RE: شمارو بخدا بگید چه خاکی بریزم تو سرم؟
خانم mamfred تجربه زندگی دارند و خیلی خوب و کامل بیان کردند . با نظراتشون کاملا موافقم .
خوشحالم از این که می بینم راه درست رو دارید پیش می گیرید .
براتون آرزوی موفقیت می کنم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط coyote_coquetry
ضمنا امروز ظهر میره یه شرکت که از دوستان اداره معرفیش کردن اونجا برای کار.از دیشب خیلی اروم گرفته حتی من هر کار میکنم هر چی میگم خونسردو مهربونتر از قبله.همش میگه دعا کن این کار جور شه باز سربازی رو ایراد نگیرن برم سر کار
باورم نمیشه اینقدر ذوق کرده .تا امروز که صد جور کار پیشنهاد دادم حتی من یا دیگران پیدا کردیم یا نشده یا به بهانه ای نرفته ولی اینبار یه ذره فرق داشت برخوردش شاید از بهم خوردن عروسی ترسیده شایدم ....
شما با کمی محکم بودن و سخت گیری به همسرتون شاهد تغییر رفتار ایشون هستید . پس به این سخت گیری ادامه بدید تا به نتیجه برسید و بتونید روی همسرتون به عنوان مرد زندگی حساب کنید .
چیزی که کاملا مشخصه اینه که همسر شما نمی خواد شما رو از دست بده ، بگذارید هنوز این ترس رو داشته باشه ، این تلنگر برای ایشون لازمه . حتی اگه سر کار هم رفت ، باز هم سعی کنید مسئولیت ها رو به دوش ایشون بندازید بگذارید سختی بکشه و با مسئولیت های یک مرد تو زندگی آشنا بشه . اینکه خرج تالار ، اجاره خونه ، خریدها همه به پای شما باشه و شما فقط با سر کار رفتن ایشون راضی بشید درست نیست . ایشون باید مسئولیت پذیری رو یاد بگیرند . بازم میگم دیگه از ایشون حمایت مالی نکنید چرا که هم به خودتون هم به ایشون با این کارتون ظلم می کنید.
ودر آخر باز همان جمله مدیر عزیز :
حمايت هاي افراطي درماندگي مي آموزد.
RE: شمارو بخدا بگید چه خاکی بریزم تو سرم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baran.68
حمايت هاي افراطي درماندگي مي آموزد.
:104:
RE: شمارو بخدا بگید چه خاکی بریزم تو سرم؟
باران عزیر من مشکل دوستمون رو کامل خوندم نظرم رو هم در صفحه اول در ارتباط با بی مسئولیتی نامزدشون عنوان کردم!
فکر نمی کنم اختلاف سنی حدودا دوساله بتونه باعث صددرصد این مشکلات باشه! فقط خواستم در بین صحبت های دوستان یادآوری کرده باشم که به حساسیت های نامزدشون و اینکه آیا می تونن همیشه این طرز رفتارو تحمل کنن هم اشاره کرده باشم چون دیدم کسی به اون صورت چیزی از این مسئله عنوان نمی کنه و به نظر من که دارم بابتش سختی می کشم این خودش به تنهایی می تونه برهم زننده یک زندگی شیرین و یا نرمال باشه! من بازم می گم ایشون روی نقطه ضعف شما دست گذاشته و حساسیت هاشون یک عمل ظاهری و بچه گانه س که برای توجیه بی کاری و عدم مسئولیت پذیریشون از این حربه استفاده کردند بنابراین ممکنه بعدا هم توی زندگی مشترکتون همین روند رو ادامه بدن لطفا به این قضیه هم توجه کنین! من دوستی می شناسم که سر سفره عقد مراسم رو بهم زد فقط چون می گفت هنوز مطمئن نیستم شما هنوز فرصت دارین حداقل به تاخیر بندازین تا مطمئن بشین چه کاری درسته! هیچ کس آبروش با عقب افتادن عروسی نمی ریزه خرج و مخارج هم هرچی که باشن از خودتون که باارزش تر نیستن!!
RE: شمارو بخدا بگید چه خاکی بریزم تو سرم؟
باران جاتن تازه داری می ری پیش مشاور. فکر کن بعد یک ماه مشاوره بگه به درد هم نمی خورید . می خوای چیکار کنی؟؟؟ عروس 15 روز عروسی کرده طلاق بگیره؟؟؟ عاقلانه فکر کن.
