-
الان که درخواست طلاق داده مطمئنم نه دیگه پاسخگوی تلفنم هست نه پیامم حداقل تا این اندازه به رفتارشون شناخت دارم ...
ایشون خودشون تو دادگاه حضور پیدا نمیکنه وکیلشو میفرسته در دیدار اخرمون اینو گفته بود ....
اقای بهزاد حداقل یه نشونه یه واکنش خیلی خیلی گوچیک که نشان از تمایل ایشون برای زندگی باشه هم ندیدم من که شرط کار رو پذیرفتم حداقل میتونست یکم نرمش نشون بده نه اینکه غرورشو زیر پا بزاره اما حداقل یه کار مثبت یه قدم مثبت هم اون میگذاشت.....وقتی میبینم و میشنودم که همه جا پیش دوست و غریبه رفته ابرومو برده بهم تهمت زده ...رفته پیش دوستای مشترکمون که منو به خوبی و معرفت و ایمان میشناسن بدگویی منو کرده و اونا هم متاسفانه پذیرفتن مگر اونهایی که اومدن و پیش من مطلب رو بازگو کردن و متوجه شدن که ایشون چقدر پشت من حرف زده در حالیکه من خیلی از حرفها رو حتی به والدینم و برادرم هم نگفتم شاید روزی برگرده و سرافکنده نشه جلوی خانوادم اما ایشون حتی رفته پیش همکارام تو محیط دانشگاه هم پشتم بدگویی کرده ....اخ که دلم خونه و همین دل داره اتیشم میزنه و وابستگیهای همین دل داره نابودم میکنه ...باورتون میشه میدونم برگشت به این زندگی یعنی جهنم یعنی یه زندگی سرد میدونم اینده خوبی رو با ایشون با وجود خانوادش نخواهم داشت اما نمیدونم چرا هنوز دارم برای حفظ این زندگی میجنگم وووفقط بخاطر ترس از طلاق از مطلقه بودن از تبعات بعد طلاق از ......
در دو دیدار قبلی هر چی گفت ، گفتم شما درست میگید حق با شماست خیلی خیلی اروم برخورد کردم بهت قول میدم زندگی خوبی رو باهم خواهیم ساخت بهت قول میدم تو نزدگی اجازه ندم ارامشت بهم بریزه و ناراحت بشی بهت قول میدم زندگی بهتر از قبل رو در کنارم داشته باشی وووووو اما فقط بهم خندید باورتون میشه خندید و گفت اینا شرطای منه میخوای بیا نمیخوای نیا.....
گفتم به وجدانت برگرد به گذشته ای که باهم داشتیم کاری نکن فردا وجدانت ارومت نذاره برگشت گفت تو چی فکر کردی من دارم با ارامش کامل و وجدان راضی طلاقت میدم من به خودم و کارم ایمان دارم.......
-
خدبجه جان من با خانم فکور کاملا موافقم.پذیرفتن این شروط کار درستی نیست.بعدا شدید پشیمون میشی و حتی افسرده!( که نتیجه یه عمر زحمتت رو اینجوری به باد دادی).رفتار همسرت خیلی بچگانه و تحت تاثیر خانوادشه ! ظاهرا برای تنبیه کردن شما! اگه ایشون با کار کردن و درس خوندن شما مخالف بود باید قبل از ازدواج این شرط و شروط رو میگذاشت و نه الان ! مخصوصا که شمام خیلی رعایت میکنی و اصلا شک و شبهه ای هم به وجود نمیاری!فرض کن قبول کردی و ایشون هم از طلاق منصرف شد و برگشتین سر خونه و زندگیتون ، اونوقت باید خودتو عادت بدی برای جلوگیری از همچین شرایطی تا اخر عمر به ایشون و خانوادش باج بدی (مخصوصا که یه بارم تونستن با این حربه تو رو بنشونن سر جات !) درامد همسرت هم خیلی کمه و تو خرجای امروزی اصلا کفاف یه زندگی حتی دونفره رو هم نمیده چه برسه به اینکه بچه دار هم بشین...اونجور که گفتی شغلش هم طوریه که راحت میتونه از کار بیکار بشه و امنیت شغلی نداره...پس فردا به خاطر خرجی و نفقه و پول لباس و کفش،باید کلی جلوش خم و راست بشی و جنگ اعصاب داشته باشی ..پیدا کرذن دوباره کار هم تو شرایط الان مملکت خیلی خیلی دشواره! با توجه به رفتارای غیر منطقی همسرت تو همیشه به این استقلال مالی بعنوان یه پشتوانه نیاز داری...
-
حرف هایی رو که به زبون آورده خیلی جدی نگیرید ، معنای واقعی اون حرفا رو به شما میگم:
میخاد خودش رو قوی نشون بده و بگه به شما وابستگی خاصی نداره طلاق هر برای اون سخت نیست . در حالی که اینا ظاهر سازی هست و واقعیت عکس این هست :
ایشون شما رو دوست داره ولی فکر میکنه اگر ضعف نشون بده دیگه نمیتونه زندگیش و شما رو در کنترل خودش داشته باشه . فکر می کنه با تهدید به طلاق ، شما رو مجبور میکنه که همیشه دیگه به خواست اون زندگی کنید . یک جایی در روند طلاق و اگر آدم عاقلی نباشه ، یک زمانی بعد از طلاق ، روی دیگر سکه رو هم خواهید دید . یعنی خواهید دید که ایشون هم در رنج و عذاب هست و به شما وابستگی شدید داره . این رفتارهای ظاهرسازی و این بچه بازی ها میگذره و واقعیت افراد دیر یا زود آشکار میشه .
زیاد خودتون رو آزار ندید و آشفته نباشید . ولی شرط تحصیل رو هم بپذیرید و بعد بزارید ببینیم که ایشون قراره به چه صورتی رفتار کنه . اگر به جایی رسیدیم که شرط های ایشون قابل قبول نبود یا ظلم به شما بود ، بنده به شخصه توصیه نمی کنم که اون شرط یا اون شرایط رو بپذیرید .
اگر در زندگی رابطه ی جنسی موفقی داشتید که طرفین راضی بودن و اگر شوهرتون اهل هوس بازی نباشه ، دیر یا زود از این وضعیت خسته میشه و میاد و یک صحبت آرام و منطقی با شما میکنه . فعلا حرف هایی که میزنه و رفتارهایی که میکنه نوعی تاکتیک هستن برای در دست گرفتن قدرت در رابطه با شما . پس زیاد نگران و برآشفته نباشید ولی در عین حال شما همیشه درست ترین رفتارها رو داشته باشید و بزارید زمان خیلی از مشکلات رو حل بکنه .
آن چیزی که خانم های تالار میگن که مثلا شرط های شوهرتون باج گیری هست ، بند مخالفم . در حقیقت خانم های تالار تحت تاثیر تفکرات فمنیستی ، اصلا این حق رو برای یک شوهر قائل نیستن که به زنش بگه نمیخام درس بخونی . این دوستان اولویت رو به درس خوندن میدن تا به گوش دادن به حرف شوهر . راهی که دارن به شما توصیه میکنن راه خوبی نیست و به جدایی میرسه و بهتره تجارب افرادی رو که این راه رو رفتن مثلا در اینجا بخونید . لینکی که گذاشتم شامل حرف های افراد عادی هست که مثلا 2 سال از طلاق شون میگذره . شاید متوجه بشید که اولویت اول حفظ زندگی مشترک هست نه ادامه تحصیل یا کار . یکی از مشکلات اساسی که منجر به طلاق میشه همین تفکرات فمنیستی هست که اساسا دیگه شوهر رو در جایگاهی نمی دونن که بتونه اجازه یا عدم اجازه ی کار و تحصیل رو به زنش بده . در شرایطی که دارید بهتره شرط تحصیل رو بپذیرید
-
سلام خدیجه ی عزیز :72:
تاپیکت رو خوندم و واقعا متاسفم بابت وضعیتی که برات پیش اومده ... می دونم که قرار گرفتن سر دوراهی خیلی خیلی سخته چون من خودم تجربه ش کردم ... ما خانم ها معمولا با یه اشتیاق و میل قوی به رشد و کمال گرایی به دنبال ادامه تحصیل و اشتغال و استقلال مالی میریم و این واقعا باعث تاسفه که معمولا توی زندگی مشترکمون به نوعی این اشتیاق مون میشه بلای جانمون !!
حالا واسه هرکسی به نوعی، واسه شما ممانعت شوهرت از رشدت و واسه من بحث تامین مالی ...
یک واقعیت توی زندگی همه انسانها چه زن و چه مرد وجود داره و اون اینه که همه چیز رو نمیشه با هم داشت ... گاهی اوقات ناچاریم بخاطر داشتن بعضی چیزها یه چیزهای دیگه رو از دست بدیم ... ببین من خودم تو یه برهه زمانی دکتری پذیرفته شدم ولی چون یه شهر دیگه بود و حس کردم این دوری و رفت و آمد و ... ممکنه به زندگی زناشویی م آسیب جدی وارد کنه از رفتن کاملا صرفنظر کردم (با وجود اینکه همسرم با ادامه تحصیلم مخالف نبود) ... ولی من خودم شخصا حفظ زندگی مشترکمو به تحصیل تو یه شهر دیگه ترجیح دادم ...
عزیزم این بستگی به خودت داره که ببینی طرفت چقدر ظرفیت و لیاقت این پذیرش تو رو داشته باشه ... می دونی، من وقتی تاپیکت رو می خوندم همه نگرانیم این بود که با سابقه بدی که شوهرت داره (تقاضای طلاق یک طرفه) نکنه از تحصیل و کارت صرفنظر کنی و برگردی سر زندگیت و فردا دوباره به یه بهانه دیگه همسرت بگه نمی خوامت و یک طرفه بره درخواست طلاق بده !! اونوقت چی ؟؟؟؟ ... حالا اگر مردی بود که سر زندگیش این شرط ها رو میگذاشت و هر ساعت تهدید نمی کرد که طلاقت میدم اون حرفی بود جدا ... ولی شما واقعا این اطمینان رو از ایشون نداری، پس کنار گذاشتن کامل کار و تحصیلت به نظر من عاقلانه نیست !!
در هر حال اگر واقعا طلاق برات سخته و به دلیل وابستگی های عاطفیت به همسرت شهامت طلاق گرفتن نداری(مثل خود من)، به نظرم راهکار آقا بهزاد در مورد مرخصی تحصیلی به طور موقت بد فکری نیست (البته فقط و فقط به این شرط که مطمئن باشی امکان ادامه تحصیل رو از اصلا و ابدا دست نمیدی و خیلی به ضررت تموم نمیشه) ...
اما من با اینکه تو پیش قدم بشی برای پذیرش این شرط مخالفم ... اگر خودش پیش قدم شد و مثلا ازت پرسید نظرت تغییر نکرده اونوقت می تونی این گزینه رو بهش پیشنهاد بدی چون دقیقا همینطور که آقا بهزاد گفتن شما مدتی زندگی مشترک با هم داشتید و بالاخره ایشون هم به شما وابستگی هایی دارن ... در این صورت می تونی نشون بدی تمرکزت صرفا روی ایشون و زندگیه تا حساسیت هاش برطرف بشه و مدتی ادامه بدی ببینی وضعیت داخلی زندگیت چطوری میشه ...
در نهایت سعی کن قوی و محکم باشی و بسپار به خدا ... مطمئن باش خودش کمکت می کنه و راهی جلوی پات میذاره ...
-
سلام مجدد و ممنون از دوستان و بزرگوارانی که منو راهنمایی میکنند
میدونید مشکل من چیه مشکل من وابستگی های است که به همسرم دارم توام با نفرتی که بابت رفتارهای این مدت زندگی مشترک ازش داشتم همه بهم میگن ازش جدا بشو البته همه اونهایی که حرفهای هردونفرمون رو شنیدن نه اونهایی که یه طرفه به قاضی رفتن همه میگن درجه بدبینیش بالاست و در اینده ممکنه با وجود داشتن فرزند ترو نابودتر بکنه و ازار بیشتری بهت برسونه ....با وجود اینکه دوماه از حرف طلاقش گذشته بود و قولی که به یکی از خانمهای معتمد که دوست من هم هستن و در امر خیر دست دارن که برن پیش مشاوره و نرفتن من همون ایام یعنی دو ماه قبل بهش پیام دادم و بهش گفتم باشه قبول شرط کار قبول اما درسم فقط مدت کمی ازش مونده خواهش میکنم اینو بپذیر درسم تموم بشه نپذیرفت ...از اینده زیبایی که باهم ساخته بودیم گفتم از بچه هامون گفتم از خاطراتمون از عاشقانه هامون گفتم اما فایده نداشت .....
