-
خودت میگی هر روز میره بیرون ولی تو نمیدونی کجا میره. و بعد میگی احتمالا با خواهر مادرش میره(یعنی شک داری با اونا میره یا نه)
از طرفی هیچ کاری هم نمیکنی جز تعریف کردن اتفاقای روز مره برای کاربرا.
دوستمون درست گفت بی توجهی به نظر بقیه و کار خودتو میکنی. اینجارو فقط برای درد و دل میخای نه مشورت گرفتن .
با تعریفهایی که از اتفاقات روز مره زندگیت کردی هر روز مطمئن تر میشم که خانومت داره بهت خیانت میکنه و شما همچنان ساده لوحانه مشغول صبر کردن هستی!
به زودی از این صبر بی هدف و ساده دلیت پشیمون میشی برادر من.
-
سوشیانت جان اصلا خوب نیست که انقد قاطعانه میگید خیانت ما که تو زندگیشون نیستیم
ایشون خودش داره باهاش زیر یه سقف سر میکنه اطمینان به خیانتش نداره اونوقت شما چطور فهمیدی؟
فقط بخاطر اینکه از شوهرش خوشش نمیاد و اجازه نمیده نزدیکش بشه میگی خیانت کرده؟
-
امروز ظهر که رفتم خونه، ناهار گذاشته بود ولی باز جدا خورد. منم به زور رفتم دنبالش تو اتاق و کلی خندید و باهاش شوخی کردم. می گفت برو بیرون. منم می خندوندمش. بعد گفتم به زور نمی رم بیرون ولی آروم بشی می رم. دیگه یه کم باهاش شوخی کردم و اومدم بیرون. دیگه کاری به کارش نداشتم.
گفتم 10 بار هم که منو دادگاه بکشونی بازم راضی به طلاق نمی شم. گفتم من تو رو به راحتی بدست نیاوردم که الان طلاقت بدم. گفتم من تو و زندگیمون رو دوست دارم. گفتم اگه طلاق می خوای خودت برو اقدام کن و هر چی قانمون گفت منم گوش می دم. بازم گفت نه زرنگی من خودم نمی رم درخواست بدم ولی دیگه تو رو نمی خوام.
دادگاه مهریه رو هم تصمیم گرفتم نرم. به دو دلیل: اول اینکه نمی خوام تو دادگاه با خانومم چشم تو چشم بشم. دوم اینکه برم یا نرم محکوم هستم به پرداخت مهریه و تاثیری تو رای قاضی نداره. فقط باید برم درخواست قسط بندی بدم که بعد از دادگاه می رم. نظرتون چیه؟
راستی چند روز دیگه مراسم سالگرد مادربزرگ خانومم هست. مطمئنم خانومم با من نمیاد بریم بهشت زهرا. منم تو این دو سال که مادربزرگش فوت کرده مراسم رو می رفتم ولی الان با این شرایط نمی دونم چه کار کنم؟ می ترسم برم سر خاک بی احترامی بکنند یا برادرش که بهم لگد زد چیزی بگه و بد تر حرمت ها ریخته بشه.
نظرتون چیه با پدرخانومم مشورت کنم و بگم که من دوست دارم بیام ولی اگه فکر می کنید برای شما و من ممکنه اوضاع بدی پیش بیاد، نیام بهتره؟ بهش بگم چی صلاح می دونه برم یا نه؟
البته نمی دونم خانومم بخواد بره مراسم رو یا نه . اگه نرم می گن نیومد. اگه برم می ترسم برادر کوچیکش هم باشه مشکلی پیش بیاد یا خانومم بی احترامی بکنه. به همین دلیل تصمیم گرفتم با پدرخانومم مشورت کنم. لطفا نظر بدین.
-
دادش بزرگ منی شما اما ببخشید من اینطور برداشت میکنم ضعف تو تصمیم گیری داری
هر چی میشه میای اینجا نظر بقیه رو میخای آخه سره خاک رفتن یا نرفتن چیه که میای اینجا مشورت بگیری
خودت شرایطو بسنج یا برو یا نرو
-
چند وقته دیگه نمی دونم چی درسته و چی غلط، کم کم داره اعتماد به نفسم کم میشه، قبول کنید شرایط بدی دارم و اگه اینجا مسایل جزیی رو مطرح می کنم واسه اینه که اشتباه نکنم اوضاع بدتر بشه، الان تو دوراهی ها تصمیم گیری واسم سخت شده
-
می خوام کاری به دادگاه مهریه و موارد دیگه نداشته باشم. تصمیم گرفتم یک طرفه آنقدر محبت کنم تا دل خانومم رو بدست بیارم. ولی راهش رو بلد نیستم. نمی دونم چه طوری سورپرایزش کنم . نمی دونم الان از چه چیزی می تونه خوشحال بشه. ما تا نهایی شدن پرونده مهریه چندماه زمان داریم و می خوام تو این چندماه خودم رو بهش ثابت کنم.
بازم با خانومم صحبت کردم و گفتم که بیا یک فرصت به هم بدیم. گفتم من نمی خوام اذییت کنم و دادگاه و شکایت و ... مشکل ما رو حل نمی کنه. بیا عاقلانه چندماه با هم رفتار کنیم یا زندگیمون رو درست می کنیم یا خیلی خوب تمومش می کنیم.
این دفعه مقاومتی نداشت و ساکت موند. دفعه های قبل اصلا حاضر نبود حرفام رو بشنوه و پا می شد می رفت. به نظرتون این نشونه خوبیه؟
بهش گفتم می دونی که دوستت دارم و مطمئن باش این رو بهث ثابت می کنم. گفتم من به راحتی جا نمی زنم. اونم چیزی نگفت و توهینی نکرد و فقط اول حرفام گفت دیگه دوستت ندارم منم گفتم ولی من تو رو دوست دارم و به راحتی از دست نمی دمت.
حالا می خوام توی عمل بهش ثابت کنم که دوستش دارم. ولی آنقدر ذهن خانومم مبهم هست که نمی دونم چه کاری درسته و چه کاری غلط. مثلا:
از بیرون چندبار غذا گرفتم نخورد. به نظرتون بازم این کار رو بکنم و اگه نخورد اعتراضی نکنم؟
اگه رفت تو اتاق به زور برم و چند تا شوخی بکنم؟
واسش کادو و گل بخرم هنوز یا نه؟ یکی دوبار خریدم اصلا اهمیتی نداده. به نظرتون بازم این کار رو بکنم.
دوستان امیدارم شرایط منو درک کنید. واقعا سر چیزای بچگانه که متوجه اشتباهاتم هم شدم، داره زندگیمون خراب می شه و من نمی تونم خودم رو قانع کنم که کوتاه بیام و بگم بریم جدا شیم. از یک طرف دیگه هم خانومم خودش واسه طلاق اقدام نمی کنه و شاید این یک نشانه مثبت برام باشه.
لطفا در خصوص مراسم مادربزرگش هم نظر بدین چه کار کنم. بخدا موندم چی درسته و چی غلط.
