سید خودت تا انتها بخون :303: بقیه دوستان ببخشین زیاد نوشتم تا هر جا حال کردین بخونین :305::227:
وای خدابا
من همیشه میگم این سیدها یک تختشون کمه البته بلا نسبت بقیه سید ها
چون تو یکی واقعا یک تختت کمه ( این رو از رو رفاقت بهت میگم چون من جونی هام عاشق بودم و چاکر تمام عاشق هام و احساس دوستی با تو دارم چایی نخورده چسر خاله شدم مسخره ) مخصوصا فکرکنم بیشتر مطالبت رو 4 شنبه ها می نویسی
الان که یادم می افته اشک تو چشام حلقه میزنه ، جوانی کجایی که یادت بخیر :227:
به قول استادی " عمر آن بود که در صحبت دلدار گذشت "
نمی دونم از کجا شروع کنم ماشالله که انقدر کم حرفی همش 2، 3 کتاب مطلب نوشتی سید به خودت رحم نمیکنی به ما رحم کن ،ما که پیر شدیم ،چشمون در اومد
گفتی از عشق :
میگن :16:
عشق مادر ، عشق بازی ،عشق یار عاقبت عاشق شوی بر کردگار
این لپ کلام بود :305:
تا این پله ها رو نری بالا ، تا این زجر شیرین عاشقی رو نچشی یار رخ نمایی نمی کنه بهت ، یا اصلا اگه ببینیش نمی فهمی . مثلا شما فکر کن تو بچگیت که عاشق بازی بود اگه همین خدیجه خانم می اومد پیشت تحویلش می گرفتی باهاش بازی می کردی یا می گفتی تو دختری برو خاله بازی من می خواهم جنگ جنگ بازی کنم
عشق خداوند هم الان برات همچین چیزایی ،شاید الان بگی چاکرم خدا جون عاشقتم ولی نمی تونی بفهمی عشق به خدا چه معنایی داره ،اصلا چه مزه ایی
من لذتی که تو لحظه های سخت و پر استرس عاشقی داشتم رو با این زندگی آروم و مطمئن الانم عوض نمی کنم اون موقع دانشجو ترم دوم سوم کاردانی بودم الان مهندس مملکت کارشناس انفورماتیک تو یک موسسه و مهندس نرم افزار و برنامه نویس تو یک شرکت دیگه
وقتی میرفتم دانشگاه با اینکه شب قبلش تا صبح پشت کامپیوتر یودم و چشم رو چشم نگذاشته بودم ولی از تمام دانشجو ها سر حال تر قبراق تر و پرانرژی تر بودم
اصلا خستگی معنایی نداشت تلاش و سخت کوشی من تنبل رو که بعد سربازی تو یک دانشگاه غیر انتفاعی اونم تو یک شهر دیگه قبولشده بودم رو تبدیل کرده بود به یک مرد پرتلاش و کوشش
ولی افسوس که
ولی از اون عشق پرشور تجربه من این بود که اگه می خوای کامل شی اگه می خوای لذت ببری ، افسوس جونیت رو نخوری عاشق شو ،عاشق پاکباز
اما به قول همون استاد پیر اگه از عشقت ازت گذشت ، تو نمون به یادش تو هم بگذر عشقت روعرضه کن بر دیگری ، چون خداوند در دادن این حس خساست به خرج نداده هر چقدر میتوانی عاشقی کن که پایانی خوش دارد
نگفتی المپیاد چی !؟؟
در مورد کامپیوتر هم بگم بهت که چون گفتی از اول دبیرستان بی خیال درس آکادمیک شدی پینشهاد می کنم چون تخصص کامپیوتر هم داری و معلومه بچه خود ساخته ای هستی یک دوره برو ، همراه با سربازیت دوره شبکه یا برنامه نویس برو حالا لینوکس یا ویندوز البته جالبه من میخواستم یک دوره لینوکس برم سر فصل هاش روگرفتم دیدم خیلی هاش رو بلدم بقیه هم کار 2 ، 3 هفته است چرا بیخودی 400،500 تومن بیخودی خرج کنم همون شد نه کلاس رفتم نه خودم کار کردم
به نظر می رسه عمتون زیاد تفاوت سنی با شما نداره یک جوری اعتمادش روجلب کن که بتونی از طریق اون یک کارهایی بکنی ( البته اگه عمتون یک کم فقط یک کم باهوش بوده باشند تا الان با اون سوالات تابلو شما نخ اومده دستشون که من انتظار داشتم همونجا یک متلکی چیزی بارت کنه ،که نگفته. حالا یا تو اینجوری که اینجا نوشتی نگفتی ، یا به IQ عمه خانم شک کن ویا اینکه خیلی محتاطند ایشون که من احتمال می دم این باشه ) بطوری که به کسی نگه ،و این کانکشن رو برقرار کنه ،حالا تو Ping کن امیدوار باش Replay بده ، شاید در ارتباطت با اون کمی تجربه کسب کنی ، چون به نظر من خیلی لازمه که آدم یک کمی تجربه سالم در این زمینه ها داشته باشه وکمک می کنه که انگیزه داشته باشی که کوه مشکلاتت رو جابحا کنی
ولی اینقدر دل نبند که با رفتنش این شعر ساوش رو بخونی ( هر چی تو ذهنم مونده از زمان عاشقیم ):16::43:
من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان باختم، آتش زدم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم ،یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
تا همه خوبان رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت عشقم مرد یارم رفت
من خودم از اونهایی بودم که میگفتم 25 سالگی نهایت زمان ازدواج ولی الان 28 شدم و میگم 25 بهترین زمان و ، 19 کمی زود به نظر می رسه
من یک زمانی خاطره آخرین روز عاشقیم روتو یک وبلاگ نوشتم :227:خیلی ها بهم گفتند حرفات چه دلنشین بود ،حالا منم به تو میگم حرفات بوی عاشقی میده ،خیلی بر دل می نشینه :227: