-
سلام پو
من نمیتونم زیاد کمکت کنم ولی برای کسی که حداقل تجربشو داشتم اینم اینکه ازدواج نکردن و شاد بودن و از لحاظ مادی و عاطفی به همه جا رسیدن با حوصله بودن تمرکز داشتن قوی بودن خیلی بهتر از ازدواج و رفتن دور از جونت رفتن به تيمارستان
آدمی که مشکل اعصاب داره که با دارو خوب میشه نمیتونه حتی یه روزه دیگه بگیره و خیلی چیزهای دیگه
سعی کن به خودشناسی برسی
بعدشم هیچ وقت دنبال آرامش از بیرون نباش
تو که انقدر بالغی آنقدر به خودت آرامش میدی یکی که کلا یه سبک دیگه بزرگ شده و شخصیت جدای شما رو داره و کلا روی رفتاراش هیچ دخالتی نداری مگه چقدر میتونه آرام بخش باشه
ووووووو
کمالگرایی کنترل کن
واقعا برای من سوال برای شخصی که میدونه ازدواج غلط سبب ناراحتیش میشه چرا ازدواج میکنه آیا این ریشه از کمالگرایی داره چون همه دارن منم باید به هر جور شده با هر هزینه گزافی که شاید از بین رفتن سلامتیم باشه داشته باشمش
اگر به اسلام بخدا اسلام حرام کرده ضرر به نفس
-
سلام. ممنون از جناب کرای و خادم الرضای عزیز.
در کل از بهار امسال که مراجعه کردم به روانشناس و بعد از اون روانپزشک و مصرف یک داروی جدید که واقعا خیلی موثر بود، و همینطور قبول شدنم توی دانشگاه و تا حدودی برطرف شدن نگرانیم از اینکه واای با وقتم چه کنم، اضطرابم کمتر شد و میشه گفت نسبتا آرامش دارم. ارتباطم با خانواده شکر خدا خوب بوده امسال و تنشی پیش نیومده، حتی خود مامان و بابا هم با هم بحثی نکرده اند، حداقل من متوجهش نشده ام. ( گرچه هنوز حس میکنم بحث پارسال توی ذهنشون هست :( )
ولی در کل میشه بگم شرایط و حالم در کل آرومه. فقط دغدغه شغل دارم هنوز. یک سری علایق هم داشتم که امسال تصمیم گرفته بودم بهشون برسم. که خب اون فعالیت هنری رو سه ماهی هست به خاطر همون بحث کنار گذاشتم!
بحث فعالیت های ورزشی رو تا حدودی پی گرفتم، که باز منجر شد به این مورد جدید!
ولی مساله اینه که من خب توی محیط دانشگاه هم هستم. توی محیط دانشگاه تقریبا تمام برنامه های فرهنگی دانشگاه رو شرکت کردم و نخواستم باز مثل کارشناسی و ارشد، فقط درس بخونم. مثلا اکران فیلم و نقد فیلمها رو رفتم، حلقه کتابخوانی ها رو شرکت کردم، برنامه های رصد و نجوم رو شرکت کردم، مسابقات کتابخوانی رو شرکت کردم، همایش های آموزشی رو شرکت کردم، شب شعر و.... و تقریبا توی همشون، توی بحث شرکت کردم. میخواستم انجمن علمی هم شرکت کنم که نشد.
منظورم اینه که طیف محیطهایی که در اون بوده ام، گسترده بوده. ولی خب مورد با سن مناسب پیش نیومده!
در کل فعلا شرایط زندگیم آرومه و رضایت نسبی دارم. اما به نظرم میاد همینجوری با اینکه ارومم، و شاید برای مجردی ادامه دادن، فقط یه شغل پیدا کردن و استقلال مالی لازم باشه. ولی خودم فکر میکنم ادم تا ازدواج نکنه، اون پختگی و رشد شخصیتی رو پیدا نمیکنه. اینجوری ادامه دادن، گرچه در کل آرومه و خوبه، ولی یه جورایی حس لوس بودن و بی ثمر بودن برام داره. و درونا دلم یه مسوولیت مهم میخواد (هرچند فکر کردن بهش هم برام اضطراب زاست)
یه ترس دیگه ای هم که در خودم دارم، اینه که نکنه یه جورایی همه چی برام عادی بشه و این تلاشم برای افزایش روابط اجتماعی و از بین بردن خجالتم، یهو سر از ناکجا آباد در بیاره؟ من ادم پاکی نبوده ام، ولی به نظرم هیچی به اندازه پاکی ارزش نداره. و خب یه جورایی ترس از گناه و کم کم و ریز ریز تغییر معیارها و دیدگاه هام، داره منو میرسونه و دلم میخواد ازدواج کنم که دچار اون گسستی که ازش میترسم نشم. و خب دلم میخواد یه هدف مشترکی رو با یه جنس مخالف داشته باشم شبیه ساختن یه زندگی، یا مثلا فداکاری برای حفظ یه زندگی یا برای یه فرزند.
نمیدونم. حس میکنم ادم تا این چیزا بر عهدش قرار نگیره، بچه است و بزرگ نشده!
