RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
با سلام من دختري هستم 28 ساله كه تا به حال ازدواج نكرده ام البته بگم 6 سالي كه در دانشگاه بودم خواستگارهاي زيادي داشتم ولي فكر مي كردم كه زوده پسرهاي همكلاسيم بچه ان و ازدواج مانع پيشرفت من ميشه نمي تونم درسم رو ادامه بدم و اينجور حرفها خلاصه اون موقع ازدواج نكردم حالا درسم رو ادامه دادم كار مي كنم ولي اون چيزي رو كه از زندگي مي خواستم ندارم. چيه خودم هم نمي دونم به نظر من ازدواج زمان دانشجوئي بهترين نوع ازدواج چون حداقل 4 سال با طرف هم دانشگاهي خستي مي بيني گذر زمان چه تغييراتي روش ايجاد مي كنه رفتارش عقايدش تفكراتش اعتناد به نفسش و خيلي چيزهاي ديگه رو راحت مي فهمي اما اگه بعداً بخواي از طريق خواستگاري ازدواج كني وقت زيادي براي شناخت طرف نداري فوق فوقش 6 ماه كه من خودم با اين موضوع مشكل دارم اون موقع هزار نفر رو همسرت نظر مي دن اينجوريه اونجوريه
به نظر من اول تكليفت رو با خودت روشن كه چقدر دوسش داري يه اطلاعاتي در موردش به دست بيار فكر كن و اگه ديدي واقعاً مي پسنديش باهاش حرف بزن ببين نظر اون چيه و از اين احساس هم برا خودتون معضل درست نكنين
اميدوارم موفق و خوشبخت باشين
در ضمن اگه بخواي من چند تا از دوستام كه همسن شما بودن و با همسراشون آشنا شدن و ازدواج كردن معرفي مي كنم تا باهاشون صحبت كني چون واقعاً زندگيهاي عالي دارن
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
rozhin704 عزیز این کاملا" درسته که چند سال همکلاس بودن توی دانشگاه فرصت مناسبی برای شناخت هست اما مشکل این برادر ما شناخت نیست چون ظاهرا" از همین الان دختر مورد نظرشون رو شناختن و از این نظر مشکلی ندارن ؛ مشکل ایشون مخالفت خونواده با ازدواج یا حتی نامزدی ایشونه در حال حاضر چون معتقدند سن ازدواج تو فامیلشون باید حدود 25 سال باشه نه کمتر !. شما از اول تاپیک رو بخونید متوجه قضیه میشید .
بنابراین تا وقتی که ایشون موافقت خونواده رو جلب نکردن نمیشه با خود اون خانم وارد صحبت و بحث راجع بع ازدواج بشن .چون در صورت موافقت دختر خانم و مخالفت خونواده ایشون سر دوراهی مهمی قرار میگیرن که اونوقت انتخاب راه درست و تصمیم گیری خیلی سخت تر از حالا میشه خصوصا" که برادر ما شخصیتی دارن که با وجود تمام علاقه ای که به این خانم دارن ، نمیخوان بی گدار به آب بزنن و تا وقتی که برای ازدواج مطمئن نشدن ، نه میخوان باهاش صحبت کنن و نه کسی متوجه قضیه و علاقه ایشون بشه و خیلی به فکر آبروی خودشون و این خانم هستند (خودتون بخونید بهتره) و خلاصه اینکه ایشون به وقل معروف « بچه مثبتی هستند » :104:
پس در حال حاضر مشکل ، راضی کردن خانواده ست بعد صحبت با دختر خانم !
