار، تمرین کن! مرا ببخش که بلند تر از این دردم را نمیتوانم فریاد بزنم اما تو بشنو و بدان برای پرواز آنچه نیاز است داری...
هر بار که خواستم از این قفس پرواز کنم
گوشه ای از پرم به دیوار های این قفس گیر کرد
تقلاهایم بی فایده بود جز آنکه زخمی تر از پیش شدم و خونین تر از قبل
اوج پروازم تا سقف این قفس هست
آنقدر دست و پا زدم که و تقلا کردم تا از این قفس بپرم که دیگر رمقی برایم باقی نمانده
به پرهای خونینم نظاره می کنم که چگونه بر کف قفس پراکنده شده اند
عزیزی گفت بی بال و پر پریدنم آرزوست ، آری آرزوست ، آرزوی ماورای این دنیا ، که اگر در این دنیاست جلد آنجا نیستم
من جلد همین قفسم
از پریدن خسته ام
از گریه کردن گریزان
ولی باز من هنوز هستم
پس بی تقلا در حسرت پرواز در کف این قفس در کنار جوی خونین بالهایم می نشینم و گذر عمر را می بینم ...
که با شما بودن به من آموخت صبر را
پستم رو عمیق تر بخون! من از ماورای این دنیا صحبت نمیکنم. صبری که روزی چند بار به سیم آخر میزنی که صبر نیست. ذهنت رو آزاد کن. خودخواه شو به خودت جسمت و روحت و کندن وابستگی و تعلق از از هر آنچه غیر توست فکر کن! وقتی از هر چه تعلق رها شدی آزادانه و نه از موضع ضعف! تصمیم بگیر ماندن یا رفتن از این زندگی.
بین من در حیطه روانشناسی و مشاوره وارد نمیشم که کار من نیست. اما عقل سلیم میگه اگه تا حالا 4 ماه از دوریتون گذشته باشه یعنی اینکه عده طلاق + یه خورده یا شاید 1 ماه. پس اگه طلاق گرفته بودی تا حالا باید دوران بحران بعد از طلاقو کم کم تموم میکردی و وارد دوران نقاهت میشدی. الان با این قهر و اولتیماتومی که شما بهش دادی چنانچه محکم بایستی و ضعف نشون ندی میتونه نتیجه بخش باشه فقط بایدمحکم باشی هی به التماس برای برگشتنش نیفتی البته با مشاور هم ارتباط داشته باش که راهکارهای مناسب اختیار کنی.د
به این فکر کن که اگه قرار باشه با همین وضعیت به دست و پاش بیافتی و برش گردونی دیگه باید خوب و بد قبولش کنی حق اعتراض هم نداری. ایشون الان با صبرش داره شما رو مستقیم یا غیر مستقیم مجبور میکنه که با هاش کنار بیای .
ببخش اگه صحبتهام به قشنگی و دلنشینی راهنماییهای دیگر عزیزان نبود.