RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام
من نمی خوام از جوادها بنویسم آخه جوادها را وقتی می شناسیم که دیگه دیره اما می خوام از غریب آشناها بنویسم. غریب آشناهایی که از من دور نیستند جایی که شاید هیچ کی باورش نشه این جا هم غریب آشنا پیدا می شه . اونایی که می دانند شیراز کجای این کره خاکیه شاید بدانند که توی ای شیراز یه خیابانی هست که بهش می گن ملاصدرا و ملاصدرا همیشه توی اون دنیا به خاطر این خیابان در ناراحتی به سر می بره ؛ خیابانی که شاید بشه به عنوان مرکز دختر بازی و ... ازش نام برد. اما توی همین خیابان یه دانشکده هست که بهش می گن دانشکده مهندسی دو و توی همین دانشکده آدم هایی هستند که دلشون مثل غریب آشنای خودمون دلتنگ اوناییه که رفته اند . واسه همینم بعضی هاشون مهندسی را ول می کنند می رن حوزه ، بعضی هاشون زندگی شون را می گذارند واسه دفاع از ارزش های شهدا ، بعضی شون در اضای هر درسی که پاس می کنند چند تا کتاب شهید مطهری را می خونند و بعضی هاشون زندگیشون تو مجالس دعا می گذره و ...
توی همین دانشکده مهندسی کسایی را دیدم که شاید اگه جنگی بود و می رفتند می جنگیدند شهید می شدند و الان داشتیم از اون می نوشتیم کسایی که زندگی شون را وقف اعتقاداتشون کرده اند .
منم توی همین دانشکده ام. این جوادها و غریب آشناها را می شناسم اما شبیه هیچ کدام نیستم فقط چون دوست دارم شبیه اون ها باشم باهاشون دوستم .
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
اما الان نمی خوام از هیچ کدوم از این ها بنویسم . می خوام از یک غریب آشنای دیگه بنویسم.
می ریم به چند وقت پیش :
جلوی مسجد جلسه بچه های ستاد استقبال از رهبری بود . با توجه به استقرار سپاه ولی امر (سپاه مخصوص حفاظت از رهبری ) در مسجد جلسه در کنار مسجد و در چمن ها برگزار می شد. با بچه ها که شب اتاق ما توی خوابگاه خوابیده بودند رفتیم پایین کنار مسجد . جلوی مسجد یه نفر ایستاده بود . به من گفت : شما آقای ... هستید ؟ گفتم : نه ، جلسه پشت مسجد و توی چمن هاست و آقای ... هم اونجا حضور دارند . تابلویی در دستش بود که اون را به قلبش چسبانده بود . با هم رفتیم پیش بچه ها و آقای ... و من ازش جدا شدم در حالی که چیزی توی قیافه اش بود که جذبم می کرد. دیدم داره به آقای ... اصرار می کنه رفتم نزدیک ببینم موضوع چیه ؟ فهمیدم همون کسیه که زنگ زده بود گفته بود می خواد جلوی رهبری شعر بخونه و البته از طرف آقای ... انکار که : برنامه بسته شده است و با بیت رهبری هماهنگ شده است و اکنون امکانش نیست .
باهاش هم صحبت شدم ، شعرش را روی یک تابلو نوشته بود و تابلو را با عکس امام (ره ) تزئین کرده بود تا تابلو را به آقا تقدیم کند و من مانده در این همه اشتیاق . شعرش را گرفتم و خواندم شاید خیلی در وزن و قافیه عجین نبود ولیکن شوری داشت حاکی از عشق او و من مانده در این عشق .
می گفت که این شعر را مدیون خون شهید است و مدیون است به شهید اگر نتواند این شعر را در جلوی رهبری بخواند . می گفت که زمانی که دوستش محمد علی در حادثه بمب گذاری کانون شهید شده است و زمانی که خبر شهادت را شنیده ، با گریه این شعر را سروده است و ....
