سلام خانوم "مثل من" آره چرا جز داستان نباشه؟ شما چرا داستان ارسالیتونو پاک کردید؟
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام خانوم "مثل من" آره چرا جز داستان نباشه؟ شما چرا داستان ارسالیتونو پاک کردید؟
آخه شک کردم گفتم شاید این جزو داستان نیست ببخشید.نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاب
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام بگم كه بد بخت از فردا به جاي وب گردي بايد بري ولگردي پس تو رو خدا بيا و دست از این خل بازیات بردار و سوار اسب سفیدت شو وبیا در خونه ما واز من معذرت خواهی کن تا به بابام نگمت چیه اولش تو دلت قند آب شد فکر کردی میگم بیا تا بابام به غلامی قبولت کنه؟ نخیر مگر اینکه نشون بدی که مرد شدی و دهنت بوی اون پیازی که دیشب شام با آبگوشتت خوردیو نمیده میدونی که بابام از بوی سیر و پیاز متنفر و الا چیزتو پاره میکنه..اسمش چی بود...آها یقه ات رو. من رو میگی؟ کف کردم از این همه محبت محبوب نسبت به خودم و همونجا بود که بابام صدام زد که پسر آسمون جل داری با کی حرف میزنی الان میام حسابتو میرسم منو میگی بابا. مگه همش خودت به من نگفتی باید فکر زن و زندگی باشم اخه من چیکار کنم اون از محبوبم اینم از شما....مگه خودت عاشق مامان نشده بودی؟ ها؟ این فضولی ها به تو نیومده ,برو به درس و مشقت برس تا نیومدم ازپنجره بندازمت تو حیاط؛ای بابا تو که من رو درک نمیکنی! طرز فکر نسل ما با شما فرق داره ! چی ؟داری دیگه ..... داري ديگه اون روي منو بالا مي ياري ها اصلا همين الان برو بشين پشت كامپيوترت صحفه تالار همدردي رو وا كن يه نظر خواهي از بچه ها كن ببين چي ميگن ؟!! بابا تو هم حوصله داری ها..برم تالار که چی؟نمیگن اونی که خودش همه رو راهنمایی می کرد الان مثل "چی" مونده تو گل...تازه وقتی وارد تالار شدی باید هی روی تبلیغات کلیک کنی..هی می خوام بی خیال شمو بگم به من چه حالا کی می فهمه که تو کلیک کردی یا نه اما بازم وقتي به اعماق قلب و وجدان بيدار خودم رجوع مي كنم مي بينم كه وجود من سرشار از عشق و محبت بچه هاي تالاره با خودم فكر مي كنم اگه يه روزي اين تالار نباشه چي ميشه ؟!!!.. خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر!!! تو که این همه دم از مثبت اندیشی میزنی این دیگه چه حرفیه؟! اما راستی چی میشه؟آها الان فهمیدم که چی میشه؛ خانه بدوش دنیای مجازی و احساس حقیقی میشم و دیگه كسي رو ندارم كه بدون نگراني براش درد دل كنم و ازش كمك بگيرم، تازه دوستانم بدون هیچ چشم داشتی این کار رو میکنند، پس تا جایی که بتونم روی تبلیغات کلیک میکنم همین موقع یک صدایی اومد صدای جرقه برق بود یکدفعه همه جا تاریک شد و یه صدای بلند تر اومد...گرومب ب ب ...و من از خواب پریدم .اون وقت بود که دو دستی زدم توی سرم و گفتم وای باز هم مدرسه ام دیر شد.اما يه ذره كه همچي خواب از سرم پريد ديدم بابا مدرسه كدومه كنكور چيه بايد پاشم نون و پنيري رديف كنم براي حضرت شوهر .با صورت نشسته و موهاي ژوليده به پهناي صورتم خنديدم شايد هم زهر خندي زدم بر اقبال درنورديده ام ،من خواب بودم و خود رو مردي مي ديدم گرفتار در روزمَرِگي ها و روزمَرگي ها كاش مي شد امروز فقط امروز شانه اي بر موهايم نمي زدم و رخت هاي چرك رو از گوشه هاي خانه جمع آوري نمي كردم اما چه میشه کرد گاهی باید از خودگذشت، بعد از آن به همدردی سری میزنم پس..چی شد از جواب تاپیکی که ایجاد کرده بودم(من از دست این شوهرم چیکار کنم؟) چرا اعضا هیچ کدام جواب ندادن حتما اونا هم فهمیدن که من و همسرم نمیتونیم را حلی پیدا کنیم و شوهرم اصلاح نمیشه که نمیشه حالا بايد يه فكر اساسي كرد تا اين مشكلاتي كه به نظر مياد خودم دارم بهشون دامن مي زنم حل بشه بهترين كار اينه كه یه حالی از این شوهرم بگیرم که درس عبرتی بشه برای سایرین، چون همه فکر میکنند من به مشکلات دامن میزنم سپس یه تاپیک جدید دیدم با این عنوان..."من مشکلی ندارم اون بیماره" عجب موضوعی شد میدونم حتما الان آقایان محترم تالار علیه من شورش می کنند اما چیکار میشه کرد حقیقت همیشه تلخه اونم از نوع خاصش مثل همین مشکل من که فکر میکنند ایراد از منه! در اون تاپیک به همه ثابت شد مقصر من نیستم و..گناهی هم ندارم. اصلا میدونی چیه حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم شما راست می گید مقصر منم چرا؟ چون یه ساعت الاف شماها شدم که جواب تاپیکمو بدید وقتی هم جواب دادید منو مقصر دونستید اصلا این چه تالاریه اینجا مدیر مسئول نداره.
