نوشته اصلی توسط
ابی اسمان
وروجک عزیزم..خیلی برات حرف دارم.
عزیزم من از بابام گفتم پس حتما نخوندی.حقوق بابای من اصلا کم نیست.تو حسابش ان ملیون پوله ولی بیا خونه ی مارو ببین،60متره.بیا زندگیمونو ببین،خسیس میدونی یعنی چی؟یعنی بابات تو یک ماه ده تومن پول بزور بهت بده یعنی پول نده که حداقل تو دانشگاه غذا رزرو کنی!یعنی سال بگذره یادش نیاد پول بده یه مانتو بخری یعنی تفریح صفر رفت و امد صفر
وجهه اجتماعی میدونی چیه؟اونیه که ما خیلی داریم!هر خواستگاری بیاد از منم اصلا خوشش بیاد خوب؟بره از همسایه بغلیمون یک تحقیق ساده بکنه همونجا برمیگرده!
شده بابات بره دم در با صدای بلند هزاااار حرف زشت بزنه؟و تو اب شی ؟شده ابرو نه تو فامیل داشته باشی نه خانواده؟و قوز بالا قوز اینه که دلربا هم نباشی!اینها همه یک هزارم زندگی منم نیست عزیز دلم
بابای من پولداره!پولشو میخوام چکار؟داماد بابای من پولشو میخواد چکار؟
حرف واسه گفتن زیاده عزیز دلم..
خیلی حرفات درسته خیلیییی.قبول دارم.
اما کسیو میشناسم که همه چیزش صفر بود حتی خانوادش پدرش اعتیادی داشت که کلا چیزی متوجه نمیشه،یک ازدواج فوق العاده موفق داشته با پسری که هزار برابر ازش زیبا تره
من اگه بخوام مکشلاتمو بگم که یه طومار میشه.
مامان من منو همیشه قایم میکنه!اگه کسی از من خوشش بیاد خیلی رک میگه مگه تو چی داری؟واقعا عقل از سرش پریده!!
مامانم کلا فقط دو نفر تو عالم براش مهمن،دختر بزرگش،دامادش
الانم هیچی تغییر نکرده، هدف از این تایپیک اعتماد بنفسی بود که به کمک بقیه ای که شاید هیچوقت متوجه نبودن، تو خودم کشتم!
هنوز هم من تو همین خانواده ام با همین پدری که جلوی هیچ بشری برامون ابرو نزاشته و همین مادری که منو کیلومترها از خودش دور کرده!خواهری که فقط فکر خرج کردن از جیب مامانشه!همین!
شرایط همونه و تغییر نخواهد کرد
منم شاید مثل خیلی از دخترا بخاطر شرایطم یا نه اصلا بخاطر مصلحت ازدواج نکنم
هدف تایپیکم شاید دقیقا همین بود،تغییر خودم و پذیرش اینده ای که نمیخوام بزارم بهم تحمیل بشه،
قطعا ازدواج مهمه اما نمیخوام دیگه بهش فکر کنم.
بدتر از همه اونه که با هرکی دوست میشی یهو با یک ادم خیلی خوب ازدواج کنه:311:
دیگه نمیخوام اینا برام مهم باشه
میخوام کتاب بخونم واسه خودم بیرون برم شده تنهایی،میخوام بی دلیل خوش باشم نمیخوام انقد احمقانه و بسته فکر کنم..
فرصت زندگی فقط یک بار بمن داده شده و نمیخوام دیگه این افکار چرت و پرت بمن غلبه کنن.
اگر بخوام بهشون فکر کنم چیزی ازم نمیمونه،همونطور که تا الان منو خورده،
تهش چیه؟ازدواج نمیکنم!فدای سرم.نمیخوام منتظر محبت از کسی باشم میخوام خودم انقدر خودمو دوست داشته باشم تا حداقل به ظاهر،نیاز به محبت کسی نداشته باشم!
پستی که برام گذاشتی منو مصمم تر کرد عزیزم.
ممنون واقعا ممنون.:72: