-
pbsmعزیز شما اصلا به نوشته های دوستان توجه نمیکنی . عزیزم برای شما زندگی از اول اشناییتون و ازدواجتون شروع شده ولی همسرت از خیلی وقت پیش از اون هم با خانواده اش زندگی میکرده . شما تنها چند ساله که از چند تا از خواسته هات گذشتی . تازه اون هم فقط به خاطر همسرت نبوده خواسته های خودت هم بوده . ولی شما خبر نداری که خانواده اش از چه چیزهایی گذشتند تا پسرشون به این سن و این تحصیلات و این شغل برسونند . کارهایی که براش کردند رو اون میدونه ولی شما نمیدونی . برای همین اون خیلی راحت دسترنجش رو میبخشه و شما عصبانی میشی . فروختن طلا یا نخریدن طلا برای زندگی مشترکتون گاهی لازم میشه و اصلا منتی نداره .
-
lمردا راست میگن از زن جماعت نباید پول بگیری !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
سلام دوستان ممنون که بازم به حرفام توجه میکنین.دیشب خیلی اعصبانی بودم واقعا داشتم منفجر میشدم اخه زندگی اون زندگی منم هست باید رضایت جفتمون تو یه کاری باشه.بعد اینکه اروم شدم بهم گفت به داداشش نمیفروشه فقط میده دستش تا وقتی که مشتری پیدا بشه.بخدا من اونقدم ادم خودخواهی نیستم همین که قدر دانی کنن من جونمم میدم ولی وقتی منت میذارن رو دوش ادم بدتر ادم بهم میریزه.شوهرم ساده ست اصلا سیاست نداره همه ازش سواستفاده میکنن الان چندوقتیه یه خورده بهترشده ولی واسه خانوادش لهشم کنن باز انگار نه انگار. درست اون خانوادشن زود یاش میره ولی حداقل باید خانوادش جلوی من حرفی بهش نزنن انگار از قصد میگن که من بگم اینا چقد واقعا زحمت کشیدن درصورتی که عکس این موضوع به من میرسونن.خیلی دوس دارم برم شهری که نه نزدیک خانواده خودم نه نزدیک خانواده شوهرم باشم. شوهرم چندبار زبون انداخت بریم فلان شهر برا ایندم خوبه مامانش انگار نه انگار روز عقد حرف شده که هرجا که من گفتم باید زندگی کنیم برگشته میگه فک کردین من میذارم برین.خیلی جرات میخواد زدن این حرف. درمورد زندگی یکی که از اول طی کرده هرجا که خود عروس داماد شرایطشونو موقعیتشونه تصمیم بگیرن زندگی میکنن.درسته خانواده منم چندبار گفتم انتقال بگیرین بیاین این شهر ولی اجبارو خط ونشونی نکردن.
من یه ادم درونگرام نمیتونی به راحتی با اخلاق کسی که بامن سازش نداره بسازم.خودم ادم صاف وساده ایی هستم وتحمل حرف زور و درویی رو ندارم.
-
دوست خوبم سلام . اول از همه بگم که ما اگر حرفی میزنیم فقط برای اینه که دوستتون داریم و برای کمک به شماست . نه ناراحت کردن شما . احساس میکنم شخصیت خیلی کنترلگری دارید و دوست دارید همسرتون بطور کامل از خانواده اش قطع کنه و فقط به حرف شما باشه . و از قضا مادر شوهر شما هم شبیه شماست . برای همین با ادامه این روند به مشکل برخواهید خورد . درسته که زوج جوان نیاز به استقلال دارند و لی این استقلال باعث نمیشه که از دو خانواده بطور کامل قطع ارتباط بشه . من در پست قبلی هم گفتم ولی شما توجهی نکردید . همسرتون قبل از اشنایی با شما در اون خانواده به دنیا اومده و بزرگ شده . خانواده برای ایشون زحمت فراوان کشیده و خون دلها خورده تا به این سن رسیده و همسر شما شده . هزینه ای که برای ایشون صرف شده ( چه مادی و چه معنوی ) خیلی بیشتر از یک ماشینه . همسر شما یک فرد مسئولیت پذیره . و قدر زحمتهای خانواده رو میدونه . خودخواهی شما فقط باعث میشه از چشم همسرت و خانواده اش بیافتی .
-
سلام واحد عزیز خیلی محبت دارین من اولش اصلا اینجور نبودم شاید لجباز باشم که چون مادرشوهرم میخواد بامن یکی باشه بخاطر اینه دوس ندارم همسرم راباکسی قسمت کنم حتی مادرش ولی این حساسیتو مادرش خودش برام بوجود اورده البته بی انصافی هم نباشه ادمی هستم که فقط حرف خودم بوده وتحمل مخالفت نداشتم.هرچی باخودم کلنجار میرم نمیتونم به خودم مسلط باشمو تا وقتی باهام موافقت نکنن کوتاه بیام.خودمم از این اخلاقم خوشم نمیاد.واحد عزیز هیچکدوم از این مشکلاتو تند رویی هایی که از خانواده شوهرم اینجا گفتمو میگمم رو هیچوقت بهشون ابراز نکردم خیلی به ظاهر باهوشون هم خوبم مثلا خودم امروز قرار بازار با مادرشوهرم گذاشتم وقرار واسه تولد همسرم شنبه دعوتشون کنم.ولی فقط دارم از درون حرص میخورمو خودخوری میکنم بعضی وقتا هم سر ریز میکنه سر شوهر تفلکم خالی میکنم.حق باشماست خانوادش زحمت کشیدن همه خانوادها زحمت میکشن..
چیکار کنم بتونم لجبازیامو کم کنم هرکی بد کنه دوس دارم یجوری جبران کنم ولی بیشتر خودخوری میکنم. احساس میکنم بیش از حد دارم حساس میشم اما نمیتونم کاری واسه پیشرویش کنم.بیشترا میگن یکم لوس نونور. ولی خیلی صبوری میکنم
-
عزیزم این مشکل از اونجا ناشی میشه که مادران فکر میکنند با ازدواج پسرشون اونو از دست میدن . و کل محبت و توجهش دیگه مال همسرشه . و عروس میخواد اونو از مادرش بگیره و جدا کنه . و البته این اتفاق هم می افته چون عروس هم فکر میکنه مادر شوهر میخواد شوهرش رو سرد کنه یا توی زندگیشون دخالت کنه یا سرک بکشه . و البته این اتفاق هم می افته به خاطر اون طرز فکری که اول گفتم . یعنی هر دوشون توی یک دور باطل می افتند که هر کدوم میخواد اون یکی رو مغلوب کنه . در صورتیکه همه اینها یک سو تفاهمه . چون یک مادر هر چقدر هم که خوب و مهربون باشه و با وجود اینکه پسرش رو از جونش هم بیشتر دوست داره ولی نمیتونه جای همسرش رو بگیره . یک مرد باید ازداج کنه و عاشق زنش خواهد بود . این سو تفاهم برای همسر هم وجود داره همسر یک مرد هر چقدر هم که عاشق همسرش باشه و اونم عاشق خودش کنه نمیتونه اونو از مادرش جدا کنه .و جای محبت مادرش رو بگیره . برای همین این یک رقابت بی فایده و اسیب رسان هست و همسر شما به هر دو شما نیاز داره و وجود یکی اون یکی رو نفی نمیکنه . مثل اینکه شما به اب و غذا هم زمان نیازمندی . و نمیتونی بگی چون اب خنک و گوارایی دارم دیگه غذا نمیخوام یا برعکس . تصور اشتباهی که عروسهای جوان دارند اینه که اگه همسرم بیشتر به مادرش نزدیک بشه . نسبت به من کم محبت خواهد شد یا فکر میکنند خانواده اش رو بیشتر از من دوست داره . در صورتی که اینطور نیست شما همسر اون هستید و با اون یکی شده اید . عشقی که شما به همسرتون میدهید رو هیچ کس دیگه ای قادر نیست بده . فقط کافیه با اون همدل و همراه بشید . مادر هم مادره . بعدها که مادر شدید بهتر درک خواهید کرد . یک مادر حتی بعد از مرگش هم نگران بچه اشه .
- - - Updated - - -
عزیزم این مشکل از اونجا ناشی میشه که مادران فکر میکنند با ازدواج پسرشون اونو از دست میدن . و کل محبت و توجهش دیگه مال همسرشه . و عروس میخواد اونو از مادرش بگیره و جدا کنه . و البته این اتفاق هم می افته چون عروس هم فکر میکنه مادر شوهر میخواد شوهرش رو سرد کنه یا توی زندگیشون دخالت کنه یا سرک بکشه . و البته این اتفاق هم می افته به خاطر اون طرز فکری که اول گفتم . یعنی هر دوشون توی یک دور باطل می افتند که هر کدوم میخواد اون یکی رو مغلوب کنه . در صورتیکه همه اینها یک سو تفاهمه . چون یک مادر هر چقدر هم که خوب و مهربون باشه و با وجود اینکه پسرش رو از جونش هم بیشتر دوست داره ولی نمیتونه جای همسرش رو بگیره . یک مرد باید ازداج کنه و عاشق زنش خواهد بود . این سو تفاهم برای همسر هم وجود داره همسر یک مرد هر چقدر هم که عاشق همسرش باشه و اونم عاشق خودش کنه نمیتونه اونو از مادرش جدا کنه .و جای محبت مادرش رو بگیره . برای همین این یک رقابت بی فایده و اسیب رسان هست و همسر شما به هر دو شما نیاز داره و وجود یکی اون یکی رو نفی نمیکنه . مثل اینکه شما به اب و غذا هم زمان نیازمندی . و نمیتونی بگی چون اب خنک و گوارایی دارم دیگه غذا نمیخوام یا برعکس . تصور اشتباهی که عروسهای جوان دارند اینه که اگه همسرم بیشتر به مادرش نزدیک بشه . نسبت به من کم محبت خواهد شد یا فکر میکنند خانواده اش رو بیشتر از من دوست داره . در صورتی که اینطور نیست شما همسر اون هستید و با اون یکی شده اید . عشقی که شما به همسرتون میدهید رو هیچ کس دیگه ای قادر نیست بده . فقط کافیه با اون همدل و همراه بشید . مادر هم مادره . بعدها که مادر شدید بهتر درک خواهید کرد . یک مادر حتی بعد از مرگش هم نگران بچه اشه .
-
سلام دوستان خیلی متاسفم که بازم دارم این بحثو کش میدم ولی بخدا خیلی دلم گرفتست بابت این موضوع دیروز مادرشوهرم باخواهرشوهرم رفتن یه شهردیگه خونه خاله همسرم قبلا صحبتش بود شاید اخر هفته برن فلان شهر خونه خاله به من گفت پ نمیتونه بیاد تو با ما بیا گفتم ببینم چی میشه ولی فک نکنم دلم طاقت بیاره ناهاروشام نداشته باشه.شاید با هم بیایم.این حرفا تقریبا واسه سه شنبه عصری بود که امروز متوجه شدم مادرشوهرم خودش رفته یه زنگی به من نزده تعارفش بخوره توسرم حداقل خداحفظی کنه ما داریم میریم دو سه روز نیستیم کاری نداری تازه اخرشم تو گروه وایبر فامیلا بودم دیدم خالش به عروس دایی شوهرم تعرف کرده فلانیا اینجان شماهم بیاین دلمون خیلی براتون تنگ شده ولی به من نکردن روز قبلش اونهمه پیغام میذاشتم تو گروه یکی بگه شماهم میاین نمیاین اون داره میاد. حالا من بخوام برم شهر خودمون باید برم یه ادای احترام ودست بوسی به مادرشوهرم بکنم بعد راه بیوفتم.
