اگه خودت رو با مسایل کاریت سرگرم کنی وقتی برای فکر کردن به برخوردهای خانواده همسرت نخواهی داشت
نمی دونم ین راهی که می گم درسته یا نه ولی بد نیست یه امتحان کنید رفت و آمدتون رو به خانه مادر شوهرت به صفر برسون
نمایش نسخه قابل چاپ
اگه خودت رو با مسایل کاریت سرگرم کنی وقتی برای فکر کردن به برخوردهای خانواده همسرت نخواهی داشت
نمی دونم ین راهی که می گم درسته یا نه ولی بد نیست یه امتحان کنید رفت و آمدتون رو به خانه مادر شوهرت به صفر برسون
من هم موافقم،اما نخست بنشینید و با همسر خود درددل نمایید و به او بگویید که دارید از ادامه این جریانات و دیدن رفتارهای آنرمال مادرش ضربه روحی خورده و از بین می روید و واقعاً خسته شده اید،لذا نمی توانید با خانواده اش تا مدتی رفت و آمد کنید.
البته حواستان باشد که این کار به بدتر شدن برخوردهای خانواده همسرتان یا حتی خود او منجر خواهد شد،اما با وجود این شوهر فداکار،پشتوانه خوبی دارید.احتمال ضعیف دیگر این است که شوهر شما پس از مدتیحق را به هر حال به مادرش بدهد و اساس زندگیتان به خطر اُفتاده و تا پای جدایی بروید،لذا باید با همسر خود جدی حرف بزنید و بگویید که شما دو تا از همان اول با مخالفت خانواده او ازدواج کرده اید و در این مدت رفتار مادرش عوض نشده است،براستی باید چکار کنید؟
کار دیگری که خوب است امتحانش کنید،گفتگو با خود مادر شوهرتان به صورت تنهایی به هر کلکی که شده و اظهار ناراحتی واقعی از کارهای اوست که باید همراه با احترام او و نیز ریختن اشک برای فهماندن عمق ناراحتی و عذاب شماست.
کار دیگر،بیان این جریانات با اطلاع قبلی شوهر خود به یک بزرگتر در فامیل خودتان یا اوست تا آن فرد احساسات و ناراحتی هایتان را با خانواده همسرتان و مادشوهرتان در میان بگذارد و در این دو مورد اخیر خود را درگیر قالبهای پوشالی و خیالی درباره آبروداری و پخش شدن موضوع در فامیل نشوید،هرچند که دستکم در فامیل شوهرتان این برنامه ها منتشر شده است.
موضوع خیلی مهم دیگر آن است که زیاد روی رفتارها و گفتارهای مادرشوهرتان تمرکز نکنید و سرگرمی یا کاری داشته باشید؛مشکل اصلی شما این است که خود را درگیر یکسری آداب و رسوم الکی کرده اید.بالفرض که پدرتان جراحی سختی کرده و آنها بجای عیادت از پدرتان آمده اند منزل شما؛خوب بیایند . . . چرا اینقدر خود را و هویت و شخصیت و احساسات خویش را و توهین شدن یا نشدن به خوتان را در گرو رفتار یا سخنان مادرشوهر خود می بینید؟؟؟؟؟!!!!!!!!یعنی چه؟
بگذارید هر کاری خواست بکند،اگر کسی در میان جمع به شما مدام فحش داد و شما هم بی گناه بودید،مگر باید خود را به خاطر بی ادبی او آزار دهید!!!!مشکل شما این است که برای دیگران خیلی ارزش قائل بوده و اعتماد به نفس لازم را ندارید.چرا خودتان را ناتوان جلوه می دهید؟چرا بیخود غصه می خورید؟مگر به حضرت مجمد(ص) ناسزا نمی گفتند و مگر آزادگان ما را مدام شکنجه نداده و فحش نمی دادند؟مگر بقیه با اطرافیان خود چنین مشکلی را ندارند؟؟؟
اینها را یواش یواش گفتم که مطلب اصلی را به شما بگویم . . . .اینکه *تقصرکار اصلی* خود شمایید!!!چرا؟؟؟؟زیرا واکنش نشان داده و ناراحتی خود را ابراز می کنید و تازه آن را به شوهر خود تسری می دهید.اندکی تحمل داشته باشید و پس از شنیدن سخنان مادرشوهرتان نروید و غصه بخورید؟؟براستی آیا آبرو و شخصیت شما دست اوست یا کنترل احساسات شما؟؟این خود شمایید که مقصر اول و آخرید . . . بی تفاوت باشید و تنها و لبخند بزنید . . . سخت است،یک بار هم شده این سختی را تحمل کرده و بی تفاوتِ بی تفاوت باشید . . .اگر خودتان شنیدید،آن را برای شوهرتان زودی نروید و بگویید و اظهار ناراحتی کنید یا اگر دیگران به گوش شما رساندند،نباید ناراحتی خود را جلوی آنها بروز دهید؛من براستی نمی فهمم چرا از حرفهای آن زن ناراحت می شوید؟؟؟؟؟؟؟بگذارید تا می تواند هر چه دلش خواست بگوید،هنگامی که شما بی تفاوت هستید و در درون خود آرام او هم خسته می شود و قافیه را می بازد.
اگر هم به گوش شما رسید که پشت سرتان ی گویند:فلانی سیب زمینی است یا بی خیال یا بی غیرت،بگذارید بگویند؛چون این نظر و حرف آنهاست و شما به خودی خود برتر،پاک و خوب و با اعتماد به نفس هستید و حرف دیگران فقط و فقط حرف است و حرف *حقیقت وجودی* شما نیست.
مثلاً مادرهمسرتان به دیگران می گوید که:این دختره لقمه ما نبود یا پسرم را گول زده است یا . . . .مگر حرف او درست است؟مگر شما چنین هستید؟اگر غصه می خورید یعنی بله من دقیقاً همین جوری هستم که مادرشوهرم می گوید؟مگر اختیار احساسات و فکر و عزت نفس شما دست این یکی یا آن یکی است؟؟!!!
شما اعتماد به نفس ندارید و خود را با حرف دیگران تعریف می کنید و این خیلی بد است و زیان آور.حرفهای مادرشوهر شما یا اصلاً کل آدمهای روی زمین درباره شما اگر بی گناه باشید،هیچ ارزشی نداشته و وجود خارجی ندارند و پوچ و هیچ هستند.
دوست دارم نظر خود را درباره اینکه مقصر اصلی خود شمایید،بگویید.آگاه،تندرست و شاد باشید؛بدرود.
گردافريد عزيز من خودم را مقصر ميدانم در اينكه زيادي به ديگران بها ميدم اينو قبول دارم ولي مشكل ديگه اينه كه من توانايي مقابله با اينگونه درگيري هارو ندارم اخه چطور ميشه بيخيال بود درصورتيكه بهت تهمت ميزنن توهين ميكنن وتو حتي بهشون نشون نميدي كه ناراحتي براي چي براي اينكه نميخواي رابطه ها خراب بشه نميخواي ديگران و شوهرت درموردت فكر بد بكنن نميخواي عروس بده بشي ولي اخرش بهت ميگن از همه عروسامون بدتري تو پسرمونو ياد ميدي شما بگيد من چطوري ميتونم بيخيال باشم درمورد راهي كه گفتيد باهاش صحبت كن من بارها اين كارو كردم ولي ميدوني چي شد حرفايي كه من بهش نزده بودمو رفت گفت كه گفتم حتي براش به قران قسم خوردم كه من يادم نيست چنين حرفي زده باشم گريه كردم گفتم بيا با هم مادرو دختر بشيم من جوونم بيتجربم تو مثل مادرم باش بازم نشد يكي از فاميلاشونو واسطه كردم فكر كردم شعورش از اونا بالاتره ولي راسته كه ميگن پسته بيمغز گر لب وا كند رسوا شو تا باهاش يه كم حرف زديم فهميديم فهميديم اونم لنگه اوناست ميگفت پدرو مادر وظيفه اي ندارن به عروس يا پسر محبت كنن اين وظيفه شماست بعد شروع كردم به نرفتن و كم كردن رفت و امد اما رفت خونه تمام فاميل و نشست گريه كرد برادر شوهرام وخواهرشوهرم برامون قيافه گرفتن ديگه هيچكس تحويلمون نميگرفت همه فكر ميكرد ما به اونا ظلم كرديم تا روز مادر شد و من دوباره كوتاه اومدم ودر مقابل تمام حرفايي كه ازش شنيدم بازهم رفتم ترسيدم اگه اتفاقي براشون بيافته خواهر و برادر شوهرم مارو رسوا كنن ب
گن اونا از دست شما دق كردن بيشتره ترسم همين بود من با اين زن رواني خيلي مدارا كردم حتي خاله شوهرم ميگفت خواهر من اخلاقش اينجورييه و هيچوقت درست نميشه حالا پدر شوهرم وبقيه هم بهش ملحق شدن و مارو نامهربان و بيوفا ميدونن وبه شوهرم ميگن زنت يادت ميده من سه تاجاري دارم كه خيلي حاضر جواب هستن مخصوصا به مادرشوهرم ولي چون فاميلن مادرشوهرم با اونا خوبه منم تصميم گرفتم بيخيال بشم ودارم سعي خودمو ميكنم اما فكر ميكنم زمان زيادي طول بكشه تا بتونم اونارو از ذهنم دورشون كنم
مارال جان،درود بر شما
جانم برایتان بگوید که یک گفتاری بود که در آن یکی دوستان همراه این پرسش را در انداخته بود که چرا برخی دوستان دیگر که مشکلاتی دارند و ما در پاسخ آنها راه حلی را ارائهمی دهیم،چرا باز حرف خود را می زنند و به راهنمایی ما توجهی نمی کنند . . . .اکنون خواهش بنده آن است تا بکوشی مشکل خود را حل کنید و نه آنکه مدام دور باطل ناراحتی را تکرار کرده و جزو *آن دوستا دیگری که گوشی شنوا ندارند* باشید؛
بنابرین این جانب دوباره اصل سخنم را بیان می کنم:
موضوع خیلی مهم دیگر آن است که زیاد روی رفتارها و گفتارهای مادرشوهرتان تمرکز نکنید و سرگرمی یا کاری داشته باشید؛مشکل اصلی شما این است که خود را درگیر یکسری آداب و رسوم الکی کرده اید.بالفرض که پدرتان جراحی سختی کرده و آنها بجای عیادت از پدرتان آمده اند منزل شما؛خوب بیایند . . . چرا اینقدر خود را و هویت و شخصیت و احساسات خویش را و توهین شدن یا نشدن به خوتان را در گرو رفتار یا سخنان مادرشوهر خود می بینید؟؟؟؟؟!!!!!!!!یعنی چه؟
بگذارید هر کاری خواست بکند،اگر کسی در میان جمع به شما مدام فحش داد و شما هم بی گناه بودید،مگر باید خود را به خاطر بی ادبی او آزار دهید!!!!مشکل شما این است که برای دیگران خیلی ارزش قائل بوده و اعتماد به نفس لازم را ندارید.چرا خودتان را ناتوان جلوه می دهید؟چرا بیخود غصه می خورید؟مگر به حضرت مجمد(ص) ناسزا نمی گفتند و مگر آزادگان ما را مدام شکنجه نداده و فحش نمی دادند؟مگر بقیه با اطرافیان خود چنین مشکلی را ندارند؟؟؟
اینها را یواش یواش گفتم که مطلب اصلی را به شما بگویم . . . .اینکه *تقصرکار اصلی* خود شمایید!!!چرا؟؟؟؟زیرا واکنش نشان داده و ناراحتی خود را ابراز می کنید و تازه آن را به شوهر خود تسری می دهید.اندکی تحمل داشته باشید و پس از شنیدن سخنان مادرشوهرتان نروید و غصه بخورید؟؟براستی آیا آبرو و شخصیت شما دست اوست یا کنترل احساسات شما؟؟این خود شمایید که مقصر اول و آخرید . . . بی تفاوت باشید و تنها و لبخند بزنید . . . سخت است،یک بار هم شده این سختی را تحمل کرده و بی تفاوتِ بی تفاوت باشید . . .اگر خودتان شنیدید،آن را برای شوهرتان زودی نروید و بگویید و اظهار ناراحتی کنید یا اگر دیگران به گوش شما رساندند،نباید ناراحتی خود را جلوی آنها بروز دهید؛من براستی نمی فهمم چرا از حرفهای آن زن ناراحت می شوید؟؟؟؟؟؟؟بگذارید تا می تواند هر چه دلش خواست بگوید،هنگامی که شما بی تفاوت هستید و در درون خود آرام او هم خسته می شود و قافیه را می بازد.
