سلام
برای آینده که پیش خودت نگهش داری چه برنامه ای داری؟
چرا بدون اون نمیتونی؟
کدوم قسمت اشتباهاتو فهمیدی؟
این جدایی توی این مدت چه تجربه ای بهت داد؟
دقیقا پاسخ همین سوالا رو به زبون خودت ، آروم و صادقانه بهش بگو.
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
برای آینده که پیش خودت نگهش داری چه برنامه ای داری؟
چرا بدون اون نمیتونی؟
کدوم قسمت اشتباهاتو فهمیدی؟
این جدایی توی این مدت چه تجربه ای بهت داد؟
دقیقا پاسخ همین سوالا رو به زبون خودت ، آروم و صادقانه بهش بگو.
اقای محترم یکم به خودت ارزش بده .فک میکنی با زور نگه داشتن مشکتت حل میشه.ببین میخواد حل کنه طرفت میاد یا نه.اگه فک میکنی اون نمیخوادت ولش کن.بهتر از اینه ک بعد دو سال با یه بچه طلاق بخواد.
میشل جان دوست عزیز به نظرت شما که بهم گفتی صبر کن این صبر کردن اگه بخواد موثر باشه حداقل تا چه موقع باید باشه؟ وچگونه باید باشه ؟؟؟ یعنی تو این مدت دیگه نه به کسی زنگ بزنم نه از کسی وساطت نخوام دیگه؟؟؟
سلام آقای یه بنده خدا،
من فکر می کنم اگه بعد از دعوایی که کردید، حدود 2 ماه صبر می کردید (یعنی اصراری بر هیچ چیز نمی کردید و فقط آمادگی خودتون برای بررسی مسائل در حضور مشاور خانواده رو اعلام می کردید)، تنش ها فروکش می کرد، همسرتون و خونوادش خودشون رو برای طلاق و یا ادامه ی زندگی مختار می دیدند، و تصمیم می گرفتند که می خوان چیکار کنن. و به احتمال زیاد آمادگی لازم برای حل مسائل رو پیدا می کردند.
اما الان به نظر می رسه که حسابی دست و پاهاتون رو زدید، و این ذهنیت رو ایجاد کردید که می تونن تا دلشون می خواد ناز کنن و نیازی به برخورد منطقی و اصولی با مسائل، و پذیرش سهم خودشون از مشکلات پیش آمده ندارند. بنابراین حالا به صبر و تعقل و درایت بیشتری نیاز دارید تا زندگیتون رو از بحران خارج کنید.
خوشبختانه ماهی رو هر وقت از آب بگیرید تازه ست، و هر زمانی که برخورد سنجیده و معقول رو در پیش بگیریم، به اندازه ی درایتمون، نتایج مثبت می گیریم.
حالا تعریف کنید که این مدت چه گذشت، چه کارهایی کردید، چی گفتید و چی شنیدید، تا دوستان در جریان باشند و بتونن راهنماییتون کنند.
پست مدیر همدردی که در صفحه اول براتون گذاشته بودند رو هم دوباره و با دقت بیشتری جواب بدید.
در ضمن بهتره به مشاور خانواده مراجعه کنید که زندگیتون رو با جزئیات دقیق بررسی کنه و بهتون راهکار بده. چون گاهی مشاورها خبره نیستند، نظر مشاورتون رو اینجا بنویسید و نظر کارشناس های همدردی رو هم ببینید.
نگران نباشید، همه چی درست می شه.:72:
یادتون باشه از خودتون با انجام دادن کارهایی که بهتون آرامش و شادی می دن، مراقبت کنید. تا انرژی روانی لازم برای گذروندن این دوره رو داشته باشید.
اونشبی که رفتم صحبت کردم نتیجه واضحی نگرفتم خانمم به عموش گفت که دیگه نمیخوام زندگی کنم اما جالبه که تاکنون اسمی هم از طلاق نیورده ولی به خودم گفت پول نیم دانگ خونه ای که توی قباله اش هست رابراش ببرم تا تازه بشینه فکر کنه میتونه زندگی کنه یانه؟؟؟ البته قکر کنم این حرف را فقط برای اذیت کردن خانواده من میزنه
چند وقت قبلش هم از یکی از دوستاش شنیدم که گفته بوده فعلا میخواد یه مدتی منو بدوونه و بازی بده به تلافی اینکه به قوله اون من دو سال اذیتش کردم اما به چه هدفی نمیدونم....ضمن اینکه همین دوستش میگفت این اواخر هر وقت سراغی از من ازش میگیره به سردی جواب میده
در جواب مدیر همدردی هم باید بگم من فکر میکنم ریشه مسایل اقتصادی باشه البته من تقریبا یه زندگی متوسط براش فراهم کرده بودم منتها توقعاتشون بالاتره اما در کنار مسئله اقتصادی تا حدی مسئله فرهنگی هم بوده مثلا توخانواده اونا فضای باز تر و آزادتری وجود داشت که به مزاق من و خانواده م خوش نمیومد که البته بعد ار وقوع این مسایل من بصورت لفظی کوتاه اومدم و گفتم توی این مسابل هم آزادتر باشه ولی بعد ار اون دعوا هنوز نشونه ای از کوتاه اومدن اونا ندیدم حتی منزل خودشون را هم عوض کردن و من الان آدرسشون را نمیدونم البته به همه گفتن بخاطر مزاحمتهای داماد اولیشون بوده که میومده تو محلشون و دختر اولیشون را که طلاق هم گرفته بود را اذیت میکرده نه داماد دومی که من باشم
خلاصه اینکه همه اطرافیانم بهم میگن فعلا همه چیزو رها کن وصبر کن ولی واقعا خیلی سخته پذیرش این مسئله برای من
بچه ها کسی نبود جوابی بهم بده؟؟؟
سلام جناب بنده خدا
شما خودت باید تشخیص بدی که خانومت شما رو هنوز دوست داره یا نه
شما سعی کن تنها با ایشون صحبت کنی و یک تصمیم قطعی بگیری
خانوما بعضی وقتها خیلی ناز میکنن و بعضی وقتها اصلا اینطور نیست.
