-
به نظر من دچار بد بيني افراطي شديد و تمام نيت ها و انگيزه هاي شوهرتون رو منفي مي بينيد . كارهاي بدي كه كرده قبول دارم ولي در خصوص نيت ها و انگيزه هايي كه براي برگردوندن شما داره ، منصفانه برخورد نكرديد . براش ميصرفه يعني چي ؟ اين نگاه شما براي زن و شوهرها خوب نيست . البته كه بايد براي همديگه بصرفيم ! ولي اينجوري بيان كردن قشنگ نيست . اگر گفته بايد با كفن مي رفتي هم حرف خوبي زده و نشون ميده شما رو تا پايان عمر ميخاد . اون قلدر بازي ها هم كه عادي هست و انتظار نداشته باشيد دوباره ماشين رو گل بزنه و بياد دنبال شما
ولي قبول دارم كه بايد مقداري متنبه بشه و مقداري اطمينان پيدا كنيد كه فحش دادن و كتك زدن تكرار نميشه . الباقي حرف ها تون به نظرم خوب نبود . بعداً بيشتر صحبت مي كنيم
-
سلام دوستان
آقا بهزاد ممنون از پیگیریتون
اینکه بدبینم قبول دارم ولی براحتی نمیشه اعتماد از دست رفته م برگرده ازش بدقولی دیدم خیلی زیاد، میدونم ثبات نداره و تحت شرایط مختلف تصمیمش عوض میشه
مساله دوم خانوادمه قبلا که خطاییم نداشتن باهاشون لج بود و به هر بهانه ایی احترامی میکرد و هر مشکلی رو به اونا ربط میداد و فحش بارانشون میکرد
الان میدونه پدر و مادرمم با طلاق موافقن بیشتر ازشون کینه داره و میگه باید دورشونو خط بکشی و من میدونم اگه بخواد کاری میکنه که نتونم هیچوقت ببینمشون واین اصلا برام قابل تصور نیست
مساله بعدی اینه که روحا و قلبا میخوام جدا شم یعنی آرمشمو در طلاق میبینم میدونم بعد طلاقم مشکلاتی روبرومه ولی کشش اون زندگی پر از تنشو ندارم
بهتون گفتم که بهم فرصت فکر کردن داد و قرار شد اگه خواستم برگردم باهاش تماس بگیرم و اگرم تماس نگرفتم یعنی رو تصمیمم برا جدایی موندم
دیشب پیام داد که با سکوتت فهمیدم منو دیگه نمیخوای ولی من تا آخر عمر طلاقت نمیدم
صبح دم در مدرسه م بود بازم اصرار کرد که باهام کار داره ، ایندفه التماس میکرد دیگه چیزی ازون همه غرور و تکبر نمونده بود گریه میکرد گفت هیچوقت اسم طلاقو نیار
گفت بهت تعهد میدم که تا آخر عمرم بهت وفادار باشم و هیچوقتم بچه نخوام
حالش خوب نبود راضی نبودم با این وضع ببینمش انتظار نداشتم واسه نبودنم اینقد بهم بریزه
دلم طاقت نیاورد و چیزایی که نباید میگفتمو گفتم
گفتم برام همه دنیام بودی هر وقت گفتی بمیر میمردم و هر وقت میخواستی باشم تمام وجودم بودن میشد برات
هیچوقت نخواستی درکم کنی منم محبت میخواستم توجه و احترام میخواستم وقت دلتنگیام آغوشتو میخواستم بچه دار نشدن برام عین عذاب بود
بجای اینکه سنگ صبورم باشی طعنه میزدی با کارات حساسم میکردی همیشه این ذهنیتو داشتم که منو نمیخوای و بالاخره یه روزی میگی زن میگیرم و گفتی
بهش گفتم چرا باید این اتفاق میافتاد تا بفهمم برات ارزش دارم؟ گفت قبول دارم بد کردم ولی از الان تا اخر عمر دیگه کاری ندارم جز جبران بدیهام
اینقد برام خوب بودی که الان به این روز افتادم و نمیتونم ازت دل بکنم
ازم خواست برگردم و دیگه طولش ندم
دوستان عزیز سردرگمم پر از تردید و تضاد اینهمه رفتار متناقضو نمیتونم هضم کنم من خودمو برا جدایی آماده کرده بودم فکر میکردم اونم از خداشه چون بارها گفته بود برو و دست از سرم بردار
آقا بهزاد بخدا نمیخوام از موقعیت ضعیفش سواستفاده کنم امروزم که با این حال دیدمش از خودم بدم اومد
هیچوقت راضی به این نبودم ولی الان چی؟ الان که پدر و مادرمم نمیخوان برگردم خودم چی با اینهمه سرخوردگی و دلشکستگی ..
-
خواهش میکنم دوستان نظرتونوبگید برام مهمه من جایی نمیتونم حرف بزنم افکارمو نمیتونم متمرکز کنم به تمام معنا سردرگمم شاید حرفاش بخاطر ترحم و دلسوزیه شاید وجدانش ناراحته و اینارو میگه ولی قلبا منو نمیخواد اگه برگردمو تمام قولاش یادش بره و بگه پشیمونم
اگه تا آخر عمر بچه دار نشم چرا بپام بسوزه چون بد نبودم در حقش باید انتظار داشته باشم از حق پدریش بگذره من میدونم چقد بچه دوست داره
من با اینهمه افسردگی و دلمردگی میتونم دوباره همون باشم؟؟؟؟؟
اینا همش احساسات و هیجان زودگذره چطور اعتماد کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قبلنا بارها بهش فرصت دادم و از خطاهاش گذشتم ولی بازم روز از نو روزی از نو حتی میدید چی ناراحتم میکنه روش زوم میکرد
اگه اینبارم همینطوری باشه چی؟؟؟؟؟؟ یا شاید هیچوقت فکر نمیکرده بخوام برم و ایندفعه باورش شده تصمیمم جدیه به خودش اومده ؟
شاید میدونه آدم احساساتی هستم دست گذاشته همونجا
چرا اینطوری شدم چرا نمیتونم فکر کنم کاش همه چی خواب باشه چرا اینقد حالم بده .................................................. ............
-
محبت و دوست داشتن که خیلی ارزش داره، تو این دوره و زمونه که بیشتر آدما بویی از عاطفه نبردن خیلی خوبه که این مرد دوستت داره،ودوس داشتنش هم زلاله و یک رنگه،کاش یه راهی بود که آقا غوله یه خورده رفتارای خوبی یاد بگیره، راستی این رو دوست داشتنت هم حسادت داره،یه کی باید این میونه رو بگیره که خانواده ات جلوش ظاهری هم که شده تحویلش بگیرن و دعوتش کنن و از تو بخوان که باهاش آشتی کنی و یه خورده تعریفش رو بکنن تا خانواده ات رو ازت نگیره، من 8 ماهی هست طلاق گرفتم خیلی هنوز برام سواله آخه چرا محبتایی که کردم اینقدر بی نتیجه بود و تو قلب سنگی اون خانواده و پسرشون جایی نداشت، بهت تبریک میگم که این ّآقا اونقدر دلش پاک هست که زبون محبت رو میفهمه و قدردانه، البته تو هم زن با ارزشی هستی برات آرزوی دنیا و آخرت خوب دارم:72::72::72::72::72::72::72::72::72::72:
-
من یه راهی بذهنم رسید که خانواده ات دعوتش کنن و کلا تو زندگیتون ظاهرا هوای اون رو داشته باشن و دعوتش کنن براش کادو بگیرن ، تا هم بتونن با تو رفت و امد کنند و هم بابات جای پدر نداشته شوهرت رو بگیره ( یامه گفتی بابای شوهرت خیلی پیر بوده که شوهرت بدنیا اومده) ، این مرد میترسه که خانواده ات رو بیشتر از اون دوست داشته باشی و و جای شوهرت رو برات بگیرن، حالا اگه خانواده ات دعوتش کنن وپیش اون از تو خواهش کنن که برگردی سر زندگیت واشتباهاتش رو بروش نیارن و ازش تعریف کنن وبهش بفهمونن که مثلا دوستش دارن،و بعد از آشتی کنون هم مرتب دعوتش کنند و تو کاراشون شریکش کنن مثلا مسافرتا ، کارایی که یه مرد به پسرش میگه ،یه کاری کن پدرت براش پدری کنه، تازندگیت یه رونقی بگیره، کم کم رابطه خوب با زنش رو از بابای خودت یاد میگیره چون شوهرتو ضعفش محبته و وقتی محبت ببینه بهتر میتونه محبت کنه
-
دوست عزيز من قبلا هم پيش بيني كرده بودم كه ايشون داره وارد موقعيت ضعيفي در برابر شما ميشه و تمام نظراتم رو براي مواجهه با اين شرايط عرض كرده بودم . رفتارهاي شوهر شما متناقض نيست و قابل پيش بيني هست و من كامل دركش مي كنم . دوست داشتنش واقعي ابراز شده و در اين ترديد ندارم ولي تكرار شدن رفتارهاي بدش هم هيچ تضميني نداره و نياز به زكاوت شما در بهره برداري از اين نقطه عطف در رابطه داره . ضمن اينكه بايد با انصاف برخورد كنيد بايد نقشه ي راه محكمي داشته باشيد و از ايشون قول مردانه بگيريد كه اون ترس هايي رو كه اشاره كرديد پيش نياد . بچه دار نشدن يك تهديد بزرگ هست و راجع به اون مطمئن نيستم . ولي نزاريد خانوادتون بجاي شما تصميم بگيرن . به نظر من حتماً يك فرصت به صورت مشروط به اين بنده خدا بديد و مراقب غرورش هم باشيد چون اگر خورد يا له بشه ، به درد شما هم نميخوره و حتي ممكنه جري بشه و براتون مشكل درست كنه . پيشنهاد آخيش براي ترميم ارتباط همسرتون و خانوادتون خوبه و توصيه مي كنم با درايت از اين فرصت بهره برداري كنيد . براي طلاق زياد دير نميشه ! فعلاً يك شانس مجدد به اين كودك درب و داغون بديد ولي چك سفيد إمضاء نديد و با شرط و شروط منصفانه جلو بريد . براي طلاق عجله نكنيد ، حالا ٦ ماه هم دوباره يك تست بگيريد ، طوري نميشه . . .
-
آخیش عزیز متاسفانه خونوادم ازش دلگیرن حرفایی که شوهرم در موردشون گفته به گوششون رسیده(من هیچوقت مشکلاتمو با خونوادم مطرح نکردم ) و هیچکدوم از اعضای خانوادم مخصوصا پدرم دل خوشی ازش ندارن دلایل کافی هم دارن اگه بخوام روراست باشم از ته دل دوست داشتم همچین شرایطی پیش بیاد یعنی شوهرم بتونه موافقت پدرمو جلب کنه و پدرم ازم بخواد بهش یه فرصت دیگه بدم
ولی غیر ممکنه
آقا بهزاد عزیز بینهایت ممنونم ازتون
اینکه میگم رفتارش متناقضه چون هربار خیلی جدی میگفت دیگه نمیخوامت و تکلیفتو روشن میکنم اینقد گفت که تحملم سر اومد الان که ازش دورم خودشو به در و دیوار میزنه
قبلا هم گفتم ورای همه بدیهاش دوسش دارم و همیشه فکرکردم این حس یکطرفه س الان که با این رفتارش مواجه شدم شوکه م کاش یک هزارم رفتار امروزشو قبل اینکه تصمیم جدایی رو بگیرم داشت
دوستان عزیز اگه بخوام به شرایط برگشت فکر کنم قبلش باید مطمئن باشم پدرم راضیه ،نمیتونم رو حرف پدرم حرفی بزنم
-
خب با بابات حرف بزن ، راضیش کن، پدر ومادر ها واسه خوشبختی بچه اشون کم نمیذارن، اگه بابا مامانت کاری هم بکنن برای گذشت از اشتباهات آقات نیست برای خوشحالی توئه، بنظرم راضی کردن بابات نباید کار سختی باشه ، به قول اعضا واسه طلاق دیر نمیشه 6 ماه دیگه هم میشه بری، شایدم رابطه اشون با هم خوب بشه رو زندگی تو اثر مثبت داره از استرس هات کم میشه دکترا گفتن مشکل واسه بچه دار شدن ندارین ، اضطرابت که کم بشه شاید بچه دار شدی، پدر ها خیلی با گذشتن شوهرسابقم بابامو زده بود اما بابام واسه زندگی من هنوز سعی میکرد که طلاق نگیریم،من از بابام بخاطر حماقت شوهرم خجالت میکشیدم والا خیلی رو محبت پدرت حساب کن
-
اینکه نمی تونید روی حرف پدرتون حرف بزنید ، از نظر من بسیار بی ربط بیان
فرمودید. شما می تونید ضمن احترام بی نهایت به پدرتون ، نظر خودتون رو
اعمال کنید !!! هیچ کس مثل خودتون در بطن رابطه نیست و شایستگی تصمیم
