RE: حرفهای ناگفته تو و keyvan
سلام برادر خوبم...کیوان عزیزم....
دل نوشته هایت بارها مرا تا جایی برد که جز نور چیزی نبود و هر بار که سربرگرداندم تاریکی عمیقی را در پیش دیدم که بغضی تلخ در گلویم بر جای می گذاشت که هیچ گاه به اشک ننشت..
بردار خوبم آنقدر پند ها و اندرزهایی که به جوانان می دهند تکراری است که در جواب گفتن هایت کسی را یارای سخن نیست و سکوت بهترین جواب همه پرسش هایت است...
من اگر جای تو بودم می گذشتم ..از همه سوالاتی که دارم..
نمی دانم تا کنون دقیقا چه کرده ای ولی ایا خدا با تو نه نه با آدم ها سر جنگ دارد؟
آیا یقین داری من..نه نه سایر آدم ها خوشبختند..؟
آیا می دانی که تو تنها کسی نیستی که یقه خدا را می گیری؟نه نه تو از نظر من تنها کسی هستی که یقه خدا را رها کرده ای و گرنه تنها دلیل رهایی انسان ها چنگ زدن به یقه اوست که از همه ساکت تر است....نه نه ..باز هم اشتباه کردم صدای او انقدر بلند است که تو نمی شنوی..نمی خواهی بشنوی....
برای سال جدید نیاز به هیچ زنبیلی نیست..اصلا منتظر معجزه نباش..
نه نترس..
نه گریان نباش..
نه نخند...
بلند شو...و به دستان خودت نگاه کن..معجزه حضور توست امکان بودنت که خیلی ها ندارند...
شعار شعار شعار..
اه
خسته شدم از این همه بیهوده پراکنی ها بی دردان ...
تو چه می دانی من چگونه بزرگ شدم؟
تو که بیکار نبودی؟
تو که بیمار نبودی؟
تو که بی پولی نکشیدی؟
می دانی تخم مرغ چه مزه ای میده ..اوه اوه زیاد گفتم ..نان ...می دونی نان چه مزه ای میده..؟
می دونی...
می دونی.......
می دونی.........
نه نه من هیچ نمی دانم..هیچ کدام را نکشیده ام .....من ندیدم..می فهمی؟
تو چی؟
تو این سال 88 چی دیدی؟اصلا دیدی که حالا منتظر معجزه ای و از خدا می خواهی زنبیلت را پر کند....
تو دیدی وقتی یک مرد جوان بی پول در اثر نداشتن پول کودکش در دستانش می میرد؟
تو خجالت یک پدر را از روی فرزندانش دیده ای؟
تو کتک خوردن یک زن را از دست شوهرش دیده ای؟
تو کشته شدن یک فرد را دیده ای؟
تو درد طاقت فرسا کشیده ای؟
تو می دانی مرگ کودک از سرب چه معنا دارد؟
تو آیا سیگار کشیدن یک کودک 4 ساله را دیده ای؟
آیا سرت رو جلوی خواسته بچه ات خم کردی؟
آیا طلاق گرفته ای؟
آیا تو زندگیت معنای واقعی استیصال را درک کردی؟به چی می گی استیصال؟
تو کبودی بدن یک کودک 6 ماهه با جای سیگار و سیخ را دیده ای؟
خدا کنه هیچ کدام رو نبینی ولی من همه را دیدم...دعا می کنم هیچ کدامتون ندیده باشید..پس از خدا چه می خواهی؟
اگر همه ما یقه او را بگیریم پس اینان و هزاران نفر دیگر چه بگویند...همیشه از تو بدتری هست همان طور که از تو بهتر هم هست..
من شعار نمی دهم چون حرفهایت برحق است..ولی عمیق تر نگاه کن..نتوانستن بسیار سخت تر از نشدن است....خیلی تفاوت دارد..خیلی....
برایت می خواهد خدا زنبیل امسالت را سرشار از توانستن کند....