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام بگم كه بد بخت از فردا به جاي وب گردي بايد بري ولگردي پس تو رو خدا بيا و دست از این خل بازیات بردار و سوار اسب سفیدت شو وبیا در خونه ما واز من معذرت خواهی کن تا به بابام نگمت چیه اولش تو دلت قند آب شد فکر کردی میگم بیا تا بابام به غلامی قبولت کنه؟ نخیر مگر اینکه نشون بدی که مرد شدی و دهنت بوی اون پیازی که دیشب شام با آبگوشتت خوردیو نمیده میدونی که بابام از بوی سیر و پیاز متنفر و الا چیزتو پاره میکنه..اسمش چی بود...آها یقه ات رو. من رو میگی؟ کف کردم از این همه محبت محبوب نسبت به خودم و همونجا بود که بابام صدام زد که پسر آسمون جل داری با کی حرف میزنی الان میام حسابتو میرسم منو میگی بابا. مگه همش خودت به من نگفتی باید فکر زن و زندگی باشم اخه من چیکار کنم اون از محبوبم اینم از شما....مگه خودت عاشق مامان نشده بودی؟ ها؟ این فضولی ها به تو نیومده ,برو به درس و مشقت برس تا نیومدم ازپنجره بندازمت تو حیاط؛ای بابا تو که من رو درک نمیکنی! طرز فکر نسل ما با شما فرق داره ! چی ؟داری دیگه ..... داري ديگه اون روي منو بالا مي ياري ها اصلا همين الان برو بشين پشت كامپيوترت صحفه تالار همدردي رو وا كن يه نظر خواهي از بچه ها كن ببين چي ميگن ؟!! بابا تو هم حوصله داری ها..برم تالار که چی؟نمیگن اونی که خودش همه رو راهنمایی می کرد الان مثل "چی" مونده تو گل...تازه وقتی وارد تالار شدی باید هی روی تبلیغات کلیک کنی..هی می خوام بی خیال شمو بگم به من چه حالا کی می فهمه که تو کلیک کردی یا نه اما بازم وقتي به اعماق قلب و وجدان بيدار خودم رجوع مي كنم مي بينم كه وجود من سرشار از عشق و محبت بچه هاي تالاره با خودم فكر مي كنم اگه يه روزي اين تالار نباشه چي ميشه ؟!!!.. خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر!!! تو که این همه دم از مثبت اندیشی میزنی این دیگه چه حرفیه؟! اما راستی چی میشه؟آها الان فهمیدم که چی میشه؛ خانه بدوش دنیای مجازی و احساس حقیقی میشم و دیگه كسي رو ندارم كه بدون نگراني براش درد دل كنم و ازش كمك بگيرم، تازه دوستانم بدون هیچ چشم داشتی این کار رو میکنند، پس تا جایی که بتونم روی تبلیغات کلیک میکنم همین موقع یک صدایی اومد صدای جرقه برق بود یکدفعه همه جا تاریک شد و یه صدای بلند تر اومد...گرومب ب ب ...و من از خواب پریدم .اون وقت بود که دو دستی زدم توی سرم و گفتم وای باز هم مدرسه ام دیر شد.اما يه ذره كه همچي خواب از سرم پريد ديدم بابا مدرسه كدومه كنكور چيه بايد پاشم نون و پنيري رديف كنم براي حضرت شوهر .با صورت نشسته و موهاي ژوليده به پهناي صورتم خنديدم شايد هم زهر خندي زدم بر اقبال درنورديده ام ،من خواب بودم و خود رو مردي مي ديدم گرفتار در روزمَرِگي ها و روزمَرگي ها كاش مي شد امروز فقط امروز شانه اي بر موهايم نمي زدم و رخت هاي چرك رو از گوشه هاي خانه جمع آوري نمي كردم اما چه میشه کرد گاهی باید از خودگذشت، بعد از آن به همدردی سری میزنم پس..چی شد از جواب تاپیکی که ایجاد کرده بودم(من از دست این شوهرم چیکار کنم؟) چرا اعضا هیچ کدام جواب ندادن حتما اونا هم فهمیدن که من و همسرم نمیتونیم را حلی پیدا کنیم و شوهرم اصلاح نمیشه که نمیشه حالا بايد يه فكر اساسي كرد تا اين مشكلاتي كه به نظر مياد خودم دارم بهشون دامن مي زنم حل بشه بهترين كار اينه كه یه حالی از این شوهرم بگیرم که درس عبرتی بشه برای سایرین، چون همه فکر میکنند من به مشکلات دامن میزنم سپس یه تاپیک جدید دیدم با این عنوان..."من مشکلی ندارم اون بیماره" عجب موضوعی شد میدونم حتما الان آقایان محترم تالار علیه من شورش می کنند اما چیکار میشه کرد حقیقت همیشه تلخه اونم از نوع خاصش مثل همین مشکل من که فکر میکنند ایراد از منه! در اون تاپیک به همه ثابت شد مقصر من نیستم و..گناهی هم ندارم. اصلا میدونی چیه حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم شما راست می گید مقصر منم چرا؟ چون یه ساعت الاف شماها شدم که جواب تاپیکمو بدید وقتی هم جواب دادید منو مقصر دونستید اصلا این چه تالاریه اینجا مدیر مسئول نداره. اگه دستم بهش نرسه اخه چرا کسی رسیدگی نمیکنه چند تا جمله هم گفتم که بهتره این جا نگم که یک دفعه یه دست نامرئی اومد سراغم ..البته اونارو از ته دل نگفتم خواستم کمی خوشی کنم شما همگی گل هستید آقای مدیر رو که دیگه نگو. منظورم اینکه ...صبر کن ببینم اصلا چرا معذرت خواهی کردم خب راست می گم دیگه نه! آره دیگه...
