دوست ندارم مال یکی دیگه باشه وقتی دیشب رو بالا بود قلبم داشت کنده میشد چرا اینجوری شدم
طبیعیه اگه احساسی غیر ازین داشتید عجیب بود .
نمایش نسخه قابل چاپ
دوست ندارم مال یکی دیگه باشه وقتی دیشب رو بالا بود قلبم داشت کنده میشد چرا اینجوری شدم
طبیعیه اگه احساسی غیر ازین داشتید عجیب بود .
سلام.
از جناب مدیریت همدردی بسیار ممنونم.فقط خواستم این شعر یک ایده ای باشه که نیکا88 جان به شوهرش انتقال بده این حسشو. حق با شماست شاید ایشون تصور کنند که آخر سه نقطه ها رو باید طرف مقابل حدس بزنه خودش)
بنده از این به بعد بیشتر دقت میکنم.
عذرخواهی بنده رو بپذیرید.
- - - Updated - - -
سلام نیکا88 جان.
من هم با نظر مدیریت همدردی کاملا موافقم.
شما میتونی با عضو انجمن آزاد شدن پاسخ ها و راه حل های تخصصی دریافت کنی. بعضی وقتا مشکلات یه جوریه که میشه با افراد معمولی و همچنین با افرادی که تجربه دارند مشورت کرد و راه حل های عمومی و خوب گرفت. اما موضوع شما خیلی خاصه و نیاز به راهنمایی های تخصصی داره.
راه حل های تخصصی رو از مدیر و مشاوران خبره بگیر.
راهکارها رو که انجام دادی اگه دوست داشتی با دوستان در ارتباط باشی بیا و عملکردهاتو بگو تا ما هم استفاده کنیم.
موفق باشی خانوم گل:72:
عزیزم صبور باش. حسودیت میشه چوناین یک احساس طبیعیه تو وجود هر زنی!
قبل از برگشت اون خانوم شما روزهای فراموش نشدنی رو تجربه کردی پس خیلی طبیعیه که بهش وابسته بشی. اگه نمیشدی باید به خودت شک میکردی.
واقعا توی این مرحله که کارت حساس تر شده هر گونه اظهار نظری نقطه بحرانی تلقی میشه.
به همین خاطر نظری نمیدم گلم چون میخوام درست ترین تصمیم رو بگیری و از افراد خبره کمک بگیری.:43:
سلام نیکا جان
تاپیکتون عالیه کلی انرژی گرفتم
باید یاد بگیریم که باوجود مشکلات میشه خیلی عالی زندگی کرد.تاپیکت بهم جون داد بهم روحیه داد.به منی که چند وقته روحیه ام داغونه انرژی داد
دلم خوش شد
واست آرزوی خوشبختی بیشتری رو دارم:72:
- - - Updated - - -
آرامشت رو خیلی دوست دارم:72:
انقدر حالم خوبه:227: انقدر خوشحالم طاقت نیاوردم پیش خودم گفتم حتما باید برم همدردی اینا رو بنویسم:43: :72:
سلام دوستان خوبم:46: ازتون ممنونم که همواره با من هستید و تنهام نمیذارید:43:
دیشب شوهرم حدود ساعت یک شب اومد پایین من تو حیاط داشتم تاب میخوردم که یه سایه دیدم سریع رومو برگردوندم مهرداد بود آهسته گفت دربست میری از حرفش خندم گرفت گفت هیس عزراییل بیدار میشه نشست کنار من باهم آروم تاب میخوردیم بهش گفتم چرا نخوابیدی گفت فکر تو نمیذاره بخوابم،دیگه از این وضعیت خسته شدم دستشو گرفتم به حرفاش ادامه داد؛اشتباه کردم دوباره ازدواج کردم منو ببخش قدر خوبیهاتو ندونستم به جای اینکه به تو توجه کنم به اون زن عفریته محبت میکنم بابت کم لطفی که در حقت میکنم منو ببخش اگه میبینی به نازنین محبت میکنم فقط بخاطر اینه نمیخوام بهانه دستش داده باشم هیچ علاقه ای بهش ندارم دروغ نگم اولش دوستش داشتم ولی حالا فقط دلم براش میسوزه نمیخوام با رفتنش حتی ذره ای عذاب وجدان داشته باشم.من منتظرم خودش بره که مطمئنم به زودی میره ولی از تو انتظار دارم همیشه کنارم باشی و منو تنها نذاری میدونم چقدر به من نیاز داری به من فرصت بده تا الان تحمل کردی یه کم دیگه تحمل کن.اگر محبت نمیکنم واسه اینه صدای نازنین در نیاد تا با حرفاش تحقیرت نکنه به خدای احد و واحد قسم خیلی دوستت دارم تو همه زندگی منی عمرمی با بودن در کنار تو به آرامش میرسم بهت نیاز دارم،منم بهش گفتم منم دوستت دارم و بهت افتخار میکنم دوست دارم سایه ات نه صوری بلکه واقعی بالا سرم باشه.بغلم کرد گفت باور کن جبران میکنم منم از موقعیت استفاده کردم گفتم یه چیزی بگم!من خیلی دلم بچه میخواد مهرداد خندش گرفت گفت حتما!حالا چند تا میخوای؟الان که مغازه ها بستست بذار فردا صبح یه تپلشو واست میخرم خندمون گرفت ولی مجبور بودیم بیصدا بخندیم.قبول کرد گفت از خدامه میدونی که خیلی بچه دوست دارم انشاالله بچه دار هم میشیم یه بچه عین نیکا خشگل و تپل مپل.بعدش دست همو گرفتیم تو حیاط قدم زدیم اونم با پای برهنه. خواستیم بریم خونه هامون که مهرداد گفت:
"خداحافظی سخته ولی چاره نداریم پس همه شما رو به خدا میسپاریم" "آخرین حرفه مهرداد بلا به دلبر ناز و طلا لبخند یادت بمونه" "خدانگهدارتون فردا میایم پیشتون" از بس خندیدم نفسم بالا نمیومد.مهرداد ول کن هم نبود گفت وعده دیدار ما فرداشب تو حیاط خونه کنار باغچه لطفا از آوردن کادو خودداری فرمایید:)
بهم گفت دلم میخواد همیشه خندون ببینمت
حرفاش دائم تو کلم میچرخید اصلا خواب به چشمام نمیومد
دلم میخواد بلند فریاد بزنم *مهرداد دوست دارم* :43::43:
تبریک..... :72:
وافعا خوشحال شدم..... امیدوارم همیشه شادو خندان باشید:227:بالاخره صبرو محبت جواب داد... کاش همه مثل شما باشن:72:
به حرفای قشنگی که شنیدی حسودیم شد ... :58:
تبریک میگم .... بالاخره موفق شدی و این اطمینان هم حاصل شد که شوهرت فقط تورو میخواد ...
وای وای وای وای
چقد ذوق کردم
مث این عاشق و معشوق های یواشکی
وای خیلی خوشحالم:43:
با سلام
به نظرم خیلی هم این پست جای خوشحالی نداره.
همیشه آماده باش. اگر با این چیزها و شنیده ها خیلی خیلی خوشحال می شوی.
چیزهای بیشتری از این قبیل برای ناراحتی هم هست.
یاد بگیر خیلی فکر نکن با این رمانتیک ها می توانی پرواز کنی. چون باید یاد بگیری با حرفها و مشکلاتی هم که چنین زندگی برایت دارد نباید افسرده و دمق بشوی.
یه کم باید بیایی توی خط اعتدال و تعادل
هم زیادی با این مسائل خوش خوشانت نشود.
هم با آن مسائل ناراحت کننده زیاد به هم نریزی .
گفتنی های بیشتری هست.
اگر همسرت او را عفریته می خواند، اصلا چیز جالب و خوشحال کننده ای نیست.
به او یاد بده که در مورد همسرش باید همیشه محترمانه صحبت کند.
فراموش نکن تو هم همسرش هستی.
به او نشان بده قوی هستی. تا برایت بازی نکند!!!!
منظور مدیر این است که شما متعادل و قوی باشی . مهم نیست طرفت فیلم بازی میکنه یا صادق هست مهم این هست که شما درست پیش بروی . مثلاً همین نکته که همسر دیگرش را عفریته خطاب می کند این اخلاق ناپسند است چه آن همسر شمر ذالجوشن باشد چه نباشد اینکه همسرش او را چگونه یاد می کند و خطاب می کند حکایت از ادب او دارد لذا شما نباید مسرور شوی . اینکه دلگرم از محبتش بشوی بد نیست اما وابسته به این رفتارها شوی و حس پرواز بهت دست بدهد خطر افتادن را وقتی او را در کنار همسر دیگرش به خوشی می بینی را در پی دارد اما اگر شما آنقدر قوی باشی که چه این رفتار رمانتیک باشد چه نباشد شما ثبات داشته باشی باعث می شود طرفت هم خود واقعیش بشود و نیازی به بازی نبیند و شما هم در هر صورت با قوت و آرامش زندگی خواهی کرد