پنجره تماشايم را محدود مي كند
به چهار زاويه ي قائمه
چه ابلهانه تمام اشكال
در يك چهار ضلعي منظم
گير كرده اند
مگر مي شود ابرها را با خط كش كشيد
مگر مي شود ابرها را جوهر ي كرد
من ابرها را
ابرها مرا
مي بين...
محصور در چهارضلعي منظم
نمایش نسخه قابل چاپ
پنجره تماشايم را محدود مي كند
به چهار زاويه ي قائمه
چه ابلهانه تمام اشكال
در يك چهار ضلعي منظم
گير كرده اند
مگر مي شود ابرها را با خط كش كشيد
مگر مي شود ابرها را جوهر ي كرد
من ابرها را
ابرها مرا
مي بين...
محصور در چهارضلعي منظم
كاش
فرصت شيرين آسماني دوباره را
به پرواز در آيم
بايد براي خوابهايت
پرنيان ابر ها را زير سر گذارم
شيرين ترين خواب
در آبي ترين شب
مهمان ستاره هاي گيسوانت مي شوم
چراغاني ام كن
تا در تيره ترين آسمان
با حسي نقره اي
همرنگ ماه شوم .
همیشه در عجب بودم ... که چرا در جاده عشق .. پا به پایم نمی آمدی.. حتی وقتی آهسته و پیوسته می رفتم. امروز فهمیدم... ریگی که در کفشت بود تو را می آزرد!!!
بسیار زیبا بود ممنوننقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاب
:72:
بعضی وقتها دلم بد جور هوایی می شود...
وقتی رنگ چشمهایت را درخاطرم مرور می کنم...
وقتی عطر دستهایت را از لابه لای انگشتهایم استشمام می کنم...
وقتی خاطرات بودنت را مرور می کنم...
وقتی می دانم که هستی..
چقدر بودنت زیباست
برای منی که در انتظار صدایت سکوت می کنم..
و حضورت را بر تمامی حاضران ترجیح می دهم.
نمیدانی چقدر تماشایت زیباست
اگر هر لحظه نگاهت نمی کنم برای دور شدن نیست که برای هضم شیرینی نگاه توست...
چه احساس عجیبی است
وقتی می دانم که می مانی
می دانی که می مانم
و چقدر گنگ است لحظه ای که گامهایم با تو یکی ست
وقتی که به سویت می آیم
که به سویم می آیی
با لبخند
با لبخند
عمری ست که مشت بر درم می کوبند
پا بر سر و روی باورم می کوبند ...
مشتی واژه ، مدام از صبح تا شب ،
انگار که میخ بر سرم می کوبند :
" من بی تو ؟!
مگر..منی هم بی تو هست ؟ "
از زندگی بدون تو شستم دست ،
میخواستم از دست خودم بگریزم
مرگ آمد و بند کفش هایم را بست ..!
من آواره ترین مرد دنیا بودم..... و تو گفتی که می خواهی سرزمینم باشی.... وعده های شیرینت آن چنان در من اثر کرد... که حالا مجبوری.... سرنگ انسولینم باشی!!!
گلها تمامشان بوي پرپر شدن مي دهند
كدام نقش
درقالي چشمهايم
تو را به بهاري ديگر
اميدوار مي سازد؟!
چشمهايم را مي بندم
پوچ است
پوچ...
دستهاي فرسوده ام
چه بي صبرانه
توهم بودن تو را در آغوش مي گيرند
از تمام انتظارم بي خبر مانده اي
و كودكانه كزكردنم را
بر ديوار
قاب مي گيري
خواب هم تو را از من مي گيرد
و تو مرا از خواب
كابوس تلخي بود
امشب صداي هذيان هايم
تمام خوابم را تعبير كرد
و تو چه آرام
لاي لاي خوابي ديگر را مي خواندي
سكوت احمقانه اي
كه بلند مي گفتمش
((ديگر به خوابت نمي آيم
ديگر به سراغت نمي آيم ...))
تو از خواب پريدي
و باقي جمله ها
در گلويم ماسيد ,
مرا ببخش
ديوانه بودم كه خوابت را لگد مال كردم
راحت بخواب
آخرين شبي بود كه به خوابت آمدم
تعبير كن جمله ام را
با هذيان هاي گره خورده ام
با كابوسهاي ترك خورده ام
مرا ببخش
به خاطر تمام خوابهايي كه از تو ديده ام
به خاطر تمام خوابهايي كه از من ديده اي
فرصتي نيست
بايد خروس شد و فروخت
لحظه اي شيريني را كه در آن
غلطان بودم
مرا ببخش
اگر خروس بد هنگام بودم