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام بگم كه بد بخت از فردا به جاي وب گردي بايد بري ولگردي پس تو رو خدا بيا و دست از این خل بازیات بردار و سوار اسب سفیدت شو وبیا در خونه ما واز من معذرت خواهی کن تا به بابام نگمت چیه اولش تو دلت قند آب شد فکر کردی میگم بیا تا بابام به غلامی قبولت کنه؟ نخیر مگر اینکه نشون بدی که مرد شدی و دهنت بوی اون پیازی که دیشب شام با آبگوشتت خوردیو نمیده میدونی که بابام از بوی سیر و پیاز متنفر و الا چیزتو پاره میکنه..اسمش چی بود...آها یقه ات رو. من رو میگی؟ کف کردم از این همه محبت محبوب نسبت به خودم و همونجا بود که بابام صدام زد که پسر آسمون جل داری با کی حرف میزنی الان میام حسابتو میرسم منو میگی بابا. مگه همش خودت به من نگفتی باید فکر زن و زندگی باشم اخه من چیکار کنم اون از محبوبم اینم از شما....مگه خودت عاشق مامان نشده بودی؟ ها؟ این فضولی ها به تو نیومده ,برو به درس و مشقت برس تا نیومدم ازپنجره بندازمت تو حیاط؛ای بابا تو که من رو درک نمیکنی! طرز فکر نسل ما با شما فرق داره ! چی ؟داری دیگه ..... داري ديگه اون روي منو بالا مي ياري ها اصلا همين الان برو بشين پشت كامپيوترت صحفه تالار همدردي رو وا كن يه نظر خواهي از بچه ها كن ببين چي ميگن ؟!! بابا تو هم حوصله داری ها..برم تالار که چی؟نمیگن اونی که خودش همه رو راهنمایی می کرد الان مثل "چی" مونده تو گل...تازه وقتی وارد تالار شدی باید هی روی تبلیغات کلیک کنی..هی می خوام بی خیال شمو بگم به من چه حالا کی می فهمه که تو کلیک کردی یا نه اما بازم وقتي به اعماق قلب و وجدان بيدار خودم رجوع مي كنم مي بينم كه وجود من سرشار از عشق و محبت بچه هاي تالاره با خودم فكر مي كنم اگه يه روزي اين تالار نباشه چي ميشه ؟!!!.. خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر!!! تو که این همه دم از مثبت اندیشی میزنی این دیگه چه حرفیه؟! اما راستی چی میشه؟آها الان فهمیدم که چی میشه؛ خانه بدوش دنیای مجازی و احساس حقیقی میشم و دیگه كسي رو ندارم كه بدون نگراني براش درد دل كنم و ازش كمك بگيرم، تازه دوستانم بدون هیچ چشم داشتی این کار رو میکنند، پس تا جایی که بتونم روی تبلیغات کلیک میکنم همین موقع یک صدایی اومد صدای جرقه برق بود یکدفعه همه جا تاریک شد و یه صدای بلند تر اومد...گرومب ب ب ...و من از خواب پریدم .اون وقت بود که دو دستی زدم توی سرم و گفتم وای باز هم مدرسه ام دیر شد.اما يه ذره كه همچي خواب از سرم پريد ديدم بابا مدرسه كدومه كنكور چيه بايد پاشم نون و پنيري رديف كنم براي حضرت شوهر .با صورت نشسته و موهاي ژوليده به پهناي صورتم خنديدم شايد هم زهر خندي زدم بر اقبال درنورديده ام ،من خواب بودم و خود رو مردي مي ديدم گرفتار در روزمَرِگي ها و روزمَرگي ها كاش مي شد امروز فقط امروز شانه اي بر موهايم نمي زدم و رخت هاي چرك رو از گوشه هاي خانه جمع آوري نمي كردم اما چه میشه کرد گاهی باید از خودگذشت، بعد از آن به همدردی سری میزنم پس..چی شد از جواب تاپیکی که ایجاد کرده بودم(من از دست این شوهرم چیکار کنم؟) چرا اعضا هیچ کدام جواب ندادن حتما اونا هم فهمیدن که من و همسرم نمیتونیم را حلی پیدا کنیم و شوهرم اصلاح نمیشه که نمیشه حالا بايد يه فكر اساسي كرد تا اين مشكلاتي كه به نظر مياد خودم دارم بهشون دامن مي زنم حل بشه بهترين كار اينه كه یه حالی از این شوهرم بگیرم که درس عبرتی بشه برای سایرین، چون همه فکر میکنند من به مشکلات دامن میزنم سپس یه تاپیک جدید دیدم با این عنوان..."من مشکلی ندارم اون بیماره" عجب موضوعی شد میدونم حتما الان آقایان محترم تالار علیه من شورش می کنند اما چیکار میشه کرد حقیقت همیشه تلخه اونم از نوع خاصش مثل همین مشکل من که فکر میکنند ایراد از منه! در اون تاپیک به همه ثابت شد مقصر من نیستم و..گناهی هم ندارم. اصلا میدونی چیه حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم شما راست می گید مقصر منم چرا؟ چون یه ساعت الاف شماها شدم که جواب تاپیکمو بدید وقتی هم جواب دادید منو مقصر دونستید اصلا این چه تالاریه اینجا مدیر مسئول نداره. اگه دستم بهش نرسه اخه چرا کسی رسیدگی نمیکنه چند تا جمله هم گفتم که بهتره این جا نگم که یک دفعه یه دست نامرئی اومد سراغم ..البته اونا رو از ته دل نگفتم خواستم کمی خوشی کنم شما همگی گل هستید آقای مدیر رو که دیگه نگو. منظورم اینکه ...صبر کن ببینم اصلا چرا معذرت خواهی کردم خب راست می گم دیگه نه! آره دیگه حتما باید از این حرفا بزنم که دست نامرئی بیاد ویرایش کنه بعد ببینه چه مرگمه و کمکم کنه نمیشه همینطوری قبل از این که اون حرفا رو بزنم کمکم کنید ...
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام بگم كه بد بخت از فردا به جاي وب گردي بايد بري ولگردي پس تو رو خدا بيا و دست از این خل بازیات بردار و سوار اسب سفیدت شو وبیا در خونه ما واز من معذرت خواهی کن تا به بابام نگمت چیه اولش تو دلت قند آب شد فکر کردی میگم بیا تا بابام به غلامی قبولت کنه؟ نخیر مگر اینکه نشون بدی که مرد شدی و دهنت بوی اون پیازی که دیشب شام با آبگوشتت خوردیو نمیده میدونی که بابام از بوی سیر و پیاز متنفر و الا چیزتو پاره میکنه..اسمش چی بود...آها یقه ات رو. من رو میگی؟ کف کردم از این همه محبت محبوب نسبت به خودم و همونجا بود که بابام صدام زد که پسر آسمون جل داری با کی حرف میزنی الان میام حسابتو میرسم منو میگی بابا. مگه همش خودت به من نگفتی باید فکر زن و زندگی باشم اخه من چیکار کنم اون از محبوبم اینم از شما....مگه خودت عاشق مامان نشده بودی؟ ها؟ این فضولی ها به تو نیومده ,برو به درس و مشقت برس تا نیومدم ازپنجره بندازمت تو حیاط؛ای بابا تو که من رو درک نمیکنی! طرز فکر نسل ما با شما فرق داره ! چی ؟داری دیگه ..... داري ديگه اون روي منو بالا مي ياري ها اصلا همين الان برو بشين پشت كامپيوترت صحفه تالار همدردي رو وا كن يه نظر خواهي از بچه ها كن ببين چي ميگن ؟!! بابا تو هم حوصله داری ها..برم تالار که چی؟نمیگن اونی که خودش همه رو راهنمایی می کرد الان مثل "چی" مونده تو گل...تازه وقتی وارد تالار شدی باید هی روی تبلیغات کلیک کنی..هی می خوام بی خیال شمو بگم به من چه حالا کی می فهمه که تو کلیک کردی یا نه اما بازم وقتي به اعماق قلب و وجدان بيدار خودم رجوع مي كنم مي بينم كه وجود من سرشار از عشق و محبت بچه هاي تالاره با خودم فكر مي كنم اگه يه روزي اين تالار نباشه چي ميشه ؟!!!.. خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر!!! تو که این همه دم از مثبت اندیشی میزنی این دیگه چه حرفیه؟! اما راستی چی میشه؟آها الان فهمیدم که چی میشه؛ خانه بدوش دنیای مجازی و احساس حقیقی میشم و دیگه كسي رو ندارم كه بدون نگراني براش درد دل كنم و ازش كمك بگيرم، تازه دوستانم بدون هیچ چشم داشتی این کار رو میکنند، پس تا جایی که بتونم روی تبلیغات کلیک میکنم همین موقع یک صدایی اومد صدای جرقه برق بود یکدفعه همه جا تاریک شد و یه صدای بلند تر اومد...گرومب ب ب ...و من از خواب پریدم .اون وقت بود که دو دستی زدم توی سرم و گفتم وای باز هم مدرسه ام دیر شد.اما يه ذره كه همچي خواب از سرم پريد ديدم بابا مدرسه كدومه كنكور چيه بايد پاشم نون و پنيري رديف كنم براي حضرت شوهر .با صورت نشسته و موهاي ژوليده به پهناي صورتم خنديدم شايد هم زهر خندي زدم بر اقبال درنورديده ام ،من خواب بودم و خود رو مردي مي ديدم گرفتار در روزمَرِگي ها و روزمَرگي ها كاش مي شد امروز فقط امروز شانه اي بر موهايم نمي زدم و رخت هاي چرك رو از گوشه هاي خانه جمع آوري نمي كردم اما چه میشه کرد گاهی باید از خودگذشت، بعد از آن به همدردی سری میزنم پس..چی شد از جواب تاپیکی که ایجاد کرده بودم(من از دست این شوهرم چیکار کنم؟) چرا اعضا هیچ کدام جواب ندادن حتما اونا هم فهمیدن که من و همسرم نمیتونیم را حلی پیدا کنیم و شوهرم اصلاح نمیشه که نمیشه حالا بايد يه فكر اساسي كرد تا اين مشكلاتي كه به نظر مياد خودم دارم بهشون دامن مي زنم حل بشه بهترين كار اينه كه یه حالی از این شوهرم بگیرم که درس عبرتی بشه برای سایرین، چون همه فکر میکنند من به مشکلات دامن میزنم سپس یه تاپیک جدید دیدم با این عنوان..."من مشکلی ندارم اون بیماره" عجب موضوعی شد میدونم حتما الان آقایان محترم تالار علیه من شورش می کنند اما چیکار میشه کرد حقیقت همیشه تلخه اونم از نوع خاصش مثل همین مشکل من که فکر میکنند ایراد از منه! در اون تاپیک به همه ثابت شد مقصر من نیستم و..گناهی هم ندارم. اصلا میدونی چیه حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم شما راست می گید مقصر منم چرا؟ چون یه ساعت الاف شماها شدم که جواب تاپیکمو بدید وقتی هم جواب دادید منو مقصر دونستید اصلا این چه تالاریه اینجا مدیر مسئول نداره. اگه دستم بهش نرسه اخه چرا کسی رسیدگی نمیکنه چند تا جمله هم گفتم که بهتره این جا نگم که یک دفعه یه دست نامرئی اومد سراغم ..البته اونا رو از ته دل نگفتم خواستم کمی خوشی کنم شما همگی گل هستید آقای مدیر رو که دیگه نگو. منظورم اینکه ...صبر کن ببینم اصلا چرا معذرت خواهی کردم خب راست می گم دیگه نه! آره دیگه حتما باید از این حرفا بزنم که دست نامرئی بیاد ویرایش کنه بعد ببینه چه مرگمه و کمکم کنه نمیشه همینطوری قبل از این که اون حرفا رو بزنم کمکم کنید ...
ای وای خسته شدم ! چه قدر غر زدم ! بهتره یه استراحت به خودم بدم . اول صبحی از همسر نازنینم شروع کردم تا الان که به بروبچه های همدردی و نوشته ها واینها تا اخر شب هم .....بهتره از پای کامپیوترپاشم .دست و صورتم را بشورم و ....
حالا حالم بهتر شد .زندگی شیرین می شود
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام بگم كه بد بخت از فردا به جاي وب گردي بايد بري ولگردي پس تو رو خدا بيا و دست از این خل بازیات بردار و سوار اسب سفیدت شو وبیا در خونه ما واز من معذرت خواهی کن تا به بابام نگمت چیه اولش تو دلت قند آب شد فکر کردی میگم بیا تا بابام به غلامی قبولت کنه؟ نخیر مگر اینکه نشون بدی که مرد شدی و دهنت بوی اون پیازی که دیشب شام با آبگوشتت خوردیو نمیده میدونی که بابام از بوی سیر و پیاز متنفر و الا چیزتو پاره میکنه..اسمش چی بود...آها یقه ات رو. من رو میگی؟ کف کردم از این همه محبت محبوب نسبت به خودم و همونجا بود که بابام صدام زد که پسر آسمون جل داری با کی حرف میزنی الان میام حسابتو میرسم منو میگی بابا. مگه همش خودت به من نگفتی باید فکر زن و زندگی باشم اخه من چیکار کنم اون از محبوبم اینم از شما....مگه خودت عاشق مامان نشده بودی؟ ها؟ این فضولی ها به تو نیومده ,برو به درس و مشقت برس تا نیومدم ازپنجره بندازمت تو حیاط؛ای بابا تو که من رو درک نمیکنی! طرز فکر نسل ما با شما فرق داره ! چی ؟داری دیگه ..... داري ديگه اون روي منو بالا مي ياري ها اصلا همين الان برو بشين پشت كامپيوترت صحفه تالار همدردي رو وا كن يه نظر خواهي از بچه ها كن ببين چي ميگن ؟!! بابا تو هم حوصله داری ها..برم تالار که چی؟نمیگن اونی که خودش همه رو راهنمایی می کرد الان مثل "چی" مونده تو گل...تازه وقتی وارد تالار شدی باید هی روی تبلیغات کلیک کنی..هی می خوام بی خیال شمو بگم به من چه حالا کی می فهمه که تو کلیک کردی یا نه اما بازم وقتي به اعماق قلب و وجدان بيدار خودم رجوع مي كنم مي بينم كه وجود من سرشار از عشق و محبت بچه هاي تالاره با خودم فكر مي كنم اگه يه روزي اين تالار نباشه چي ميشه ؟!!!.. خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر!!! تو که این همه دم از مثبت اندیشی میزنی این دیگه چه حرفیه؟! اما راستی چی میشه؟آها الان فهمیدم که چی میشه؛ خانه بدوش دنیای مجازی و احساس حقیقی میشم و دیگه كسي رو ندارم كه بدون نگراني براش درد دل كنم و ازش كمك بگيرم، تازه دوستانم بدون هیچ چشم داشتی این کار رو میکنند، پس تا جایی که بتونم روی تبلیغات کلیک میکنم همین موقع یک صدایی اومد صدای جرقه برق بود یکدفعه همه جا تاریک شد و یه صدای بلند تر اومد...گرومب ب ب ...و من از خواب پریدم .اون وقت بود که دو دستی زدم توی سرم و گفتم وای باز هم مدرسه ام دیر شد.اما يه ذره كه همچي خواب از سرم پريد ديدم بابا مدرسه كدومه كنكور چيه بايد پاشم نون و پنيري رديف كنم براي حضرت شوهر .با صورت نشسته و موهاي ژوليده به پهناي صورتم خنديدم شايد هم زهر خندي زدم بر اقبال درنورديده ام ،من خواب بودم و خود رو مردي مي ديدم گرفتار در روزمَرِگي ها و روزمَرگي ها كاش مي شد امروز فقط امروز شانه اي بر موهايم نمي زدم و رخت هاي چرك رو از گوشه هاي خانه جمع آوري نمي كردم اما چه میشه کرد گاهی باید از خودگذشت، بعد از آن به همدردی سری میزنم پس..چی شد از جواب تاپیکی که ایجاد کرده بودم(من از دست این شوهرم چیکار کنم؟) چرا اعضا هیچ کدام جواب ندادن حتما اونا هم فهمیدن که من و همسرم نمیتونیم را حلی پیدا کنیم و شوهرم اصلاح نمیشه که نمیشه حالا بايد يه فكر اساسي كرد تا اين مشكلاتي كه به نظر مياد خودم دارم بهشون دامن مي زنم حل بشه بهترين كار اينه كه یه حالی از این شوهرم بگیرم که درس عبرتی بشه برای سایرین، چون همه فکر میکنند من به مشکلات دامن میزنم سپس یه تاپیک جدید دیدم با این عنوان..."من مشکلی ندارم اون بیماره" عجب موضوعی شد میدونم حتما الان آقایان محترم تالار علیه من شورش می کنند اما چیکار میشه کرد حقیقت همیشه تلخه اونم از نوع خاصش مثل همین مشکل من که فکر میکنند ایراد از منه! در اون تاپیک به همه ثابت شد مقصر من نیستم و..گناهی هم ندارم. اصلا میدونی چیه حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم شما راست می گید مقصر منم چرا؟ چون یه ساعت الاف شماها شدم که جواب تاپیکمو بدید وقتی هم جواب دادید منو مقصر دونستید اصلا این چه تالاریه اینجا مدیر مسئول نداره. اگه دستم بهش نرسه اخه چرا کسی رسیدگی نمیکنه چند تا جمله هم گفتم که بهتره این جا نگم که یک دفعه یه دست نامرئی اومد سراغم ..البته اونا رو از ته دل نگفتم خواستم کمی خوشی کنم شما همگی گل هستید آقای مدیر رو که دیگه نگو. منظورم اینکه ...صبر کن ببینم اصلا چرا معذرت خواهی کردم خب راست می گم دیگه نه! آره دیگه حتما باید از این حرفا بزنم که دست نامرئی بیاد ویرایش کنه بعد ببینه چه مرگمه و کمکم کنه نمیشه همینطوری قبل از این که اون حرفا رو بزنم کمکم کنید ...
ای وای خسته شدم ! چه قدر غر زدم ! بهتره یه استراحت به خودم بدم . اول صبحی از همسر نازنینم شروع کردم تا الان که به بروبچه های همدردی و نوشته ها واینها تا اخر شب هم .....بهتره از پای کامپیوترپاشم .دست و صورتم را بشورم و ....
حالا حالم بهتر شد .زندگی شیرین می شود ، به به امروز چقدر همه چي خوبه ...، چه آفتاب قشنگي،از الان بوي بهار رو حس مي كنم ... كم كم آماده شم كه برم سركار امروز نمي دونم چرا خيلي خوشحالم .....
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام بگم كه بد بخت از فردا به جاي وب گردي بايد بري ولگردي پس تو رو خدا بيا و دست از این خل بازیات بردار و سوار اسب سفیدت شو وبیا در خونه ما واز من معذرت خواهی کن تا به بابام نگمت چیه اولش تو دلت قند آب شد فکر کردی میگم بیا تا بابام به غلامی قبولت کنه؟ نخیر مگر اینکه نشون بدی که مرد شدی و دهنت بوی اون پیازی که دیشب شام با آبگوشتت خوردیو نمیده میدونی که بابام از بوی سیر و پیاز متنفر و الا چیزتو پاره میکنه..اسمش چی بود...آها یقه ات رو. من رو میگی؟ کف کردم از این همه محبت محبوب نسبت به خودم و همونجا بود که بابام صدام زد که پسر آسمون جل داری با کی حرف میزنی الان میام حسابتو میرسم منو میگی بابا. مگه همش خودت به من نگفتی باید فکر زن و زندگی باشم اخه من چیکار کنم اون از محبوبم اینم از شما....مگه خودت عاشق مامان نشده بودی؟ ها؟ این فضولی ها به تو نیومده ,برو به درس و مشقت برس تا نیومدم ازپنجره بندازمت تو حیاط؛ای بابا تو که من رو درک نمیکنی! طرز فکر نسل ما با شما فرق داره ! چی ؟داری دیگه ..... داري ديگه اون روي منو بالا مي ياري ها اصلا همين الان برو بشين پشت كامپيوترت صحفه تالار همدردي رو وا كن يه نظر خواهي از بچه ها كن ببين چي ميگن ؟!! بابا تو هم حوصله داری ها..برم تالار که چی؟نمیگن اونی که خودش همه رو راهنمایی می کرد الان مثل "چی" مونده تو گل...تازه وقتی وارد تالار شدی باید هی روی تبلیغات کلیک کنی..هی می خوام بی خیال شمو بگم به من چه حالا کی می فهمه که تو کلیک کردی یا نه اما بازم وقتي به اعماق قلب و وجدان بيدار خودم رجوع مي كنم مي بينم كه وجود من سرشار از عشق و محبت بچه هاي تالاره با خودم فكر مي كنم اگه يه روزي اين تالار نباشه چي ميشه ؟!!!.. خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر!!! تو که این همه دم از مثبت اندیشی میزنی این دیگه چه حرفیه؟! اما راستی چی میشه؟آها الان فهمیدم که چی میشه؛ خانه بدوش دنیای مجازی و احساس حقیقی میشم و دیگه كسي رو ندارم كه بدون نگراني براش درد دل كنم و ازش كمك بگيرم، تازه دوستانم بدون هیچ چشم داشتی این کار رو میکنند، پس تا جایی که بتونم روی تبلیغات کلیک میکنم همین موقع یک صدایی اومد صدای جرقه برق بود یکدفعه همه جا تاریک شد و یه صدای بلند تر اومد...گرومب ب ب ...و من از خواب پریدم .اون وقت بود که دو دستی زدم توی سرم و گفتم وای باز هم مدرسه ام دیر شد.اما يه ذره كه همچي خواب از سرم پريد ديدم بابا مدرسه كدومه كنكور چيه بايد پاشم نون و پنيري رديف كنم براي حضرت شوهر .با صورت نشسته و موهاي ژوليده به پهناي صورتم خنديدم شايد هم زهر خندي زدم بر اقبال درنورديده ام ،من خواب بودم و خود رو مردي مي ديدم گرفتار در روزمَرِگي ها و روزمَرگي ها كاش مي شد امروز فقط امروز شانه اي بر موهايم نمي زدم و رخت هاي چرك رو از گوشه هاي خانه جمع آوري نمي كردم اما چه میشه کرد گاهی باید از خودگذشت، بعد از آن به همدردی سری میزنم پس..چی شد از جواب تاپیکی که ایجاد کرده بودم(من از دست این شوهرم چیکار کنم؟) چرا اعضا هیچ کدام جواب ندادن حتما اونا هم فهمیدن که من و همسرم نمیتونیم را حلی پیدا کنیم و شوهرم اصلاح نمیشه که نمیشه حالا بايد يه فكر اساسي كرد تا اين مشكلاتي كه به نظر مياد خودم دارم بهشون دامن مي زنم حل بشه بهترين كار اينه كه یه حالی از این شوهرم بگیرم که درس عبرتی بشه برای سایرین، چون همه فکر میکنند من به مشکلات دامن میزنم سپس یه تاپیک جدید دیدم با این عنوان..."من مشکلی ندارم اون بیماره" عجب موضوعی شد میدونم حتما الان آقایان محترم تالار علیه من شورش می کنند اما چیکار میشه کرد حقیقت همیشه تلخه اونم از نوع خاصش مثل همین مشکل من که فکر میکنند ایراد از منه! در اون تاپیک به همه ثابت شد مقصر من نیستم و..گناهی هم ندارم. اصلا میدونی چیه حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم شما راست می گید مقصر منم چرا؟ چون یه ساعت الاف شماها شدم که جواب تاپیکمو بدید وقتی هم جواب دادید منو مقصر دونستید اصلا این چه تالاریه اینجا مدیر مسئول نداره. اگه دستم بهش نرسه اخه چرا کسی رسیدگی نمیکنه چند تا جمله هم گفتم که بهتره این جا نگم که یک دفعه یه دست نامرئی اومد سراغم ..البته اونا رو از ته دل نگفتم خواستم کمی خوشی کنم شما همگی گل هستید آقای مدیر رو که دیگه نگو. منظورم اینکه ...صبر کن ببینم اصلا چرا معذرت خواهی کردم خب راست می گم دیگه نه! آره دیگه حتما باید از این حرفا بزنم که دست نامرئی بیاد ویرایش کنه بعد ببینه چه مرگمه و کمکم کنه نمیشه همینطوری قبل از این که اون حرفا رو بزنم کمکم کنید ...
ای وای خسته شدم ! چه قدر غر زدم ! بهتره یه استراحت به خودم بدم . اول صبحی از همسر نازنینم شروع کردم تا الان که به بروبچه های همدردی و نوشته ها واینها تا اخر شب هم .....بهتره از پای کامپیوترپاشم .دست و صورتم را بشورم و ....
حالا حالم بهتر شد .زندگی شیرین می شود ، به به امروز چقدر همه چي خوبه ...، چه آفتاب قشنگي،از الان بوي بهار رو حس مي كنم ... كم كم آماده شم كه برم سركار امروز نمي دونم چرا خيلي خوشحالم ..... ا ا ا امروز كه جمعه اس پس بيخود نيست اينقدر خوشحالم جانمي جان امروز تعطيله جون ميده دوباره برگردي تو رختخواب و بخوابي اما صبر كنم ببينم؟ پس جناب شوهر كو؟؟؟؟ ايشاءاله كه رفته نونوايي...
سلام بچه ها
يه پيشنهاد بدم ؟
به جاي اينكه داستان به اين طولاني اي رو توي هر پست بنويسيد كه پيدا كردن جمله هاي اضافي آخري يه كمي مشكل بشه ، بهتر نيست همين كار رو بكنين ولي جمله هايي رو كه خودتون بهش اضافه ميكنين رو با يه رنگ ديگه بنويسين كه ما اينقدر زحمت نكشيم يك ساعت دنبال بگرديم جمله ي شما از كجا شروع شده ؟
بهتر نيست كه هر كسي ميخواد جمله اي اضافه كنه ، همه ي متن رو به رنگ سياه در بياره و فقط جمله ي جديدي كه خودش اضافه كرده رو مثلا آبي كنه ؟
به نظرم خيلي اينجوري بهتره ! نه ؟ :72:
طرح خوبيه رومينا خانم ولي چون دوستان بيشتر از گزينه پاسخ سريع استفاده مي كنن و پالت رنگها در اون وجود نداره يكرنگ مي نويسن كه از اين به بعد ايشاالله اين پيشنهاد شما رو اجرا مي كنن
ممنونم
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام بگم كه بد بخت از فردا به جاي وب گردي بايد بري ولگردي پس تو رو خدا بيا و دست از این خل بازیات بردار و سوار اسب سفیدت شو وبیا در خونه ما واز من معذرت خواهی کن تا به بابام نگمت چیه اولش تو دلت قند آب شد فکر کردی میگم بیا تا بابام به غلامی قبولت کنه؟ نخیر مگر اینکه نشون بدی که مرد شدی و دهنت بوی اون پیازی که دیشب شام با آبگوشتت خوردیو نمیده میدونی که بابام از بوی سیر و پیاز متنفر و الا چیزتو پاره میکنه..اسمش چی بود...آها یقه ات رو. من رو میگی؟ کف کردم از این همه محبت محبوب نسبت به خودم و همونجا بود که بابام صدام زد که پسر آسمون جل داری با کی حرف میزنی الان میام حسابتو میرسم منو میگی بابا. مگه همش خودت به من نگفتی باید فکر زن و زندگی باشم اخه من چیکار کنم اون از محبوبم اینم از شما....مگه خودت عاشق مامان نشده بودی؟ ها؟ این فضولی ها به تو نیومده ,برو به درس و مشقت برس تا نیومدم ازپنجره بندازمت تو حیاط؛ای بابا تو که من رو درک نمیکنی! طرز فکر نسل ما با شما فرق داره ! چی ؟داری دیگه ..... داري ديگه اون روي منو بالا مي ياري ها اصلا همين الان برو بشين پشت كامپيوترت صحفه تالار همدردي رو وا كن يه نظر خواهي از بچه ها كن ببين چي ميگن ؟!! بابا تو هم حوصله داری ها..برم تالار که چی؟نمیگن اونی که خودش همه رو راهنمایی می کرد الان مثل "چی" مونده تو گل...تازه وقتی وارد تالار شدی باید هی روی تبلیغات کلیک کنی..هی می خوام بی خیال شمو بگم به من چه حالا کی می فهمه که تو کلیک کردی یا نه اما بازم وقتي به اعماق قلب و وجدان بيدار خودم رجوع مي كنم مي بينم كه وجود من سرشار از عشق و محبت بچه هاي تالاره با خودم فكر مي كنم اگه يه روزي اين تالار نباشه چي ميشه ؟!!!.. خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر!!! تو که این همه دم از مثبت اندیشی میزنی این دیگه چه حرفیه؟! اما راستی چی میشه؟آها الان فهمیدم که چی میشه؛ خانه بدوش دنیای مجازی و احساس حقیقی میشم و دیگه كسي رو ندارم كه بدون نگراني براش درد دل كنم و ازش كمك بگيرم، تازه دوستانم بدون هیچ چشم داشتی این کار رو میکنند، پس تا جایی که بتونم روی تبلیغات کلیک میکنم همین موقع یک صدایی اومد صدای جرقه برق بود یکدفعه همه جا تاریک شد و یه صدای بلند تر اومد...گرومب ب ب ...و من از خواب پریدم .اون وقت بود که دو دستی زدم توی سرم و گفتم وای باز هم مدرسه ام دیر شد.اما يه ذره كه همچي خواب از سرم پريد ديدم بابا مدرسه كدومه كنكور چيه بايد پاشم نون و پنيري رديف كنم براي حضرت شوهر .با صورت نشسته و موهاي ژوليده به پهناي صورتم خنديدم شايد هم زهر خندي زدم بر اقبال درنورديده ام ،من خواب بودم و خود رو مردي مي ديدم گرفتار در روزمَرِگي ها و روزمَرگي ها كاش مي شد امروز فقط امروز شانه اي بر موهايم نمي زدم و رخت هاي چرك رو از گوشه هاي خانه جمع آوري نمي كردم اما چه میشه کرد گاهی باید از خودگذشت، بعد از آن به همدردی سری میزنم پس..چی شد از جواب تاپیکی که ایجاد کرده بودم(من از دست این شوهرم چیکار کنم؟) چرا اعضا هیچ کدام جواب ندادن حتما اونا هم فهمیدن که من و همسرم نمیتونیم را حلی پیدا کنیم و شوهرم اصلاح نمیشه که نمیشه حالا بايد يه فكر اساسي كرد تا اين مشكلاتي كه به نظر مياد خودم دارم بهشون دامن مي زنم حل بشه بهترين كار اينه كه یه حالی از این شوهرم بگیرم که درس عبرتی بشه برای سایرین، چون همه فکر میکنند من به مشکلات دامن میزنم سپس یه تاپیک جدید دیدم با این عنوان..."من مشکلی ندارم اون بیماره" عجب موضوعی شد میدونم حتما الان آقایان محترم تالار علیه من شورش می کنند اما چیکار میشه کرد حقیقت همیشه تلخه اونم از نوع خاصش مثل همین مشکل من که فکر میکنند ایراد از منه! در اون تاپیک به همه ثابت شد مقصر من نیستم و..گناهی هم ندارم. اصلا میدونی چیه حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم شما راست می گید مقصر منم چرا؟ چون یه ساعت الاف شماها شدم که جواب تاپیکمو بدید وقتی هم جواب دادید منو مقصر دونستید اصلا این چه تالاریه اینجا مدیر مسئول نداره. اگه دستم بهش نرسه اخه چرا کسی رسیدگی نمیکنه چند تا جمله هم گفتم که بهتره این جا نگم که یک دفعه یه دست نامرئی اومد سراغم ..البته اونا رو از ته دل نگفتم خواستم کمی خوشی کنم شما همگی گل هستید آقای مدیر رو که دیگه نگو. منظورم اینکه ...صبر کن ببینم اصلا چرا معذرت خواهی کردم خب راست می گم دیگه نه! آره دیگه حتما باید از این حرفا بزنم که دست نامرئی بیاد ویرایش کنه بعد ببینه چه مرگمه و کمکم کنه نمیشه همینطوری قبل از این که اون حرفا رو بزنم کمکم کنید ...
ای وای خسته شدم ! چه قدر غر زدم ! بهتره یه استراحت به خودم بدم . اول صبحی از همسر نازنینم شروع کردم تا الان که به بروبچه های همدردی و نوشته ها واینها تا اخر شب هم .....بهتره از پای کامپیوترپاشم .دست و صورتم را بشورم و ....
حالا حالم بهتر شد .زندگی شیرین می شود ، به به امروز چقدر همه چي خوبه ...، چه آفتاب قشنگي،از الان بوي بهار رو حس مي كنم ... كم كم آماده شم كه برم سركار امروز نمي دونم چرا خيلي خوشحالم ..... ا ا ا امروز كه جمعه اس پس بيخود نيست اينقدر خوشحالم جانمي جان امروز تعطيله جون ميده دوباره برگردي تو رختخواب و بخوابي اما صبر كنم ببينم؟ پس جناب شوهر كو؟؟؟؟ ايشاءاله كه رفته نونوايي...
اي بابا آخه تا كي بايد خودمو گول بزنم . مرد هم مرداي قديم ! نونوايي كجا بود ؟ ايشون دستشويي تشريف داشتن ! زن بدبخت اينهمه زحمت ميكشه ، اونوقت تا بحث مهريه مياد وسط هي ميزنن تو سرش ! يكي نيست بگه كي بيشتر از همه زحمت ميكشه ! خوب اصلا به من چه ؟! والا ! برم به زندگي خودم برسم !پاشم ... پاشم برم شام درست كنم ، از بس نشستم با خودم حرف زدم و تالار همدردي رو متر كردم ، شب شد. اينهمه تنوع غذايي حالا كدومو انتخاب كنم ؟1) نيمرو 2) املت 3) تخم مرغ آب پز 4) تخم مرغ عسلي 5) تخم مرغ با سوسيس 6 )تخم مرغ با سيب زميني سرخ كرده 7 ) ساندويچ تخم مرغ 8) تخم .....اصلا بذار يه تنوع بدم ، بذار يه تخم مرغ سيخ كنم و برم كباب كنم ! آره خودشه ، من اينهمه تنوع ميدم به زندگيم اونوقت شوهرم ميگه ...