واسه اولین بار خودمو خیلی بی ارزش دیدم قصد کردم دیگه حتی واسه رفتن به شهرمون حتی زنگ نزنم خداحفظی هم ازش بکنم مثل خودش رفتار کنم
نامرد یه زنگ هم نزد از دیروز تا الان بهم. عصری زنگ زده گوشی شوهرم نمیدونم چی میگفت که شوهرم فقط اره و نه کردو یک دقیقه نشد قطع کرد.یه حالی نه از شوهرم پرسید نه از من. هرچی هم به شوهرم میگم چی گفت الکی میگه گفت چیزی نمیخواین تابلو بود اصلا یه چیز دیگه میپرسید وگرنه یه حالو احوال میکرد اولش.خیلی افسرده شدم از اونوقت حوصله هیچیو ندارم خیلی احمقم من خیلی ساده و خنگم که باعث میشم اینجور باهام برخورد کنن.خیلی خوردم کردن یعنی اون عروسه اونقد براشون عزیز ومن بی ارزش
-
عزیزم غصه نخور.تو ساده و خنگ نیستی.تو دختری هستی که سعی میکنی احترام بذاری و اینجوری شخصیت خودت رو نشون میدی.همسرت رو دوست داری و برای آرامش زندگیت و همسرت سعی میکنی شاید بیشتر ازون چیزی که دلت میخواد مایه بذاری ولی در عوض اون یه زنگ برای خدافضیت یا سر زدن آرامش زندگیت حفظ میشه،پیش همسرت عزیزی،آتو دست کسی ندادی و اگه اتفاقی بیفته همسرت پشتت خواهد بود چون چیزی به جز احترام از تو ندیده.این هایی که بدست میاری چیزهای کمی نیست عزیزم.من هم مادر همسرم سفر 2،3 روزه میره زنگ نمیزنه از من خدافظی کنه.تا الان به طور اتفاقی فهمیدیم.ولی ما میخوایم جایی بریم تلفنی یا حضوری خداحافظی میکنیم.اونها چون بزرگتر هستن شاید این طور فکر میکنن که نباید زنگ بزنن ولی از ما انتظار دارن.مطمئن باش همسرت اینها رو میبینه و شاید در ظاهر سکوت کنه ولی حتما تو پیشش امتیاز میگیری!فقط حواست باشه امتیازهات رو با بی سیاستی از دست ندی عزیزم.:43:
-
-
مرسی گوش ماهی عزیز اره حق باتوء شوهرم هم از کارش ناراحت شده خیلی از وقتی پیشش گلگی کردم همش سعی کرد از دلم دربیاره هرچی میگفتم میگفت حق بامنه ولی چه فایده دلم از اونا گرفته دوس دارم مادرشوهرمو. متوجه اشتباهش بکنم.
بازم میدونم دوروز دیگه یادم میره حداقل بخاطر شوهرم که دوسش دارم سعی میکنم یادم بره ولی هر سری سر یه موضوعی دل منو میشکنه.میام زیاد باهاشون صمیمی نشم نمیتونم خیلی زود با همه صمیمی میشم.مادرشوهرمم خیلی رک حرف میزنه اگه از چیزی ناراحت بشه همون لحظه بی ملاحظه حرفشو میزنه با همه همینطوره رو منو شوهرم بیشتر از همه.(بماند که چقدم با مادرشوهرش....) خب منم مثل خودش بشم که بفهمه چقد کارش بده.
-
عزیز من شما م دیگه بهانه بنی اسرائیلی در نیار . سه شنبه به شما گفته شما هم جواب مثبت و قطعی ندادی . چرا انتظار داری مادر شوهرت از شما خداحافظی بکنه ؟ انتظارت رو بیار پایین . اینطوری خیلی راحت تری . شما خیلی همه چیز رو زیر ذره بین گذاشتی . به کارها و برنامه های خودت برس .