و من مانده در این همه شور و اشتیاق ، به او گفتم که تابلو را به آقای ... بسپارد تا او آن را به بیت رهبری برساند و لیک او می خواست که خویش آن را به دست رهبرش بسپارد. این همه اشتیاق را نمی توانستم هضم کردن اما در نگاهش چیزی بود که مرا مجذوب خویش می کردم نگاهش عاشقانه بود و چهره اش سراسر نور و من نمی دانستم که این همه از کجاست ؟
و دیدار دانشجویان با رهبری تمام شد و خبری از او نشد و من کنجکاو که بالاخره چگونه آتش شوق خویش را فرو نشاند ؟
بچه های ستاد یادواره شهدا همونایی که هر وقت اتفاقی می افته یه پارچه سفید می بندن به خودشون که " نحن عشاق الشهاده " شب ها را تا صبح کار بودند تا جایی را در شان و رتبه شهدای گمنام میزبان ما در دانشگاه آماده کنند و این کار را کرده بودند . جایی که میعادگاه تمام دل های تنگی بود که از همه هیاهوی شهر و دانشگاه ، از همه دلتنگی ها به اون جا پناه می بردند.
یه شب با حسین رفتیم پایین تا ما هم گرد و خاکی از دل برزدائیم و غریب آشنای قصه خودمان را دیدم .
به او گفتم که چه کرد و چه شد ؟
و چه در حیرت شدم زمانی که شنیدم که بالاخره همه دیدارها را رفته است و در دیداری خصوصی با رهبری آن تابلو را خودش به رهبری تقدیم کرده است و این جا بود که از جوادش گفت و قصه تابلو را :
که دوستانی بوده اند و هم دانشگاهی و لیکن به قول خودش او رفته بود و نوبت این هنوز نشده بود . که چه آدم باصفایی بوده است و چه و چه و چه
و آن که در زمان بمب گذاری به کسی گفته است برو آن ور وایسا و حتی با داد بر سر او که نوبت تو هنوز نشده است و گویا می دانسته که نوبت اوست
و این که با هم عهدی بسته بودند که جوادش این دیدار خصوصی را برای او جور کند و با آن که شهید شده است باز به عهدش وفا کرده است واین که چگونه آن شب بر او متجلی شده است و با او صحبت کرده است و شعر نیز از اثرات آن دیدار بوده است .
و این که چگونه خودش را به رهبری رسانده است و در آغوش رهبری جای گرفته است . و عاشقانه می گفت از آن لحظات
و این که چگونه از آقا خواسته است که برای او دعا کند که در مرکب امام زمان شهید شود .
و او هر شب چگونه هم دم شهدای گمنام میزبان ما در دانشگاه است و پیاده می آید و پیاده می رود خانه شان در شهر که البته نزدیک نیست .
و من چگونه مانده در حسرت این همه باور ، این همه صفا ، این همه نزدیکی با شهدا
و من چگونه مانده در این که چگونه می توانم لحظه ای جای او باشم .
از امام زمان می گوید که می توان پاک بود و دیدش و ما می توانیم . و من می اندیشم که می توانم ؟
در آغوشش می گیرم و خداحافظی می کنم و باز می اندیشم که این همه شوق از کجا ؟ و من نیز می توانم ؟
دلتنگم و شهدا گره ای باز نکردند و گره ها افزودند که به خودت بیا که این ها کجایند و تو کجایی ؟
:54::54::54::54::54::54::54::54::54::54:
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام
تو پست قبلیم گفتم(نه تو این موضوع) که چقدر دلم گرفته و باز حال و هوای پاکی و صفای بسیجی های بی ادعا و گریه های انسانی نه چندان غافل از یاد شهدا...آخه روز عید و گریه!!!؟؟؟
خدایا آخرش چی میشه!؟
-آخر چی،چی میشه؟؟؟بی خیالش!آخر هیچی چی میشه!
خوش به حالت غریب آشنا!نعمت کوچکی نیست هم صحبتی با فرشته های زمینی...
