سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
اگه قرار بود به حرف دلم گوش كنم كه اصلا؛ از همون اول هم نمي آوردمش.قبلا؛ گفتم اون در آغاز پايان قصه را تراژيك كرد.وقتي دوماه بود عقد كرده بوديم راه دادگاه و دادسرا و تشكيل پرونده ها را در پيش گرفت .معمولا؛ در دعواهاي خانوادگي (تاكيد ميكنم خانوادگي يعني زن و شوهرهاي در حال زندگي مشترك) پس از هر مشاجره و يا دعوايي طرفين با پا درمياني يكي از نزديكان قايله را پس از چند روز پايان ميدهند و اين در واقع در جهت حفظ و نگهداري از زندگي مشتركشان است كه از تقصيرات جزيي يكديگر گذشت مينمايند.اما همسر من چه كرد .آن دوستاني كه دايما؛ مرا سرزنش كرده و حرف از عدم استقلال شخصيتي من ميزنند چرا توجهي به اشتباهات همسرم نمينمايند.او پس از اولين مشاجره كه البته مقصرش هم خودش بود (او در حضور جمع خانواده ام با ادبياتي آمرانه با من صحبت ميكرد و با ايما و اشاراتش در حضور ايشان سعي در تخريب و تمسخر من مينمود اينها مربوط به روزهاي اول ازدواجمان است من در اين روزها از رفتارهاي بسيار زشت و ناپسندش كاملا؛ مبهوت و متحير بودم و با توجه به موقعيت اجتماعي كه داشتم و با خانمهايي كه در طول سالها در ارتباط كاري يا تحصيلي و يا حتي مروادات ساده اجتماعي بوده ام هرگز چنين رفتاري را نه از كسي ديده و نه شنيده بودم .دختربچه بيست ساله اي كه با گستاخي تمام حرمتها را شكسته و بجاي طنازي و دلبري و جلب توجه من در نقطه اي مقابل آن سبكي و بي تربيتي و دلزدگي را پيشه خود ساخته بود)
آخرين راه حل را البته با حمايت خانواده اش برگزيد.هيچكس نميتواند بگويد او بچه بوده و اشتباه كرده چرا كه اينكار با تاييد صددرصدي خانواده اش بود و ايشان بودند كه او را تا كلانتري رسانده و در جهت تشكيل پروتده اي به راستي دروغين ترغيبش ميكردند.دروغين بدين جهت كه اصلا؛ ضرب و جرحي صورت نگرفته بود و او پس از مشاجره لفظي و اخراجش از منزل پدرم به سرعت به كلانتري مراجعه نموده و اقدام به شكايت به اتهام ضرب و جرح نمود در حاليكه پدر و برادرانش نيز وي را همراهي ميكردند.بخوبي يادم هست وقتي در كلانتري به وي نزديك شده و در كنارش نشستم آرام به او گفتم خانم چرا دروغ اصلا؛ چرا اينجا و مهمتر چرا با پدرت . او در پاسخ گفت چرا نه. با تو و امثال تو بايد اينگونه رفتار نمود.گفتم اما من داشتم ميامدم كه از تو عذر خواهي كنم .به يكباره از جا برخاست و در حضور افسر كلانتري و پدر و برادرانش سيلي محكمي را به گوش من نواخت.
اينها همه مربوط به روزهاي نخست آشنايي با ايشان بود مربوط به زمانيكه هنوز زندگي مشترك را آغاز نكرده ايم.او در خانه پدرش و من هم در خانه پدرم.