الهی آمین:72:
RE: حرفهای ناگفته تو و keyvan
سلام،
فقط خواستم بگم،
تفاوت زیادی هست بین دیدن و دیدن، لمس کردن، چشیدن، شنیدن، بوییدن همه با هم...
منظورم اینه که، اره ما هم هر روز افراد زیادی رو میبینیم و دلمون براشون میسوزه،
اما مطمئناً، کیوان اینو اینجا ننوشته که جلب توجه کنه یا ...
نوشته تا با ما درد دل کنه یا اصلا خودشو خالی کنه،
و در مورد این تاپیک، مشکل اینه که من حرفهای کیوان رو با تمام وجود درک میکنم، شاید چون خودم شرایط مشابه رو تجربه کردم...
بحث شعار نیست سارا،
توانستن، تلاش کردن؟!
مطمئنی تلاش نکرده؟ مطمئنی با دست خالی میشه ساخت؟
چیزهای زیادی دیدی، اما تا حالا خودت در اون شرایط بودی؟ منظورم خود خود خودته!!!
نبودی، در این شک ندارم،
چرا که در حرفهات جز شعار ندیدم،
خدا، معجزه،
چقدر معتقدیم، اصلا چرا معتقدیم؟!
آها، شاید چون خیلی جاها کم آوردیم،
برا همینه که خیلی مردم اینجا به خدا معتقد نیستن، چون انقدر رفاه دارن که هیچوقت لزومی نداشته باشه یقه خدا رو بچسبن،
درست مثل خیلی از ماها!
میدونی،
فقط بدم میاد وقتی کسی خودش تو گود نیست و میگه لنگش کن،
راستش، خیلی ناراحتم بابت نوشتن این پست در این سایت و در این زمان که چیزی هم تا سال نو نمونده،
و متاسفم که اینو میگم، اما تو زندگیم با طرز تفکر شما افراد زیادی رو دیدم،
ببخشید، شما خوشی زده زیر دلت!
چون تا حالا تو تور گیر نکردی که مجبور بشی خودت رو به درو دیوار بزنی تا آزاد بشی،
اما نشه!
موافق نیستم با نشستن، تلاش نکردن، اما به معجزه هم بی اعتقاد نیستم، چون برا خودم زیاد رخ داده،
به خصوص وقتهایی که از ته دل به خدا باور پیدا کردم،
وقتی همه تلاشت رو میکنی، وقتی همه جوره کم میاری، وقتی دلت میشکنه، وقتی دیگه زانوهات توان تحمل وزنت رو نداره، وقتی داری میفتی رو زمین، کسی هست که زیر دستهات رو میگیره، و نمیذاره زمین بخوری، و این درست وقتیه که معجزه رخ میده،
امتحانت میکنه، اما نمیگذاره خورد بشی!
بعضی وقتا :
باید پارو نزد، وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش می بَرَدت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همون جاست
کامران
پینوشت: سارا جان، باز هم عذر میخوام:72:
RE: حرفهای ناگفته تو و keyvan
سلام مجدد...
نه اصلا دلگیر نشدم ..:104:
شاید هم شما راست بگید..ولی من مطمئن هستم کیوان عزیزم می دونه ته ته حرف هام قصدم چی بود....
کاش کمی با دقت تر به نوشته من نگاه می کردید...
کیوان عزیزم برات از خدا همه چیز می خوام..
همه چیز.....
خودت اگر با دقت حرف هامو می خوندی حتما برداشت بهتری می کردی....
ولی عیده ..من اصلا دلگیر نمش م ..ذات خوب همه بچه های تالارو می شناسم...پس ناراحت نمی شم..