اول یه سوال بعدش یه خواهش از داداش خسته ام!
سوال!چرا خسته؟؟؟ از چی خسته؟؟؟ صبرو فراموش کردی!؟؟؟ فکر کنم بتونم حالتو درک کنم!یه جورایی درد مشترک!اگه می خوای مثل غریب آشناها بشی نباید خسته باشی.خودمم خیلی از این حرفا میزنما!ولی اگه غریب آشنا و تو ... خسته بشید که...
جوادها هم خسته میشدن!!!ولی خستگیشون سرشار از نیرو بود...اونقدر که حتی یک لحظه خستگیشونو غریب آشناها نفهمیدن!
به حرفام خوب فکر کن!(یه تجدید نظری هم تو نام کاربریت بکن!هیچ وقت به رو خودتم نیار که خسته ای!چه برسه به اینکه...)
خواهش!قدر دوران دانشجوییتو بدون.اینو از کسی که یک ساله از غریب آشناها دوره داشته باش!مواظب پاکی قلبت باش.باور کن یکی از بزرگترین نعمت هایی که خدا بهت عطا کرده همینه.پس ساده از دستش نده ...
خوب دیگه گریه بسه!یه موقعی پشت سرمون حرف میزننا!میگن بازم بسیجی ها و گریه هاشون!!!نمی دونن که آخر همه لذتهای دنیاست همین گریه های بسیجی ها...
.
اینم یه فال حافظ برای همه غریب آشناها!
***
شاهدان گر دلبری زین سان کند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند
یار ما چون سازد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
ای جوان سروقد گویی بزن
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
رو نماید آفتاب دولتت
گر چو صحبت آینه رخشان کنند
عاشقان را برسر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد آن کنند
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند
پیش چشمم کمتر است از قطره ای
آن حکایت ها که از طوفان کنند
عید رخسار تو کو تا عاشقان
در وفایت جان خود قربان کنند
خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز
عیش خود،در بوته هجران کنند
سر مکش حافظ ز آه نیم شب
تا چو صبحت آینه رخشان کنند
***
باور کن فال بود برای همه غریب آشناها(تطبیقش با حرفام دیگه به گردن حافظ!خداییش که مثل همیشه زد وسط هدف!)
.
به امید روزی که همه غریب آشناها جواد بشن...
موفق و مومن باشید.
یا علی مددی!
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
1. ممنون از منتظر به خاطر روحیه ای که در من دمید . اما خسته ؟ خیلی وقت ها خسته می شیم گاهی اوقات از روزگار، گاهی اوقات از دنیا و مردمونش . گاهی اوقات هم از خودمون و زمانی که وارد این سایت شدم خسته بودم از خودم . البته به خاطر مشکلات تحصیلی؛ نه به این خاطر که نمره ام بد شده و .... بلکه به این خاطر که پدر و مادرم از دستم ناراحتند و من موندم چی کنم با خودم ؟ (حالا این ها را نوشتم نیاین مشاوره تحصیلی بدین ها )
2. اتفاقا من اومدم از امید بگم نه از نا امیدی و خستگی واسه همینم می خوام بگم چقدر غریب آشناها زیادند و همدردهای ما کم نیستند . فقط ... ( می گم به موقعش )
این بار می خوام از چند تا دیگه از همون بچه ها بنویسم .
2.1- دانشجوی فوق لیسانس مواده و رئیس بسیج مهندسی . خیلی کار می کنه ، توی بسیج روی طرح فضاپیما کار می کنند و وقت هایی که بقیه به بطالت می گذرانند را روی طرح کار می کنند . توی بسیج امثال خودشون را جمع کرده اند ، توی مجله جامعه اسلامی مقاله می نویسه و ...
از طرف بسیج دانشکده مهندسی یه نمایشگاه کتاب توی دانشگاه راه افتاده بود و غریب آشنای ما هم مسئول این نمایشگاه بود . شب رفتم پیش بچه ها ببینم چی کار می کنند بچه ها خسته بودند و بعضی ها گوشه ای افتاده بودند و برخی هم مشغول حساب و کتاب روزانه بودند . متوجه شدم کتابی را که من مدت ها بود دنبالش بودم و روزهای اول نمایشگاه آورده بودند و قبل از اون که من بتونم بخرمش تمام شده بود را دوباره آورده اند . از غریب آشنا پرسیدم که می تونم این کتاب را الان بردارم . گفت که خیر ! دلیلش را که پرسیدم گفت شما به علت دوستی با ما الان اینجا هستید اما اگر الان این کتاب را بردارید حق دیگران را ضایع کرده اید .
خواستم شماره چند تا کتاب را که احتمال می دادم صبح تمام شود یادداشت کنم تا صبح زود اون کتاب ها را بخرم . اما گفت این کار هم مشکل داره چون باز هم شما دارید از موقعیتتون سوء استفاده می کنید. کاغذ را پاره کردم ( البته ناراحت نشدم فقط پاره کردم که سوء استفاده نکرده باشم )
بچه ها بهش می گفتند که ای کاش همه مدیرها مثل اون بودند و این قدر حساسیت به خرج می دادند و من هم به خاطر ایستادنش و حساسیتی که روی هر چیزی مربوط به بیت المال خرج می داد خوشم میومد ازش . می دونستم که این تیپش ژستی نیست که جلو بقیه بگیره بلکه راستی راستی همین جوری بود و هست .
یکی از بچه ها کتابی که عکس جهان آرا را داشت گرفت جلوی صورتش و گفت : این کیه ؟
- خوب جهان آراست دیگه !
- نه خوب نگاه کن ، بگو کیه ؟
- خوب جهان آراست
- این آینه است !!!
راست می گفت قیافه اش بی شباهت نبود .
2.2 – پسر آروم و سربه زیریه . خیلی خیلی ساکت و سر به زیر . از وقتی فهمیدم فرزند شهیده خواستم بیشتر بهش نزدیک بشم واسه همین هم بود که کم کم باهاش دوست شدم . بعد از نماز توی نمازخانه مدت ها می نشست و چیزی را زیر لب زمزمه می کرد که من نمی دونستم چی چیه ؟
تا این که بالاخره یه روز تونستم بفهمم اون چیزی که توی ذهنشه چیه ؟
می گفت طبق حدیثی پیامبر هر کس در روز ده بار مرگ را یاد بکنه مقامی در حد مقام شهدای بدر پیدا می کنه و او می خواست این گونه باشد .
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
2.3- همیشه با هم بحث داریم که این علمی که ما توی دانشگاه می خونیم همون علمیه که ائمه بهش سفارش کردن ؟ واسه درس خیلی ارزشی قائل نبود ، نه این که از اول هم این جوری باشه ها سال اول رتبه سوم کلاس بود اما کم کم به این نتیجه رسید که راه را داره اشتباه می ره واسه همین هم می خواست دانشگاه را رها کند و برود حوزه .
عصر به زور بردمش که با هم معماری کامپیوتر بخونیم . شب هم وقتی من داشتم تند تند درس می خوندم اون رفته بود سهم قرآن روزانه اش را می خوند . به آرامشش غبطه می خوردم اما نمی تونستم مثل اون باشم به زور آوردمش نشوندمش پای درس و فصلی را که خودم خونده بودم را براش توضیح دادم . همین که توضیحم تمام شد باز رفت دنبال قرآن و حدیث خودش و من نشستم فصل بعدی را بخونم .
صبح امتحان ساعت 11:30 بود . خیلی آروم بود و آروم بودن باعث شد من که عادت داشتم زودتر بروم سر جلسه وقتی برسم سر جلسه که داشتن برگه ها را پخش می کردند . برگه ها را گرفتیم و نشستیم روی صندلی . اون پشت سر من نشست . استاد شروع کرد به توضیح دادن سوال ها و قاعدتا من منتظر بودم توضیحات استاد تموم بشه و شروع کنیم . توضیحات استاد تموم شد و بالاخره بعد از ربع ساعت شروع کردیم .
