مرسی shad عزیزم
نمایش نسخه قابل چاپ
مرسی shad عزیزم
بلوم عزیز به نتیجه ای رسیدی/؟
سلام الینای عزیز
من با آرش صحبت کردم بهش گفتم مستجرت بلند شد باید تکلیفمون مشخص بشه اون می گه اگه به من باشه من دوست دارم زودتر درست بشه ولی تو که خانواده ی منو می شناسی
میگه من که نزدم زیرش اگرم تاحالا طول کشیده برای اینه که بهم برسیم الینا جون مشکل من خود آرشم هست آخه آرش واقعا داره خورد می شه از یه طرف مشکلات خودشو قسط و مسایل کاریش از یه طرف خانوادش
که اصلا نمی فهمن درسته که آرش باید خانوادشو راضی کنه ولی منم نمی تونیم فقط به فکر خودم باشم می دونم از دست من کاری بر نمی یاد ولی نمی خوام اذیتش کنم
مادرش حرفای غیر منطقی می زنه مثلا به آرش گفته مادرش تو مراسم یه کلمه حرف بزنه ما بلند می شیم می آییم بیرون
آخه مگه من می تونم به مامانم بگم تو هیچی نگو اونم بعد از این همه مسخره بازی آرشم می که اگه بخوان اینجوری بیان ارزشو احترام تو و خانوادت از بین میره
بخدا نمی دونم چیکار کنم دیشب مرد به این بزرگی گریه می کرد میگفت من از خانوادم خیری ندیدم تو دیگه منو تنها نزار
من مطمئنم که اونا بالاخره راضی میشن
به نظر من اون قبول کنه تا بیان خونتون ببینید چی میگن شاید وقتی دوخانواده جلوی هم قرار بگیرن خیلی بهتر باشه
سلام خانمی. صبر کن. تو مدتو تعیین کن. انقدر هم سعی نکن آرش رو لوس کنی.
عزیزم باور کن یک روزی تمام این راه ها رو که تو الان داری می ری من رفتم.
صبر کن و همه چی رو به خودش واگذار کن عزیزم.
سلام نازنین جان
من مدت تعیین کردم رو حرفمم هستم ولی خیلی دلم براش می سوزه خیلی
الینا جان مرسی
خودمم به همین نتیجه رسیدم
می دونم چی می گی ولی اشتباهه خانمم. یک بار دیگه برو تاپیک منو بخون. با دقت . کاملا می فهمی منم یک روزی عین تو فکر می کردم ولی دیدی که خیلی اشتباه ها کردم.
عزیزم صبر کن و دخالت نکن.
مرسی از راهنمایی ها تون دوستای گلم
دیشب یه اتفاق بدی افتاد
آرش که اومد دنبالم خیلی کلافه بود بهش گفتم چته گفت حال و حوصله ی حرف زدن ندارم تو شرکت مشکل دارم بیشتر از اینم نپرس منم چیزی نگفتم
بعد یهو گفت فردا میرم خونه رو بسپرم به بنگاه برای اجاره منم گفتم مگه قرار نبود قضیه تا اون موقع درست بشه یهو عصبانی شد گفت انقدر همتون منو تحت فشار نزارین من اندازه ی خودم مشکل دارم توام اگه فکر می کنی عمرت داره حروم می شه می تونی منتظره من نمونی شاید تا اون موقع درست بشه شایدم نشه فکراتو بکن
منم از وقتی که رسیدم خونه اشک ریختم تا سا عت 12 که زنگ زد گفت چرا صدات ای توریه ....
تازه می گه اتفاقی نیافتاده من که چیزی نگفتم شلوغش کردی منطقی باش یکم
آخرشم گفت خانواده ی من اذیتت می کنن بعد ازدواج من می شناسمشون با کم محلی و رفتاراشون تو رو داغون می کنن حتی مادرم به زبون اومده اگرم بعد عقد بیاد خونه ی ما تحویلش نمی گیریم به همه هم میگیم که به زور اومده تو خانوادهی ما
تلفنو که قطع کردم خواهرم با صدای گریه کرده زنگ زد گفت تورو خدا خودتو سنگین نگه دار ...
بعدا معلوم شده بود که مادر آرش به خواهرم زنگ زده گفته حتما مشکلی پیش اومده که مامانت اینا انقدر راحت می خوان دخترشونو بدن به آرش بالاخره جوونن حتما تو این 4 سال شیطونی کردن برای پسر ما که می گذره ولی خواهر شما به عنوان یه دختر باید خودشو محکم نگه می داشت
وقتی خواهرم اینن حرفا رو می زد احساس می کردم همین الان دارم می میرم تا صبح انقدر گریه کردم که 3 تا 4 بار بالا اوردم تا ایکه مامانم بهم قرص داد تا خوابیدم
آرش از این حرف خبر نداره چون مامانش دیروز صبح به خواهرم زنگ زده
آدم چقدر می تونه پست باشه که این حرفو بزنه
:302: