همه کمک ها قبلا بهتون شده. یه عقب برگردید و مجددا اون ها رو مرور و عمل کنید.
ما میگیم راه تون رو انتخاب کنبد. حالا هر راهی که خودتون درست می دونید و بهش عمل کنید. ولی شما تنها کاری که می کنید پست گذاشتنه.
نمایش نسخه قابل چاپ
همه کمک ها قبلا بهتون شده. یه عقب برگردید و مجددا اون ها رو مرور و عمل کنید.
ما میگیم راه تون رو انتخاب کنبد. حالا هر راهی که خودتون درست می دونید و بهش عمل کنید. ولی شما تنها کاری که می کنید پست گذاشتنه.
دوست عزیز سلام.ممنونم.من دوباره مطالبو خوندم.خیلی نکته هارو هم بنا به شرایط دارم سعی میکنم انجام بدم.مثلا همدلی که خیلی تاثیر گذاره.بیتوجهی به حرفهاش مخصوصا وقتی پای کس دیگه رو وسط میکشه.سکوت که خیلی البته سخته.اما اینکه ایشون افسردگی و وسواس داره شکی درش نیست.متاسفانه خیلی اوقات بحثهای ما نشئت گرفته از همین احوالات درونی ایشونه.که باز هم متاسفانه اقدامی به درمان نمیکنن و هر بار که ازشون خواستم سر باز زدن و با وعده دادن حالا تو برو منم یه فکری واسه خودم میکنم.با این قسمتش نمیدونم چکار کنم.
اینکه ایشون باید افسردگیشو درمان کنه
وسواس فکریشو درمان کنه
کنترل خشم یاد بگیره
من فقط میتونم خودمو کنترل کنم و نهایتا نذارم بحث بالا بگیره.اما ذهن ایشونو نمیتونم تغییر بدم
چطور میشه کسی رو مجاب کرد به رفتن پیش روانشناس و..
همسر من بسیار زود رنج و در واقع منفی بینه.
مدام با خانواده من در تقابله مخصوصا با خواهر و مادرم.هر رفتار اونارو واسه خودش تعبیر و تحلیل منفی میکنه.این وسط من خیلی اذیت میشم و از رفتارهای ایشون خجالت مبکشم.شب مهمونی مادرم که به بهانه مریضی نیامد و من کلی خجالت کشیدم جلو اقوام و مخصوصا خانواده عموم که تازه از راه رسیده بودن.بعد مادرم بهش زنگ زد که علی جان چرا نیامدی منتظرت بودیم.گفت نه مریضم ومعذرت خواهی کنیدو...مامانم گفت میخای گوشیو بدم به عمو خودت ازش عذرخواهی کنی.گفت نه و...تموم شد.بعد که دیدمش کلی گلایه کرد از مامانم.منم گفتم دوست داشته که خودت باشی.روز سیزده به در همش جلو آتیش بود و کار خاصی نکرد و بقیه همه کارارو کردن.بارون شدید بود داییم داشت وسایل پدرمینارو میبرد تو ماشین.توی گل مونده بود مامانم بهش گفته علی بیا اینارو بده دست رضا نمیتونه بیاد.منکه ندیدم.بعد میگه مامانت عین کارگر باغ با من حرف زده.منم بهش گفتم مامان که همیسه بهت میگه علی اقا شاید چون بارون میومده به شما گفته.حالا میخای با خودش مطرح کن.گفت باشه و تموم شد.امروز برداشته یه متن بلند بالا و پر از کنایه و بدبینی و غرضورزی وایه مامان من نوشته.مادرم خیلی ناراحت شد گفت من هرجور با شوهرت حرف میزنم واسه خودش برداست اشتباه میکنه.من اونو مثل پسر خودم میدونم.تازه با مسخره بازی کاری که بهش گفتمو انجام ندادو از زیرش در رفت.خودش که دست به سباه سفید نزد تازه طلبکاره.خیلی با رفتاراش باعث رنجش خانواده من میشه و سرافکندگی من.هر چیز کوچیکو میکنه بهانه.اگه من بخام رفتارای زشت و مسخره خانوادشو بهش بکم که خیلی زیاده.اما اون یه جور برخورد میکنه که نباید زیاد از خانوادش توقع داشته باشم.