گیری نداره . حالا میخاد پدر باشه یا کس دیگه . در ضمن شما دیگه اون دختر
کوچولو نیستی و خودت شوهر کردی و صاحب تجربه و شناخت هستی . این حرف شما
که نمی تونید روی حرف پدرتون حرف بزنید ، یک خطای آشکار هست و نشون میده
احترام به پدر رو با «حق تعیین سرنوشت» توسط خودتون قاطی کردید
خداوند تبارک و تعالی اذن پدر رو هنگام ازدواج اجباری کرده . ولی برای
برگشتن زن و شوهر به هم حرف دیگری زده !!! می فرماید «اگر زن و شوهر پس
از جدایی ، آهنگ بازگشت به یکدیگر کردند ، مبادا کسی از میان شما مانع آن
شود» در جای دیگه می فرماید «بازگشت زن و شوهر به یکدیگر پس از جدایی ،
اگر می دانستید ، برای همه شما پر برکت تر است» دقت کنید که کلام خدا مو
به تن آدم سیخ میکنه . داره تهدید میکنه که مبادا کسی بیاد وسط و دخالت
کنه . فوق العاده زیبا و عمیق بیان شده و بجز آدم هایی که موضوع رو تجربه
کرده باشن ، عمق درستی اینا رو کسی درک نمیکنه . اون اذن اول حتما درست
مطرح شده و اون تهدید دوم که میگه مبادا کسی مانع بازگشت زن و شوهر به هم
بشه باز به نظر من حرف تکان دهنده و زیبایی هست . شاید بعضی از دوستان
اعتقادی به دین نداشته باشن ولی بنده 7 مرتبه قرآن رو به فارسی دقیق
خوندم و چیزی زیبا تر از اون سراغ ندارم . البته نمیخام افکار خودم رو
تحمیل کنم به کسی . . .
شوهر شما همیشه شما رو دوست داشته و همیشه در حال دست و پا زدن بوده !!!!!
فرمودید «هربار خیلی جدی میگفت دیگه نمیخوامت و تکلیفتو روشن میکنم» خوب
منظورش این بوده که مطابق میل من رفتار کن و من دارم از تهدید استفاده می
کنم تا مطابق میل من رفتار کنی
بجز تفسیر بالا ، اون تهدید به طلاق هیچ بار مفهومی دیگری نداشته !! فقط
نشانه ناتوانی ایشون در تغییر رفتار شما بوده که نوعی دست و پا زدن هست
اگر درست دقت کنید
باز میگم . فقط خودتون این صلاحیت و حق رو دارید که در مورد سرنوشت
خودتون تصمیم بگیرید . حتی اگر تصمیم شما غلط از آب در بیاد صد شرف داره
به اینکه اختیار خودتون رو دست نفر سوم بدید . حتی اگر اون نفر سوم
پدرتون باشه . ولی ایرادی نداره اگر با هم مشورت کنید . به نظر من در
صورت مشورت پدرتون نرم میشه . ولی مشکل اینه که هنگام مشورت شما نمی
تونید همه چیز رو بگید و اگر همه چیز رو بگید هم اصلاً خوب نیست !!!!!!
به خاطر همینه که میگم احترام به پدر رو با حق تصمیم گیری خودتون قاطی
نکنید . تصمیم با شماست . شاید ظرافتی در کلام قرآن باشه که امروز برای
شما ملموس نباشه . . .
-
شوهرت با تمام بدیهایی که داره شما را عاشقانه دوست داره
به نظر من شما الان نمی تونی منطقی تصمیم بگیری چون خانوادت و خودت خیلی ازش عصبانی هستید الان در مورد جدایی یا زندگی تصمیم نگیر (این خیلی اشتباهه که در اووج عصبانیت تصمیم به طلاق گرفتی )
اما باید بدونی خواسته های منطقی ات چیه و به شوهرت بگی که چی می خوای
باید بدونی برا برای زندگی با شوهرت از چه چیزایی باید بگذری و درمقابل چی داری ( یه شوهر عاشق پیشه که حاظر باشه به خاطر همسرش عوض شه چیز کمی نیست )
یه سوال :
شما مطمئن هستی بعد از جدایی و طلاق می تونی با مرد ایده الت ازدواج کنی ؟
مطمئن هستی با ازدواج مجدد صاحب فرزند میشی ؟