-
سلام اسما جان.ممنون از حضورتون.
همسرم فرزند اوله.از حدود 18 سالگی به بعد تنها زندگی کرده.خونوادش یه شهر دیگه ان.رابطه ای با خونوادش نداره.
سالی چندروز عیدها میبیندشون.
پدرشون پارسال فوت کرد.
یه خواهر و برادر کوچکتر از خودش داره که ازدواج کردن.
رابطه اش با مادرش در ظاهر خوبه ولی مدام کل کل میکنن.
ایشون به پدرومادرش هم واکنش داشت و کوچکترین حرف هاشون رو تعبیر به کنایه میکرد.
من چیز زیادی از خونوادش نمیدونم.چون فقط تو این دوسالی که عروسشون شدم دوبار منو دعوت کردن.
حتی خونه ی برادرش رو ندیدم.
مشاورا هم تشخیصشون همینه که مشکلاتش ریشه در کودکیش داره.چون وسواسشو در اطرافیان زیاد دیدم.
هرچند همسرم میگه بعد از جدایی از همسر سابقش وسواس گرفته.اما کاملا مشخصه مشکلات ریشه ای هست.
درسته رفتار درست من روی ایشون و محبتش تاثیر داشت اما مشاور میگه اون دوماه تو کامل وقف ایشون بودی و کوچکترین نظر مخالفی نداشتی و...ولی ایا تو تمام زندگی میتونی همینجوری باشی؟
ایا تحمل و توانت همیشه انقدر باقی میمونه؟
وقتی مجبور باشی چندبرابر اونچه دریافت میکنی محبت خرج کنی ایا کم نمیاری؟
و خیلی سوالای دیگه.
من واقعا خودم میدونم که روز به روز بیشتر دارم تحلیل میرم.
چون واقعا همش استرس دارم.
برای تک تک کارهام و حتی جملاتی که میخوام به کار ببرم استرس دارم که ایشون حرفی از توش درنیاره.واقعا حس میکنم خیلی سخته ادامه دادن.مشاورهم گفت اگه بخوای ادامه بدی باید همیشه این رفتار کنترل گر و نگاه ریزبینش رو تحمل کنی و دم نزنی چون جز شخصیتشه و حاضر نیست تغییرش بده.
من ادم با اراده ایم.زمان کنکور بااینکه پدرم اصرار داشت هیچ کلاسی نرفتم و رتبه تک رقمی اوردم.منظورم اینه خودم رو ادم توانایی میبینم.اما اونقدر شرایط زندگی باایشون سخته که واقعا ته دلم خالی شده.
این مدت تحقیرهاش واقعا حالم و بد کرده
-
مشکل فرهنگ ما این هست که میگه اگه دختره مشکلی داره سراغش نرید ولی اگه پسرت مشکل داره زنش بده درست بشه.وقتی هم که موردی مثل شما پیش میاد همه تشویق میکنند به اینکه بمون و فلان راهکار را امتحان کن و سعی کن غرورش را ارضا کنی و کمبودهای کودکی را برطرف کنی و فلان و بهمان.این مورد فقط در مورد تاپیک شما نیست و واقعا اعصابم از این برخوردها خرد شده.چرا وظیفه دخترهاست که پسرها را درمان کنند؟من نمیگم آدم نباید برای زندگیش تلاش کنه.همسر من هم قبل از من با شخصی در ارتباط بود که بهش خیانت کرده بود و این یک مقدار در همسرم ایجاد حساسیت کرده بود.ولی خودش روی خودش کار کرد و من هم کمکش کردم و کاملا بعد از هشت ماه خودش میگفت انگار دوباره زنده شدم و اعتماد به نفسم برگشته.حرف من این هست که وظیفه خود شخصه(چه پسر و چه دختر) که برند دنبال مشکلات رفتاری و شخصیتی که دارند و فعالانه سعی کنند حلش کنند و همسر فقط باید ساپورت کنه و کمک. آیا حق شما نیست در ارتباط با کسی باشی که بالغانه و مسئولیت پذیر میره دنبال حل مشکلاتش؟آیا حق نداری به جای اینکه اوایل زندگیت و سال های جوانیت را در کنار یک فرد بیمار دست به عصا راه بری و تحقیر بشی با کسی باشی که درکت کنه و شعورش برسه که همه ما ممکنه در کودکی و یا در طول زندگی آسیب بخوریم و باید خودمون مسئولیت اصلاح مشکلاتی که احیانا این آسیب ها ایجاد کرده را بپذیریم؟همین برخوردهاست که باعث میشه اکثریت افراد در جامعه ما تلاشی برای رفع مشکلات خودشون نمیکنن.نه مشکلات رابطه،مشکلات شخصی خودشون.امیدوارم تاپیکت را به بیراهه نبرده باشم.ولی روی موضوع شما حساسم چون شما خودت دنبال اصلاح مشکلات خودت هستی و به نظرم واقعا ناعادلانه است که سطح درکی مثل شما توی زندگی با سطح درکی مثل همسرتون حروم بشه.بعلاوه فشار مداوم تولید نفرت و انزجار هم میکنه.یعنی احساسات مثبت الآن شما بعد از نهایتا یک سال زندگی مشترک چیزی ازش نمیمونه.