-
برادر خوبم از اینکه به تنهایی سعی می کنی زندگیتان را بسازی به تو تبریک می گم و صمیمانه آرزو می کنم که به زودی این زندگی سخت و عذاب آور که برای هر دوی شما به شدت فرسایشی است به پایان برسد. به نظر من هر کاری که با عقل و درایت در جهت بازسازی زندگیت انجام می دهی قابل تقدیر است به شرطی که بیش از حد و زیادی و آزار دهنده نباشد. در مورد سالگرد مادر بزرگ همسرت هم به ایشان بگو که بهتره هر دو باهم در این مراسم باشید. در صورت مخالفت و تصمیم به نرفتن از جانب ایشان با پدر یا مادر خانمت تماس بگیر و بگو که من وظیفه خودم می دانم که در این مراسم همراه شما باشم اما چون همسرم نمی آید آیا شما صلاح می دانید که به تنهایی بیایم پاسخ آنها تکلیف شما را مشخص می کند
-
سکوت و ارامش خانومت نشانه ی خوبیه شما با کاراتون تو قلبش دوباره نفوذ کردین
بله براش گل بخرید تک شاخه گل رز قرمز بدون هیچ تزیین اضافه
بهش محبت کنید
شبا که میخوابه و مطمئنید خوابه برید یواشکی موهاشو ناز کنید نمیدونید اینکار تا چه حد ارامش بخشه
نمیدونم اما دوستت ندارم هاشو باور نکن
من بعضی وقت ها که از دست همسرم زیاد عصبانیم بهش میگم اصصصصلا دیگه دوستت ندارم اما همون لحظه دل خودم میلرزه و تو دلم میگم اما من که دوسش دارم خداکنه باور نکنه!!!!
محبت های زورکی و مسخره بازی در اوردن رو ادامه بدین کاری بکنید دوباره باهاتون بخنده اینجوری دلش واسه روزای قشنگتون تنگ میشه
بغل کردنهای زوری و محکم طوری که سرش رو سینتون قرار بگیره شنیدن ضربان قلبتون ارومترش میکنه
از جیغ جیغ کردناش نترسید شما کار خودتونو بکنید وصبور باشین و اجازه بدین کاراتون اثر خودشو بذاره
امیدوارم قبل از رفتن به دادگاه پشیمون بشه چون اونجا خیلی چیزا میشکنه که قابل جبران نیست
شما که تا اینجا همه چیو به جون خریدین پس هر کاری فکر میکنی درسته انجام بده ان شالله درست میشه
راجع به مراسمم بهشون بگید خیلی دوست دارید همراهیش کنید و اگه مشکلی نیست باهات میام
راستی چرا میگی بلد نیستی دل خانومتو به دست بیاری شما که استاد شدی دیگه
کاری که از دل بیاد به دل میشینه شما این مدت با دلتون باخانومتون رفتار کردین به ندای دلتون گوش دادین و دلتون بهتون میگفت چکار کنین پس دیگه بلدین خودتونو دست کم نگیرین
-
با توکل به خدا تمام تلاشم رو می کنم تا به خانومم ثابت کنم دوستش دارم. هرچند اون می خواد منو خسته کنه ولی تصمیم گرفتم کم نیارم. مشکل این است که همسرم هیچگونه تمایلی را نشان نمی دهد و تمام راهها را به بن بست می کشاند.
خدایا
خطا از من است، می دانم
از من که سالهاست گفته ام " ایاک نعبد"
امـــــــــــــــــــــــ ـــا
به دیگران هم دلسپرده ام...
از من که سالهاست گفته ام " ایاک نستعین"
امـــــــــــــــــــــــ ـا
به دیگران هم تکیه کرده ام
امـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــا
رهایم نکن
بیش از همیشه دلتنگم و تنها
به اندازه ی تمام روزهای نبودنم...
خداوندا
دل به تو سپرده ام
مرا به حال خود وا مگذار...
-
مرد خوبی هستی . خانمت باید قدرتو بدونه . ادامه بده . حتما موفق میشی . به ظاهر خودت هم بیشتر برس . به بهداشتت . طرز لباس پوششیدن در منزل . کمکش کن توی کار ها . سعی کن ببریش یه جای رمانتیک که براش خاطره ایجاد کنی . به نظرم یه مسافرت عاشقانه ی دوتایی ببرش . یه جوری راضیش کن آخرین مسافرت رو باهات بیاد . من احتمال میدم یه مسائل دیگه ای هم وجود داره که شما نگفتی . اگه هست بگو تا بتونیم کمکت کنیم برادر