شما فرموده ايد((من به عنوان يه زن بهت مي گم هرگز از همسرت ينين انتظاري رو نداشته باش عموماً براي زنها يه مقداري طول ميكشه تا گذشته رو فراموش كنن و اون رو هي به رخ نكشن))
همسر من چه چيز را بايد سعي كند كه فراموش كندشما خود قضاوت كنيد اگر همسر من فقط و فقط همين يك اشتباه صدرالذكر را مرتكب شده باشد از جانب چند درصد آقايان قابل گذشت و بخشش هست.من او را بواسطه صدبرابر اين اشتباهاتش هم بخشيدم و فراموش كردم.(بگذاريد دليلش براي خودم محفوظ بمانداما بدانيد بواسطه عشق و دوست داشتن اورا نبخشيدم) او چه چيز را بايد فراموش كند.آيا اشتباهي از من را ديده يا ظلمي را تحمل نموده و خم به ابرويش نياورده كه حالا مجددا؛ تكرار شده باشد و فراموش كردنش برايش سخت باشد.باور كنيد من خودم را تبرئه نميكنم من صد در صد قبول دارم كه اشتباهاتي را داشته ام اما اين را قاطعانه بگويم كه اشتباه من فقط در مقام واكنش بوده و هرگز آغازگر يك بحران نبوده ام.به همين دليل هم فراموش كردن واكنش شخصي كه از جانب ما رنجيده باشد معنا پيدا نميكند.اينها را گفتم و اين را نيز بگويم كه بازهم بخاطر دخترم حاضرم او را ببخشم و فقط بعنوان يك هم اطاقي بپذيرمش آن هم فقط به خاطر دخترم.والا زني كه به روي شوهرش چاقو بكشد ديگر لياقت همسر بودن را ندارد.
در مورد كسري هاي زندگي و غر زدنها هم بايد توضيح دهم به لطف خدا كسري خاصي در زندگي نداريم و زندگيمان اگر از همه آنهايي كه با مراوده دارند بهتر نباشد بدتر هم نيست لذا از اين بابت هم مجالي برا تخاصم نيست.
گفتي((رك و راست بهت بگم با گذشته اي كه داري ممكنه خودت تغيير كني اما انتظار نداشته باش همسرت ، خانواده ها و در يه كلام كل چيزها و كساني كه در گذشته باهاش سرو كار داشتي خيلي زود تغيير كنن. پس اگر ديدي نمي توني جدا شي بايد مردونه به خودت قول بدي كه روند زندگي ات رو مردونه بسازي))
متوجه منظورت از مردونه ساختن نشدم.من ميگم تخريب به دست من نيست .من خودم حالا يه مخروبه ام مردي كه غرورش زير پاهاي همسرش له شده .آبرويي برام باقي نمونده پيش همه احساس سرافكندگي دارم.از مراوده با همه دست شستم.تو آپارتمان روي سربلند كردن ندارم.تو محل كارم منزوي شدم.اينو همه ميگن كه من با چهار سال پيش از زمين تا آسمون فرق كرده انم.حالا ديگه چي برام مونده كه بخوام بسازمش .اين پيكره پكيده رو از كجا ميشه ساختش .والا من كه بلد نيستم.
((البته وقتي تو عشق بورزي وقتي تو مهربوني كني وقتي نشون بدي دلت يه زندگي ساده و تازه مي خواد اون هم روشش تغيير مي كنه ))
ديگه عشق ورزي و مهربوني و دوست داشتن و همه اينها رو فقط براي دخترم بلدم و لاغير.من از زنم به معناي واقعي كلمه متنفر شدم.اون از هيچ كاري فروگذار نكرد.اون از تمام ابزارهاي قانوني و عرفي اش بهره كامل برد و يه پل هم پشت سرش باقي نگذاشت.احساس ميكنم اگه بتونم دوستش داشته باشم بايد در سلامتيم شك كرد.
(((اگر به خاطر دخترت مي خواي باهاش زندگي كني اين اشتباه بزرگ رو مرتكب نشو)))
من بخاطر دخترم هر كاري ميكنم .اما نميدونم صلاح دخترم چيست .وجود پدرو مادر در كنار هم حتي پدر و مادر متخاصم يا وجود يكي از اونها (البته به لطف قانون بدن شك خودم)بدون جنگ و دعوا؟؟؟؟اين سوالي كه دنبال جوابشم.اينها كه بالا ذكر شد تنها برگي از كتاب بزرگ زندگي پر ملالم بود كه البته مشتي است نشان از خروار.باتشكر