اگر هم به گوش شما رسید که پشت سرتان ی گویند:فلانی سیب زمینی است یا بی خیال یا بی غیرت،بگذارید بگویند؛چون این نظر و حرف آنهاست و شما به خودی خود برتر،پاک و خوب و با اعتماد به نفس هستید و حرف دیگران فقط و فقط حرف است و حرف *حقیقت وجودی* شما نیست.
مثلاً مادرهمسرتان به دیگران می گوید که:این دختره لقمه ما نبود یا پسرم را گول زده است یا . . . .مگر حرف او درست است؟مگر شما چنین هستید؟اگر غصه می خورید یعنی بله من دقیقاً همین جوری هستم که مادرشوهرم می گوید؟مگر اختیار احساسات و فکر و عزت نفس شما دست این یکی یا آن یکی است؟؟!!!
شما اعتماد به نفس ندارید و خود را با حرف دیگران تعریف می کنید و این خیلی بد است و زیان آور.حرفهای مادرشوهر شما یا اصلاً کل آدمهای روی زمین درباره شما اگر بی گناه باشید،هیچ ارزشی نداشته و وجود خارجی ندارند و پوچ و هیچ هستند.
دوست دارم نظر خود را درباره اینکه مقصر اصلی خود شمایید،بگویید.آگاه،تندرست و شاد باشید؛بدرود.
مشكل اينجاست كه ما ادما وقتي عروسيم يه سري توقعات داريم تحمل اينكه كسي بهمون ارزش قائل نباشه رو نداريم ولي همينكه مادر شوهر ميشيم يادمون ميره كه همون عروس ديروز بوديم و بايد اونجوري با عروسمون رفتار كنيم كه خودمون وفتي عروس بوديم دوست داشيم باهامون رفتار بشه وقتي عروسيم يه جوريم ووقتي در مقام مادر شوهر و خواهر شوهريم جور ديگه مكادر شوهر من مياد وبرام تعريف ميكنه از زمان عروس بودنش و اينكه از چه چيزايي ناراحت ميشده و جالب اينجاست دقيقا چيزايي كه ميگه همون كارا و حرفايي كه اون به منگفته و منو ناراحت كرده حتي چند بارم بهش با خنده گفتم خودش از اينكه مادر شوهرش بين عروساش فرق ميگذاشت ناراحت ميشده والان همون چيزي كه ازش ناراحت ميشده رو با من انجام ميده واقعا باورش برام سخته كه يه انساني اينقدر علني اشتباه كنه و نفهمه كه داره چيكار ميكنه من به اين نتيجه رسيدم كه اونا درست بشو نيستن و نميخوانم درست بشن ما بايد خودمون رفتارامو عوض كنيم و هيچوقت نقش يه ادم بي عرضه و قرباني رو بازي نكنيم بايد بتونيم از حقمون دفاع كنيم تا در اينده بچه هامونم از ما ياد بگيرن و نگذارن كسي باهاشون اونطوري كه حقشون نيست رفتار كنه
حرف جالبی زدی مارال جان، منم همیشه به این فکر می کنم، سعی می کنم خودم هم رعایت کنم. البته هنوز خیلی راه دارم تا به اون مرحله برسم..