راستی یه چیز دیگه. از یه طرف دوستانم و خانوادم معتقدن من با آقایون خشکم و فراریشون میدم. از یه طرفم چنین موردهایی پیش میاد! واقعا نمیدونم مشکل رفتاری من چیه که چنین موردهایی جذب میشن!
تنها احتمالی که میدم اینه که شاید چون سنشون از من بالاتر بوده و حساب داداش خیلی بزرگتر یا پدر روشون داشته ام، و از طرفی هم نمیخواسته ام در جاهایی که کمک لازم دارم به جوونتر ها بگم چون اصلا خوشم نمیاد از اینکه شبیه آویزونها باشم، به خاطر همین توی محیطهایی که بوده ام، اگر جایی کمکی لازم داشتم، از همون بزرگترها کمک گرفته ام و خب با خوشروئی ( البته به نظر خودم موقر) تشکر کرده ام. و میشه گفت با جوونتر ها به سلام و احوالپرسی و حرفهای خیلی ضروری بسنده کرده ام.
ممکنه دلیلش این کمک گرفتن هام از اونها بوده؟
مثلا این آقای جدید، من صرفا برای تجربه و به چالش کشیدن خودم، وام دانشگاه که اومد، برای یه سفر چند روزه طبیعت گردی ثبت نام کردم. البته بابا مخالف بود ولی مامان و خواهرام میگفتن تازه داری آدم میشی. ولی خب در نهایت تصمیم گرفتم برم. تجهیزات هم هیچی نداشتم. که با لیدر هماهنگ کردم و به یه خانم که اونم تنها ثبت نام کرده بود لینک زد و با اون خانم برای تجهیزات هماهنگ کردیم. خب 90 درصد همسفرا کلا فازشون یه چیز دیگه بود. بزن و برقص و..... من قاتیشون نشدم حتی با اصرارشون. ولی خب دست میزدم. بقیشو هم بیشتر خودم بودم و مینشستم مناظر رو نگاه میکردم و عکس میگرفتم و...
توی گروه این آقا، توی صحبتها متوجه شدم مربی فدراسیونه. من فقط یه سری سوال ( فقط به نیت افزایش اطلاعات و کنجکاوی) ازش در مورد تجهیزات فنی و ایمنی و این جور چیزای رشتشون پرسیدم. و خب اونم پرسید به این رشته علاقه داری؟ و منم گفتم بله. و اونم خب یه سری تمرینات رو نشونم داد و یه سری قلق استفاده از تجهیزات ایمنی که همراهش بود رو بهم یاد داد. یکی دو بار هم که غذا درست کرده بود اومد تعارف کرد و منم یه لقمه ای خوردم و گفتم خوشمزه است و دستتون درد نکنه و از غذای خودم تعارف کردم و اونم یه لقمه ای برداشت. یه بار هم لیدر برای مسافرا بستنی گرفت که خیلی اتفاقی دیدم بستنیشو رفت داد به یه بچه ی اون روستا و اصلا ناخودآگاه تا وقتی سوار اتوبوس شد، نگاهش کردم و وقتی سوار شد ناخودآگاه لبخند زدم. ( به جان خودم هیچ منظوری نداشتم و فقط از کارش خوشم اومده بود و اصلا هم یادم نبود این اتفاق رو. از بس این چند روز به رفتار خودم فکر کردم، یادم اومد این قضیه رو)
ولی هر چی فکر میکنم هیچ چیز دیگه ای یادم نمیاد.
واقعا این رفتارهام اشتباه بوده؟ یعنی اینا فراتر از یه ارتباط اجتماعی بوده؟ باید حریم بیشتری نگه میداشتم؟
%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%
شایدم دارم خودمو گول میزنم که حالم خوبه! چون هنوز بی هدفم و سرگردون. و خیلی سطحی خودمو مشغول میکنم فقط!
-
ممنون خانم پوه از پاسختون
خوشحالیم که شرایط الحمد الله براتون آرومه و رو به رشد هست (چه در خانواده -چه برا خودتون و ..)
این خیلی خوبه و نشون از پیشرفت و روند خوب شماست
به قول هندی ها : آهسته ولی پیوسته
در مورد دغدغه شغل ، که براش برنامه دارید ...خب این خیلی خوبه که هدفمند دارید می رید جلو
به نظرم تمرکزتون بذارید تو این و سعی کنید سال بعد این موقع به خودتون بگید چه پیشرفت هایی داشتید در زمینه کاری
هدف را در روند زندگی عادی فردی و خانوادگیتون جلو ببرید
درمورد ازدواج ، کار مهمی که باید انجام بدید اینکه به خودشناسی برسید و معیارهاتون را یکپارچه کنید و بدونید دقیقا چی دوست دارید و می تونید در چه چیزهایی کوتاه بیاید و در چه چیزهایی نمی تونید ،،
وقتی کامل معیارها را آنالیز کردید ، طبق همون معیارها پالس مثبت به دنیا بفرستید و خدا از هم کمک بگیرید
تو خودشناسی در پست قبلی من نمره 20 را بهتون گفتم از چه راهی بدست می یاد !
اگه روش دیگه ای مد نظر دارید و براتون سخته خودتون پیدا کنید ،،،می تونید از مشاوران خانواده هم کمک بگیرید .
اندیشه - محیط ،،مهمه
حالا در این روال زندگی ( موارد بالا ) ، موردی پیش اومد برا خواستگاری ،،چون برا خودتون برنامه دارید ،نظم دارید،،، تصمیم میگیرید چه واکنشی نشون بدید
چون روال زندگیتون را دارید ( طبق موارد بالا ) ، فقط در مورد ازدواج دارید گزینه هایی که برا شما پیش می یاد را آنالیز می کنید
این جوری استرس را کنترل و مدیریت می کنید
مهم نیست یه دختر چقدر خواستگار داره ،، ممکنه یدونه خواستگار داشته باشه کلا تو زندگیش ،، ولی از 2000تای بقیه بهتر باشه :)
من تو زندگیم فهمیدم ازدواج تا یه حدیش دست ماست ،،بقیه اش قسمتیه
دیدی که بعضی موقع ها می خوایم یه چیزی را یادمون بیاد ،هر چی تلاش می کنیم فایده نداره ...بعدها وقتی رها کردیم بهتر یادمون اومد
می خوام بگم بسپرید به خدا ،،روند عادی زندگیتون هم ادامه بدید - خودتون هم اگه لازمه توسعه بدید ( مهارت ها )
منظور از مهارت می تونه همه چی باشه ،،مهارت های شخصی ، اجتماعی - علمی و ....
مثلا اگه یه دختری معیار اصلی زندگیش اینکه همسرش نمازخون باشه - مسجدی باشه و ....باید مهارت های اجتماعیش طبق این اصول باشه ،،
اولا خودش اینگونه باشه ، سپس خودش و خانواده اش در این مکان ها باشند ( خیلی مهمه )
یا مثلا دختری که دوست شوهری ماجراجو پیدا کنه ، باید طبق اون اول مهارت اجتماعی داشته باشه
پس اون فردی که معیارتون هست را تو ذهنتون بیارید و سعی کنید خودتون را شبیه اون کنید
اینجوری شما با اون هدف هماهنگ میشید .
زندگی عادی خودتون را پیش ببرید ( شغل - مهارت ها و ....) و ازدواج را با این روش جلو ببرید ،،ان اشا الله هر چی پیش آید خیر آید
(موارد بالا را سعی کردم کلی بگم )
اینکه چرا تو دانشگاه مثلا اون موردها پیش نیامده ،،نمی شه نظر کامل داد
امکان داره پسری در دانشگاه از شما خوشش اومده باشه ولی شرایط مالیش اجازه نداده باشه بیاد جلو
در پست قبلی این ها را یه خورده براتون بازکردم ( از شرایط جامعه ، تا سختگیری ها ی دختر و پسر تا خانواده ها و ....)
خانم پوه گذشته مهم نیست
فقط ازش یاد بگیرید!
اینکه به خودمون بگیم پاک بودم و یا پاک نبودم نه برا ما فایده داره و نه برا خدا !
خدا میگه الان کی هستی !
مثل حضرت حر که آخرین دقایق خودش را نجات داد ،،خدا میگه حر ، من الان تو را می خوام بدونم چه کاره ای ،،میری پیش حسین یا نه
خوشبحالش که زرنگی کرد و رفت
موفق باشین
-
سلام.
بله، درست میفرمایید.
مشکل من اینه که زیادی به چیزی فکر میکنم. در صورتی که اصلا جایی برای فکر کردن ندارن.
بهتره تمرکزم رو بذارم روی همون درسم و شغل. شاید زیادی سر خودم رو شلوغ کرده ام و ذهنم رو پراکنده.
-
سلام خانوم پو
من فقط با اون قسمتی که گفتی فداکاری بزرگ شدن این چنین میتونم بزرگ بشم
تا حالا چیزی راجع به معنا زندگی شنیدی
این روحیه که تو داری درسته همه ما آدما دوست دارم حتی شده برای یه نفر مهم باشیم و فداکاری کنیم ولی نه به قیمت از بین رفتن خودمون
معنا زندگی یعنی چی یعنی فرض کن حضرت ازرایل اومده ببرتت تو یاد چی میفتی تو زندگی که دلت میخواد بمونی و نری
اون میشه معنای زندگیت
مثلا یه معلم یاد دانش آموزانش میفته یه دکتر یاد مریضاش حتی یه رفتگر یاد این میفته که جلوی خونه مردم هیچکی مثل من دیگه تمیز نمیکنه
من نمیدونم شغل شما چیه ولی شغل یکی از آیتم های معنا نگریه
معنای زندگیتو پیدا کن و بعد برنامه ریزی کن و اونو بساز
بودن آدمهایی که بیمار بودن حتی ولی بخاطره این معنای زندگی سریع خوب شدن حتی بیمارهای اعصاب و روان البته که دیگه در محیطی که بیمار کننده هست هم قرار نگرفته اند
حس مورد توجه قرار گرفتن و قبول مسئولیت داشتن رو برآورده کن ولی از راه درست که اول به سلامتیت ضربه وارد نکنه و بعد موندگار باشه