ماندگار عزیز، فکر کنم دیگه مهمونی رو رفته باشی..
به هر حال امیدوارم که همیشه در تمام لحظه های زندگیت بهترین تصمیم رو بگیری عزیزم
:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
ماندگار عزیز، فکر کنم دیگه مهمونی رو رفته باشی..
به هر حال امیدوارم که همیشه در تمام لحظه های زندگیت بهترین تصمیم رو بگیری عزیزم
:72:
سلام خانمی ؟ رفتی ؟ چه خبر ؟
کجایی ماندگار جان
ما منتظریم
سلام
آره رفتم ، ! اولش كه وارد خونه شدم مادر شوهرم اومد جلو و در حالي كه يه اخم كوچولو رو ابروهاي كموني اش نشسته بود منو بوسيد و بهم خوش امد گفت و گفت كه بشين برات چاي بريزم ؛ همسرم هم به صورت زيركانه شاهد اين مصاحبت ما بود .
انگار راضي به نظر ميرسيد چون من نه تنها لبام كه تمام صورتم مي خنديد ؛ اصلا نمي دونم اين روحيه شاداب رو از كجا قرض گرفته بودم ؛ خلاصه اينكه من با ياد آوري حرفهاي شما دوستاي خوبم ؛ تونستم اونشب رو به خوبي هر چه تمامتر بگذرونم . و فقط به اين جمله كه خوشحال باشم فكر مي كردم كه اگه اشتباه نكنم الينا جون تويه يك پستش گذاشته بود كه خيلي بهم كمك كرد
از همتون ممنونم
خوشحالم ماندگار جان
امیدوارم مشکلاتت حل شه عزیزم