باید این دو حالت رو از هم تشخیص بدی. یکمی به خودت و اون استراحت بده. بعدش خوب فکر کن و اگر صلاح دیدی برو باهاش صحبت کن.
یه موردو فراموش نکن، اگر خواستی جدا بشی شرافتمندانه جدا شو
سلام
شما خودت یکم همه چیزو کنار هم بچین ببین سهم اشتباهات خودت چقدره، شما توی هر 2پست درمیون میگی خانواده همسرت اشتباهشونو قبول ندارن ، و این درحالیست که شما ، با حضور در همدردی و واضح توضیح دادن اشتباهاتتون از نگاه دوستان ، همچنان اشتباهت خودتونو قبول ندارید!!!
شما حتی نمیتونی اقرار به اشتباهت کنی چه رسد به اینکه به همسرت راه منطقی نشون بدی، هرچند به نظر میرسه که راه منطقی از نظر شما اینه که همسرت در همین ابتدا به شما صریحا بگن اشتباه کردن!!!
1-مگر طرز فکر خانواده اونها ، به خانواده شما ارتباطی داره که خوششون بیاد یا نیاد؟ مگر همین خانواده خودتون براتون خواستگاری نرفتن، این خانواده همین بودن که الان هستن ، اگه خوششون نمیومد ادامه نمیدادن نه اینکه تازه یادشون بیوفته که آیا برخورد و نگرش خانواده ای که قراره با دخترشون وصلت کنند به دلشون میشینه یا نه .نقل قول:
توخانواده اونا فضای باز تر و آزادتری وجود داشت که به مزاق من و خانواده م خوش نمیومد
برادر من ، موارد زیادی ازین دست اشتباهات هست که به چشم شما ناچیزه ولی زندگی خراب کنه ، من موارد زیادی دیدم مثلا خانواده معتقد آقای معتقد، رفتن خواستگاری دختر بی حجاب و راحت ، بدون درنظر گرفتن اینهمه اختلاف فرهنگی و با این نیت عمدی که بعدا دختر رو مجبور به حجاب کنن و... یعنی یک لحظه به بعدش فکر نمیکنن فقط میخوان به هدفشون برسن، شما خواستگاری رفتی به هرحال متوجه فرهنگ خانواده ایشون بودی حتما پذیرفتین و انتخاب کردین؟
2-مورد دوم اینه که شما و همسرت باید سریعتر تحت نظر مشاور خبره باشی ، بله در حالت عادی باید فرصت بدید و سراغ همسرتون نرید تا بعدا بعد از فروکش شدن تنش ها و آروم شدن اوضاع پیگیری کنید ، اما اگه همسرت شخصیت هیجانی داشته باشه ، فرق میکنه ، مثلا بعضیها دوست دارن توی اوضاع چنینی با خودشون خلوت کنن بعدا در مورد سوءتفاهمات و.. صحبت کنن
اما افراد هیجانی به هیچ وجه تحمل این فرجه رو ندارن ، اونها زودتر میخوان بدونن توی چه شرایطی هستن ، با کی طرفن ، اونها این فرصت رو فرصت نمیدونن ، بلکه بی محلی تلقین میکنن و میوفتن روی دور لجبازی و یا کینه و یا...
پس بهتره زودتر بدون التماس ، بدون توضیح و کش و قوس به یه مشاور خوب مراجعه کنید.
3- شما باید اونقدر با همسرتون صمیمی باشید که راحت از زیر زبونش بکشید بیرون که چی میخواد نه اینکه بشینید روزها بهش فکر کنید و به نتیجه نرسید.
یه کتابی خوندم که توش نوشته بود ، نویسنده آزمایشی انجام داده که 2 گروه از دانشجوها رو در 2کلاس مختلف درس میدن ، به یک گروه میگن دست به سینه (دستها گره شده زیر بغل == حالت دفاعی)بشینید و گوش بدید و به گروه بعدی میگن راحت بشینید گوش بدید، بعد از اتمام درس میبینن گروهی که دست به سینه به درس گوش دادن 90% کمتر متوجه شدن ، چرا؟ چون دست به سینه (گره شده زیربغل) یه حالت دفاعیه و ناخودآگاه با اون حالت اونها مقابل استاد مقاومت میکردن ،
نتیجه: وقتی یه حالت ظاهری جلوی ناخودآگاه ما رو میگیره ، چهطور ممکنه وقتی کسی با حالت دفاعی یا تهاجمی بیاد مشاوره ، بتونه از تجربیات دیگران استفاده کنه؟
برادر من شرایط همسرتو بپذیر و اول روی خودت کار کن .
نه خیر ایشون هیجانی نیستن و تا حالا عجله برای حل مشکل بیشتر از جانب من بوده و از اونا خبری نبوده یا تمایلی نشون ندادن