امروز یه لحظه دخترمو تو ماشین مادر شوهرم دیدم تک و تنها تو ماشین بود
منم به شوهرم اس دادم دایه های مهربونتر از مادر! بچتو ول کردن تو خیابان
برای شوهرم متاسفم دلمم براش میسوزه
وقتی من میخواستم برم سرکار میگفت این چه زندگیه من شمال تو اونجا
منم بهش میگفتم 2سال سختی میکشیم یا تو انتقالی میگیری میای یا من ولی از رو لج قبول نکرد الان داره تو همون شرایط زندگی میکنه با این تفاوت که نه من پیشش هستم نه بچه اش
- - - Updated - - -
چند روزیه میرم سرکار
اونجا کلا یادم میره ولی وقتی درمورد متاهل بودن میپرسن یا درمورد بچه دلم میشکنه ولی به امید بهتر شدن اوضاع شرایط زندگیمو عادی جلوه دادم و نگفتم اختلاف داریم کاش میگفتم الان پشیمونم که چرا نگفتم همش دلهره اینو دارم که شوهرم یا مادرشوهرم بیاد اونجا و سر صدا کنه و آبروریزی
آخه کارم یه جوریه که ارباب رجوع زیاد دارم