اصلا چه لزومى داره کع منتظرتون باشند يا نباشند شما مى رىيد خواسگارى يا جواب بله است ىا منفى
نمایش نسخه قابل چاپ
اصلا چه لزومى داره کع منتظرتون باشند يا نباشند شما مى رىيد خواسگارى يا جواب بله است ىا منفى
شما که شش سال باهاش دوست بودی نمی دونی
ما ندیده و نشناخته چی بگیم؟
حالا عکستون را چرا گذاشتین اینجا؟
الان پدر دختر خانم ببینه که کلا قضیه منتفی می شه :227:
ممنونم ازت شیدا جان، من گفتم که تو این شش سال خیلی دوسم داشت، هر چیزی میگفتم گوش میداد و واقعا نگران خودم و کارام بود، فوق العاده احساسیو مهربون بود، گه گاهی هم بابت چشمش سر درد میگرفت و عصبانی بود من سعی میکردم درکش کنم و رو حساب اخلاقش نمیذاشتم، اما میخوام شما دوستای خوبم بهم بگید که یک دفعه گفت دیگه دوست ندارم این واقعی بوده؟ یعنی من دیگه براش اهمیتی ندارم؟ آخه چرا باید بهم بگه دیگه نمیخوامت، خوب میگفت خانوادم دیگه نمیذارن، اما محکم گفت نمیخوامت، خانوما این یعنی چی؟
دوست خوبم،
اگر یه ادم کسی رو دوست نداشته باشه 6 سال باهاش میمونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیمونه دیگه!!!!!!
پس دوستت داره..
در رابطه با این که گفته حتی دیگه مادرتم بیاد خواستگاری قبول نمیکنه :
پدر دختر فهمیده که دخترش 6 سال با یه پسری دوسته که هنووووووز کار نداره!!!! شما خودتو بذار جای اون پدر!!!!! نگران نمیشی؟ یه ادمی که میشناسی نه دیدی!!!
اون دختر غرورش جلوی خانوادش رفته زیر سوال ، باعث شده از شما ناراحت بشه... پس انتظار حرکت بدتر از اینو باید میداشتی دوست خوبم
پس لطفا مادرتو قانع کن برو خواستگاری، فوقش یه نه میشنوید، که به نظرم باید بازم پافشاری کنی اگه واقعا میدونی دوسش داری و خوشبختش میکنی! مطمئن باش اون دختر هنوز دوستت داره
من 1 ماه ار یه جوجه نگهداری کردم و مرد!!! هنوزم به یادشم... 6 سال بهم بودید 2 تا ادم!!!!
سلام
ميخواد واقعا عمل كني و بري جلو
ببينه يا مردش هستي يا نه
مرسی از همتون، واقعا آرومم کردین، افسون جان و محمد جان ممنونم، حالا اگر مادرم گفت بازم صبر کن چطور قانعش کنم؟ و مساله بعدی اینکه اگر مادرم باز مورد چشمش رو مطرح کرد چگونه برخورد کنم؟ چون میدونید تو فرهنگ ما یک دختر کوچک ترین نقصی داشته باشه دید به اون دختر عوض میشه؟ تو این مورد هم کمکم کنید، دیکه اتقدر گیج شدم و استرس دارم موندم چیکار کنم
دوست عزیزم
ایا همه بی عیب و نقصن؟ مشکل چشم دختر خانوم چیز جدی نیست که بعدا شما نتونید باهاش کنار بیاید در حالی که 6 سال این مسئله رو دیدید!!!
مشکل چشم بزرگتره یا مشکل روانی؟ ایا با یه دختر خائن... نازنازو... بی جنبه... ووووو.... میتونید کنار بیاید یا مشکل چشم عشقتون؟
یه چیزی میگم امیدوارم ناراحت نشی!!! من احساس میکنم خیلی تحت تاثیر حرف مادرتون هستید و بدون اجازه ایشون کاری نمیکنید!!!
من نمیگم خیلی کار بدیه، ولی اگر واقعا قصد تشکیل خانواده داری باید مستقل و صاحب عقیده باشی، چون این مساله رو زندگی زناشوییت تاثیر به سزایی میزاده حتی تو تصمیمات شخصی زندگیت!
با مادرتون خیلی جدی صحبت کنید که ایشون هم متوجه بشن که شما دیگه میتونید برای خودتون تصمیم بگیرید، حداقلش یه خواستگاری اومدنه.
اگر بیشتر از این صبر کنید کار از کار میگذره؛ بعدا شما با هرکی ام ازدواج کنید و خدایی نکرده کوچکترین مشکلی براتون پیش بیاد افسوس این روزارو میخورین چون فکر میکنید با دختر مورد علاقتون خوشبخت میشدید و مقصر اول مادرتون بعدم خودتون میدونید!!!
اینها بعدا مشکلاتی بین شما و مادرتون خواهد شد دوست من.
سلام mgbs1990:72:
نكته جالب تاپيك شما براي من اين بود كه بعد از شش سال رابطه كه به گفته خودتان به قصد ازدواج بوده است متوجه مشكل چشم اين خانوم شده ايد!
البته نه اينكه الان متوجه اين مشكل شده باشيد بلكه الان برايتان مهم شده است چرا كه اين براي اولين بار است كه اين خانوم را به طور جدي براي ازدواج در نظر ميگيريد و او را در نقش همسر خود تصور مي كنيد. اين به طور جدي با هدف فرضي رابطه شش ساله شما در تضاد هست.
كتمان نكنيد كه تاكيد مادر شما هم روي مشكل چشمي اين خانوم شما را دلسرد تر نكرده است! اين يعني شش سال بدون قصد ازدواج با هم بوده ايد و صرفا نياز هاي يكديگر را رفع كرده ايد! همين و نه بيشتر!
به هر حال، از نظر من نوشتن در اين تاپيك يا بررسي دلايل احتمالي و ... كمكي به شما نمي كند. بلكه تنها اقدام عملي و رفتن به خواستگاري مي تواند اين مسئله را روشن كند.
كه البته اگر به ان اطمينان داشتيد، و رابطه شش ساله شما بر اساس شناخت، و عشق و علاقه واقعي بود، براي شنيدن اين راه حل حتي نيازي به باز كردن اين تاپيك هم نداشتيد.
دوست من، مشكل شما شك و ترديد در درون خود شماست.
سنگ هات رو با خودت وا بكن و بعد هر چه سريعتر يا براي ازدواج يا فراموش كردن اين خانوم اقدام كن.
موفق باشيد:72:
كامران
مرسی افسون عزیز، من تحت تاثیر نیستم، ذکر کردم در یکی از پست هام رضایتش برام مهم هستش، میخوام به همسر مورد علاقم برسم اما همسرم برای مادرم قابل احترام باشه، مادرم قلبا ناراحت از این دختر و خانوادش، همه هم میگن صحبت کن، من میخوام بدونم متد خواصی هست تو این جور مواقع که بشه خانوادرو آماده کرد و رضایت کاملشون رو بدست آورد؟ اصلنم دوست ندارم قلدور گونه برای خواستگاریو بعدم ازدواج اقدام کنم، اگر قرار اقدام کنم چه متدی هست که هم مادرم با رضایت اقدام کنه هم به نتیجه برسم، چون الان با گاردی که مادر اون خانم و خودش گرفتن و از این ور هم مادر من یه جورایی ترس برداشته افکارم رو، خواهش میکنم راه کاری هست به من بکید قدم به قدم، خودم حال روحی مساعدی ندارم و افکارم پر از استرس هست، بازم تشکر از همه
ممنونم کامران جان از راهنماییت، من بعد از شش ماه اول رابطه متوجه مساله چشمشون شدم و واقعا هم تا به امروز برام اهیتی نداشته، مساله شش ساله اشتباهه من بود و قبول هم دارم و بچگانه به رابطه فکر میکردم، اما این مساله شک که شما فرمودید درسته انا بنده یک جنبه دیگر ماجرا برام شک بر انگیز هست، صحبت های متناقض که بندرو برای شروع زندگی یا بهتر بگم نحوه شروع زندگی درگیر کرده، بعضی از دوستان و مشاوره بنده میگن اگر الان شما اقدام کنید در آینده زندگی شما دچار استرس خواهد شد که هر بار قهر بویه رفتن خانم میدهد، همچنین مادرم که گفت تورو ترد کرده و این تو زندگیت بد میشه، یک سری از دوستان هم مثل همین تاپیک میگن باید زود اقدام کنم، من شکی در علاقه به معشوقم ندارم و کتمان هم نمیکنم شش سال اشتباهی کردم که واقعا به هنه توصیه میکنم این اشتباه رو نکنن، اما شک بنده از این بابت هست که باید من اقدام کنم، یا رسما من رو نمیخوان، حرف کدوم طرف از دوستان رو عملی کنم، بازم ممنونم از همه، از شما هم ممنونم کامران جان