دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
نمایش نسخه قابل چاپ
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این ودگرگون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که رفت آنجا کم و افزون نخواهد شد
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هرجا که هست پرتو روی حبیب هست
تو زان که اي و ما تو رائيم
آيا تو کجا و ما کجائيم
مائيم و نواي بي نوايي
بسم الله اگر حريف مائي
افلاس خران جان فروشيم
خز پاره کن و پلاس پوشيم
از بندگي زمانه آزاد
غم شاد به ما و ما به غم شاد
تشنه جگر و غريق آبيم
شب کور و نديم آفتابيم
میم
مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد
كه ز انفاس خوشش بوي كسي مي آيد
دنيا همه هيچ و کار دنيا همه هيچ
اي هيچ براي هيچ بر هيچ مپيچ
چراغ ديده شب زنده دار من گردي
انيس خاطراميدوار من باشي
از آن عقيق كه خونين دلم ز عشوه او
اگر كنم گله اي غمگسار من باشي
چو عضوي به درد آورد روزگار
دگر عضو ها را نماند قرار
رود آنجا که می بافند کولی های جادو ، گیسوی شب را
همان جاها، که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند
همان جاها، که اخترها ، به بام قصرها ، مشعل می افروزند
همان جاها، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جاها، که پشت پرده شب ، دختر خورشید فردا را می آرایند
همین فردای افسون ریز رویائی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که مارا روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا ، همین فردا.......
.....من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
دال