RE: شمارو بخدا بگید چه خاکی بریزم تو سرم؟
خیلی ممنون از راهنماییتون نازنین جان .
اما کسی که تو این تاپیک مشکلشو مطرح کرده من نیستم خانم coyote_coquetry هستند .:58:
ممنون یه خورده شادمون کردید . :227:
از ایشون خبری نیست . نمیدونیم مشکلشون به کجا رسید .:162:
امیدوارم تصمیم درست رو گرفته باشن و موفق باشند .
RE: شمارو بخدا بگید چه خاکی بریزم تو سرم؟
ای وای ببخشید باران جون. حواسم نبود! سوتی دادم :d برذار به حساب حواس پرتی. شرمنده :p
RE: شمارو بخدا بگید چه خاکی بریزم تو سرم؟
با سلام به همراهان عزیز
وضعم بدتر از قبله
به اینترنت هر روز دسترسی ندارم واسه همین دیر پیام میذارم.شرمنده
همه با بهم زدن عروسی مخالفن.یکی میگه برین سر زندگیتون سر و سامون میگیرین.درست میشه.احساسه مسئولیت میکنه.یکی میگه فلانی هیچی نداشت اول زندگی مگه مردن؟شما که همه چی دارین(راستم میگن منه گاو نذاشتم چیزی کم باشه حالا همه چی داریم جز ارامش و هویت و شخصیت و ارزوهای من .همه چی داریم جز یه مرد!)یکی میگه برین خونتون خدا میرسونه کار هم پیدا میشه نمیشه که به خاطر کار ابروریزی کنیم!یکی میگه خوب تو که از اول میدونستی....هی میگن از اول میدونستی خودت قبول کردی حالا چرا با ابروی ما بازی میکنی؟حتی خونوادمم میگن انتخاب خودته نباید کار به اینجا میکشید حالا که کشید راه برگشت نداری.تنهای تنهام و بدبخت
عروسی برگزار میشه فقط چند روز مونده و اون هنوزم نه سربازی داره نه کار نه درسش تموم شده نه ارشد قبول شده و نه.....
مشاورم رفتم.ان شا الله امسال اینا روز خوش نبینن.با چه زوری رفتم خدا میدونه....چه قدر ناز و نیاز کردم تا منو برد پیش مشاور.....
اولی که یه زن فمینست بود همون بسم الله گفت تو که نونت بود ابت بود غلط کردی شوهر کردی از همین جا بگو بره گم شه طلاق بگیر.تو نیازی به مرد نداری(مزخرف بود...من به دیگران کاری ندارم ولی پول و کار و موقعیت اجتماعی و چند تا دوست و تفریح منو اغنا نمیکنه .من مرد میخوام تو زندگیم.خونه میخوام.خانواده میخوام.میخوام حس کنم زنم...مادرم...زندگی میکنم نه اینکه..)با حرفاش حالمو بهم زد اصلا نذاشت من دردمو بگم فقط اون حرف زد و یک کلام گفت هر چه سریعتر طلاق.نا امید اومدم بیرون.دو روز بی خیال شدم ولی وقتی برا چند جا ول لازم شد و دیدم داره ابرومون میره و نامزدم هیچ پولی نداره و از درد و فکر به خودش میپیچه باز تصمیم گرفتم برم پیش مشاور چون دیگه نمیخواستم مالی حمایتش کنم ولی طاقت اونجور درگیر دیدنشم نداشتم.رفتم پیش مشاور و تاکید کردم که باید مرد باشه(فکر کردم شاید بهتر وضعیت نامزدمو درک کنه)این یکی هم هی گفت خوب؟بگو؟سرشو تکون داد که یعنی داره میشنوه ...میفهمه....یک و نیم ساعت تمام من حرف زدم و سیر تا پیاز زندگیمو گفتم.سه دقیقه آخر بالاخره حرف زد و گفت خانوم مشکل شما مشکل همسرتون نیست...مشکل خود شما هستین.شما اون رو همین تور که هست قبول کردین این باور رو بهش دادین که اونو به خاطر خودش میخواین اونم شیفته شما شده ...حالا شما زدی زیر حرفات...ایراد از توئه...اون مثل همه پسرای 24 ساله داره درس میخونه سربازی نداره در نتیجه کار هم نداره...ولی شما مثل همه دخترای 26 ساله انتظار ازدواج موفق رو دارین و حس میکنین که نشده واسه همین بیمار هستین و باید درمان بشین...هر هفته دو جلسه میاین پیشم تا درمان بشین عزیزم.همه اول زندگیشون مشکل مادی دارن!