به نظرتون من دیونم که با این همه التماسهایی که کردم الان شوهرم رفته درخواست طلاق داده هنوز زندگیمو میخوام؟؟؟ نه دیونه نیستم از بعد طلاق میترسم از مطلقه بودن میترسم از.....
باورتون میشه همون روز 18 فروردین صبح که منو اورد با یه بهانه بزاره خونه بابام دم در خونه بابام اینا یهو ته دلم خالی شد و نگران شدم برگشتم دستشو گرفتم بهش گفتم ممنون که کنارمی و میتونم بهت اعتماد کنم و تکیه کنم و اینکه از پشت بهم خنجر نمیزنی برگشت بهم گفت ترو خدا از این حرفها نزن الان خیابون شلوغه کاری نکن مجبور بشم جلو همه بغلت کنم ببوسمت الان تو حیاط خونه بابات بغلت میکنم میبوسمت تا دیگه از این حرفها نزنی البته اگر بابات در رو باز نکنه ....که من دلم اروم شد و لبخند زدم ...اما چند دقیقه نگذشت که ان شد که نباید میشد....
گفتم که مشاور دوستان وفامیل و خانواده همه میگن شوهرت بدبینه و البته یه مسئله دیگه اونهم شوهرت خوب داره مسئله اصلی و پشت پرده طلاق رو مخفی میکنه و اونهم خانوادشه ...خانوادش بهش گفتن یا ما یا زنت ....و الان همسرم برای رهایی از رنج این فشار ها داره طلاق میگیره فکر میکنه اینطور رها میشه و میتونه اروم بشه و نفس راحت بکشه اون حتی بخواد برگرده چون یه ادم احساساتی و کمی ترسو هست نمیتونه چون اولا اجازه داده خانوادش ابروی منو در کل فامیلش ببرن و خودش هم بهشون کمک کرده از ر ناچاری چون جرات نمیکنه در مقابل پدرش کلمه ای حرف بزنه هیچ وقت با وجود مخالفتش با نظرات پدرش حرفی نمیزد میگفت ول کن ...و همچنین ترس از ابرویی که از خودش پیش خانوادم برده و اینکه این همه جلوی همه دوستاش تو واتساپ و تلگرام و اینستاگرام بهم بدو بیراه گفته اونقد که دوستاش تو کامنت های اینستاگرام بهش چندین بار تذکر دادن زشته این حرفها رو نزن خدا رو خوش نمیاد اما اون هنوز ادامه داده ....اصلا دیونه شدم نمیدونم کار درست چیه .....
هم زندگیم رو میخوام هم هیچ اعتمادی بهش ندارم ...چون تو این مدت 5 ماه و نیم اخرین قدم رو در اولین قدمش برداشته یعنی طلاق ...نه واسطع فرستاد نه راضی شد با واسطه هایی که من فرستادم حرف بزنه نه خانوادش راضی شدن با واسطه حرف بزننن ..نه راضی شد مشاوره بیاد هیچی هیچ ....
قربون خدا برم و کرمش نمیدونم اونم چرا باهام حرف نمیزنه و ارومم نمیکنه ...هرچن به خودش گفتم خدا به گریه ها و التماسهای من نگه نکن و هر چی خیره رقم بزن اما بازم زندگیمو دوست دارم با همه بدیاش با اینکه همه جا ابرومو برد ...تحقیرم کرد، شاید فقط بخاطر ترس از طلاق ...اما نه بخاطر اینکه برام زندگی مهمه برای اینکه این دل نمیتونه درش هی باز و بسته بشه و هر دفعه یکی بخواد وارد بشه بخصوص من که دلم بسختی بروی کسی باز میشه ....