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سركار خانم موعود من تمام پستهاي اين مطلب رو خوندم كه جواب دادم
اتفاقاً به نظر من بايد اين آقاي هفت اول موافقت دختر خانم رو بگيرن خوب بشناسنش بعد به خانوادشون بگن چون الان مامانش راضي نيست ميتونن در طي چند سال بعد از موافقت اين خانم همديگر رو بيشتر بشناسن بعد با خانواده خودشون صحبت كنن چون در اينصورت حرفي براي گفتن جلوي خانوادشون دارن ميتون ازش دفاع كنن يعني اگه در طي چند سال فهميدن كه به هم ميان و همديگر رو دوست دارن بايد از ش دفاع كنن چون اولين عشق آدم هرگز و تحت هيچ شرايطي فراموش نمي شه و توي تمام مراحل زندگي آدم تاثير مي ذاره
در ضمن به نظر من آبرو با يه پيشنهاد از دواج بر باد نمي ره اون موقع ملت كه مي رن خواستگاري يه طرف نمي پسنده بايد آبروشون بره
مي دونيد الان دوره زمونه عوض شده نمي دونم ازدواج كرديد يا نه به نظرتون آشنائي شش ماهه بهتره يا چند ساله مي دونيد چقدر رو زندگي تاثير داره يعني تمام مشاجرات و نشناختنهاي دوران نامزدي سپري مي شه و با عقد يه زندگي پايدار و خوب آغاز مي شه
من خودم برادري دارم كه دانشجو هست ازدوران دبيرستان و حالا هم توي دانشگاه طوري باهاش رفتار كردم كه بدونه نبايد منتظر ما براي جواب باشه شايد فردا ما نبوديم بايد همه براي زندگيشون خودشون تصميم بگيرن خوب اگه پدر مادري حاضرن از حالا يعني بيست سالگي در مورد ازدواج پسرشون فكر كنن كه چه خوب زير نظر خانواده اگه هم نه كه اين خانم آقا تحصيلكرده هستند و عاقل مي تونن خودشون براي آيندشون تصميم بگيرن
راستش اگه حالا برادر من كه بيست سالش هم هست و هم رشته اين آقا بياد بگه عاشق شده هر كاري براش مي كنن نميگم به فكر تخصص باشه مي گم همزمان با تخصص به فكر بقيه زندگيت هم باش حرفي كه كسي به من نگفت و اجازه مي دم اگه اين خانم بد بود خودش به اين نتيجه برسه
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
یعنی نظر شما اینه که ایشون با هم دوست بشن ( اونم چندسال ) و بدون شک به همدیگه وابسته بشن و تبعاتش دیگه ... که همیدگه رو بشناسن بعد اگه خانواده مخالف بودن یا راهشونو از خونواده جدا کنن و بدون موافقت اونها ازدواج کنن(چون همدیگه رو شناختن و اینکه هیچ عشقی عشق اول نمیشه! ) یا اینکه برای رضایت خونواده بعد از چند سال ارتباط و دوستی (البته به قصد شناخت! ) خیلی راحت و بدون اینکه حتی فکر از دست رفتن زمان و فرصتهای دیگه و جوانی رو بکنن ، از همدیگه دل بکنن !! مگه میشه ؟
خواهر من بنده هم مثل شما مجرد هستم و البته معتقدم که هر چقدر دوره زمونه عوض بشه ، عزت و آبرو و اعتقادات و یکسری ارزشها و هنجارهای دیگه نباید عوض بشه و نمیشه !
قضیه خواستگاری رسمی خیــــــــلی با این مسئله متفاوته .منظور من و ایجاد کننده تاپیک اینه که نمیخوان تا موافقت دختر خانم و خانواده شون رو نگرفتن کسی متوجه بشه چون هر دو دانشجو هستند و همکلاسی و هم رشته و جوان و در ارتباط با دیگران و ... که نمیخوان بیخودی خواستگاری و ازدواج اونا بیوفته سرزبونها تا اگه قسمت نشد هردو فرصتهای دیگه رو بدون مشکل تجربه کنن !
البته که شناخت چند ساله و درست البته !(زیر نظر خانواده ها) خیلی بهتر و پسندیده تر از چند ماهه ست اما تبعات چنین اشنایی هایی اونهم چند سال و زمانی که خانواده ها راضی نباشند به نظر شما مهم نیست !؟
به هر حال تصمیم گیرنده خود ایشون هستند نه ما و ما فقط میتونیم نظر شخصی مون رو به قصد راهنمایی البته ارائه بدیم نه اینکه تحمیلی در کار باشه .
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
موعود جان
ببينين شايد دوستي در بين بعضيها مفهوم بدي داشته باشه ولي بين دختر و پسر خيلي خوبه چون باعث ميشه از نيازهاي هم آگاه بشن چه به عنوان يه همسر و چه به عنوان يه جنس مخالف
به نظرم آدم هميشه بايد اهل ريسك باشه سختي عاشق بودن هميشه هست چه بهش برسه چه بعد از چند مدت ازش جدا شي
من خودم دانشجوي دكتري مهندسي مكانيكم و هميشه ياد گرفته بودم با منطق زندگي كنم و كسي رو كه دوسش داشتم به خاطر خواسته هاي خانوادم كه بهم فهمونده بودم بايد ادامه تحصيل بدم كار كنم و ... ازش دست كشيدم حالا هم هر خواستگاري داشته باشم از همه لحاظ با اون مقايسه مي كنم و زياد هم برام مهم نيست كه ازدواج كنم يا نه ولي دو هفته قبل كه مادر دوستم فوت شده بود فهميدم كه هميشه پدر و مادر آدم همراهش نيستن كه نتوني تنهائي رو احساس كني بالاخره يه روزي دير يا زود ميرن و به نظرم اون سخترين روزيه كه يه مجرد درك مي كنه چون پشتيبانت رو از دست دادي و حتي اگر با نظر اونا هم ازدواج كرده باشي و از زندگي راضي نباشي بازم برات سخته چونه طبق نظر كسي ازدواج كردي كه حالا ديگه نيست
البته بگم كه نظرات خيلي مخالفه
موعود جان ميشه در مورد خودتون برام پيغام بدين مي خوام بدونم اين تفكرات از چي نشئت مي گيره
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
با خوندن پستهای دوستان تو تاپیکهای مختلف متوجه میشید که این فقط نظر من نیست .
من ترجیح میدم پستهام فقط مربوط به موضوع تاپیک و مسئله آقای haft باشه و به حاشیه نریم.:72:
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
چندساعت نبودم ، رفتم دانشگاه امحان بدم برگردم تاپیکم رو گرفتن:311::311:
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط rozhin704
در ضمن اگه بخواي من چند تا از دوستام كه همسن شما بودن و با همسراشون آشنا شدن و ازدواج كردن معرفي مي كنم تا باهاشون صحبت كني چون واقعاً زندگيهاي عالي دارن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط rozhin704
ببينين شايد دوستي در بين بعضيها مفهوم بدي داشته باشه ولي بين دختر و پسر خيلي خوبه چون باعث ميشه از نيازهاي هم آگاه بشن چه به عنوان يه همسر و چه به عنوان يه جنس مخالف
به نظرم آدم هميشه بايد اهل ريسك باشه سختي عاشق بودن هميشه هست چه بهش برسه چه بعد از چند مدت ازش جدا شي
من خودم دانشجوي دكتري مهندسي مكانيكم و هميشه ياد گرفته بودم با منطق زندگي كنم و كسي رو كه دوسش داشتم به خاطر خواسته هاي خانوادم كه بهم فهمونده بودم بايد ادامه تحصيل بدم كار كنم و ... ازش دست كشيدم حالا هم هر خواستگاري داشته باشم از همه لحاظ با اون مقايسه مي كنم و ..........
سلام 'rozhin704'
البته این معمول هست که دوستان از روی تجربه شخصی خودشون در زندگی دیگران را راهنمایی می کنند.
اما گاهی افرادی که در زندگی از یک طرف بام افتاده اند، دیگران را ممکن است نوعی راهنمایی کنند که از آن طرف بوم بیفتند. به همین منظور باید دقت زیادی در راهنمایی های خود داشته باشیم.
اینکه دختری زندگی و ازدواج را تعطیل کند ، خواست های خودش را در مورد ازدواج تعطیل کند و بخواهد صرفا با خواست والدینش زندگی کند اشتباهی بزرگ هست. (که فعلا قصد ندارم در این مقوله حاشیه روی کنم)
اما حالا که متوجه اشتباه خود شدیم، باید بدانیم اینکه بدون هدف مشخص و برنامه و زمان بندی مشخص به صورت پنهانی و غیر رسمی یک ارتباطی با جنس مخالف از روی کنجکاوی، یا کسب تجربه یا ... شروع کنیم و آنرا برای سالیان زیادی ادامه دهیم هم اشتباه هست.