گفتم اقای دکتر اگر من میدونستم وضعیت اون رو خودش که بهتر میدونست.خودش نمیفهمه که چون متعهله و زنش همه چیزشو تامین میکنه باید با بقیه پسرای 24 ساله فرق داشته باشه؟اون دو سال پیش باید لیسانسشو میگرفت نه اینکه هی بیوفته تو درسا و هنوزم که هنوزه واحد پاس نشده داشته باشه.با اینکه یدونه به این مدرک واسه کار نیازمنده.اون باید بفهمه تا درسه لعنتیش تموم نشده سربازی نمیتونه بره و کارو شغل نخواهد داشت و زندگیمون لنگه
گفت شما چون مشوشین موضوع رو بزرگ میبینین.شما مشکله خاصی ندارین فقط به دلایل فشاری که بهتون اومده(خوبه حالا اینو قبول کرد)و در خیال خودتون به ارزوهاتون نرسیدین(نمیفهمید نرسیدن به همین ارزوهای حتی کوچیک و ساده ست که زندگی میلیونها نفر رو همیشه تو همه جای دنیا بهم میزنه و مسیرشون رو عوض میکنه!)سر خورده شدین.افسرده شدین.من درمانتون میکنم!هفته دیگه روز فلان منشی براتون وقت مینویسه...!
دیگه نرفتم پیشش.شایدم راس میگه ولی من باورش ندارم و مشاوری که باورش نداری نتیجه نمیده.
اون تنها حرفی که در مورد نامزدم زد این بود که تو بیا من درمانت کنم دعا میکنم تو این مدت نامزدت هم کار پیدا کنه!
خلاصه...
نامزدم کار پیدا نکرد.
عروسی بهم نخورد.
مشاور تایید شده از طرف بهترین اشخاص تو شهرمون هم به درد من یکی نخورد.
واقعا افسرده شدم.واقعا مریض شدم.واقعا تنهام و هیچکس نه حرفمو میشنوه نه میفهمه.
خیلی وقتا تصمیم میگیرم انتهای تنها صبح اول وقت برم دادخواست طلاق بدم ولی باز زنگ میزنه اس ام اس میزنه میاد دنبالم ...یه روز با محبت دستمو میبوسه یه روز یه شاخه گل کوچیک میده دستم یه روز با ذوق و شوق میاد که فلان کس براش تو فلان جا کار معرفی کرده...یه روز.....هی امید وارم میکنه منصرفم میکنه.همه دورو بریام مخصوصا همکارام که نمیدونن تو زندگیم چه خبره تو روم میگن که حسرت همچین همسری به دلشونه!چه قدر صمیمی...چه قدر مهربون...چه قدر متین...چه قدر آقا............................چه قدر بی مسئولیت....چه قدر بیکار...چه قدر بی پول.......چه قدر سست......چه قدر ظاهرساز و شایدم دروغ گو.....حتی منم باورش دارم....دوسش دارم.
ولی فردا همون اشه وو همون کاسه .اون میخوابه تا ظهر من میرم سرکار.سرویس کار لوازم خانگی زنگ میزنه به من پولشو میخواد ...مبلمان زنگ میزنه پولشو میخواد....حتی مسئول آموزش دانشگاهشون زنگ میزنه که پول تکدرسای معرفی به استادشو تو این هفته باید بریزین.....اون ظهر میاد میشنوه اینارو میره تو فکر با خودش ساعتها ور میره و هی به من محبت میکنه آخرشم میگه خدا بزرگه...نذار این مشکلات محبتمونو کم کنه....نذار زندگیمون به خاطر مادیات بهم بریزه...بی خیال شو....اصلا میخوام امروز بیشتر بهت خوش بگذره.....
