RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
البته یه چیزی که امروز توجه من رو به خودش جلب کرد این بود که مادرشوهرم بهم گفت: که آیا فکر می کنی خواهرشوهر کوچیکم (که الان نامزد هست) بعد از ازدواج یک سری از اخلاق های بدش رو زمین میگذاره؟ من هم گفتم: نمی دونم شاید، اگه خودش بخواد و همسرش به اونها توجه کنه و ازش بخواد شاید عوض بشه.
بهم گفت: پس چطور مهدی نسبت به دوران پسر بودنش و نامزدیش این همه عوض شده و خیلی خیلی بهتر شده و اصلا درکش بالا رفته، من هم بهش گفتم: که خوب مامان! مهدی فرق می کرد، اون توی نامزدی تحت فشارهای مالی بود، بهم دلیل اون جور رفتار می کرد، گفت: درسته که فشار مالی داشت، اما خیلی از رفتارهای دیگش هم تغییر کرده.
از شنیدن این موضوع خوشحال شدم. و این حرف رو هم برای همسرم تعریف کردم و البته آخرش این رو هم اضافه کردم که مهدی من دیگه!
اما بچه ها نمی دونم چقدر زمان می خواد که یه آدم عادت های بد حرف زدنش رو ترک کنه! اما من از این موضوع ناراحتم و یه کم هم نگران، دوست دارم هر چه زودتر این عادت ناپسندش رو هم زمین بگذاره، اون روز بهش گفتم: دیگه نمی خوام سوار ماشینت بشم، هیچی نگفت. گفتم نمی پرسی برای چی؟ گفت: می دونم، برای اینکه وقتی توش می شینم فحش میدم.
بازم خوشحالم که خودش از این موضوع واقفه و می دونه که اشتباه، آخه! موضوع بهبود عصبانیتش هم از همین جا شروع شد که خودش قبول کرد و اراده کرد. اما باور کنید که دقیقا امروز که با شما صحبت می کنم، درست 2 سال و 8 ماه از اولین روزی که من و مهدی همدیگر رو دیدم و عقد کردیم داره میگذره و خدا میدونه که من در طول این مدت چه سختیهای رو کشیدم و حالا دارم کم کم مزه ی با اخلاق بودن رو می چسم، مزه ی احترام و ادب و درک رو، که اون هم این روزها همراه شده با ترس.
بچه ها یعنی من باید 3 سال دیگه هم صبر کنم تا او این کلماتش رو فراموش کنه! و بشه مردی که من از ته قلبم می خوامش. البته از لحاظ ادب و احترام.
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
شما اون زنی هستید که مهدی با تمام مشخصاتش از ته قلبش می خواد؟ بدون اینکه ازش بپرسید که اون از ترس ناراحتی شما یا به خاطر دوست داشتن شما بگه آره پیش خودتون فکر کنید.
البته نه با دعوا و گریه که مجبورش کنید این حرف رو به زبون بیاره.
انسانها رو خیلی ایده آل فرض کردید. شما ایده آل نیستید. شما مثل من مثل مهدی مثل همه اخلاقهای بسیار ناپسندی می تونید داشته باشید که صبوری دیگران باعث می شه به روتون نیارن. اینها رو برای این گفتم که واقف باشید با این اضطرابی که ناخوداگاه به جای کمک به همسر خود به زنندگیتان می بخشید چه حد زندگی را به کام خود و او تلخ می کنید.
موفق باشید.
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
سلام honey،
من خیلی وقت بود به تاپیک شما سر نزده بودم. خیلی خوشحالم که می بینم بچه ها اینقدر قوی دارن کمکتون می کنند.
مطمئنم که خیلی زود همه چی رو به بهترین شکل درست می کنی.
یه سوالی دارم که شاید بازم ازم دلخور بشی (آخه می دونم که دفعه پیش خیلی تند رفتم. الان متانت بقیه شرمنده م کرد). ببخش دیگه:43:
honey شما که می گید مهدی اینقدر از زمان ازدواجتون تغییر کرده، خودتون چه خصوصیاتی رو تغییر دادید؟
چقدر بهتر شدید؟
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
آقای sorena_arman عزیز، ممنونم از مثالتون و پاسختون، چرا متوجه مثالتون و منظورتون شدم و برام قابل درکه، اما فکر نمی کنید که این ترس من باعث بشه که به همسرم هم منتقل بشه! در صورتی که من دوست دارم رفتارش همه گیر باشه، می دونید یعنی انتظار دارم که این تغییرات اون قدر زیاد باشه که همه ی اطرافیان رو هم متوجه کنه و شاید این جوری یه کم آرومتر بشم. نمی دونم شاید فکرم اشتباه، به دیگرون چه؟ که همسر من تغییر کرده یا نه؟ من خودم که درکش می کنم کافیه!
اما نمی دونم، نمی دونم، فکر می کنم که مهدی باید بیشتر و بیشتر از این سعی کنه. آخه! یه بار با یه مشاوره صحبت کردم در مورد این موضوع که من هر وقت یه عروسی می رم یاد خاطرات بد عروسی خودم می افتم و از شدت ناراحتی گریه ام میگیره، باور می کنید چشن عروسی خواهرم، که همین چند روز قبل از عید نوروز بود برای من و مهدی تبدیل شد به عزا!
رفتیم جهاز برون من با دیدن جهاز خواهرم گریه ام گرفت. قصه ام گرفت و اون قدر ناراحت بودم که همه ی خواهرهام هم فهمیدن و آخر سر هم مهدی همه چیز رو گفت. گفت: به من میگه تو نذاشتی اون چیزهایی رو که من دوست داشتم یا اون کارهایی رو که من می خواستم انجام بدم. اون روز کلی گریه کردم و حتی جلوی خواهرهام گفتم که ای کاش! مهدی که الان هست اون روزها بود. کاش اخلاقی رو که الان داری اون روزها داشتی، خواهر بزرگم بهم گفت: باشه، قبول. تمام دوران نامزدی رو مهدی خراب کرد، حالا بعد از عروسی روزهاتون رو شما خراب کن! پس شما کی می خواید که زندگی کنید.
رفتن آرایشگاه خواهرم من رو یاد حرفی که مهدی اون موقع سر آرایشگاه بهم زد می انداخت و ناراحت می شدم، دیدن پیراهن عروسش من رو یاد غرغر کردن های مهدی بابت پول پیراهن عروس جلوی خانواده اش و گهگاه توهین هایی که بهم می کرد می انداخت.
خلاصه تمام اون چند روز رفت و آمدهای ما و روز عروسی برام شد عزا و همین طور برای مهدی و حتی خواهر بزرگم از این موضوع ناراحت شد که تو نباید جلوی ما، ناراحتی ات رو بروز بدی جوری که ما متوجه بشیم و این حرفهای پوچ رو هم بنداز کنار.
می خوام بگم وقتی راجع به این موضوع با یه مشاوره صحبت کردم بهم گفت: که تنها راهش اینه که شما از همسرت کمک بخوای و ازش بخوای که با بیشتر احترام گذاشتنش جلوی جمع و همین طور محبت کردن به شما یاد اون دوران و خاطرات بد رو از ذهن شما پاک کنن.
و من وقتی این خواسته رو از همسرم کردم، ایشون بهم گفت: باشه، من این کارها رو انجام میدم و تو هم باید من رو ببخشی و اون دوران رو فراموش کنی و کاری نکنی که با ناراحتی هات باعث بشی که یکبار دیگه اون دوران ها سراغمون بیاد.
بچه ها کمکم کنید.
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
عذر می خوام. من جوابی ندارم. تصور می کنم شما با دید رویایی وارد زندگی مشترک شدید این باعث شده که شکه شوید از آن چیزهایی که دیدید و دیگر نتوانید آنها رو فراموش کنید.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
این رو هم بگم که تمام این ها به خاطر اینه که من خیلی سعی کردم که حداقل علل عصبانیت هاش از طرف من نباشم یا در مواقع عصبانیت سربه سرش نذارم و در مقابلش مقابله به مثل نکنم یا باهاش سر هر موضوعی لج بازی نکنم و اینکه خیلی زود سر هر موضوعی ناراحت نشم
مطمئنید؟
تنها یک سوال می پرسم. آیا انتظار دارید مهدی نیز از شما کینه به دل گرفته به خاطر اینکه در آن زمان و درشرایط سخت او را درک نکردید و این کینه را نتواند فراموش کند؟ این آخرین سوال من از شماست.
موفق باشید.
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
خوب الان خودتون هستین که باید به خودتون کمک کنین
شما باید گذشته رو فراموش کنین
شما باید شکر گذار خدا باشین که همسرتون این همه تغییر مثبت داشته
این همه بازگشت به گذشته برای چی هست ؟ ایا گذشت اینقدر سخته؟
اون هم در حق کسی که میگین که دوسش دارین؟
قطعا الان مشکل رفتاری شما بیشتر از همسرتون هست
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوست خوبم philosara عزیز، شما درست میگید و حق هم دارید که این سوال رو از من بکنید؟
درسته! من هم تغییراتی داشتم، من هم همیشه ی همیشه توی دوران نامزدی سر هم موضوع کوچیکی گریه می کردم و بدون هیچ فکری قهر می کردم و شاید به خودم اجازه می دادم که با اشکام دیگران هم از زندگیم با خبر بشن، همیشه همیشه همسرم رو با مردهای دیگه مقایسه می کردم و بارها و بارها شده بود که به روشون هم می آوردم و متوجه نبودم که همسرم چه رنجی از این بابت می برن!
من هم خیلی راحت و البته بدون هیچ منظور خاصی با مردهای دیگه صحبت می کردم و می خندیدم و بعد از ناراحتی همسرم برای همیشه گذاشتمش کنار.
من هم مدام سرم توی زندگی دیگرون بود و می دیدم که خواهرشوهرم چی گرفته؟ خواهر چی گرفته که من ندارم و بعد با نیش و کنایه یا غرغر کردن از همسرم خواسته هام رو می خواستم؟
من هم همیشه به خودم اجازه می دادم که فقط ویژگیهای منفی همسرم رو ببینم و خیلی راحت ازش انتقاد کنم؟
من هم خیلی خیلی راحت تر از این حرفها ناراحت می شدم و بهم هر چیزی بر می خورد و یه قصه ی بزرگ واسه خودم پیدا می کردم و تا چند روز شاید با همسرم حرف نمی زدم و به مادرم نگرانی می دادم و بنده خدا با هر اتفاق کوچیکی مثل من یه چند روز بهم می ریخت و آشفته می شد تا مشکل من حل بشه.
من هم هر وقت مهدی عصبانی میشد سریع در مقابلش جبهه می گرفتم و عصبانی می شدم، درسته که داد نمی زد اما هیچ وقت هم آرامش نمی کردم.
من هم هر وقت حرف خانواده ام رو می زد سریع فکر می کردم داره انتقاد می کنه و زود برمیگشتم به سوی خانواده اش و بدون هیچ منطقی شروع می کردم به گفتن ایرادهای خانواده اش.
و من هم ... من هم عوض شدم و دارم هم تغییر می کنم.
بچه ها می دونید مهدی جزو کدوم دسته از آدمهاست، جزو اون دسته آدمهایی "بود" که خیلی راحت و بدون هیچ فکری هر حرفی رو می زد و کوچیکت می کرد، بعد از چند ساعت با روی خوش می یومد و بغلت می کرد و بابت رفتار بدش ازت معذرت خواهی می کرد، درسته که شاید من شانس آوردم که ایشون آدم کینه ای نیست، اما من خودم از اون دسته آدمهایی بودم که یا حرفی رو نمی زدم یا بابت اونها چند ساعتی فکر کرده بود (البته به جز مواقع معدودی که دیگه اون قدر فشار روم می یومد که دیگه هیچ چیز و هیچ کسی برام مهم نبود) و به قولی بیشتر سعی می کردم که به این حرف توجه کنم که : چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟
مهدی همیشه میگفت و میگفت و تحقیرت می کرد و بی حرمتت، بعد خیلی راحت وقتی تنها می شدیم می یومد بوست می کرد، بغلت می کرد و سعی می کرد که از دلت بیرون بیاره، ولی خب آینه ای که به اون شدت توی یه جمعی شکسته بود، این قدر سریع نمی تونست که دوباره جمع بشه یکجا!
درسته! که اگر ایشون هم کینه به دل می گرفتند شاید هیچ وقت ما نمی تونستیم که زندگی کنیم اما باور کنید که خود ایشون هم قبول دارند و حتی خیلی از اطرافیان و خانواده های دو طرف که بیشترین مشکل ما از بابت نابلدی های رفتارهای ایشون بوده! من نمیگم که مقصر نبودم اما فکر می کنم که دوران نامزدی دوره ای هست که بیشتر مسئولیت یه زندگی به عهده ی یه مرد هست که پایه و اساس زندگیش و احساسات همسرش رو نسبت به خودش بتونه هوشمندانه جمع کنه!
