-
بنظرم ادامه زندگی با همسرتون باعث میشه:
1-شما هیچ حسی به ایشون نداشته باشین و فقط از روی ترحم و احساس عذاب وجدان با ایشون همخونه باشین نه زن و شوهر و بدون روابط جنسی
2-طبق فرمایشات شما همسرتون از قبل همه ماجرا رو میدونستن و براشون مهم نیست که شما عاشق یکی دیگه باشین و ایشون از عشق یکطرفه راضی هستن(در ضمن اصرار همسرتون یکمی غیر منطقیه)
3-شما همچنان نامزد قبلیتون رو دوست خواهید داشت و طبق شناختی که از شما پیدا کردم نمیتونید ایشونو فراموش کنید و ممکنه برای دوستی هم که شده به سمت ایشون برگردین و اون خانم هم که با همسر دوم شما شدن مشکلی ندارن پس ممکنه با دوستی با شما هم مشکلی نداشته باشن(من احساس یک خانم عاشق رو درک میکنم که کاملا کور و کر میشه و مرتکب هر عملی میشه)حتی ممکنه کارتون به صیغه هم برسه
البته معذرت میخوام بابت فرضیات صریحم اما چیزی بود که به ذهنم رسید
علاوه بر غیر معمولی بودن رفتار همسرتون رفتار خانواده شونم عجیبه مثلا پدرشون که شما درمورد طلاق باهاشون صحبت کردین و ایشون عین خیالشونم نیست.چرا همسرتون باکره نیستن؟
شما در گذشته مرتکب اشتباهاتی از روی بچه بازی و لجبازی شدین که براتون پیامدهای زیادی داشت و گرون تموم شد.راستش این وسط خود شما هم کم اسیب ندیدین و گناهتون تصمیم از روی لجبازی بود
من مثل دیگر دوستان اونقدر هام شمارو مقصر نمیدونم
چرا که1-مقصر اصلی نامزدتون بودن که به شما دروغ گفتن و شمارو جریح کردن
2-مقصر بعدی شمایین که از سر لجبازی تصمیم عجولانه تون رو عملی کردین
3-همسر فعلیتون که با وجودیکه از همه چیز اطلاع داشتن با شما ازدواج کردن پس حالا باید احتمال هر اتفاقی رو بدن و عواقبش رو هم قبول کنن.خود کرده را تدبیر نیست.ایشون خودشونو وارد یه بازی کردن که میتونه پایان خیلی خوشی نداشته باشه
راه اول:فکر کنم اگر از همسرتون جدا شین و یک مدتی به قدری که به ارامش برسین و بتونید درست تصمیم بگیرید به خودتون فرصت بدین, وضع رو ازینی که هست بدتر نخواهد کرد.
راه دوم اینه که اگر میتونید نامزدتون رو فراموش کنین و اینقدر از در عجز و ناتوانی وارد نشین و سعی کنین به همسرتون علاقه مند بشین زندگی خوبی خواهید داشت.
یک چیزی رو من بگم خدمتتون:عاشق شدن ویژگی منحصر به فرد یک نفر میتونه باشه یعنی اینکه شما زمانی عاشق نامزدتون بودین این عاشق بودنه یکی از خصوصیات شماست و شما قطعا قادرید عاشق هر کسی دیگه ای بشین مثلا همسرتون که خب به گفته خودتون از نظر رفتار و محبت به شماهم هیچ مشکلی ندارن
فرمودین مثل خانمها احساساتی هستین.خب من میدونم که 90درصد خانمها این ویژگی رو دارن که بعد از یک مدت عاشق کسی میشن که بهشون توجه و محبت داشته باشه حتی اگر اون فرد از نظر ظاهری زشت و از نظر مادی فقیر باشه پس شما میتونید عاشق همسرتون شین فقط اگر بخواین و یکمی همت کنین
-
با هر پستی که میذارید بیشتر آدم رو عصبانی میکنید.
میشه لطف کنید و تشریف حضوری ببرید پیش روانشناس و اینجا پست نذارید.
خیلی جالبه که دل یک دختر رو کشتید و بعد الان دنبال راهی برای آرامش خودتون میگردید؟ این واقعا نهایت خودخواهی شما رو می رسونه.
همسر شما اصلا شرایط یک دختر نجیب رو نداره و بیشتر دنبال شوهر کردن بوده، باباش هم واسه رد کردن دخترش احترام کاذب سر شما گذاشته. شما هم نباشید میره دنبال یکی دیگه.
پیش بهترین روانشناسها هم که بری، هیچ وقت نمیتونی وجدانت رو ساکت کنی.
دنبال چی میگردی؟ آرامش؟ آرامش ماحصل چیه؟ آرامش ماحصل کار درسته، ماحصل زندگی درست بر اساس اصول اخلاقی و شرعی است. شما هیچوقت توی زندگیت در آرامش واقعی نخواهید بود چون تو زندگیت یه لکه سیاهی داری که با هیچ آبی پاک نمیشه.
-
دوستان! من به صحبت های ایشون در مورد همسرشون اطمینان ندارم. مشخصه که ایشون از همسرشون خشمگینه و در واقع بار گناه و اشتباهشون بر دوش ایشون گذاشته. تو آخرین پستشون علنا می گن که همه چی به نفع خانمشون شده! انگار که شرایطی که ایشون برای همسرشون درست کردند آرزوی هر زنیه!
آقای mreza شما طوری حرف می زنید که انگار بهای ظلمی رو که به اون خانم کردید همسرتون باید پرداخت کنه. به این فکر نمی کنید که ظلمی که به همسرتون کردید اگر بیشتر نباشه کمتر از ظلمی نیست که به اون خانم کردید. انتظار دارید که با شما همدردی کنه، برچسب مطلقه بودن رو بپذیره و خانه ی آرزوهاش رو ویران کنه و چون تن به این خواسته تون نداده از ایشون عصبانی هستید و فکر می کنید آدم خوبی نیست. پست اولتون رو که انقدر گفتید برای احساس خانمتون ارزش قائلید با آخرین پستتون مقایسه کنید و به من حق بدید که حرف هاتون رو باور نکنم.
به توصیه های Blue friend توجه کنید چون واقعا خیلی خوب شما رو توصیف کردند. منم تو پست اولم تو این تاپیک به همین موضوع اشاره کردم. شما دید بسیار بدی نسبت به آدم های اطرافت داری. آدم های دیگه برای این وجود ندارند که به شما خدمت کنند و نیازهای شما رو برآورده کنند. آدم ها مهره های شطرنج نیستند که شما تو صفحه ی زندگیتون حرکتشون بدین.
شما تا به این نرسی که نمی تونی آدم های دیگه رو کنترل کنی و عزت نفست از کنترل و بالاتر بودن از دیگران نباشه، به آرامش نمی رسی.
-
دلم نمیاد بهش بگم دوسش ندارم چون دلش میشکنه از طرفی اگر واقع بین باشم تو خونوادش و کنار خودش آرامش دارم چون حس میکنم از خودم پایین ترن( میددنم حرفم درست نیست ولی موثره) و اینکه هیچی ازم نخواستن و از خداشون بود من دامادشون بشم.
ولی نمیدونم حتی اگه اینو بفهمه که دوسش ندارم چیکار میکنه.
تو این دوره زمونه نمیشه به کسیمحبت کرد
حتما باید 4 تا سنگ جلو پاتون بندازن که قدر بدونید و اینطوری راجع بهشون صحبت نکنید
الان می فهمم چرا همه چی رو بالا می گیرن واقعا که
خانمم این خصاءلو داره
1. شیطون
2. راحت و آزاد و عدم اعتقاد به پوشیدگی جلوی مردای غریبه...بهش گوش زد نمیکنم چون برام اهمیتی نداره در صورتی که اگه نامزد قبلیم بود خیلی بهش ممکن بود گیر بدم
3. حرف گوش کن
4. معیارای ظاهریمو حتی 1 درصد نداره و اختلاف قد زیاد ... ایشون 150 من 186. از لحاظ ظاهری بهم نمیایم اصلا
اینم یادم رفت بگم نامزد قبلیم الان 29 سالشه...خانمم
اصلا نمی تونم تصورکنم با کسی ازدواج کردین که حتی 1درصد از معیارهای ظاهریتون رو نداره
تو بی هوشی نبودید که این همه آدم می رن خواستگاری جواب منفی می شنون واکنشهاتون طبیعی نیست
اول از همه به فکر درمان خودتون باشید
بعد سراغ تصمیم گیری های بعدی برید تو این شرایط به هیچ عنوان تصمیمی نگیرید
-
سلام دوستان این خیلی زشته که فکر کنید پدرش دخترشو غالب کرده و احترام کاذب بذاره چرا خودتون رو یک لحظه جای خانوم این اقا نمیذارید اینقدر سطحی فکر نکنید توی خیلی خانواده ها داماد رو مثل پسر میدونند و واقعا دوستشون دارند
اگه خانوم این اقا تاپیک میزد با این عنوان"""""شوهرم علاقه ای به من نداره و دلش پیش دوست دختر قبلیش هست""""
یا
""" شوهرم باهام سرده و خواستار طلاق هست""""
و پست میزاشت
سلام خیلی خوشحالم با اینجا اشنا شدم بعدش میگفت من عقد کرده ام اما شوهرم علاقه ای بهم نداره ازم فراریه و
میگفت من دوستش دارمدعاشقشم بهش دل بسته ام یا بهش وابسته ام
بعد میگفت شرایطش رو
شماها واقعا به اون خانوم چی میگفتید دقیقا
من نمیگم اینها از هم جدا نشند خانومش رو طلاق نداه یا طلاق بده من مشاور نیستم و روانشاسی نخوندم
پس نظر نمیدم اما سعی میکنم افکار بسته این اقا رو باز کنم چون همش میگه فلان و بهمان
خب این اقا میخواد طلاق بده مردونه طلاقش بده
خانومی که گفتید به عنوان همسر دوم بگیرش
خدایی کدوم یکی از ما حاضر میشیم همسر دوم کسی بشیم خوب به اونهایی که همسر دوم هستند توهین نمیکنم من نمیدونم شرایطشون چی بوده چی شده
اما به نظرم خیلی سخته ادم همسر دوم عشقش بشه
-
نو عروس من عزیز سلام
راستش اینکه میگی بعضی خونواده ها دامادو دوست دارن فرق داره با خواستگار.. اینجور که من متوجه شدم ایشون در بدو خواستکاری بوده که پدر خانمشون اینقدر تحویلشون گرفته...من همیشه این رفتار بعضی خونواده ها برام عجیبه...
چرا از همون اول که هنوز نه به داره نه به بار اینقدر سریع پیشونی میبوسن، میذارن رو سر، همون جلس اول؟ خوب جلسه اول برای دیداره... نه برای اتمام قضیه...
و یه چیز دیگه... وقتی میگن که همه چیزو روز اول به خانمشون توضیح دادن و خانومشون براشون مهم نبوده و گفتن به جهنم این هم چیز عجیبیه... جون فکر نکردن یه مقدار رفتار آقا خطرناکه (البته اگه اقای mreza71 واقعیتو بگن که همه چیو به خانومشون گفتن روز اول!)
کاری به ان حرفا ندارم... آقای mreza کلا فکر میکنم خودشون متوجه ایرادای اخلاقی و اشتباه فاجعشون شدن. اما در این مقطع کارشناسا کاش بیان نظر بدن که راه درست کدومه... ادامه زندگی با دلسوزی و در عین حال تلاش برای خودسازی؟ یا فرصت استراحت گرفتن و وارد زندگی شدن بعد از خودسازی
-
100% شما به مشورت جناب مدیر همدردی نیاز دارید
راهکارهای ما فقط برای اینه که هر کدوممون به بخشی از ماجرا توجه می کنیم و سعی می کنیم براتون پررنگش کنیم تا بهترین راه رو برید
من فکر می کنم خودتون هم باید با خودتون کاملا صادق باشید کاملا کاملا
مثلا این که یک درصد هم معیار شما رو نداشته نمیشه ..
به هر حال خوبی هایی هم داشته که شما با اون خانم ازدواج کردید حتی تو ظاهرش
و اگر روز اول بهش می گفتین که من هرگز نمی تونم شما رو دوست داشته باشم و دلم همیشه پیش نامزدمه ایشون جواب مثبت به شما نمی داد
پس شما بهش گفتید که با شخصی نامزد بودید حالا به هر دلیلی یا دروغگویی یا هر دلیل دیگه ای کات کردید و الان دنبال کسی هستین که زن زندگی باشه و بتونین باهاش زندگی کنین
ایشون هم فکر کرده قضیه تموم شده و به شما جواب مثبت داده و صد البته پیش خودش فکر کرده شاید کمی هم هنوز نامزد سابقش رو دوسش داشته باشه که زندگیمون شروع شد همه چی یادش می ره و با عزت و احترام از شما استقبال کردند
این طور نبوده ؟
در درجه اول کاملا با خودتو صادق باشید
به نظرم اشتراک آزاد بگیرید و از مشورتهای مفید مدیر سایت استفاده کنید ایشون خیلی بهتر از ما راهنمایی می کنند
-
به نظرم مدیر همدردی باید یک بند 1+22 هم بذاره برای تاپیکهای اینچنینی! آره واقعا منم موافقم که کلا این آقا بره انجمن آزاد. و دیگه تاپیکی ازش نبینیم. (والاه:311:)
نوعروس جان شما جنس بعضی از آدمها رو هنوز نمیشناسی. یک پدر هیچوقت جلسه اول غرورش رو زیرپا نمیذاره که پیشونی یک خواستگار و یا داماد احتمالی رو ببوسه!
من که به دور و بر خودم نگاه میکنم و مخصوصا پدرم رو که میبینم، به راحتی این مسائل رو میفهمم. پدر من با حفظ شان و کرامت خودشون فقط در جلسات نهایی حضور پیدا میکنه. هر چند من موقعیت اجتماعی خانواده هسرشون رو که نمی دونم ولی خانواده ما که این حرکات رو کسر شان میدونند.
من در برابر رندی خانمشون اصلا نمی تونم ساکت باشم و حرفی نزنم، خانمش سابقه درخشان داشته و ماشاالله کارشون رو با دوست پسرشون تا مرحله آخر پیش بردند. مضاف کنید که سنشون هم بالاست پس هر دوی این مسئله میتونسته عامل خیلی خوبی باشه که با هر شرایطی! به استارتر تاپیک جواب مثبت بده.
از اون طرف یه دختر مظلوم رو میبینم که 4 سال به پای همچین بشری نشسته، از بالای این آقا کتک خورده، کلی ضربه روحی و درسی بهش وارد شده و بعد الان هم که پیش خانواده اش به خاطر حمایتهاش از این حضرت والا حسابی شرمنده شده و دیگه از این دختر چی مونده به نظرت؟؟؟؟
من اصلا کاری به ادامه زندگی و یا طلاق این خانم ندارم، من فقط حرفم اینه که واقعا باید آدم چه رویی داشته باشه که بعد این همه بلا و مصیبتی که سر یک بنده خدا درآورده، دنبال آرامش باشه!!!! عجب رویی دارن بعضیا.:311:
-
دوستان تالار، همینکه میبینم به دغدغه من اهمیت دادین ممنون
تو ذهن من پر از تناقضه! قبول دارم یه جاهایی فکر میکنید متناقض حرف میزنم...چون این عدم آرامش و تناقض در هم جای ذهن من هست و آزارم میده...
: Miss gole gandomچیزی که بیش از همه اذیتم میکنه اینه که من با وصف اینکه فهمیدم قصد نامزدم از دروغ گفتن چی بود و با اینکه بهم راستشو گفت دیگه نخواستم برگردم. اون حتی برای راضی کردن من از شهرستان اومد محل کارم، اومد مطمئن بشه دارم ازدواج میکنم یا دروغه! التماس کرد، گریه کرد... من بهش گفتم حتی اگر چیزی بوده بخاطر تو تمومش میکنم (قضیه اونموقع اصلا جدی نشده بود)و قلبم براش میتپید وقتی میدیدمش... اما وقتی برگشت 2 هفته بعد کارو تموم کردم چون حس کردم کنار خونواده جدید آرامشی بدست اوردم و اعتماد به نفسم برگشته.
اون دروغ گفت که بعد از 4 سال منو به حرکت وادار کنه اما من خیلی زود و بدون اینکه بهش فرصت بدم رفتم و کاری کردم که همه پلای پشت سرم خراب شد... در واقع من هم تو این 4 سال کارهایی کردم که اون هم اگر میخواست بره روحم نابود میشد ولی شاید به دلیل اینه که روحیاتمون فرق میکنه اون اینکارو نکرد...
بله تنها علتی که تا الان باعث شده من تصمیممو عملی نکنم راجع به ظلاق همین تلاش خانمم برای نگه داشتن منه. از لحاظ جنسی بهش حس پیدا نمیکنم شاید اینو 80 درصد مطمونم اما یه حس عاطفی احتمالا کم کم پیدا میشه.
مهرآیین و Amina: خانم من آدم بدی نیست و من ازش بدم نمیاد...حق میدم نخواد طلاق بیاد تو شناسنامش... ولی شاید به قول مهرآیین فقط کسیو میخواد که همسرش باشه... شاید خونوادشون هم فقط همینو میخوان...حتی وقتی نامزدم تمام ماجرارو براش تعریف کرد (وقتی خانمم فحشش داد) خیلی به روی خودش نیاورد... شاید میخواست زندگیشو نگه داره... به نامزدم گفته بود این حرفایی که میزنی چیزی نیست جز توهمات خودت... شاید حق داره گارد بگیره.... جای تعجب داشت برای خودم که وقتی دعوامون میشه پدر و مادر خانمم، خانممو دعوا میکنن و از من جانب داری میکنن... برام عجیب بود که وقتی حرف جداییو پیش کشیدم پدر خانمم سکته کرد و منو بیشتر از قبل دوست داشت)... من شاید به لحاظ درونی شرایط لازم برای ازدواجو نداشته باشم اما شرایظ ظاهریم طوریه که هرکسیو میتونه جذب کنه ( فکر نکنین دارم از خودم تعریف میکنم)... ولی از طرفی خیلی منو تحویل گرفتن و چیزی ازم نخواستن، بهم آرامش میدن، اگه مشکلی تو کارم ایجاد بشه بجای اینکه بهم خورده بگیرن آرومم میکنن... نمیدونم واقعا چجور باید به قضیه نگاه کنم...اما من دلم مسوزه به خانمم بگم دوستش ندارم. بله اینم هست که خانمم وقتی به من اوکی داد که فکر کرد قضیه تموم شدست. دلم میسوزه مهر طلاق بخوره تو شناسنامش... شاید بتونم ساختگی بهش نزدیک بشم... شاید بتونم از سر وظیفه کارایی که میخواد براش انجام بدم.. اما اینا عمیقا نیست... و حسرت خواهم خورد... من واقعا نمیدونم میتونم خوشبخت بشم یا نه تو این زندگی
من تا الان نتونستم یه جمع بندی کامل از حرفای دوستان داشته باشم... برای همین تاپیکو ادامه دادم تا شاید کارشناسان هم بیان نظر بدن ...
یا اینکه دوستان گفتن عضو انجمن آزاد بشم... چی هست؟ چجوری باید عضو شد...ببخشید من خیلی وقت نکردم قوانین ساینتو مطالعه کنم...
یه نکته دیگه هم هست...من به خانمم گفتم نمیخوام بچه دار شیم فعلا، چون دلم نمیخواد ازش بچه ای داشته باشم...اونم قبول کرده شاید چون از اون خانمای امروزیه.... انگار فقط میخوام کسی کنارم باشه. کسی که کنارش استرس ندارم که باید ارتقا کنم یا چیز خیلی مهمیو بدست بیارم.
بعد اینهمه سال که تازه قصد کردم ازدواج کنم اینجوری شد.
بانو Amina من دنبال یه روانشناس خوبم و ضمنی این پست هارو میذارم... مگر اینجا مکان عمومی نیست؟ اگر به نتیجه ای نرسیدم حتما از ادامه پستام صرف نظر میکنم!!
Blue friend عزیز و تمام دوستان دیگه... ممنون بابت پستتاتون... لظفا اگه روانشناس خوب تو تهران سراغ دارین بهم اطلاع بدید...ممنون میشم
Zendegie movafagh بله خانمم معیارای ظاهری منو نداره... در حدی نیست مسلما که بدم بیاد... ولی با معیارام تطابقی ندارن... من تو اون شرایط فقط آرامش فکرم برام مهم بود، نه ظاهر نه نداشتن بکارت نه هیچ چیز دیگه... فقط میخواسم فرار کنم هرکیم جای خانمم بود فرقی نمیکرد... فکر میکنید من رفتم انتخاب کنم؟! خیر! مشکل همینجاست. همینکه دیدم دارم کنارشون آرامشمو کسب میکنم تصمیم گرفتم اینکارو بکنم (اسمش خودخواهیه اما واقعیتی بود که رخ داد)
دستشون درد نکنه که سنگ جلو پام ننداختن، همینم هست که میگم اینجا دغدغه ای ندارم... اما حتی تحقیقم نکردن جوری که از زمان اشنایی تا بله برون کمتر از 1 ماه طول کشید اونم بخاطر تعللی که من بخاطر بیماری پدرم این وسط کردم نه بخاطر مکث اونها... یعنی به نظرم میاد من هرچی که بودم قبول میکردن... اما بازم ازشون ممنونم که بهم آرامش دادن اون زمان... اگر خونواده نامزدمم اینقدر به فکر ایده آل ها نبودن (چه اعتقادی چه ظاهری) من الان وضعم این نبود!
-
شما کاری کردی و الان داری نتیجه اش را می بینی
متاسفانه کاری که شما کردی عمل و فعل درستی نبوده که نتیجه خوبی ازش بگیری
فرض کن یکی یه چوب بر میداره و از خونه میزنه بیرون که بره دعوا کنه بعد سرش تو دعوا میشکنه کار به بیمارستان می کشه باید چند روز درد را تحمل کنه هزینه دکتر و دوا درمان بده .
خوب داره نتیجه کار و فعل خودش را میگیره
شما یه دسته گل گرفتی دستت و با عجله و بدون فکر و منطق به اینکه داری چی کار میکنی و خواسته ات چیه رفتی خاستگاری
تو مثال قبل بنده خدا درگیری فیزیکی براخودش درست کرده اما شما درگیری عاطفی برا خودت درست کردی الان متاسفانه شما قطع نخاع عاطفی شدی و کاری برات نمیشه کرد نمیشه که به آرامش بررسی شما نتیجه کارت درد کشیدن(عاطفی ) هست
واقعا متاسف شدم از این قضیه ای که پیش آمده و تنها راه کاری که به ذهنم میرسه اینه که اگه اطرافت پسر مجرد مناسب سراغ داری این خانم را بهش معرفی کن برا ازدواج
و یه سوال : نامزد قبلی شما بکارتش در رابطه با شما از دست داده ؟