بانوی مهر عزیزم منهم براش پیام میدم عشقولانه اما دریغ از یه جواب
اون روز هم فکر کردم با سیم خودم براش پیام فرستادم و حواسم به سیم جدید نبود
اصلا من قبلا خیلی اعتراض میکردم چرا صب تا شب یه اس یا زنگ نمیزنی بعدا که قضیه گروهو فهمیدم داغ کردم که همش داری با اینا سرو کله میزنی وای من ابن همه بهت میگفتم همش میگفتی وقت ندارم
بعدها که دوباره با مهربونی ازش خواستم گفت با این گوشی کوچیک نمیتونم متن بفرستم با گوشی آندروید هم اصلا پیامی برام نمیاد که بفرستم
در کل فهمیدم اصلا اصلا ذره ای بهم علاقه نداره و بالاجبار زندگی میکنه چون میدونه دوستش دارم میخواد نامردی نکنه داره باهام زندگی میکنه
ولی حق من این نیس علاوه بر اینکه دوستش دارم بخاطر اون و خودم و بچه هام و زندگیم تغییر کردم هر چند که از اولم خیلی بد نبودم فقط جواب بدی رو میدادم و همیشه خسته بودم
دریغ از اینکه یه قاشق جابجا کنه ولی من تا شش عصر سر کار بودم بعدشم درس و مشق پسرم و نق نق دخترمو غذا و خونه و دانشگاه و خرید خونه و خرید بچه ها و خورده فرمایش خانوادهامون
تنهای تنها من بودم نه اون. دایم داره تو خونه از خودش تعریف میکنه به مینا هم همینو میگه
همش میگه خودم میدونم
من با بقیه فرق دارم
کارم درسته
هیچکی فکر منو نداره
آگه من نباشم کارا خوابیده
منم همش دارم تاییدش میکنم
تا لباس زیرشو تو حمام من میشورم
دیگه بیشتر از این از دستم بر نمیاد البته یه مدت اصرار داشتم این کارو خودش کنه ولی مشاورم گفت اشکال نداره براش انجام بده
میاد خونه جورابش از پاش در میارم شربت میارم استقبالش میریم
بدرقه میکنیم
دیگه چی کار کنم تو این یکی دوساعتی که خونس دیگه چکار کنم
به مینا میگفت بعد از یه سری اتفاقات خانمم فهمید به بیراهه رفته و دوماهه تغییر کرده یعنی اصلا خودشو مقصر نمیدونه