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
خانوم del ببخشید. بدبختانه پای من به این تاپیک شما باز شده و فکر می کنم تا نندازینم بیرون نمی شه برم. اما با عرض پوزش
می دونید شما جز کدوم دسته از آدمها هستید؟ نگرش گل و بلبلی سر تا پای زندگی رویایی که در ذهنتون می گذره رو برداشته.از اونهایی که اگر لحظه ای زندگی خلاف خواستشون بگرده از زمین و زمان شاکی می شن. چرا به ذهنتون میاد که دوران نامزدی دورنیه که بیشتر مسئولیت زندگی بر عهده مرده؟ چرا فکر می کنید همسر شما بابت اون گریه های گاه وبیگاه شما، حرفهای غیر منطقی شما و کش دادن موضوع به خونوادتون و... نباید از شما زده بشه و
اتفاقا باید سعی کنه زندگی رو براتون قشنگ کنه و سخت تلاش کنه که شما نکنه به یاد اون دوران بیفتین. اینکه همسرتون رو با مردهای دیگه مقایسه می کردید یعنی ترور هر لحظه روح اون بسیار شیک و زیبا. بدون اینکه احساس عشقی رو در وجودتون بتونید جابه جا کنید!!! فقط یک لحظه تصور اینکه همسر شما بالفرض زیبایی زنان دیگه رو صبح و شب به رختون می کشید نشون می ده اونی که این وسط بیشتر به زندگی علاقه داره مهدیه ونه شما. اونی که طرف مقابلش رو بیشتر دوست داره مهدیه. عصبی شدن نشونه تنفر نیست. نشونه سرسام گرفتن از شرایط سختیه که حتی انسان درونش درک هم نمی شه و مرتب سرکوفت بهش زده می شه.
دوستان دیگه با صدها ایما و اشاره دارن صحبت می کن. من یه خصوصیت بدی که دارم اینه که رک هستم.خب پس جمع بندی می کنم. مهدی خیلی دوستتون داره. واقعا ینو راحت می شه فهمید. از مشکلاتی که در درون خودش ریخته، از چیزهایی که فراموش کرده و کینه ای که به دل نگرفته، از سعیش برای تغییر در حالیکه هنوز همه اون مشکلات وجود دارن باور کنید، خیلی دوستتون داره. اما یه نکته ریز:
"اگر نمی خواید زندگیتون به توقف برسه و یه مرتبه همسرتون رو برای همیشه از خودتون بیزار کنید بس کنید این رفتارتون رو. "
کاملا دلسوزانه بود جرفی که زدم.اگر خواستید دیگر به شما جواب نمی دهم.
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
"del"عزیز
عجله نکن این عجله ی شما و تاثیری که روی رفتار با همسرت داره باعث میشه همه چیز به حالت اول برگرده با این تفاوت که دیگه راه اصلاحی وجود نداره.
همسرت تغییر زیادی کرده که غیر قابل باوره(حداقل برای من) و الان به شناخت و درک صحیحی رسیده پس دیگه همه چیز رو به خودش واگذار کن .بذار خودش تشخیص بده که در هر لحظه چه رفتاری مناسبه.تاثیرش و تداومش بیشتره.
نگاهت رو مثبت کن و اینقدر ایده آل و رویایی فکر نکن خیلی از رفتاراش بد که نیست تازه خیلی هم خوبه به عنوان مثال این که وقتی خونه ی خودتون هستین بیشتر با پدر و مادر شما صحبت میکنه تا خود شما در واقع داره به پدر و مادرت احترام میذاره و ....
...یه چیز دیگه هم تو ذهنم بود که بگم ولی یادم رفت الانم هر چی فکر می کنم یادم نمیاد.
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
بچه ها و دوستان عزیز واقعا از شما و نظراتتون ممنونم. بخصوص شما آقای سورنا، به نظر من حضور شما و حرفهای شما نه تنها بد نیست بلکه باعث میشه که من با دید وسیع تری به زندگیم و به همسرم نگاه کنم. یادمه یکبار وقتی قصد داشتم که از همسرم جدا بشم توی دوران نامزدی همین آقای سنگ تراشان بهم گفت که همسرت خیلی دوستت داره که وقتی شما بهش پیشنهاد جدایی می دی باز هم داره صبورانه بهت محبت میکنه، من اتفاقا از این دیدگاه منطقی و رک گویی شما استقبال می کنم و پذیرای سخنان گرم و دیدگاه جالب شما هستم. اما خواهش می کنم در خصوص صحبت های من به دیده مرد بودن نگاه نکنید!
در ضمن اگر مشکلی دارم، شاید خودم خیلی متوجه نبودم، چون همیشه این اطرافیان بودن که حق رو به من دادن، اما دوست دارم که از زبان شما به ایرادهای خودم پی ببرم و اما یه چیز دیگه شاید مهدی همیشه یا بعضی وقت ها در حقش بی انصافی میشده اما همیشه ی همیشه روش برخوردش و اثبات حقش و لحن و صحبت و کلامش و کلماتش همه چیز رو به هم ریخته، یعنی همیشه از بدترین روش و بدترین شکل و شیوه برای اثبات حق خودش استفاده می کرد که درسته که این حق بودن نظراتش رو رد نمی کنه اما برای یه زندگی زناشوئی این اصلا نمی تونه کارساز باشه!
شرمنده خیلی حرف دارم که بزنم اما دارم میرم خونه و فرصتی ندارم
ولی از همتون واقعا تشکر می کنم و این سپاس قلبی من هست!