شما حتی یک ارتباط شناسایی رسمی 6 ماه برای ازدواج را هم رد کرده اید.....
دقت کنید شما همانطور که خودتان گفته اید چون خیلی فرد منطقی هستید، هنوز چوب وابستگی احساسی را نخورده اید.
اینکه دختر و پسری چند سال به بهانه ازدواج ارتباط بگیرند. خساراتهای زیاد عاطفی از جمله وابستگی را به بار می آورد که مخصوصا برای خانمها آسیب رسان هست.
اگر مدتی وقت بگذارید و مشکلات دختران و پسران را در انجمن مشاوره ازدواج مطالعه کنید، متوجه می شوید بسیاری از افراد ، همین تز شما را داشته اند(ارتباط درازمدت، غیر هدفمند، مخفی، غیر رسمی) و در نهایت تاپیکهایی با عنوان داغون شدم، چگونه فراموشش کنم و ..... زده اند.
همین طور در انجمن مشاوره خانواده مشکلات زیادی را از افرادی شاهد هستیم که اینگونه ارتباطها را قبل از ازدواج با همسرشان داشته است، اما کمکی به شناختشون نکرده است و بیشتر بر اساس احساس آن رابطه ها ازدواج کرده اند نه شناخت.
خلاصه اینکه:
دوست داشتن مهم هست، شناخت مهم هست، اما همه اینها باید در رابطه هدفمند، آشکار، رسمی و با اطلاع خانواده و طی زمان مشخصی باشد. که این زمان نیاز نیست چند سال باشد.
----------------
پاورقی:
این پست را برای تصحیح روند تاپیک و جلوگیری از حاشیه روی آن ایجاد کرده ام.
دوستان صرفا در مورد مشکل دوستمان صحبت کنند و اگر در مورد موارد مرتبط و حاشیه ای صحبت داشتند در تاپیک جداگانه اقدام نمایند.
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط haft
اما در حال حاضر واقعا سردرگمم و واقعا نمیدونم باید چیکار کنم؟ نمی دونم شاید اگه خودتون رو جای من بذارین حتماً این حالت رو درک می کنین ؛ راستش فکر میکنم دیگه نمیتونم این وضع رو ادامه بدم چون از این طرف مونده از این طرف رونده شدم! این که نتونی هیچ کاری انجام بدی خودش خیلی بده
توکل به خدا:72:
سلام 'haft'
به نظرم شما داری زیاد در تنور احساساتت می دمی.
همین رشد ناهنجار بعد احساسات موجب میشه کم صبر بشوی، کم طاقت بشوی، کلافه بشوی ، نتوانی درس بخوانی و ....
همین تاپیک رو نگاه کن. به خاطر همین شدت احساسات جنابعالی از حالت مشاوره و درخواست راهنمایی به حالت حلوا حلوا افتاده .
می دونی هر عاشقی دوست داره در مورد عشق و معشوقش و .... صحبت بشه. نتیجه هرچه باشه ، مهم اینه که یک لحظه از یاد دلبرش غافل نشه.
کسانی که سابقه خوابگاه دانشجویی داشته باشند، حتما به خاطر می آورند ساعتها بحث در مورد عشق و یار و ....
صدها یا هزاران ساعت حرف که اکثرا بدون پشتوانه بود. و نتیجه عملی نداشت.
شما دو راهکار کاملا مشخص دارید و سومین راهکار یعنی ذهن آشفته و درگیری و ....
راهکار اول:
انرژیت را روی فراهم کردن زمینه ازدواج بگذاری. در این زمینه باید تاکیدت در راضی کردن خانواده باشه. اگر زورت نمی رسه شخص سومی را وارد کن(مثل نظر یک مشاور خانواده، به همین منظور خانواده را راضی کن که با شما به جلسه مشاوره بیایند تا نیازهای شما هم مد نظر خانواده ات قرار گیرد.) در این روش برای خانواده توضیح می دهید با توجه به مورد مناسبی که در نظر دارید می خواهید اقدامات اولیه از جمله شناخت بیشتر، رسمیت بخشیدن، در جریان قرار دادن خانواده آنها و توافق اولیه را بررسی کنید.
