-
دوست عزیزم.
سلام.
من با اکثر صحبت های اقای سعید موافقم.در مورد دوستان دیگه شما هم سعی کنید به یاد داشته باشید همه دوستان صلاحیت راهنمایی تو همه موضوعات ندارن .حرف هارو بخونید و بهترین انتخاب کنید مخصوصا حرف های فرشته مهربون.
من برای حالات عصبیتون می تونم چند تا راه کار بدم.....اولا که به شدت بدوید...ورزش سنگین از تجمع استرس تو بدنتون جلوگیری میکنه و فشار عصبی کمتر میشه،شده حتی به بالش تا می تونید مشت بکوبید و خودتون تخلیه کنید
بنویسید؛افکارتون هرچند درداور روی کاغذ بنویسید
برای خالت تهوع .....خوردن نون و پنیر و چای شیرین به جای غذاهای سنگین توصیه میکنم البته اگه میتونید غذای عادیتون بخورید این برای وقت هایه که واقعا شدت حال تهوعتون زیاده
بعد چند بتر رفلکس تهوع کلا اعصاب معدهدتحریک میشن و شدت رفلکس ها بیشتر میشه پس نگران نشید فرمون چای شیرین و نون و پنیر عین سرم قندی نمکی بهتون کمک میکنه
باور کنه از ریز و درشت ادم ها از این دوران ها به عناوین مختلف داشتن.....خودتون نبازید.حل میشه ایشالا
-
دوست خوبم صبور باشید و فعلا به خودتون و نامزدتون زمان بدید . نه به طلاق فکر کنید نه به چیز دیگه . توصیه های کیت کت عزیز خوبه . توصیه های ساشا هم خوب بود . شما هر دوتون نیاز دارید که یه مدت ازهم دور باشید . از بزرگترها هم بخواهید که یه مدت صبر کنند و به شما زمان بدهند .
-
سلام.
ممنون از شما که در این شرایط کنارم هستید.
او که این چند روز هم تماسی نگرفت. امشب بهش زنگ زدم. اولش گوشی رو بر نمیداشت. دفعه سوم که زنگ زدم برداشت.
بر خلاف انتظارم خیلی هم سرد حرف نزد.
قرار شد بریم مشاوره.
دعا کنید درست بشه و مشاوره موثر باشه.
-
چقدر نوشتم دستم رفت روش پاک شد!!
فقط سوالم رو میپرسم دیگه!
شما کلا 3 ماهه عقد کردید؟ و رابطه کامل داشتین تو این 3 ماه؟؟؟
برای اطمینان پرسیدم،چون شما هنوز ایشون رو "نامزد " تون خطاب کردید!! گفتم شاید دوستان اشتباه برداشت کردن از صحبتای شما راجب روابطتون
-
سلام.
شاید بهتر بود میگفتم شوهرم. اینکه گفتم نامزد منظورم این بود که عقد هستیم و سر خونه زندگی خودمون هنوز نرفتیم.
همون روز کهمیخواستیم بریم مشاوره مامانم قلبشون گرفت و بیمارستان بستری شدن. نشد بریم.
چند روزه همش فکرای عجیب غریب میاد توی ذهنم. همش خودمو ملامت میکنم که چرا وقتی اون نشونه ها رو دیدم باز جواب مثبت دادم؟ اگه الان جدا بشم بعدش چی میشه؟
راستش من خواستگار نداشتم. یعنی حدود 3-4 سال بود که خواستگار نداشتم. به خاطر همین وقتی شوهرم خواستگاری کرده بود با اینکه میدیدم یه سری رفتارهاشو نمیپسندم ولی چون کلا پسر سالمی بود جواب دادم. اون موقع که به خانوادم میگفتم این یه جوری و به دلم نیست اونها هم میگفتن:ناز الکی نکن.خودت میدونی خواستگار چند ساله نداشتی. اگه اینم بگی نه و دیگه کسی نیاد چی؟ این حرفشون منو میترسوند. چون خودم هم از همین قضیه نگران بودم. واقعا میترسیدم دیگه کسی نیاد.
الان هم یه دلم میگه طلاق. یه دلم میگه زندگی. وقتی بی توجهی هاشو میبینم میبینم نمیتونم ادامه بدم. و وقتی فکر میکنم من که توی مجردیم هم خواستگار نداشتم دیگه اگه طلاق بگیرم بعدش چی میشه یک دفعه استرس تمام وجودمو میگیره و میگم نه. به هر قیمتی شده ادامه میدم.
کنکور آزاد رو ثبت نام کردم. ولی اصلا حال خوندن ندارم. فقط دلم میخواد بخوابم.
- - - Updated - - -
درسته به خاطر ترس از اینکه بعد از طلاق دیگه موردی برای ازدواج پیش نیاد ادامه بدم؟
وقتی فکر میکنم خب میبینم مسلما یک مطلقه خواستگارانی به خوبی خواستگارهایی که یک مجرد میتونه داشته باشه نداره.
میترسم طلاق بگیرم و بعد یا خواستگاری نیاد یا اگه بیاد شرایطش خوب نباشه و من مجبور بشم به خاطر شرایط خودم و جامعه قبولش کنم و بعد یهو حسرت بخورم که کاش با همسرم ادامه داده بودم.
-
سلام
امیدوارم حال مادرتون بهتر باشه
به نظر من برای مشاوره پیش کسی برید که کارش زوج درمانی باشه و در کارش هم ماهر باشه
امیدوارم مشکلتون حل بشه
برای طلاق همیشه وقت هست
شما تلاشتون رو برای بهبود این ازدواج بکنید و برای طلاق عجله نکنید