این موضوع زودرنجی خیلی اذیتم میکنه.
این تقابل دایمش با خانوادم.
واسه یه موضوع الکی ساعت ث شب به پدر مادرم پیام میده و ازارشون میده
این وسط گیر افتادم
امروز واسش نوشتم که بنا به فلان دلایل باید به مشاور مراجعه کنه.در جواب چند تا استیکر خنده فرستاده.چطور میشه هدایتش کرد .به مسخره گرفته حرف منو.
مایکای عزیز احساس می کنم خیلی درگیر روابط بین خانوادت و همسرت هستی
ببین مهم نیست که شوهرت به اونا چی میگه اونا چی میگن حق با کیه و.... مهم اینه که شما و شوهرت با هم خوب باشید
چرا پاتو بیرون نمیگشی از این بازیها؟ چقدر می خوای وسط این معرکه باشی؟؟
شوهرت گله و شکایت میکنه هیچی نگو طرفداری نکن بحث را عوض کن میگه 13بدر مامانت.... بگو وای چه بارانی گرفت جای قشنگی بود باران نیامده بود بیشتر می موندیم یا بگو ولش کن بیا چای بخور خودتو ناراحت نکن و...
تو نمی تونی روابط اینا را درست کنی پس درگیرش هم نباش روی رابطه خودت و همسرت و روی زندگی مشترک وقت و انرژی بزار
ممنون دوست عزیزم
اونشب بحث ادامه پیدا نکرد.چیزی که نمیخام پیش بیاد اینه که همسرم با توهمات و کمبودها و البته خودبزرگبینی های کاذبش خانواده منو برنجونه و من از رفتارش شرمنده بشم.و اون وجهه ای که ایجاد شده خراب بشه و نظر و رفتار خانوادمم تغییر کنه.نمیخام رابطشونو اصلاح کنم و یا وکیل مدافع خانوادم باشم.
این یک مسئله
دیگه اینکه:
کلا احساس میکنم همسرم به نوعی خوشیفتگی دچاره.امروز یه برداشت اشتباه از یک پیامش داشتم که اول فرستادم و بعد گفتم چیز خاصی نبوده.اما ایشون کش دادن و من هم گفتم درست حدس زدی اما من پشیمون شدم از فرستادن این پیام.کلی بحث کرد و در واقع من چیز خاصی جواب نمیدادم.در اخر دوبار گفتم اشتباه کردم.بعد میگه دور بر ندار بیخودی,من چقدر باید به خاطر توضیح یه چیز ساده وقتمو واسه تو هدر بدم.بیخودی وقت ارزشمندمو نگیر حواستو جمع کن.منم اکه برم تو خیابون به ماشینا توجه نکنم بهم میگن مگه کوری؟
منم بهش گفتم شما بحثو کش دادی و این ادبیات با نگاه از بالا به پایین برای همسر درست نیست.به جای پذیرش میگه حواستو جمع کن تا حرف ناخوشایند نشنوی.ازین حرفا و توقعاتش حس میکنم به خودشیفتگی دچاره.
چطور باید به این شخص فهموند که حتی در یک شرایط نرمال که دعوا نیست بازم حق نداره پنهان و آشکار توهین کنه.میگم صرفا حرفاش فحش نیست.این ادبیات حرف زدنشم منظور منه.اینکه دیگه دعوا نبود از اولم باهاش بحث نکردم.اینجا چطوری باید برخورد کرد؟؟وقتی خودخواهانه و با بی احترامی حرف میزنه و خودشو در هر صورت محق میدونه.اگه پست میذارم میخام ابعاد مختلف رفتارو بدونم.رفتار درست در حالت عصبانیتو متوجه شدم
اما
ایشون در حالت دعوا که کنترلشو از دست میده و بی احترامی میکنه.در حالت یه بحث عادی هم ممکنه این مدلی توهین کنه و اصلا هم نمیپذیره .اینو چکار کنم.