خداییش هر دو خوب بودیم عاشق هم بودیم با اینکه شوهرم فوق دیپلم بود و خیلی حرفهای هم رو نمیفهمیدیدم ولی بازم دوسش دارم ...با اینکه هیمشه ناراحتم میکرد ....اما بنظرم میشد اگر خانوادش دخالت نمیکردن به زندگیمون ادامه بدیم ...اخه تا عصر همون روز 18 فروردین جواب همه تلفونهامو میداد و قرار بود شب بیاد دنبالم اما وقتی رفت پیش خانوادش دیگه همه چیز قطع شد هم تماس تلفنی هم عدم جواب دادن به پیامام.....
دعا کنید دوستان دعا کنید نه فقط برای من برای همه دخترهایی که حال و روز منو دارن دعا کنید...سلام مجدد و ممنون از دوستان و بزرگوارانی که منو راهنمایی میکنند
میدونید مشکل من چیه مشکل من وابستگی های است که به همسرم دارم توام با نفرتی که بابت رفتارهای این مدت زندگی مشترک ازش داشتم همه بهم میگن ازش جدا بشو البته همه اونهایی که حرفهای هردونفرمون رو شنیدن نه اونهایی که یه طرفه به قاضی رفتن همه میگن درجه بدبینیش بالاست و در اینده ممکنه با وجود داشتن فرزند ترو نابودتر بکنه و ازار بیشتری بهت برسونه ....با وجود اینکه دوماه از حرف طلاقش گذشته بود و قولی که به یکی از خانمهای معتمد که دوست من هم هستن و در امر خیر دست دارن که برن پیش مشاوره و نرفتن من همون ایام یعنی دو ماه قبل بهش پیام دادم و بهش گفتم باشه قبول شرط کار قبول اما درسم فقط مدت کمی ازش مونده خواهش میکنم اینو بپذیر درسم تموم بشه نپذیرفت ...از اینده زیبایی که باهم ساخته بودیم گفتم از بچه هامون گفتم از خاطراتمون از عاشقانه هامون گفتم اما فایده نداشت .....
به نظرتون من دیونم که با این همه التماسهایی که کردم الان شوهرم رفته درخواست طلاق داده هنوز زندگیمو میخوام؟؟؟ نه دیونه نیستم از بعد طلاق میترسم از مطلقه بودن میترسم از.....
باورتون میشه همون روز 18 فروردین صبح که منو اورد با یه بهانه بزاره خونه بابام دم در خونه بابام اینا یهو ته دلم خالی شد و نگران شدم برگشتم دستشو گرفتم بهش گفتم ممنون که کنارمی و میتونم بهت اعتماد کنم و تکیه کنم و اینکه از پشت بهم خنجر نمیزنی برگشت بهم گفت ترو خدا از این حرفها نزن الان خیابون شلوغه کاری نکن مجبور بشم جلو همه بغلت کنم ببوسمت الان تو حیاط خونه بابات بغلت میکنم میبوسمت تا دیگه از این حرفها نزنی البته اگر بابات در رو باز نکنه ....که من دلم اروم شد و لبخند زدم ...اما چند دقیقه نگذشت که ان شد که نباید میشد....
گفتم که مشاور دوستان وفامیل و خانواده همه میگن شوهرت بدبینه و البته یه مسئله دیگه اونهم شوهرت خوب داره مسئله اصلی و پشت پرده طلاق رو مخفی میکنه و اونهم خانوادشه ...خانوادش بهش گفتن یا ما یا زنت ....و الان همسرم برای رهایی از رنج این فشار ها داره طلاق میگیره فکر میکنه اینطور رها میشه و میتونه اروم بشه و نفس راحت بکشه اون حتی بخواد برگرده چون یه ادم احساساتی و کمی ترسو هست نمیتونه چون اولا اجازه داده خانوادش ابروی منو در کل فامیلش ببرن و خودش هم بهشون کمک کرده از ر ناچاری چون جرات نمیکنه در مقابل پدرش کلمه ای حرف بزنه هیچ وقت با وجود مخالفتش با نظرات پدرش حرفی نمیزد میگفت ول کن ...و همچنین ترس از ابرویی که از خودش پیش خانوادم برده و اینکه این همه جلوی همه دوستاش تو واتساپ و تلگرام و اینستاگرام بهم بدو بیراه گفته اونقد که دوستاش تو کامنت های اینستاگرام بهش چندین بار تذکر دادن زشته این حرفها رو نزن خدا رو خوش نمیاد اما اون هنوز ادامه داده ....اصلا دیونه شدم نمیدونم کار درست چیه .....
هم زندگیم رو میخوام هم هیچ اعتمادی بهش ندارم ...چون تو این مدت 5 ماه و نیم اخرین قدم رو در اولین قدمش برداشته یعنی طلاق ...نه واسطع فرستاد نه راضی شد با واسطه هایی که من فرستادم حرف بزنه نه خانوادش راضی شدن با واسطه حرف بزننن ..نه راضی شد مشاوره بیاد هیچی هیچ ....
قربون خدا برم و کرمش نمیدونم اونم چرا باهام حرف نمیزنه و ارومم نمیکنه ...هرچن به خودش گفتم خدا به گریه ها و التماسهای من نگه نکن و هر چی خیره رقم بزن اما بازم زندگیمو دوست دارم با همه بدیاش با اینکه همه جا ابرومو برد ...تحقیرم کرد، شاید فقط بخاطر ترس از طلاق ...اما نه بخاطر اینکه برام زندگی مهمه برای اینکه این دل نمیتونه درش هی باز و بسته بشه و هر دفعه یکی بخواد وارد بشه بخصوص من که دلم بسختی بروی کسی باز میشه ....
خداییش هر دو خوب بودیم عاشق هم بودیم با اینکه شوهرم فوق دیپلم بود و خیلی حرفهای هم رو نمیفهمیدیدم ولی بازم دوسش دارم ...با اینکه هیمشه ناراحتم میکرد ....اما بنظرم میشد اگر خانوادش دخالت نمیکردن به زندگیمون ادامه بدیم ...اخه تا عصر همون روز 18 فروردین جواب همه تلفونهامو میداد و قرار بود شب بیاد دنبالم اما وقتی رفت پیش خانوادش دیگه همه چیز قطع شد هم تماس تلفنی هم عدم جواب دادن به پیامام.....
دعا کنید دوستان دعا کنید نه فقط برای من برای همه دخترهایی که حال و روز منو دارن دعا کنید...
-
1- اگر واقعا انقدر شوهرتون تحت تاثیر خانوادش باشه که تا آخر کار بره و شما رو طلاق بده ، شما چیز زیادی رو از دست ندادی و به نفع شما هم میشه که با چنین آدمی ادامه ندی .
2- ولی فکر کنم که اوضاع طبق همون پیش بینی قبلی بنده میشه و ایشون جایی در روند طلاق ، علاقه ی خودش به شما و زندگیش رو بروز میده و شما هم بهتره شرط تحصیل رو بپذیری و فعلا از فرهنگ خانوادگی اونا (مردسالاری) پیروی کنید تا این بحران بگذره و بتونید در طول زندگی ایشون رو کم کم ، با خودتون همسوتر کنید .
پس در هر دو حالت بهتره ریلکس و آرام باشید و دلیلی برای برآشفته بودن وجود نداره . فقط کافیه برخی تصمیمات درست رو بگیرید و اجازه بدید زمان کار خودش رو بکنه و اوضاع رو روشن کنه . من فکر می کنم حالت دوم پیش خواهد اومد . . .
تاثیر دخالت خانواده ها و تفکرات فمنیستی در آمار فاجعه بار طلاق ، بسیار بسیار بیشتر از تاثیر اعتیاد ، بیکاری و بقیه ی فاکتورها هست . به هر حال تصمیم گیری در خصوص پذیرفتن شرط تحصیل به عهده ی شماست و من توضیح دادم که چه چیزی رو درست تر می بینم . عواقب یا برکات اون تصمیم رو هم خود شما تجربه می کنید نه ما .