مادر همسر من هم همیشه از مشکلاتی که داشته می گه، ولی اون خیلی خیلی مشکل داشت، هر وقت برای من تعریف می کنه بهش می گم اگه جای شما بودم دیوونه می شدم! خدا رو شکر خودش با من همون کارها رو نمی کنه، خیلی هوامو داره و تا حالا از دستش ناراحت نشدم (بزنم به تخته!). ولی خیلی مادرشوهرها رو دیدم که این کار رو کردن، امیدوارم همه بتونن رابطه خوبی رو با همه اطرافیانشون داشته باشن. مارال جان امیدوارم مادر همسر شما هم قدر عروس گلش رو بدونه تا شما هم بتونید اونو مثل مادر خودتون دوست داشته باشید.:72:
مرسي عزيزم اميدوارم شما هم هميشه رابطتون خوب باشه قدرشونو بدون چون مادرشوهر خوب و خانواده شوهر فهميده كم پيدا ميشه بيشتر مردم خود خواه شدن وفقط به خودشون و خاسته هاشون فكر ميكنن بعضي ها فكر ميكنن چون خوانواده شوهرن زورشون زياده بيشتر جاي مانور دارن .ولي اگه ترس از خدا باشه ميفهمن كه دارن اون دنياشون خراب ميكنن من تنها كاري كه ميتونم براي اروم كردن دلم بكنم اينه كه حلالشون نكنم چون بيشتر از اون در توانم نيست نميتونم مثل اونا بي شرم و گستاخ باشم نميتونم مثل اونا فقط بخه فكر خودم بشم نميتونم حاضر جواب باشم گناه من فقط همينه به همين خاطرم ازشون دوري ميكنم چون نميتونم در مقابلشون از خودم دفاع كنم تنها راهم اين ميشه كه دور باشم ودستشون بهانه بدم كه بگن نمياد سر نميزنه ميخواد قطع رابطه كنه
بذار هر چي ميخوان بگن بگن ديگه نميخوام برتم مهم باشه سه سال از زندگيم تو جنگ اعصاب با اينا گذشت ديگه نميخوام بعد از اين تو زندگيم و تو ذهنم باشن به قول يكي از بچه هاي خوب تالار وقتي مرده زندشون برات يكي شد بيخيال ميشي مثل اينكه كمكم داره همونجوري ميشه
مارال خانوم به نظرتون اگه جواب حرفای خانواده شوهرتونو بدین چی میشه؟یا ناراحتیتونو بروز بدین چه اتفاقی میافته؟دیگه اون کارو انجام نمیدن؟؟؟!!!یا شما رو چون ناراحت شدین دیگه ناراحت نمیکنن؟؟؟!!!نه عزیزم....چه بسا عمدا اون حرفا رو به شما میگن(جاریتون)پس ممکنه به عمد قصد ناراحت کردنتونو داشته باشن....به نظرم بهترین روش برای برخوزد با کسی که میخواد شما رو با حرفش ناراحت کنه همون کاری که شما میکنید....خونسردی....لبخند....ج واب ندادن...این باعث میشه فکر کنند به هدفشون نرسیدن(نارحت کردنتون و حرص دادنتون)....به نظرم اگر به قضیه این شکلی نگاه کنی نتنها دیگه از جواب ندادنتون ناراحت نمیشین حرص نمیخورید تازه ازین به بعد هم بازم جواب نمیدین......خونسردتر هم برخورد میکنید....ته دلتون خوشحال هم باشید....اون جوری طرفتون حرص میخوره نه شما....در رابطه با اون مسئله که اگر خانواده شوهرتون نمیخوان با شما رفت و آمد کنن پس چرا نمیگن....باید بگم عزیزم مادر شوهرتون هر چند (ببخشید)ان نرمال باشن اما عمری ازشون گذشته هیچ وقت دست خودشونو برای پسرشون به این راحتی باز نمیکنن....ظاهر سازی میکنن.....در حرف میگن بیا چرا نمییای؟؟؟...اما در عمل کاری میکنن که شما حتی نخوای سالی 1 بار منزل پدر شوهرتون بری!!!!اینجوری به قول معروف زبونشونم درازه که عروسمون خودش دوست نداره با ما رفت و امد کنه!!!!