ممنونم که جواب میدین.لطف میکنین.
[quote=مایکا;427673]ممنون دوست عزیزم
اونشب بحث ادامه پیدا نکرد.چیزی که نمیخام پیش بیاد اینه که همسرم با توهمات و کمبودها و البته خودبزرگبینی های کاذبش خانواده منو برنجونه و من از رفتارش شرمنده بشم.و اون وجهه ای که ایجاد شده خراب بشه و نظر و رفتار خانوادمم تغییر کنه.نمیخام رابطشونو اصلاح کنم و یا وکیل مدافع خانوادم باشم.
این یک مسئله
دیگه اینکه:
کلا احساس میکنم همسرم به نوعی خوشیفتگی دچاره.امروز یه برداشت اشتباه از یک پیامش داشتم که اول فرستادم و بعد گفتم چیز خاصی نبوده.اما ایشون کش دادن و من هم گفتم درست حدس زدی اما من پشیمون شدم از فرستادن این پیام.کلی بحث کرد و در واقع من چیز خاصی جواب نمیدادم.در اخر دوبار گفتم اشتباه کردم.بعد میگه دور بر ندار بیخودی,من چقدر باید به خاطر توضیح یه چیز ساده وقتمو واسه تو هدر بدم.بیخودی وقت ارزشمندمو نگیر حواستو جمع کن.منم اکه برم تو خیابون به ماشینا توجه نکنم بهم میگن مگه کوری؟
منم بهش گفتم شما بحثو کش دادی و این ادبیات با نگاه از بالا به پایین برای همسر درست نیست.به جای پذیرش میگه حواستو جمع کن تا حرف ناخوشایند نشنوی.ازین حرفا و توقعاتش حس میکنم به خودشیفتگی دچاره.
چطور باید به این شخص فهموند که حتی در یک شرایط نرمال که دعوا نیست بازم حق نداره پنهان و آشکار توهین کنه.میگم صرفا حرفاش فحش نیست.این ادبیات حرف زدنشم منظور منه.اینکه دیگه دعوا نبود از اولم باهاش بحث نکردم.اینجا چطوری باید برخورد کرد؟؟وقتی خودخواهانه و با بی احترامی حرف میزنه و خودشو در هر صورت محق میدونه.اگه پست میذارم میخام ابعاد مختلف رفتارو بدونم.رفتار درست در حالت عصبانیتو متوجه شدم
اما
ایشون در حالت دعوا که کنترلشو از دست میده و بی احترامی میکنه.در حالت یه بحث عادی هم ممکنه این مدلی توهین کنه و اصلا هم نمیپذیره .اینو چکار کنم.
ممنونم که جواب میدین.لطف میکنین.[/quot
سلام
حالا شما چرا انقدر اصرار دارید برچسب یک بیماری به همسرتون بچسبانید.
افسردگسی و وسواس فکری کم نبود حالا خودشیفتگی هم بهش اضافه شد
شما مطمین هستید خودتون وسواس ندارید؟
به همه رفتارهای شوهرتون گیر دادید نه تنها خودتون که خانواده تون هم همین طور. انتظار دارید همسرتون چه عکس العملی نشون بده . شوهرتون فقط بلد نیست خشمش رو کنترل کنه همین. هیچ بیماری دیگه ای هم نداره. شما چرا به همه کارهای همسرتون گیر دادید و دارید با این کارهاتون لجش رو درمیارید.
دارید مثل یک بچه کوچک بهش امر و نهی میکنید چی کار بکن چی کار نکن . هر کسی باشه اعصابش خرد میشه. از صحبت هاتون پیداست مادرتون هم توی زندگی شما کم دخالت نمیکنه . شوهرتون حق داره مگر بچه است که مادرتون بهش میگه باید از فلانی عذرخواهی کنی. عمو و دایی و غیره فامیل درجه دو هستند اون وقت شما بخاطرشون دارید چه کارهایی با زندگیتون میکنید. خودتون به مادرتون میگفتید شوهرم بیماره و ما نمیتونیم بیاییم . چرا اصلا مادرتون با شوهرتون صحبت کردن . شوهرتون حق داشته گلایه کنه شماهم به جای اینکه طرف شوهرت رو بگیری اشتباه کردی گفتی گلایه هاش رو به مادرت بگه. خودت باعث درگیری بین خانواده و شوهرت هستیو اصلا مدیریت درستی نداری. یک جوری رفتار میکنید که انگار میخواهید به همه ثابت کنید که همسرتون بیمار روانی هست مشکل اخلاقی داره . ادم بی ادب و بی حرمتیه و خیلی چیزهای دیگه . شوهرتون انقدر مرد خوبی هست که وقتی مهمون بیاد به شما کمک میکنه و پیش دستی جلوی مهمون میچیند اونوقت شما حتی به نحوه گذاشتن پیش دستی روی میز هم اعتراض دارید . فکر نمیکنید این خود شما هستید که وسواس دارید نه شوهرتون؟
سلام
سال نو بر همگی مبارک،
زندگی من هم فراز و نشیب زیاد داشته الان تقریبا 3 ساله ازدواج کردم، رابطه پرتنشی با همسرم داشتم و دارم گرچه الان بهتر شده رابطه اما با حالت ایده آل و معمول فاصله داریم. اینارو گفتم تا بدونی من هم در متن زندگیم با همسرم مشکلات و تجربیات زیادی داشتم.
به نظر من هردو شما مهارت ارتباطی ضعیف و همچنین اشکالاتی در عملکردهای روحی و روانی دارید. شما مدام ایشون رو متهم می کنید به افسردگی و ... و ایشون شمارو به قدرنشناسی و غیرنرمال بودن.. من میگم هردوی شما که اجزای این ارتباط مریض دوطرفه هستید مشکل دارید.
بزار خلاصه از زندگی دونفرمو با همسرم بگم.. مااز اول زندگی تا تابستون گذشته همین روالو داشتیم، دو روز خوب بودیم روز سوم سر یک مسئله ناچیز دعوا و داد و بیداد شروع میشد، یکی دوبار دعوا به خانواده ها کشیده شد و بعضا با بی تدبیری خانواده ها و لجاجت خود ما دوبار تا پای طلاق هم پیش رفتیم اما خدا نخواست جدا بشیم... لازمه بگم هردوی ما در طول سال قبلش پیش یک مشاور میرفتیم اما نه مشاورمون فرد مجربی بود و نه ما همکاری میکردیم به همین دلیل روز به روز زندگیمون بدتر میشد، ارامش نداشتیم، فاصله عاطی بینمون خیلی زیاد شده بود و در برزخی گرفتار شده بودیم. تابستون پارسال همسرم قهر کرد و حدود 3 ماه رفت خونه باباش، در این بین با پادرمیانی دایی خانم ما دوباره برگشتیم، خانمم بالاخره قبول کرده بود که درمورد من اشتباهاتی داشته و به من پیشنهاد داد که بریم پیش یک مشاور جدید شاید کمکمون کنه، منم دودل بوم اما قبول کردم. الان حدود 6 ماهه پیش این مشاور میریم زندگیمون بهتر شده، فاصله بین دعواها زیادتر شده و دیگه کمتر سر مسائل جزیی دعوا میکنیم.
مشاور جدید بینش جدیدی به ما داده و بهمون کمک کرده خودمون رو بهتر بشناسیم. فهمیدیم که هردوی ما مشکلاتی داریم که ریشه برخی از اونها به خانواده و دوران کودکی برمیگرده... مشاور ما میگه شما دوتا خیلی به هم شبیه هستید از دیدگاه روانشناسی، هردوی شما اسیب های روانی از خانواده و گذشته همراه خودتون دارید و این باعث شده روند بهبودی شما کند پیش بره... مثلا هردو ما زودرنجیم، هردو زود به ته خط میرسیم و ... اما با این وجود در روند زندگیمون بهبودی هایی حاصل شده، که این به مدد خودآگاهی هست که مشاور بهمون داده و همچنین عدم تکرار اشتباهات گذشته...
ببخشید اگه پراکنده گفتم، در نهایت میخوام اینو بگم که با توجه به اینکه شما خانمید و خانم ها بیشتر به احترام و محبت و توجه نیاز دارند و من با این روالی که در زندگی شما میبینم این نیازهای شما ارضا نمیشن... و اگر بخواهید با این روال ادامه بدید مطمئن باشید افسرده خواهید شد و از بین میرید و بدون تعارف به خاطر خودتون و امنیت و ارامش روانی خودتون جدا بشید به هر قیمتی...
اما اگر به زندگی علاقه مندید و خواهان تحول در زندگیتون هستید پس باید به همراه همسرتون پیش یک روانشناس مجرب و خوب برید. به هر وسیله ای شده اونو باید ببرید چون رفتن تنها پیش مشاور دردی رو دوا نمیکنه... اگر نیومد دیگه شما دینی به گردنت نیست خواهر من...
ما در شهرستان هستیم و من و خانم هردوکارمند... باور کنید یک چهارم حقوق ماهیانه هردومون بابت مشاوره میره، از تفریح میزنیم تا پول برای مشاوره بمونه... به نظر من ارزششو داره البته اگه طرف مقابل همکاری کنه و صد البته اگه بتونید مشاور کاربلد پیدا کنید.
برای عاقبت بخیری هردوتون دعا میکنم.
موفق باشید.
[QUOTE=maadar;427674]ممنون دوست عزیزم.
من از خودم نگفتم که ایشون وسواس دارن و افسردگی .چند تا کارشناسی که پراکنده مراجعه کردیم این نظرو دادن.حتی دو تاشون در مورد خودشیفتگی ایشون نظر دادن.پس من اینارو از خودم نمیگم.
مادر من بابت اینکه از همسرم خواست به عموم بگه نمیتونه بیاد ازش عذر خواست.درواقع خودم بهش گفتم که همسر من بچه نیست و عمو هم مبصر مهمونی نبوده.هرچند واقعا حال همسرم بد نبود که نتونه بیاد.در واقع بیماری بهانه بود.کلا هر جا دعوتیم از سمت ما بدقلقی میکنه.من همبشه قدردان کمک های همسرم بودم.اینکه بهش بگم لشقابو بذار اینجا که خالیه.فکر نمیکنم موضوع ثقیلی باشه که بخاد ازش ناراحت باشه.کمااینکه خودش بارها و بارها حتی با لحن دستوری ازین موارد با من داشته.مطمئنم که همسرم خیلی حساس و زودرنجه.سر مسایلی ناراحت میشه و سوژه سازی میکنه که خیلی از مردا بهش فکر هم نمیکنن.
واقعا مادر من کار خاصی با زندگی ما نداره.اونشبم به خاطر اینکه نگن فلانی مخصوصا نیامد اونطور گفت.هرچند عذر خواست .هر چند ادب هم به نظرم حکم میکنه آدم عذر بخاد که نتونسته بره مهمونی.سیزده به درم که اون کارواصلا نکرد واسه مادرم.این احترام و محبتی که همه جوره خانوادم به همسرم میذارن اگه یک پنجمش رو خانواده اون واسه من داشتن که خیلی خوب بود.اینه که میگم ایشون پرتوقعه.اذیت کردنای همسرم مثل اینه که هی تو دل ادمو بخوره واسه چیزای الکی.مشاور به من گفتن همین وسواس و افسردگیش باعث میشه زودرنج و حساس باشه و نتونه خشم و احساساتش رو کنترل کنه.مسلما اینا روی هم و روی رابطه ما تاثیر میذارن.اینکه همسرم از اندام من مدام ایراد میگیره و میخاد تغییر کنه اینکه دایم در حال مقایستس اینکه هیچی راضیش نمیکنه اینا وسواس نیست؟من انتظار دارم همسرم منعطف تر باشه.کمتر حساس باشه و خودشو کنترل کنه و این حالت تحکم رو نداشته باشه و محترمانه برخورد کنه.واقعا انتظار زیادی نیست.اینکه هر مسئله ای پیش میاد محترمانه مطرح کنه نه با داد و بی احترامی و تهدید.اینا به نظرتون نرماله؟
واقعا باید در جواب گله ایشون نسبت به مادرم چی میگفتم.میگفتم تو حق داری؟کمی باهاش همدلی کردم و بعد گفتم اگه موضوع واسش حل نمیشه خودش مطرح کنه.حق با دو طرف بود در بعضی موارد.ایشون یه چیز که ذهنشو مشعول کنه تا نگه و مطرح نکنه راحت نمیشه.چه من دخالت بکنم چه همدلی کنم و چه نه.چندین بار امتحان کردم
به نظر من یک مدت بی خیال رفتارهای شوهرت و روابطش با خانواده ات باش . اصلا کمتر باهم رودر روشون کن. تو مهمونیها تنهایی شرکت کن بگو شوهرت تو شهر محل کارش هست و نمیتونه بیاد . اصرار نکن به رفت و امد بزار بفهمه که زیاد هم برات مهم نیست . من فکر نمیکنم یک نفر هم افسرده باشه هم وسواس و هم خود شیفته یک چیزهایی میگن دیگه . زیاد جدی نگیر. اینهایی که تو میگی یک لج و لج بازی عادی در مورد خانواده طرف مقابل هست که تو ایران خصوصا بین مردهای ایرانی خیلی زیاده و خیلی ها همین مشکل رو دارن . اصلا همین چند دهه پیش خیلی از مردها حتی اجازه نمیدادن خانم به دیدن خانواده اش بره چه رسد به اینکه خودشون رفت و امد کنند. ذهنیت منفی که دارن در اثر تربیتی هست که تو جامعه مردسالار داشتن. بهتر هست پیش یک مشاور مجرب برید . درضمن افسردگی و اضطراب در حد کم چیزی هست که هفتاد درصد مردم ایران بهش مبتلا هستند . خیلی چیزها رو بیش از حد جدی میگیری و برای خودت تبدیل به مشکل بزرگ میکنی. مثلا میگی شوهرت کنترل خشم نداره ولی من فکر نمیکنم شوهرت عصبانیتش خیلی هم زیاد باشه مثلا تا حالا نشنیدم بگی شوهرت موقع عصبانیت چیزی رو شکسته یا مثلا شما رو هول داده یا سیلی زده یا مچ دستتون رو فشار داده.
شوهرتون از دست شما و خانواده تون ناراحت هست و شما به حرفش گوش نمی دی. شما هم ناراحتی هایی دارید که شوهرتون گوش نمیده. جو رو اروم کن و ارتباط هایی رو که باعث دعوا میشه کم کن. خیلی راحت میتونی به شوهرت برچسب بیمار بزنی و همه مشکلات رو بندازی گردن بیماری های روحی و روانی شوهرت و از زیر بار حل مشکل در بری و با همین شرایط به زندگی ادامه بدی . یا اینکه میتونی با تدابیر درست و ایجاد حس اعتماد دوطرفه اوضاع رو اروم کنی و شروع کنید با همدیگه به حل مشکلات. تصمیم با خودته.
من کل تاپیک شما رو مطالعه کردم و به نظرم مشکل حادی ندارید . فقط بلد نیستید چطور باهم ارتباط برقرار کنید و اینکه شما از کاه کوه میسازید.