mohat جان چه کردید؟ هنوز قهرید یا آشتی کردید؟
نمایش نسخه قابل چاپ
mohat جان چه کردید؟ هنوز قهرید یا آشتی کردید؟
هنوز قهریم.
روز عید غدیر مامانم ما رو پاگشا کرده بود، تمام خانواده شوهرم را دعوت کرده بود و دخترعمه شوهرم که معرف این وصلت، واقعا سنگ تموم گذاشته بود.
اما فکر می کنم شوهرم موضوع اختلافمون و اینکه من پرونده روانی داشتم و خانوادم ازش قایم کردند، برای آنها هم گفته بود، چون همش داشتند از پارک (موضوع این اختلاف اخیرمون) و افسردگی حرف می زدند. دلم می خواست مستقیم حرف می زدند تا بشینم و درد دل کنم، بگم حقیقت چی بوده...
می دونید از دست رفتار شوهرم واقعا دارم افسرده می شم و اونهم که خوب دست پیش رو گرفته و می گه تو زمینه افسردگی داری!
شب بخاطربرف، آژانس نبود و شوهرم بخشی از خانوادشو برد برسونه و خواهرشوهرام اومدند خونه ما. اگه بدونید خونه رو چی کار کرده بود. حالا حتما می گن من تو خونه هیچ کاری نمی کنم.
خیلی دلم پره. پریشب 12:30 شب اومد خونه، شام هم بیرون خورده بود..
چی کار کنم هرروز بیشتر داره مهرش از دلم بیرون می ره!
سلام خانوم
یکم توضیح میدی سر چی دعواتون میشه؟یکی از دعواها رو شرح میدی؟
ناراحت نباش اینی که داری میچشی زندگیه توه دیگه.مطمئن باش قدرت درست کردنش و تغییرشو داری.به خودت اعتماد داشته باش
دوست من اول همین تاپیک موضوع آخرین دعوامون رو توضیح دادم.
الان هم روز جمعه ست. اصلا معلوم نیست کجاست!
سلام دوست عزیز!
از دیروز تا حالا ذهنم درگیر مسئله ای که مطرح کردین شده!الانم تاپیکای قبلیتو خوندمومتوجه کلی مسائل دیگه ای شدم!
اگه اجازه بدین یه کمی مسئل اتون را جدی تر باز کنیم/شما از من بزرگترین ولی تجربه چیزی نیست که به سن و سال بستگی داشته باشه مشابه موردشما رو زیاد دورو برم دیدم.شما درباره نحوه اشنائیتون چیزی نگفتین ولی من حدس میزنم آشنائی یا عاشقی در کار نبوده به نوعی توافق و یه مجلس خواستگاری سنتی و رسمی برای یه ازدواج معمول(شایدم علاقه ای در کار بوده و شما اینو ننوشتین)
شما سالهاست دارین به صورت مستقل کار و زندگی میکنید و به نوعی تمایل به احقاق حق و حقوقی دارین که توی زندگی همه ما بهش احتیاج داریم ولی نه در برابر کسی که داریم باهاش زندگی میکنیم.تو زندگی قانون عشقه که حکمفرمائی میکنه نه اینکه ما چه حقی داریم وچه طوری از طریق قانون و دادگاه و وکیل قضائی میتونیم اثباتش کنیم.(البته اگه لازم شد ابزار قانونیشم وجود داره)شوهر شما شریک تجاری شما/همکار مزاحم/یا مزدوری که به زور وارد خونه شما شده نیست که بخواین به زور بهش حالی کنید جاش کجاست!
با توج به سن و سالی که از ایشون عنوان کردین هم فکر نمیکنم اونقدری بچه باشن که شما بخواین بهشون چیزی را یاد بدین یا به اصطلاح حالی کنید .تو تاپیکی عنوان کردین که ایشون رو شما دست بلند کردن وشما سریع از طریق دوستی که داشتین حکم قضائی ایشون را گرفتین ولی اجرا نکردین و وقتی از مادرشون می پرسی میگن که ایشون دست بزن نداشت خوب مشخصه که این شخص نوع دیگه ای نمی تونسته حق حاکمیتی رو که به عنوان یک مرد در زندگی داشته وبرای اثبات مردی و اقتدارش لازم داشته به شما نشون بده /خوب این یعنی چی؟
مردی که توی خونه شما داره زندگی میکنه و شما مرتب اینو به سرش میکوبین /به تمایلاتش اهمیتی نمیدین و میگین هر جوری بهم میاد و درست تشخیص میدم عمل میکنم و یه نگاهی هم به چشمای منتظر نگاه پرسجوگر از طرف اون نمکنید و به ریز مسائل قبلیش و جاهائی که برای پر کردن تنهائی ها و کمبودهاش میره کار دارین برای اینکه شما نمیتونید کمبودهائی ر ا که براش ایجاد کردین جبران کنید امروز که جمعه است کجا میتونه باشه!یه جائی که وجودش احساس بشه باورش کنن به عنون موجودی که عضوی از اجتماع است نه!به عنوان یه آدم ویه موجود دوست داشتنی بهش احترام گذاشته بشه و کی هردم نخواهد بهش حدو مرز بده یا حدو حدودی را بر اش مثل یک شئی قائل بشه و بی نیازیش در برابر اون و موقعیتی که لااقل به عنوان یه شریک زندگی مشترک در برابرش داره به رخش بکشه!
اون تو زندگی شما کیه؟یه نفر که در شناسنامه و ملائ عام اسمی در کنار شما داشته باشه تا نگن این دختر بی شوهر مونده و با اینهمه توانائی چه فایده/کسی رو که تو زندگیش نداره!آیا این شخص نباید چیزی بیشتر از این حضور فیزیکی تو زندگی شما نقشی رو ایفا کنه/اگه فقط نقش ایشون اینه که داره این نقشو به خوب بازی میکنه/چه با حضور فیزیکی چه بدون اون!
شما باید تو زندگی عاطفیتون و تو هر لحظه حضورتون توی این دنیا قبل و بعد از اینکه اونو به طور رسمی به زندگیتون راه دادین به این فکر کنید که حضور این مرد تو لحظه لحظه زندگیم جاریه و من باید به نظرش و اینکه وجود دار ه عادت کنم و با احترام به خواسته ها و داشته ها و توانائیها فردیتون به زندگی مشترکی که با هم دارین بیشتر از هر چیز دیگه ای احترام بگذارین.شما تا اینجاشم خیلی از فرصتا رو از دست دادین واگه به همین طریق ادامه پیدا کنه فکر نمی کنم تو زندگی مغرورانه ای که هر کدوم برای خودتون دارین جائی برای دیگری باقی بمونه!
منو میبخشین که خیلی رک صحبت میکنم ولی اگه با همین روندی که دارین پیش میرین ادامه بدین دیگه جائی برای ادامه زندگی یا یه بچه که شاهد قدرت طلبیای شما باشه باق نمی مونه/باید تو روندی که دارین میرین تجدید نظر کنید.
موفق باشید!
یه مقدار به خودت مسلط باش می دونستی بیشتر مشکلات زنها از همین زود به آخر خط رسیدن و کلافه شدن و ناراحت شدنشونه!!!
یه مقدار اگه تحملت رو بیشتر کنی اونهم آروم آروم نرم میشه
دلم می خواد یه حرفی رو دم گوشی بهت بگم همه توی زندگیشون مشکل دارن ولی هیچکس به اندازه خودمون نمی تونیم از یه پر کاه برای خودمون کوه بسازیم بعضی حرکتها رو باید قبول کرد و پذیرفت حتی اگه دلیلی براش پیدا نکنی
به خوبیهای شوهرت به اخلاقهای قشنگش فکر کن و فیلم چتری برای باران رو هم ببین من دیروز توی تلویزیون دیدم خیلی نکته های ظریفی توش بود به درد همه ما می خوره
نیلوفر جان سلام
پستت را خواندم و اول ممنون که به مشکلم توجه کردی. اما فکر نمی کنی وقتی دو نفر با هم به اختلاف می رسند، باید هردو نفر را دید و نباید یک طرف را قربانی طرف مقابل کرد؟!