در این روش باید رسما و قویا تکلیف شما با این خانم روشن شود. اینکه برای ازدواج امروز یا 2 سال دیگر قرار گذاشته شود. یا حتی منتفی شود فرقی نمی کند. مهم اینست که این مسئله به عنوان یک موضوع مبهم انرژی های شما را تخریب نکند و به خودش معطوف نسازد. تا شما از زندگی و تحصیلتان عقب نیفتید.
صبر+تلاش آگاهانه+احساست متعادل
-----------------------------------------------------
راهکار دوم:
دست از تلاش بردارید، این خانم را فعلا فراموش کنید، ذهن خود را درگیر مسائل درسی کنید. و به خاطر نگرانی ها و ترس هایی که نسبت به مادرتان، اینده اتان، نظرات این دختر یا .... دارید، منفعلانه در انزوا بخزید.
صبر+سرکوب احساسات
-----------------------------------------------------
راهکار سوم:
اینست که نه اقدام عملی و رسمی برای شناخت این خانم بکنید، نه اینکه انرژی بگذارید و مادرتان را راضی کنید. بلکه مرتب همین کاری که طی روزهای اخیر داشتید ادامه دهید. از این خانم زیاد صحبت کنید، موسیقی های عاشقانه گوش کنید. حرف در این مورد زیاد بزنید. و با نظر هر دوستی یا هر کسی یک اقدامی بکنی. بدون هیچ برنامه مشخصی در رویاها و احساسات خود فرو روی.
درس و زندگی خود را تقریبا رها کنی و منتظر زمان باشی که چه پیش آید.
عدم صبر+عدم تلاش+احساسات مفرط
-----------------------------------------------------
خلاصه :
شما که اینقدر دوستدار این خانم هستید، و این همه پریشان شده اید. بدون ترس و نگرانی و با شجاعت و جسارت باید خانواده را مجاب کنید که این مورد را به اتفاق هم بررسی کنید و دختر خانم و خانواده اش هم در جریان قرار گیرد و شناخت اولیه حاصل شود. اینکه برنامه و قرار ازدواج کی باشد به شرایط هر دو شما مربوط می شود. کمک از مشاور خانواده جهت تغییر نگرش خانواده اتان مهم هست.
بدترین راه هم راه سوم هست که تاکنون هم ادامه داده اید و اثر مخرب سریع آن مشکلات درسی هست. و اثرات مخرب بعدی مشکلات روانی از جمله افسردگی، مشکلات تحصیلی و کاری و عدم اعتماد به نفس هست.
RE: ....::::::: تو رو خدا کمکم کنـــــــید :::::::....
سلام
از همه ی دوستان بابت پاسخ های خوبشون متشکرم ، به ویژه خانم روژین که به گفته ی خودشون همه ی تاپیک رو کامل خوندن
در مورد مشکل سن و سال و حالا عدد 25 باید عرض کنم ؛ معمولاً افراد خیلی سخت میتوانند خارج از شرایط و چارچوب ذهنی از خانواده ی خودشون ، شرایط خانواده و خانوادگی افراد دیگری رو تصور و درک کنند و شاید شما هم نتونسته باشین شرایط خانوادگی منو تصور کنید ؛ یعنی شاید یه جورایی پیش خودتون فکر می کنین خب وقتی قضیه رو با مادرش مطرح می کنه ، مادرش با خنده و شوخی میگه: عزیزم باشه ولی باید کمی صبر کرد و . . . و یا حداکثرش بدون شوخی و با جدیت این حرف رو میزنه و . . . ؛ اما این طور نیست و باید بدونین وقتی به مادرم گفتم ، مادرم بهم گفت: " شوکه شدم و اصلا انتظار نداشتم این حرف رو الآن بهم بزنی و . . . " و برآیند برخوردش این بود که نه تنها این خانم و این مورد که فکر این جور مسائل رو از تمامی نورونهای مغزت بیرون کن!
من واقعا دلیلش رو نمیدونم و دفعات قبلی تو همین تاپیکم گفته ام که بعضی وقت ها تردید می کنم که نکنه دارم کار اشتباه و نادرستی انجام میدم؟؟!! (راستی الآن یادم اومد که بگم من 21 سالمه!! و پست اول رو نتونستم ویرایش کنم ، به هر حال 21 یکی به 25 نزدیکتره!:311:)
در جواب خانم روژین باید عرض کنم که گذشته از تمامی دلایل و استدلالاتی که برای مذمت دوستی بدون هماهنگی خانواده ها و ... آورده شد ؛ از لحاظ عملی هم این کار در دانشگاه ما حداقل برای من عملی نیست و همین الآنش خودم دارم می بینم واسه دختر و پسرهایی که اصلاً روحشون از وجود همدیگه خبر نداره ، از رابطه داشتنشون داستان ها می سازن و مجلس ها گرم می کنن!
این بخش از پاسختون که " حرفي براي گفتن جلوي خانوادشون دارن ميتون ازش دفاع کنن " ، نه به این شکل که به تعبیری دیگه حرف دل خود من بود و صد البته نه با این دلیل که شما گفتین: " چون اولين عشق آدم هرگز و تحت هيچ شرايطي فراموش نمي شه و توي تمام مراحل زندگي آدم تاثير مي ذاره " من پیش از این و توی پست های قبلی و پست اول از کمبود شناخت ( تا حد عدم شناخت ) صحبت کردم ، حتی الآن دارم می گم شانس آوردم که مادرم ازم درباره ی ایشون و ویژگی ها و خصوصیات و... ازم سوالی نپرسید! ؛ و خب لزوماً به دست آوردن شناخت مستقیم نیست و شاید شناخت مستقیم ، شناخت صحیحی به فرد نده ؛ از طرفی هم گاهی یه جورایی از طرفت نامطمئن هستی که حتی اصطلاحاً دل خودت رو هم قرص نمی کنه و حتی نمی دونی فردی که براش به هر دری می زنی برای تو تب می کنه یا نه؟
و به نظرم این ها نمی تونه ارتباط ِ انحصاری چندانی فقط با عشق اول داشته باشه
از آقای سنگ تراشان هم بابت پاسخهاشون متشکرم ، همه رو قبول دارم به ویژه قسمت " خلاصه اینکه: دوست داشتن مهم هست، شناخت مهم هست، اما همه اینها باید در رابطه هدفمند، آشکار، رسمی و با اطلاع خانواده و طی زمان مشخصی باشد. که این زمان نیاز نیست چند سال باشد. "
اما در مورد پاسخ دوم شما باید یه سری توضیحات بدم
" به نظرم شما داری زیاد در تنور احساساتت می دمی.
همین رشد ناهنجار بعد احساسات موجب میشه کم صبر بشوی، کم طاقت بشوی، کلافه بشوی ، نتوانی درس بخوانی و ....
همین تاپیک رو نگاه کن. به خاطر همین شدت احساسات جنابعالی از حالت مشاوره و درخواست راهنمایی به حالت حلوا حلوا افتاده "
احساس می کنم کم طاقت ، کلافه و موقع درس خوندن کم تمرکز هستم اما احساسی رفتار نمی کنم ، فکر می کنم تا به حال چندین بار گفته ام که اون چه باعث این حالات میشه اینه که نمی دونم باید چی کار کنم و راه پیش و پسی ندارم البته راه های نادرست زیادی وجود داره ؛ اما فکر نمی کنم احساسی رفتار کرده باشم ؛ در مورد اوضاع تاپیک هم باور بفرمایید بنده بی تقصیرم! من که به شوخی گفتم ، در غیاب من تاپیکم رو گرفته اند!!
" می دونی هر عاشقی دوست داره در مورد عشق و معشوقش و .... صحبت بشه. نتیجه هرچه باشه ، مهم اینه که یک لحظه از یاد دلبرش غافل نشه.
کسانی که سابقه خوابگاه دانشجویی داشته باشند، حتما به خاطر می آورند ساعتها بحث در مورد عشق و یار و ....