-
سلام به همه.من ساعت ها با مشاورم با هم تحلیل کردیم.
همسرم رفته بود گریه و زاری که من رها رو دوست دارم.
اما اونه که صددرصد مقصره.رفتارای من همه واکنش به رقتارهای اونع.
رها مشکل داره و سالم نیست و....و درنهایت هم حاضر به پذیرش هیچی نشده بود.
گفته بود من پیش مشاورای دیگه رفتم همه تایید کردن رها بیماره و مشکل داره و...
مشاورم گفته بود خوب مشاوره کا یک طرفه نمیشه رها رو هم ببر گفته بود نمیشه لازم نیس.من خودم از طرف رها تست هم دادم و مشکلاتشو شناسایی کردم.
و کلی حرف های دیگه و تخریب صددرصدی من تا خودش رو اثبات کنه.
حتی بعد اینکه قطعی شد جداییمون باز رفتا بود پیش مشاورم که من اومدم رفع شبهه کنم از خودم که شما منو مقصر نبینی.
مشاور گفت حتی الان که زندگیش از هم پاشیده دنبال اثبات صرف خودش هست نه دنبال راه حل.
در نهایت مشاوره گفت ته این زندگی له شدنت هست.
چون همسرت شدیدا انعطاف ناپذیره و مخصوصا این که با دین توجیه میکنه و به خودش اجازه ی هرکاری رو میده.
نمونه اش همش جوش های صورت منو چک میکرد و اگر کمی ملتهب بود فک میکرد نجسه و باید برم حموم و تذکر میداد.هی تکرار میکرد و توجیهش این بود پیامبر گفته مومن اینه ی مومن هست.
واقعا با مشاور چندساعت تحلیل کردیم و همه ی جوانب رو سنجیدیم و دیدیم مشکلات یکی دوتا نیست.ایشون هم حتی حاضر به پذیرش مشکلاتش نمیشه چه برسه به درمان.
با تمام سختی های پیش رو تصمیم جدیم رو برای جدایی گرفتم.
مشاورم گفت توهم اشتباهای رفتاری داشتی و صادقانه از اول اومدی گفتی و راه حل خواستی.در کنار بدیای همسرت خوبیاشم گفتی.اما همسرت تا حالا حتی یه نکته ی مثبت از تو نگفته و فقط دنبال توجیه کارهای اشتباه خودشه.
با پدرو مادرم صحبت کردم.به قدری خ شحال شدن که انگار عروسیه.گفتن ما دوساله هیچی نگفتیم که تاثیری نزاریم ولی ما میدونستیم این شخص مرد زندگی نیست.چون حتی یه حرف ساده هم نمیشه بهش زد.همه چی و با عینک بدبینی میبینه.به همه چیز حساسه.حتی به فعل و فاعل جملات گیر میده و هیچ انعطافی نداره.هرخوبی هم بوده مقطعی وگذرا بوده و باز برمیگرده به قبل
درنهایت تصمیمم رو گرفتم.مشاورم گفت گواهی هم میدیم که همسرت بیمار بوده و اختلال شخصیت داشته.
من قبلا خیلی عذاب وجدام داشتم ولی الان واقعا ایمان اوردم که درست شدنی نیست.
کسی که حتی به مادرش توی جمع بدرفتاری میکنه و دایم حالت تهاجمی داره بعدا با همسرو فرزندش هم همینطور خواهد بود.
مادرم تماس گرف.ایشون گف امروز برای جدایی میره پیش وکیل که توافقی تموم کنیم.مهرم هم 14 تاس ک بخشیدم.
از دوستان میخوام برام دعا کنین
-
سلام رهای عزیز
راستش منم با خوندن این پستت خیلی خوشحال شدم.
چون مشخص بود که لیاقت شما یگ زندگی ایده آل است.اما خب هیچوقت نتونستم بهت طلاق رو توصیه کنم.
منم دوران عقد تلاش زیادی برای بهبود رابطمون کردم.
اما اینکار فقط باعث شد که طرفم خودش رو روز به روز محق تر بدونه.
زندگی با کسی که خودش رو کاملا بی عیب و نقص میبینه واقعا طاقت فرساست.
برات بهترین هارو آرزو میکنم.:72:
-
تمام دردها کمبودها بدبینی ها از کمبود محبت از تنهایی شروع میشود
حال اگر جایگاه شما عوض شده بود چه انتظاری داشتی ؟
توقع شما از همسرت چی بود ؟
ممکن بو.د هنوز به این باورنرسیده بودی که اشکال از شماست ؟
چون حسه خود برتری داشتی !!!1
ان وقت چقدررر دست پا میزدی که طلاقت ندهد ؟
زندگی درک تفاوتها فرهنگها درک موقعیت خانوادگی تربیت است و از زمانی که شروع مبشود ان همبستگیست که پایه ها را محکم میکند
-
دوست عزیزم خوشحالم که تصمیم گرفتی قدر خودت را بدونی.در جواب اسما هم باید بگم اگر قضیه برعکس بود اولا خیلی از آقایون حتی همینقدرم برای حفظ زندگی مشترکی که هنوز شروع نشده تلاش نمی کردند.ثانیا مطمئنا کسی اون آقا را به صبر بیشتر از این دعوت نمی کرد اینطوری که شما داری اصرار میکنی روی موضع خودت،اون هم وقتی مشاوری که از اول موضع حفظ زندگی داشته الآن داره توصیه میکنه به جدایی .گذشت و فداکاری از حد که بگذره اسمش میشه کوته فکری و حماقت چون نتیجه اش میشه یک طلاق تلخ تر و عمر هدر رفته بیشتر و سرنوشت یک بچه معصوم که بازیچه مادری میشه که میخواد شوهرش را نجات بده و پدری که بیماره و نمی پذیره و الگوی مناسبی برای اون بچه نیست.
-
سلام رها خانم
پیگیر تاپیکتون هستم همگی میدونیم این تصمیم رو بعد از تلاش زیاد برا حفظ زندگیت گرفتی من هم امیدوارم هر چه زودتر به نتیجه برسی.
ولی راستش یه موضوعی مابین این تاپیک خیلی من رو آزرده میکنه اینکه یه مرد دو سال از عقدش گذشته باشه وتو این مدت حتی برا همسرش حلقه ازدواج هم نگیره و حتتتی پول تو جیبی خانم هم از طرف خانوادش تأمین بشه نمیدونم اسم این رو واقعأ چی میشه گذاشت ولی مطمئنم که این مرد تقاص این بی توجهی رو خواهد داد.
-
سلام زمستان جان.ممنون از حضورتون و دنبال کردن تاپیک من.
فقط چون نخواستم گناه باشه گفتم توضیح بدم.
ایشون وقتی میخواستیم بریم محضر گفت بریم بخریم چون پدرش تازه فوت شده بود خودم گفتم بعدا.
اما دیگه بعدش اهمیتی نداد و علتش رو میگفت وقت ندارم.
ی بارهم گف با مادرم برو که من گفتم خوب شماهم باید باشی که من برات بخرم.
خلاصه خریداری نشد.یکبار هم گفت حلقه مرحله ی اخر من هنوز به تو اطمینان ندارم که بخرم و...وبعدش هم هربار حرف شد گفت من وقت ندارم.شغلم اینطوریه.اما بنظر من فقط توجیه بود وگرنه چندساعت بیشتر نمیشد.
برای پول توجیبی هم میگفا اگه خواستی بگو ولی اینجوری نبود خودش موظف باشه بپرسه یا بده.
فقط ماه های اخر که برای امتحان خونه اش بودم که ببینیم میتونیم یانه یه مقدار زد به کارتم.
ولی بقیه خرجا همیشه با پدرم بور.
اما درکل من بازم به اینا اهمیت نمیدادم هرچند شاید نشانه های خوبی نبوده.
اونچه مصمم کرد به جدایی رفتارهای اخلاقی ناشایست ایشون بود.
حتی مادرم برای وکیل تماس گرفتن خیلی با حالت پرخاش با مادرم صحبت کردن.
و من ادمی ام که احترام واقعا برام مهمه ک متاسفانه دریافت نکردم و...
بازم برام دعا کنین
-
سلام رها خانم.خوب من همه اینایی رو که گفتی تو پستای قبلیت خوندم و با توجه به اونها نظرم رو گفتم قبلأ هم گفته بودی زمان عقدتون دو هفته بود که پدر ایشون فوت کرده بود و به خاطر هزینه مراسم تو وضعیت مناسبی نبود و حتی خودش میخواسته بخره که شما خودت گفتی بدلشو بخریم و.....
ولی هیچ کدوم اینا دلیل نمیشه که یه خانم تا دو سال حلقه ازدواج انگشتش نباشه حتی اگه ایشون مطمئن هم نباشن،و مهمتر اینکه منظورم ارزش مادی حلقه یا میزان ساپورت مالی ایشون از شما نیست اون آقا حتی به اندازه پول یک حلقه یا وابستگی عاطفی که حلقه میاره حاضر نشده مایه بذاره اونوقت انتظار داشت شما جهاز ببری خونش و مثل یه زوج کامل باهاش زندگی بکنی. اینا همش نشون میده ایشون خودشم نمیدونسته چی از این زندگی میخواد اونوقت شمارم تو این مدت انقدر تو مشکل انداخته.
-
بله زمستان جان دقیقا درست میفرمایید.
خیلی وقت ها دقیقا همین ازارم میداد که میدیدم ایشون از من انتظار داره جهاز ببرم و زندگیمو شروع کنم و خودم رو اثبات کنم تا بعدا حلقه و مراسم و...اینا خیلی ازار دهنده بود.نه بحث مادیش دقیقا همون حس ارزش قایل شدن برای خودم و خونوادم که حسش نمیکردم.