شما فقط همسرم را دیدید و مرا، غرورم، طرز تفکرم و زحمات سالیان درازم را ندیدید. من قبول دارم تا حدود زیادی با خانمها متفاوت هستم و از ضعف و وابستگی هایی که زنها دارم منزجر هستم. ولی چیزی که هست این من هستم، بدون اینها من هیچم. مطمئنا اگر رفتار و طرز فکرم را عوض کنم، از من جز یک عروسک باقی نخواهد ماند.
در اولین جلسه خواستگاری به همسرم گفتم که من تمام این چیزها را با زحمت خودم به دست آوردم برای اینکه به همه نشان دهم که یک زن هیچ نیازی به مرد ندارد و بدون او می تواند به تمام خواسته هایش برسد. حالا که توانستم همه چیز را به تنهایی برای خودم تهیه کنم، فکر کردم بد نیست که خوشیهای زندگیم را با یک دوست تقسیم کنم. من دنبال یک دوست می گردم.
شوهرم با علم به این مسائل با من ازدواج کرد.
البته نمی گویم حرف حرف من باشد، چون ذاتا چنین شخصیتی ندارم ولی نمی توانم بعنوان یک برده و زیردست زندگی کنم.
بارها به شوهرم گفتم، اگر می خواهی از من برتر باشی، سعی کن خودت را بالاتر ببری. اینکه من خودم را از این چیزی که هستم پایین تر ببرم، منصفانه نیست.
امیدوارم متوجه منظورم شده باشید.
اینجای صحبتتان را متوجه نشدم!نقل قول:
نوشته اصلی توسط niloofar 25
با این قسمت حرفتان کاملا موافقم. اما نمی دانم چگونه تجدید نظر کنم که هویتم را از دست ندهم.نقل قول:
نوشته اصلی توسط niloofar 25
قبول دارید که وقتی می خواهیم چیزی را اصلاح کنیم، باید راه حلمان در جهت بهبود و بهینه کردن وضعیت موجود باشد، خراب کردن آنچه وجود دارد و از نو ساختنش راهی منطقی نیست!
وهم جان، دیشب همسرم بعد از اینکه دوباره کلی بهم بد دهنی کرد، آمد و آشتی کرد. مثل همیشه هم وقتی بابت حرفهایش بهش اعتراض کردم، گفت که در دعوا حلوا خیر نمی کنن. امروز صبح هم ماشینم خراب شده بود و کلی زحمت کشید!!
اما مثل روز برایم روشن است، که بار آخر نبوده است و بازهم این وضعیت تکرار خواهد شد. دلم نمی خواهد تبدیل شویم به آدمهایی که در مقابل توهین طرف مقابل بی تفاوت شده اند. فکر می کنم در مقابل دیگران یک خانواده بی شخصیت و بی ارزش می شویم. نمی دانم چه کار کنم که این وضعیت تکرار نشود.
دیشب من هم حرف بدی زدم؛ همسرم در دوران خواستگاری کاری کرد که سربازی برادرم تهران بیفتد، و دیشب بابت این موضوع منت می گذاشت، من هم عصبانی شدم و گفتم من اصلا بخاطر کار برادرم زنت شدم و بخاطر خودت نبوده است.
نمی دانم با این بی مهری ها و توهین هایی که بهم می کنیم، تا کی دوام می آوریم؟!
فکر نمی کنی اگه وقتی که شوهرت عصبی و داره بدو بیراه میگه ساکت باشی و فقط به حرفاش گوش کنی این بحثها زیاد بزرگ و حاد نمیشه؟؟؟؟
اینجوری شما دیگه توهین نمی کنید اگر هم او توهین بکنه
یه مدت توی بحثها و دعواهایی که می کنید شما مثل یه دیوار عمل کن نه بشنو نه حرف بزن نه گریه کن (این پیشنهاد مشاورمه)
با وهم عزيز كاملاً موافقم.