عیدت مبارک کیوان....عید شما هم مبارک آقای کامران....:72:
RE: حرفهای ناگفته تو و keyvan
سلام اقا کیوان
وقتی با موبایلم onبودم و حرفات رو خوندم ،دیدم چقدر از ته دل من حرف زدی ،های های گریستم ،ولی افسوس
نتونستم چیزی بنویسم
اگه هیشکی هم حرفات رو درک نکنه ،من خوب لمسشون می کنم که چی می گی
چون از وقتی خودم رو خوب شناختم اینا همیشه مثل یه قلوه سنگ تو گلوم بوده ،نه می تونستم قورتشون بدم ،نه می تونستم بندازم بیرون
همیشه هم گیره ،هنوز هم گیره
دوست ندارم روز اول عیدی اینطوری حرف بزنم و باید چیز های خوب بگم ،ولی نمی شه نگفت
تنهایی سهم ما ادم ها از زندگی هست ،باید باور کنیم ،شاید خدا اینطوری می خواد ما رو واسه خودش نگه داره ،شاید چون خیلی دوستمون داره ، ولی باور کن هیچ اغوشی امن تر و پر ارامش تر از اغوش خدا نیست
من اینو از ته دل لمس کرده ام
من چاره کار رو در پناه بردن به خدا می دونم ،چه دلیلی داره وقتی کسی درک نمی کنه ،سفره دل رو باز کردن؟
بعضی چیزارو باید لمس کرد تا فهمید ، دیدن کافی نیست
امیدوارم پراکنده حرف نزده باشم
برادر عزیزم ،کیوان عیدت مبارک
از خدا می خوام امسال زنبیلت را پر از معجزه بکنه
RE: حرفهای ناگفته تو و keyvan
دلگیر مباش... گاهی می شود خندید به کسی گریه می کند!!!
جدی نگیر/.//// امروز خوابی است که می بینی.... فردا تو را بیدار خواهند کرد و می گویند:
همه اش خواب بود!!
RE: حرفهای ناگفته تو و keyvan
:311::311::311::302::311::302::311::311::311:
ديونه! ديونه!داره بالا مياره ديونه! Stopبا اجازه من ميخوام پياده بشم، كيف كردم از اين همه سواري باحال؛ رخصت بده پياده شم، چي جنگل؟ نه من مسيرم بيابون يا ؟؟؟ كجا برم؟ دلم ميخواد فرار كنم؛ از كي؟ از همه حتي از خودم!ميدونم نميشه؛اما اگر ننويسم؛نميشه،
:82:
دلم خيلي گرفته . از همه چيز و همه کس بدم مياد . حوصله هيچ کس رو ندارم . دلم نمي خواد هيچ کسي رو ببينم . هيچ انگيزه اي ندارم ؛حالم از هرچی آدمه به هم می خوره . از خودم بیشتر از همه .... حالم بده احوالم بده،
دلم می خواد اینی که هستم نباشم . دلم می خواد این پوسته ظاهری رو در بیارم و رها شم . دلم می خواد آدما اونی نشون بدن که واقعا هستند. ولی می دونم اون موقع هیچ کس نمی تونه کسی رو تحمل کنه . همه از هم فرار می کنن.
دلم مي خواد سرم رو بكوبم به ديوار.
يه مدته خيلي اوضاعم ريخته بهم، دلم به حال خودش ميسوزه، اين همه نفرت از ادمها!
نميدونم چرا زندگي ميكنم؟ ولي ميدونم كه تا الانش مفت باختم، اين هدف كه ميگن چيه؟
نميدونم من مخم تاب داره يا واقعا" همينطوريه، همه هدفها جلو چشمهاي من انتزاعي شده، همه مسير ها؛ حالا شما هر هدفي كه داري داشته باش؛آخرش رو بگو چي ميشه؟ نه ديگه خسته شدم از تمام حرفها و كتابها و روايات و احاديث و ....!كه گفتن هدف چيه، دنبال يه چيز تازه ميگردم، مخ دوز،
به همه چي گير ميدم، خودم از همه بدتر ؛اما گير ميدم؛
اين آدمها يا شما دلتون به چي خوشه؟
هشدار:
جناب كيوان؛ لطفا"
اينجا محفل روانشناسيه؛ فاز منفي و افسردگي نده كه اخطار ميگيري؛ برو بابا حوصله تو يكي رو ندارم
آقا من خيلي وقته اينجام اما نشد يكي به من مشاوره بده جالبه نه؟
ترس از فرداها؛ ترس از مردن يك يك خواستنها با وجود دست و پا زدن، دست و پا زدني كه پژواك آن جز پوچي چيزي بيش نيست؛ اضطراب اين دم و سردرگمي؛اين قفس را بر من تنگ تر كرده!
خانه آرامش كجاست؟ در اندرون من خسته؟
همه به نوعي دارن از من خسته ميشن، يعني شدن، ديگه....
ميخوام پياده بشم؛ اما نه اينكه خودم پياده بشم، بلكه پياده ام كنه، ميخوام يه كم راه برم، هواي تازه استنشاق كنم؛ ميخوام خاموش بشم، و به هيچ چيز فكر نكنم؛
دوستان؛ اينها از دستم در رفتن، من ننوشتم، حالا ميخواي جدي بگير ميخواي نه،
راستي دلم براي آقاي سنگ تراشان تنگ شده،
فعلا"
RE: حرفهای ناگفته تو و keyvan
کیوان عزیز، خوشحالم بدون اینکه لازم باشه نظم تالار رو به هم بزنیم، اومدین :311:
چه احساس خوبی داری، اینجا همون نقطه صفره، همون نقطه ای که توپ به زمین خورده، این طور که معلومه با شدت هم خورده، پس منتظر یه اوج بی نظیر باش..
توی این مدت ازت میخوام که هیچ کتاب و مقاله ای نخونی، از همه آدمها هم متنفر بمونی، هیچ هدفی هم نداشته باشی، به خودت هم فشار نیاری...
من هم توی این وضعیت بودم، این خوبه که آدم بدونه کسانی قبلا وضعیتی که الان داره رو داشتن، خوب یه جورایی به این قضیه پی می بره که عجیب غریب نیست، موجود افسانه ای نیست!!
کیوان عزیز، تو هم مثل هر شخص دیگه ای به نقطه ی صفر زندگیت رسیدی، حتی زیر صفر، اما این نمودار زندگی خوبیش به سینوسی بودنشه، همیشه یه جور نیست، همیشه یکنواخت نیست... اوج و فرود داره و همینه که لذت بخشش می کنه..
راستی من نمی خوام در مورد لذت زندگی صحبت کنم، آخه الان برای شماخوب نیست :82:
نظرت چیه در مورد بیهوده ترین کار صحبت کنیم، به نظرت بیهوده ترین کار چیه؟ تا حالا بهش فکر کردی؟؟؟
من فکر کردم، و بیهوده ترین کار رو هم انجام دادم، به نظر من بیهوده ترین کار اینه که بشینی فکر کنی تا بفهمی بیهوده ترین کار چیه؟؟!!!!
خوب بقیه کارها از این بهترن و کم تر بیهودن،
حتی ناراحت شدن، عصبانی شدن، بی حوصله شدن، خسته شدن و ... از بیهوده ترین کار، باهوده ترن (نمیدونم همچین کلمه ای داریم یا نه!!) پس تو همین الان هم داری کارهای باهوده ای انجام میدی، حتما با حرفام بیشتر ناراحت و عصبانیت کردم مگه نه؟؟
ببخشید اما کار دیگه ای توی این شرایط از دستم بر نمی اومد که برات انجام بدم، شرمنده، اما سری بعد سعی می کنم در مورد چیزهای بهتر صحبت کنم، بزار ببینم این حرفا روحیه ات رو تا چه حد داغون تر کرده تا متوجه پیشرفت کارم بشم.. :311:
کیوان عزیز، خارج از شوخی، نمیگم منتظر باش، چون مطمئن هستم حتی اگه منتظر هم نباشی اوج بزرگی در انتظارت هست.. تا وقتی اون اوج منتظر خواستن تو هست، سعی کن خودت رو در این نقطه از زندگیت بهتر بشناسی، فرصت خوبیه، خیلی کم پیش میاد که در طول زندگیمون به این نقطه ها برسیم پس ازش برای شناخت خودت بیشتر و بیشتر استفاده کن...
:72:
RE: حرفهای ناگفته تو و keyvan
آقا كيوان ، درود و سلام
حسي الان بهم دست داد كه قبلا مشابه اونو داشتم.برايم دعا كنيد ( http://www.hamdardi.net/thread-7258-post-77226.html#pid77226 )
و آن دم كه به آرامي درهم مي شكنيم.
شايد نقطه صفر باشد، و يا نباشد، نمي دونم.
ترديد باشد يا نفرت يا عشق نمي دونم.
رنج باشد، خستگي، يا خودآگاهي نمي دونم.
اما از جنس روزمرگي نيست. اين را خوب ميدونم.
از جنس تفكر نيست. اين را ميدونم.
بيداري بخشي عميق در درون هست ميدونم.
ابهام شيريني در مسير آدميت هست خوب مي فهمم.
شايد قطع از چيزهايي هست كه نبايد باشد و يا وصل به آنچه كه بايد باشد.
هنگامي كه قطع از چيزهايي مي شوم كه حس مي كنم پوچ هست،و در آن حال كاملا هنوز وصل نشده ام به آنچه كه بايد حقيقتا وصل باشم. احساس معلق بودن در فضا مي كنم.
با همه ترسها و دلهره ها و از طرفي همه حسهاي رهايي و آزادگي و با همه احساسهاي دلتنگي و خستگي ها
و شايد توضيح اين حسها اشتباه فاحش باشد.
بهتر است بگويم با حسي كه تعريفي براي آن نشده است. بايد در آن فرو شد و درك كرد.
راه درست راه برگشت نيست، راه گره خوردن به وابستگي هاي قبلي امان نيست، بايد خيزش بلندتري داشته باشيم به آنچه كه بايد وصل شويم.
من هم چنين حسهايي را كم و بيش داشته ام. گمان مي برم چنين لحظات را هر كسي به نوعي كم يا زياد ، طولاني يا كوتاه داشته است. مهم اينست كه چگونه آنها را مستدام و قابل بهره خواهيم كرد.
مي دانم كلامم ابهام در ابهام هست. اما من چون گنگ خوابديده ام.
خيلي توضيح مي دهم و هيچ نمي شود كه توصيف درستي داد.
اين حالت، شايد نزديك به حالم باشد زماني كه دلم براي جواد بيش از هميشه تنگ شده است!!
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=766
RE: حرفهای ناگفته تو و keyvan
سلام؛ دقیق نمیدونم چند وقته که این وضعیت رو دارم، اما خوب میدونم که بیش از اندازه خودم رو سرکوب کردم؛و به خودم جواب ندادم؛ فقط سعی میکردم با هر چیزی شده خودم رو دور کنم؛ بهر حال دیشب تا مرز جنون دوباره رفتم، و......
نمیدونم من دارم سخت میگرم یا واقعا" همینطوره ؛چون احساس میکنم کمتر کسی در این حالت من رو درک میکنه،
چون هم مبهم هستم و هم سردرگم، نتیجه اینکه فوق العاده عصبی شدم، تندخو که با هر جرقه ای منفجر میشم؛
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shad
خیلی کم پیش میاد که در طول زندگیمون به این نقطه ها برسیم پس ازش برای شناخت خودت بیشتر و بیشتر استفاده کن...
:72:
خیلی سعی کردم؛ نشد از وقتی خودم رو به معنای واقعی کلمه شناختم هیچ موقع چنین سردرگم نبودم و حتی از خودم دور؛ متأسفانه تا به حال فرصت این رو نداشتم که باز خودم روپیدا کنم؛ چه برسه به شناخت؛چون بستر میخواد
غریب آشنا
بسیار شیرین وصف حالی رو نوشتید ؛خیلی احساس آرامش میکنم وقتی میبینم تنها نیستم