(مخصوصا پیش پسرشون).... ولی من اگر جای شما بودم بیشتر از قبل میرفتم خونه پدر شوهرم...با توجه به پست های شما معلومه از رفتن شما به اونجا حسابی حرص میخورن...البته چون هدفم حرص دادنشونه نتنها حرص نمیخوردم بلکه در برابر همه تیکه هاشون که نشون از اون حرصی که میخورن فقط میخندیدم....این جوری مادر شوهرت بلاخره میگه که دیگه دوست نداره باهاتون رفت و امد کنه....شما هم با خیال راحت قطع رابطه میکردین...اینجوری دست شما پیشه....(شاید الان شما دیگر دوستان بگن سوگل 93 دیونست...ولی باید بگم با دیونه باید مثل خودش بود!!!!). اگر نمیتونی این کا رو بکنی پس دیگه به حرف اطرافیان اصلا اهممیت نده به خودتو شوهرت اهمیت بده ولا غیر.....به جای اینکه فکر کنی اگر شوهرم هم طرف اونا بشه چی میشه!!! و خودتو ناراحت کنی به چیز هایی که دوست داری واست اتفاق بیافته فکر کن.... اینجری همیشه شادی...خوشبخت باشی
سلام. تمام پست هایت رو خوندم . می خوام یکم دعوات کنم. به نظر من همش مقصر خودتی. شدی یک زن بی اعتماد به نفس لوس بی دست و پای خاله زنک کنج خونه. وقتی خودت مثل این دخترهای بی دست و پای 50 سال پیش برخورد می کنی انتظار داری خانواده همسرت و فامیل هاش مثل آدم های باشعور امروزی باهات برخورد کنند؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
یک کم به خوئت بیا مارال جان. ببینم تو اگه خیابان رد شی و ببینی یک دیوونه هی داره بهت فحش می ده و چرت و پرت می گه ناراحت می شی ؟؟ معلومه که نه. تازه تو دلتم براش دعا می کنی !!!
الان چندماهه توی تالاری؟ همه بچه ها به عناوین مختلف بهت گفتند چه کار کنیو چه کار نکنی. آقای مدیر سایت این همه راهنماییت کردن پس چرا گوش نمی دی؟؟؟ هی داری حرف خودتو می زنی. خانواده همسرت الان حکم اون آدم بیمار کنار خیابون رو دارند چرا ازشون به دل می گیری؟؟؟
هی نگو نمی شه هستند مهم اند و ... . مهم اند چون تو بهشون اهمیت می دی . هستند چون تو می بینیشون. هر کاری هم باهات بکنند به نظر من حق ات هست چون تو خودت می خوای.
من هیچ حرف و نصیحت و راه کار تازه ای نمی خوام بگم. یک بار دیگه برو از اول پست هات رو بخون. بهشون فکر کن. بهترین راه حل ها رو بچه ها بهت دادند. تا خودت نخوای هیچی عوض نمی شه.
عزیز دلم ، خواهر گلم هر برخوردی که توی این دنیا با ما بشه اول خودمون باعثش هستیم. ما ادم ها همان طوری که در مورد خودمون فکر کنیم مطمئنا دیگران هم همون فکر رو در موردمون می کنند. ما به دیگران این اجازه رو می دیم که چه طور باهامون برخورد کنند. خودمون و خودمون.
برو پست من توی تالار اختلافات همسر با موضوع من حساسم یا اون بی معرفت رو بخون. من هم مثل تو بود شرایطم ولی با کمک همین دوستان توی تالارم توانستم جلوی خیلی از اشتباهات و ضررهی احتمالی رو بگیرم. من خودم خواستم که شرایط تغییر کنه. تو هم اول باید خودت بخوای
ببخشید اگه تند حرف زدم. از من به دل نگیر. باور کن وقتی این چنین مشکلاتی رو می خونم تمام تنم داغ می شه چون دقیقا می فهمم چی می گین. مواظب خودت باش و با خودت فکر کن.
سلام مارال جان
من يه كم نظرم با بقيه دوستان فرق مي كنه به نظرم يه جاي كار ايراد داره ببين من خودم مادر شوهر دارم خيلي هم باهاشون صميمي بودم اما يه اتفاقي افتاد كه چند ماهه رابطه قطع شده كه اون هم حل ميشه به زودي
من مادر خوبي ام همسر همراهي ام دلسوزم تحصيلكرده ام شغل خوبي دارم خانواده ام آدمهاي محترمي هستن سطح زندگي ام هم خوبه شوهرم منطقيه و دوستم داره همه چيز عاليه اما ... بشنو تا برات بگم
من تحمل نداشتم كسي رو توي زندگي ام راه بدم بذار برات تشريح كنم من دلم نمي خواست كسي غير از خودم به شوهرم محبت كنه يادم رفته بود مادرشوهرم حداقل كاري كه براي پسرش كرده بارداري و زايمان و شير دادن و دست آخر معذرت مي خوام كنيزي شوهر منو كردن تا به سن زن گرفتن رسيدنش رسيده
دلم نمي خواست از حضورش لذت ببرم دلم نمي خواست دوستش داشته باشم ببين من دارم در صادقانه ترين حالت ممكنه با خودم زندگي ام رو تشريح مي كنم اما... در ظاهر محبت مي كردم آدم احساساتي هستم دوستشون داشتم اما نه هميشه هر وقت حرفي زد چه از روي سادگي چه از روي حس زنانه من رنجيدم گاهي هم جوابكي دادم
به خانواده شوهر بد نگاه كردم جاري ام با من بد بود من هم بدتر بودم
مادرشوهر اگر عذابي بهم رسوند به يادم موند و اگر خوبي كرد حتي به ندرت سعي كردم فراموش كنم
وقتي بچه ام بغلش نمي رفت توي دلم غنج مي رفت اما در ظاهر چيز ديگه اي بودم اما دست آخر نتيجه اين شد كه اون ها هم كه يه روزي من همدمشون بودم فراموشم كنن
من مي تونستم بهشون ياد بدم دوستم داشته باشن اما اين كاررو نكردم
از اول ازدواج شوهرم بهم گفت دلي حد خودتو نگه دار نه رومي روم نه زنگي زنگي اما من مثل يه دريا مدام در تلاطم بودم يه روز كلي خوشبرخورد يه روز ...
تا اينكه همسرم هفته گذشته بهم گفت : تو يه احمقي البته در قالب يه مشاور
اين حرف خيلي برام گرون تموم شد چون واقعاً احمقانه و كودكانه برخورد كردم
حالا تصميم گرفتم به خونه دعوتشون كنم و اصل گلايه ها رو بيرون بكشم و كدورت ها رو رفع كنم ام اين بار اول خودم درست بشم بعد هم اجازه بدم ديگرون باهام درست برخورد كنن
من حدس مي زنم كه اگر كسي پاي درد ودل مادر شوهرت بشينه و يا مادر شوهر من حرفهايي ميشنوه كه كمر كوه رو هم ميشكنه
مارال من يه مادرم و چه دير فهميدم مادر جايگاهش خيلي رفيعه
عزيزم شده مادرت كاري انجام بده كه تو از شوهرت براي پايداري صميميت مخفي كني اما در مورد مادر شوهرت نه تازه بهش آب و تاب مي دي كه ...
خيال نكن من آدم بدجنسي ام نه فقط خودخواه بودم اما خدارو شكر كه فهميدم لذت زندگي رو همين خودخواهي ها مي گيره .
به نظر من برو پيش مادر شوهرت و سعي كن رابطه دوستانه اي بوجود بياري وقتي حرف ميزنه فكر كن مادر خودته
راستي شوهر من به خاطر حمايت از من به خاواده اش حرف هايي زده بود ديروز فهميدم كه اگر سكوت مي كرد ما زنها راحتتر با هم كنار مي اومديم
واضح بهت بگم دلم مي خواد عروسي گيرم بياد كه حرفش رو بدون واسطه بهم بزنه نه با كنايه نه با قهر نه به واسطه پسرم . من هم از امروز چنين خواهم شد.
مادر شوهر تو وقتي مي تونه با عروسهاي ديگه اش خوب باشه ديوانه نيست اما تو وقتي نمي توني با هيچكدوم از خانواده اش خوب باشي مشكل داري
بيا با توكل به خدا و بدور از همه خاله زنك بازي ها و شخمزدن خاطرات گذشته خوب باشيم .
اتفاقاً تو اعتماد به نفس خوبي داري اما راه زنگي كردن رو تجربه نكرده اي
بايد يادمون باشه اونكسي كه امروز ما بهش اتكا كرديم و دوستش داريم از دامن همون مادر سر بر آورده اون مادر مي تونست يه فرد هرزه و معتاد و زن باره و نادرست هم تحويل اجتماع دهد.
چه فكر خوبي من از مادر شوهرم به خاطر وجو چنين مردي ازش تشكر مي كنم فكر كنم كمي تشكر معجزه كنه
موفق باشي