هر که اول بنگرد پایان کار **** اندر آخر ، او نگردد شرمسار
بزارید یکی از تجارب طلاق رو مرور کنیم: یکی از افراد عادی در لینک بالا ، یک خانمی هست که با تشویق خانوادش با شوهرش ناسازگاری کرده و با درخواست خودش طلاق گرفته . این فرد بعد از چند سال با همون پدر و مادر به مشکل خورده :
[COLOR=#ff0000][I][FONT=tahoma]بعد از طلاق یک روز خوش ندیدم. مطمئن باشید طلاق بدترین گزینه است. بدترین. دخالت خانواده ی من بی نهایت تاثیر داشت در خراب شدن روابط ما.همون پدر و مادری که نازم را می خریدند الان دیگر تحمل ما را ندارند. مدام تهمت و توهین و سرکوفت می زنند. طوری شده که مادرم مدام دعا می کند که من و دو کودک کوچکم سرطان بگیریم . هرجا می روم یا برمی گردم مورد بازخواست قرار می گیرم. روزی به خانه ی دوستم بروم و دیر شود دعوا بالا می گیرد. پدرم چاقو می اورد و به دست من می دهد تا من او را بکشم.
-
جالبه اقا بهزاد،شما برای اقای mchavoshifans که خانمشون با دلایل غیر منطقی قهر کرده و تقاضای داشتن حق طلاق رو داره خیلی صریح گفتین که حق طلاق نده و اصلا کوتاه نیا و شرطشو قبول نکن و اگه مسایل جنسی هم اذیتت کرد برو صیغه کن که بهت فشار نیاد و ...تحت هیچ شرایطی ناز خانمو نخر! الانم به خانم خدبجه که همسرش داره رفتارای بچه گانه کاملا شبیه همسر اون اقا انجام میده دقیقا پیشنهاد عکس میدین که هر شرط غیر منطقی که میذاره دودستی قبول کن و سعی کن راضیش ًکنی و...بحث مهریه که میشه تاپیک میزنین که مهریه اله و بله و بده و بعضی خانوما سو استفاده میکنن و تو اروپا نداریم و نباشه بهتره (طرز فکرتون اروپایی میشه!)... ولی ازون ور منافع اقایون که میاد وسط دوباره موضعتون کاملا سنتی میشه که زن باید از همسرش اجازه تحصیل و کار و ...بگیره ،حق طلاقم باید مال مرد باشه مردم اگه یه زمانی بهش فشار اومد بره زن صیغه کنه !!! اون وقت به خانمای تالار برچسب فمینست بودن میزنین؟؟؟!!!
-
من وقتی نظرات آقای بهزاد رو می خوانم اشک در چشمانم حلقه می زند که زن تا چه حد باید پست و حقیر باشد که فقط برای بودن با یک به اصطلاح مرد هر خفتی را تحمل کند. آقای بهزاد مرد سالاری را نیاز هر جامعه برای پایداری می داند و قبول حتی درصدی از نظرات فمنستی را باعث زوال کل بشریت می پندارد.
آقای بهزاد این خانم همسطح و همتراز شما و چه بسا از لحاظ قدرت و توان ذهنی و علمی از شما قوی تر و توانمند و هوشمندتر نباشد. اگر این خانم یک مرد بود و همسرش شرط ترک تحصیل را برای آقا گذاشته بود شما چه جواب و پیشنهادی داشتید؟
چرا فکر می کند بودن در کنار یک به اصطلاح مرد (با عرض پوزش! من این گونه مردها رافقط می توانم نر خطاب کنم) انقدر اهمیت دارد که یک زن برده فردی از هر لحاظ پایین تر از خود شود؟
بودن این زن (حتی مطلقه) در جامعه علمی بسیار ارزشمندتر از فقط زن یک خانواده بودن است.
از کجا معلوم است که بعد از قبول این شرط این خانم بتواند با تدبیر شرط ادامه تحصیل و کار را دوباره کسب کند؟
اگر صحبت آقای بهزاد هم درست باشد و همسر این خانم به خاطر کمبود ها و عقده های شخصی در حال ایفای نمایش است چرا این خانم گربه را در حجله نکشد؟ اگر این آقا در حال بازی است که قدرت را در دست بگیرد بهتر است این خانم از موضع خود کوتاه نیاید با این کار بعد از صلح ترازوی قدرت در دست خانم خواهد بود و آقای نامحترم دیگر از این غلط ها نخواهد کرد.
آنچه که بنده از نظرات جناب بهزاد برداشت می کنم آن است که ایشان سعی دارند اهرم قدرت را در دست مردان نگهدارند. به نوعی دارند جامعه را همسو بانظرات خود می کنند تا با این کار در خانواده خودش هم همواره قدرت در دستان با درایت ایشان باقی خواهد ماند (آقای بهزاد خیلی زیرک و باهوش و سیاست مداری)
-
یکی از دوستان پیشنهاد دادن باز من یه نفر دیگرو واسطه کنم این دفعه این شخص یکی از بزرگهای شهر اهوازه یکی از روحانیون.....
همه افرادی که با همسرم صحبت کردن بهم گفتن که یه مشکل بزرگی که تو داری اینه که همسرت بلده خوب حرف بزنه و با زبون بازی تونستی همه دورووریاش رو متقاعد کنه البته اون افراد اگر منصف بودن باید میومدن و حرف من رو هم میشنیدن و بعد قضاوت میکردن....دوستم میگفت اخرین بار که همسرم رفته و با واسطه اول که مسئولش بوده تو محل کارش ، صحبت کرده به حاج اقا گفته البته با گریه که حاج اقا بخدا هیچ چیزی دستم نیست من هیچ کاری نمیتونم بکنم خانواده و عمو زاده هام میگن تو بکش کنار تو کاری نداشته باش ما خودمون مشکل رو حل میکنیم و من نمیتونم کاری بکنم همه چیز از اختیارم خارجه ....این بنظرتون یعنی چی؟؟؟؟ وقتی یه مرد اینطور حرف میزنه یعنی چی؟
بنظرتون من دیونم که هنوز هم دارم برای زندگیم میجنگم و میخوام نگهش دارم یعنی ترس از اینده و تبعات طلاق می ارزه که من اینطور برای چنین فردی با چنین شخصیتی تلاش کنم؟؟؟
بنظرم اینقدر خوب تونسته جلوی دوستان و اطرافیانش حرف بزنه و منو متهم بکنه که اونا بهش حق رو دادن بدون پرسجو کردن از من ، که الان ایشون دچار غرور کاذب شده و با رضایت قلبی و بدون رفتن پیش مشاوره قدم اخر رو اول برداشته یعنی اقدام به طلاق ......
-
اقا بهزاد اگه مردی با کار کردن همسرش مخالفه باید موقع خواستگاری مطرح کنه تا طرف حق انتخاب و تصمیم گیری داشته باشه.حتی اگر بعدازدواج به دلایلی به این نتیجه برسه که نمیخواد همسرش کار کنه باید بشینه و منطقی با همسرش صحبت کنه و خواستش رو بگه و باهم به توافق برسن(مثلا خانم شیفتاشو کم کنه یا محیط کاریشو عوض کنه یا در عوض یه فعالیت اجتماعی دیگه داشته باشه...) ! نه اینکه سر هر مشکلی که تو زندگی پیش اومد ایندمساله رو چماق کنه و تو سر همسرش بزنه(که حق نداری ازین به بعد کار کنی یا درس بخونی) خیلی از خانومایی که بعد طلاق عذاب میکشن کسایی هستن که شغلی هم ندارن و برای تامین هزینه هاشون دچار مشکل میشن و یه بار اضافی روی دوش خانواده شون! این خانم بیاد کارشو ول کنه و با حقوق ماهی ۸۰۰ تومن همسرش سر کنن فقط به خاطر اینکه این اقا لج کرده و میخواد خانمو ادب کنه! همچین ادمی که اونقدر بالغ نشده که زندگیش شدیدا تحت تاثیر حرفای خانوادشه ،پس فردا اگه دوباره مشکلی پیش اومد(که واسه همه زن و شوهرا پیش میاد) اگه یه خواسته غیر معقول دیگه داشت چی؟اگه بازم یه مساله کوچیک رو به یه بحران طلاق تبدیل کرد چی؟ اونوقت خدیجه باز باید کوتاه بیاد؟؟ متاسفانه تو فرهنگ ما زنا بعد از طلاق حمایت خوبی از طرف جامعه و خانوادشون ندارن و خیلی اذیت میشن! تو همچین شرایطی وجود یه پشتوانه مالی که بتونن لااقل خرج خودشونو در بیارن خیلی کمک کننده هست تا بتونن رو پای خودشون وایسن!