و کارایی میکنه که واقعا خوش میگذره...ولی فردا بازم زنگ میزنن پولشونو میخوان.منم از این و اون قرض میکنم از پس اندازم میدم
نمیفهمم این چه مدل زندگیه؟!همه هم میگن شما که مشکلی ندارین...پول همه چیز نیست...به وقتش اونم جور میشه.
خسته شدم.حتی حال نوشتنم دیگه ندارم
RE: شمارو بخدا بگید چه خاکی بریزم تو سرم؟
خانم شوهر شما بی مسولیت هست
البته شما هم کم مقصر نبودین ،انقد حمایتش کردین که دیگه به این جور زندگی و حمایت ها عادت کرده ،با خودش میگه خوب با چند تا حرف محبت امیز ارومش میکنم
اون قشنگ می دونه چیکار میکنه ،
فقط اول اروم باشین و به خودتون استرس ندین ،
امید وارم اقای سنگتراشان هم نظر بدن
RE: شمارو بخدا بگید چه خاکی بریزم تو سرم؟
سلام:72:
واقعا متاسفم که خانواده هاتون اینطور فکر می کنند . درسته شما از اول همه چیز رو می دونستید اما شوخی که نیست بحث یک عمر زندگیه کمی صبر به خرج دادن الان ارزشش رو داره تا اینکه برید سر خونه زندگیتون بعد یک سال یا دو سال بخواید جدا شید یا اینکه مجبور به تحمل بشید و باعث آزار روحی و روانی خودتون بشید .متعجبم که چرا خانواده خودتون دارن اینطور رفتار می کنند.
متاسفم که برخی مشاورها اصلا متوجه نمی شن که مراجعه کننده از چی حرف میزنه . آخه یعنی چی که شما مشکل خاصی ندارید .
جالبه که گفتن به خاطر فشارهایی که بهتون اومده . زن روحیش طوریه که اگه قرار باشه جایگاه یک مرد رو داشته باشه میبره ،خسته میشه ، اونوقت اون محبتی که دیگران ازش حرف میزنن تو زندگیش به چشمش نمیاد چون خستس و روحیش آزردست .
البته منکر این نمیشم که روحیه افراد متفاوته اما این روحیه تو اکثر زن ها هست . اما هستند زن هایی که مشکلات زیادی داشتند اما خود ساخته بودند و تمام بار زندگی رو به دوش میکشند ، یا زن هایی که حتی روحیات مردانه دارند .
اما شما باید ببینید جزء کدوم دسته هستید . شما با توجه به این که قبل از ازدواج هم دوست داشتید مستقل باشید و خودتون کار کنید و مخارج خودتون رو تامین کنید تا حدی این روحیه رو دارید . اما فکر نمی کنم بتونید بار یک زندگی مستقل رو به دوش بکشید و دم نزنید و مخارج کسی غیر از خودتون رو هم تامین کنید . همونطور که خودتون گفتید دوست دارید همسرتون یک مرد باشه این یعنی اینکه شما دوست ندارید تو زندگیتون خودتون نقش مرد رو بازی کنید و تمام مسئولیت ها رو به دوش بکشید . دیگران فقط شرایط خوب شما و همسرتون رو میبینند و نمیبینند که این شرایط رو کی و چه جوری به وجود آورده و چه سختی هایی کشیده پس معلومه که میگن مشکلی ندارید یا بگن وای چه زندگی داری چون از دل شما خبر ندارند .
درمورد مشاور هم می تونستید همین جا با دادن حق مشاوره از خود آقای سنگتراشان مشاوره میگرفتید .
مشاوره با مدیر
RE: شمارو بخدا بگید چه خاکی بریزم تو سرم؟
سلام خانومی
انقدر بهم ریخته نباش اگه واقعا نمی تونی مراسم رو بهم بزنی و این راهیه که باید بری پس باید با واقعیت هاش هم مواجه بشی
صلاح این بود که فعلا عروسی نکنین ولی حالا که نمی شه به نظر من باید کم کم حمایت مادی تو کم کنی ودر نهایت قطع کن
خیلی چیزها رو بزا رو دوش همسرت اجبار آدما رو به خیلی کارها واردار می کنه وقتی ببینه چاره ای ناره تکون می خوره
وقتی ببینه اگه شهریه دانشگاهشو نده درسشو از دست می ده می جنبه
بکش کنار بگو پس اندازی ندارم در آمدم کم شده و...
اینطوری شاید تکون بخوره