تازه سوال اول را تموم کرده بودم که صدای الله اکبر نماز بلند شد . برگه اش را داد و از سالن رفت بیرون . از دستش حرص می خوردم . وقتی بعد از جلسه دیدمش گفتم : تو چیزی هم نوشتی ؟
گفت : هر چیزی بلد بودم نوشتم .
وقتی نمره ها را اعلام کردند اون چهار نمره از من بیشتر شده بود . یاد حرفش افتادم که می گفت : نمره رزقه و شما نمی فهمید .
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
خیلی از همین بچه هایی که نوشتم هر کدومشون می تونند یه جواد باشند که توی یاد همه ما بمونند . یه خورده بهتر به نزدیکانتون نگاه کنید شاید جوادی را توی دوستانتون داشته باشید که نشناسینش .
من این مشکل را توی دانشگاه خیلی دیده ام . متاسفانه اکثر بچه مذهبی ها صحنه را خالی کرده اند و فقط توی جمع های خودمانی حضور پیدا می کنند و این باعث می شه که صحنه واسه دیگران خالی بمونه . متاسفانه وقتی که دوستان عزیز مذهبی بچه های خوب را جذب نمی کنند اونها جذب جمع های نه چندان جالبی می شوند که نتیجه اش ره به ترکستان می بره . دوستان شمائی که می دونم درد دارید که این تاپیک را مطالعه می کنید ازتون خواهش می کنم که اگه می خواهید این اوضاع بهتر بشه صحنه جامعه را برای دیگران خالی نکنید . همان طور که دوستان خوب باعث ارتقای شخصیت شما هستند شما هم می تونید دوست خوبی برای کس دیگه ای باشید که اون را متحول می کنه . شاید یه جواد که جوادها می سازه یا یه غریب آشنا که غریب آشناها می سازد.
بعضی ها واسه نماز خوندن فقط کافیه یه بار دستشون را بگیری ببری نماز خونه . بعضی ها واسه این که به راه بیان کافیه یه بار یه کتاب خوب بهشون هدیه بدی و بعضی ها ...
التماس دعا
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام غریب آشنا:72:
ممنون که نوشته هایی رو که باتمام وجودم معتقدم از طرف خود جوادعزیز ماموریت دارین بنویسید رو به صورت یه فایل ذخیره اش کردین .امروزه روز گفتن و نوشتن از این جور فرشته های زمینی جرمه.!لبته شاید اگه خودتون هم جای جواد و امثال اون بودید نمی گذاشتید این حس قشنگی رو که دارید و ممکنه کسی با درک نکردنش اونو به چالشهای روانشناسی بکشونه و بندگی صرفتون رو به خدایی که با تمام وجود بهش اعتقاد دارید با حربه های منطق و روانشناسی به صورت محدود شده ای در بیاره که اگر برید پیش یکی و بگید که اینهمه عاشق کسی هستید که با تمام وجود شما رو یاد خدا می اندزه بگه اشتباه می کنید واینقدر به طور غیر مطقی خودتون را عاشق کسی نشون ندید که عشقش به شما با معیارهای زمینی و روانشناسی قابل اندازه گیری نیستو... و آخر سر اگه بخواهید از خودش و خوبیهاش حتی یه کتاب چاپ کنید و بدید بیرون با اولین عکس العملی که مواجه میشید اینه که زمان این عشقبازی های عجیب گذشته(در حالیکه جواد شما در یک جبهه نمی جنگید ولی لااقل برای بعضیا هدف جنگش مشخص بود) ولی امروز که دشمن تا عمق خونه و دور و بریا و یا حتی وجودت نفوذ کرده اگه به یکی بگی مبارزی هستی که می خواهی اعمالت رو با همه ظاهر عادی که داری برای خدا خالص کنی و کسی رو که تواین زمینه از خودتم جلوتره به یکی دیگه نشون بدی میگن تو دیوونه ای . این آدمی که چشم تو چشم کسی نمی اندازه نمی تونه عاشق هیچ کدوم از این چیزایی که تو میگی باشه!
واقعا" حرف زدن وعاشق اینجور جوادهایی بودن آدم رو غریب میکنه اونقدر که روزی صد بار آرزو میکنی کاش جای جواد و.. باشی و خونه ای زمینی به آرومی خونه ای که جواد عزیز شما داره داشته باشی شاید بعد ازمرگت معجزه ای رخ بده و باور بشی که واقعا" از آن خدایی!
التماس دعا!:72:
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام
بازم اومدم!
1.از اینکه گفتید آقای ... به آرزوش رسید خیلی ممنونم.آخه از گریه هاش تو دیدار آقا با دانشجوها شنیده بودم که بهش فرصت نداده بودن و ... ولی بعدشو دیگه نمی دونستم.
2.وای!!!بازم همون مشکل غریب آشناها!!!!!!!!!!! باورم نمیشه اینجا هم باید برم رو منبر!فکر کنم خودتون حدس می زدید برای همین گفتید مشاوره نمی خواید! الانم نیومدم مشاوره تحصیلی بدم.همون حرفایی رو میگم که 4سال به غریب آشناها گفتم!چرا حوزه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پس دانشگاه چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟ فکر نمی کنید این حرفا یعنی شونه خالی کردن...! غریب آشناها همین کارا رو کردن که الان آقای فلانی شده معاون فرهنگی دانشجویی دانشگاه ... و ...!
وای! وای! وای! وای! وای! وای! وای! وای! وای! وای!...
هیچ وقت به جنبش نرم افزاری فکر کردیم؟اصلا می دونیم تولید علم که اینقد آقا ما رو به اون سفارش می کنن چیه؟؟؟؟؟؟؟ کاشکی یه ذره به خودمون بیایم!حوزه ها پر از غریب آشناهاست.دانشگاه رو بچسبیم!
بیایم یه بار دیگه فکر کنیم... فکر کنیم. موضع گیری نکنیم!!!
موفق و مومن باشید
یا علی مددی!
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام
من منتظر جواب همه غریب آشناها هستما!مرا بیش از این منتظر مگذارید!
موفق و مومن باشید.
یا علی مددی!
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام به همه دوستان با این همه همراهی، جوادها بهترین بخش وجود هر یک از ما هست. و به همین خاطر به سوی اهداف عالی ما را می کشاند.
جواد مرثیه ای احساسی از منزوی بودن و دنیا گریزی و تفکیک حوزه و دانشگاه و زندگی و بچه و بازی و جوان نیست.
جواد جمیع خصوصیات مثبت و قابل بارور انسانی هست. لذا من کامل با منتظر313 موافق هستم. جوادها همانطور که توضیح داده ام در وسط میدان هستند، چون خورشیدی پرفروغند. و همه را به جواد بودن فرا می خوانند نه در کلام بلکه در رفتار دلنشینشان.
جواد نمی خواهند مقامی بدست بیاورند، پولی یا ...، اما به خاطر تلاشها و مسئولیت پذیری ها و تعهدها و تخصصهایی که به دست می آورند حتی اگر در جایگاه مقام بالایی نباشند به همان اندازه کارگشا و خط دهنده هستند.
جواد من هرگز از درس خسته نبود، بخوانید یادداشتهایم را...
او پرانرژی تر از هر کسی خود به دیگران کمک درسی می کرد، در کارها پیشقدم و البته خستگی ناپذیر.
دوستانی چون شما ، همیشه شعله های خاموش نشده شمع وجود جوادها را برافروخته نگه می دارید. و چه امید دهنده اید شما عزیزان