صدها یا هزاران ساعت حرف که اکثرا بدون پشتوانه بود. و نتیجه عملی نداشت. "
متأسفانه متوجه منظورتون نشدم ، من اصلا این طور نیستم و من این موضوع رو فقط توی همدردی مطرح کردم و با هیچ دوستی هم در این باره صحبت نکرده ام ؛ شاید منظورتون اینه که نباید توی همدردی پست بذارم؟ یا در مورد ایشون صحبت بشه؟
در مورد راهکار اول شما باید بگم راهکار درستی است اما همونطور که اول همین پست گفتم انگار در خانواده ی ما مفروضه که باید فکر کردن به این مسائل رو از تک تک نورونهای مغزم بیرون ببرم! پس با این شرایط مشاوره و همراهی خانواده چندان دست یافتنی نیست
در مورد راهکار دوم هم اونچه که مسلمه اینه که هر انسانی قطعا از مهره ی سفید شطرنج بودن و داشتن ابتکار عمل بدش نمیاد پس من هم اگر الآن منفعلانه رفتار می کنم ، باور بفرمایید این وضعیت به هیچ وجه خواسته ی من نیست و اصلا اساس این تاپیک برون رفت از این وضعیته
" اینست که نه اقدام عملی و رسمی برای شناخت این خانم بکنید، نه اینکه انرژی بگذارید و مادرتان را راضی کنید. بلکه مرتب همین کاری که طی روزهای اخیر داشتید ادامه دهید. از این خانم زیاد صحبت کنید، موسیقی های عاشقانه گوش کنید. حرف در این مورد زیاد بزنید. و با نظر هر دوستی یا هر کسی یک اقدامی بکنی. بدون هیچ برنامه مشخصی در رویاها و احساسات خود فرو روی. "
در مورد راهکار سوم متوجه نشدم که این ها پیش بینی و حدس شما بود یا واقعا من طی روزهای اخیر بیش از حد درباره ی این خانم صحبت کرده ام و حرف در این مورد زیاد زده ام؟ نمی دونم ، بازم میپرسم نباید در همدردی از این خانم یا در این مورد حرف بزنم؟
خوشبختانه من اصلا اقدامی نکردم که با نظر هر دوستی و آشنایی باشه و اصلا دوستی در این باره چیزی نمی دونه ، دکتر شریعتی میگن: " در دردها دست را خبر نکردن خود نوعی دوست داشتن است ؛ تقیه ی درد عالی ترین جلوه ی ایمان است "
و بازم خوشبختانه موسیقی عاشقانه(!) گوش نمی دم آخه اگه میتونستم که درس میخوندم ؛ رویاپردازی و خیالبافی هم نمی کنم ، فکر می کنم ، اما به هیچ وجه رویاپردازی نیست
" خلاصه :
شما که اینقدر دوستدار این خانم هستید، و این همه پریشان شده اید. بدون ترس و نگرانی و با شجاعت و جسارت باید خانواده را مجاب کنید که این مورد را به اتفاق هم بررسی کنید و دختر خانم و خانواده اش هم در جریان قرار گیرد و شناخت اولیه حاصل شود. اینکه برنامه و قرار ازدواج کی باشد به شرایط هر دو شما مربوط می شود. کمک از مشاور خانواده جهت تغییر نگرش خانواده اتان مهم هست.
بدترین راه هم راه سوم هست که تاکنون هم ادامه داده اید و اثر مخرب سریع آن مشکلات درسی هست. و اثرات مخرب بعدی مشکلات روانی از جمله افسردگی، مشکلات تحصیلی و کاری و عدم اعتماد به نفس هست. "
این قسمت رو کاملاً تأیید می کنم ، البته به جز قسمت " راه سوم هست که تاکنون هم ادامه داده اید " من فکر نمی کنم راه من راه سوم بوده باشه و بیشتر به راه دوم شبیه تره
باز هم از همه ی دوستانم بابت پاسخ هاشون که مسلماً برخاسته از حس دلسوزیه تشکر می کنم:72:
و امیدوارم از دست من نارحت نبوده و نشده باشین!:72:
منتظرم . . .