-
علائم مشغول بودن فکر ایشون به من همچنان ادامه داره. هروقت توی جایی هست که منم هستم هول میشه، ازم فرار میکنه، در کل معلومه "داره سعی میکنه" خودشو بهم بی توجه نشون بده. اما نا موفقه. از طرفی آخرین برخوردی که باهم داشتیم ا(که توی پست های بالا تعریف کرد) اصلا دوستانه نبوده و آخرین حرف من بهش این بوده که فلانی اگه میدونستم همچین آدم هستی حتی باهات حرفم نمیزدم. از اون به بعدم کاملا بی تفاوت رفتار کردم طوری که انگار اصلا نمیشناسمش. نه ازش فرار کردم، نه دور و اطرافش بودم نه هیچی، کاملا بی تفاوت. و ایشون احتمالا الان فکر میکنه موضوع از طرف من تموم شده است. هنوزم میگین کاری نباید بکنم؟ یعنی واقعا هیچی ازم بر نمیاد؟ فکر نمیکنین الان اونم پیش خودش فکر میکنه که با اتفاقاتی که افتاده و برخورد بی تفاوت اخیر من، دیگه راهی واسه جلو اومدن نداره؟ ترم داره تموم میشه ها... اگه تا آخر ترم اتفاقی نیفته دیگه نمی افته...
-
سمانه عزیز:72:
لطفا بزرگ شو و عاقلانه و بالغانه رفتار کن.
ماههاست مسیله ای در ذهن شما ست و هر روز به طریقی شاخ و برگش می دهی
و هر روز خیالبافی ها و تصورات ذهنی خودت را به گونه ای پیش می بری که به این فرد نزدیک تر شوی
با ایما و اشاره - با صحبت کردن- با نامه دادن - با بی محلی با سکوت و ....................
همه اینها نشان می دهد هنوز این فرد در زندگی شما و در ذهن شما پررنگ است.....
مطمین باش همانطور که همه دوستان اینجا از آقا و خانم به شما یاد آور شدند
این فرد اگر شما را بخواهد نیاز به عکس العملی از شما نمی ماند و مرد و مردانه و بدون تردید جلو می آید و محترمانه
از شما خواستگاری می کند و یا از خانواده اش می خواهد که چنین کاری کنند..
لطفا رفتارهای ایشان را مرتب در ذهنت شاخ و برگ نده و آبیاری نکن.
شما تنها و تنها مسیول رفتار خودتان هستید که باید مسولانه و بالغانه باشد.
لطفا مسیری را که هزاران دختر ساده و رویایی طی کرده اند شما تکرار نکن:305:
متاسفانه شما خودت رو بخواب زدی و گویی کسی نمی تواند شما را بیدار کند:305:
لطفا منو ببخش که تند نوشتم لازم دیدم تلنگری بهت بزنم بلکه از خواب بیدارشوی:81:
-
مرسی سنجاب عزیز. ایرادی نداره که تند نوشتید. اتفاقا من پریروز پیش یه مشاور مجرب شهرمون رفتم و ایشون گفت خیلی پخته و بالغانه رفتار کردم. خدارو شکر. ماه ها هم نیست. فکر نمیکنم به 3 ماه کشیده شده باشه. من ذهنمم خیلی درگیر ایشون نیست و روی دست خونوادمم نموندم، چیزی که هست اینه که من فکر میکنم ایشون و من مناسب هم میتونیم باشیم و از طرفی بسترش هم برامون فراهمه، تا یه جاهایی هم پیش رفته بودیم. اما نشد. فکر نمیکنم آقایون تا این حدی هم که شما میگین فارغ از شرایط و غرورو اتفاقات پیش اومده فقط صرف خواستن یه دختر براشون مهم باشه. حداقل این آدمی که من دیدم شرایط مختلفو در نظر میگیره.و قطعا رفتار من در برداشت ایشون در شرایط موثره، درسته که من نیتونم خواستگاری کنم، ولی میتونم پسری که ازش خوشم میاد و رفتارش به وضوح نشون میده که ازم خوشش میادو به سمت خواستگاری سوق بدم. شما خودتون واقعا تا به حال پسری رو دیدین که بدون اینکه رفتار طرفش براش مهم باشه، بگه من اینو میخوام؟ منظورمم از رفتار به هیچ عنوان ایما و اشاره و نامه و... نیست. من دختری نیستم که بخوام خودمو به سرنوشت بسپرم و بگم هرچه پیش آید خوش آید. علیرغم عزت نفسم، تربیت صحیح خانوادگیم و متدین بودنم، میخوام نقش فعالانه خودم توی زندگیمو حفظ کنم. من نمیخوام منفعل باشم. و منفعل بودن دقیقا چیزیه که توی این انجمن همه دارن از هم تقاضا میکنن.چه توی تاپیک آقایون، چه تاپیک خانوما. به آقایون میگن تو کاری نکن اگه دختره بخوادت بهت نه نمیگه. به خانوما میگن تو کاری نکن اگه پسره بخوادت خودش میاد جلو. مگه خواستن، مگه نه نگفتن و مگه جلو اومدن همیشه خیلی ساده است؟ تا به حال نشنیدین از پیچیدگی هاش؟ نشنیدین از روانشناسی آدما؟ آدما اصلا این موجودات ساده ای نیستن که بیشتر راهنمایی دهندگان اینجا میگن. اینجا هرکسی تاپیک منو خوند فکر کرد من یه دختربچه احساساتیِ احتمالا روی دست والدین مونده هستم که احساس کرده شاهزاده رویاهاش از راه رسیده و حالا هم عاشقش شده و منتظره این آهزاده عطسه کنه تا عطسشو به عشق تعبیر کنه. نه اصلا همچین چیزی نیست. من دختری هستم که از لحاظ مختلف موقعیت خوبی دارم و از هرکسی هم خوشم نمیاد. من این آقا رو مناسب خودم دیدم و خودمو مناسب اون، و دارم با چشمام میبینم که الان شرایط طوریه که انگار همه چیز منتظر یه جرقه است. شرایط الان بالقوه است و من میخوام کمک کنم بالفعل بشه. برای همینم اومدم اینجا که آقایون و خانما با تجربه هاشون، با شناختشون از یه آقا توی این شرایط، منو راهنمایی کنن. اما دوستان به سخره گرفتن. ایرادی نداره. من قول میدم که با همین رویه ای که پیش گرفتم ازدواج موفقی خواهم داشت، چه با این آقا چه با یه نفرِ بهتر و دیگه هم در این انجمن از کسی راهنمایی نمیخوام. نیدونمم کسی این پست منو اصلا میخونه یا نه، ولی به هرحال از هرکسی که سعی کرد راه درستو نشونم بده تشکر میکنم بخصوص جناب فدایی یار که زیاد وقت گذاشتن واسه راهنمایی کردنم.
-
البته سنجاب درست نوشت اما تو رو هم خوب درک می کنم. می دونی مشکل اینه که پسرا تو سی سالگی هم تکلیفشون با خودشون خیلی وقتا روشن نیست. واسه همینم ادم نمی دونه دقیقا باید چه کار کنه و یه جورایی هر روز ادمو با رفتارای ضد و نقضی که ممکنه داشته باشن از نظر فکر مشغول می کنن. خود به خود می یفته ادم به تفسیر و برداشت اینکه کی نگاه کرد کی لبخند زد چرا زیاد نگاه می کنه چرا این بار نگاه نمی کنه منظورش چی بود و ... حالا شما و ایشون که خیلی هم سنتون کمه و این حالتا بیشترم میشه. طبیعیه.
یه پیشنهاد برات دارم که خیلی سخته عمل کردنش اما اگه بتونی عمل کنی بهش هر دو طرف قضیه رو داری. اینکه در فکرت و ذهنت همونطوری که سنجاب گفت ازاد باش. اسیر اینکه چی کرد چی نکرد و چطوری جذبش کنی و این چیزا نشو و فکرت از هر کسی ازاد باشه و شاد باش. از اون طرف در رفتارت خوش رفتار باش با همه و با این اقا هم خوش اخلاق باش. اینطوری از نظر فکری ازادی و در عین حال راه هم دادی به کسی که دوسش داری اونم محترمانه. بقیه اشم خودش دیگه باید انجام بده. من راهی که بتونی یه پسرو بیاری جلو بلد نیستم. وگرنه می گفتم. اگه این حالت ازادی در فکر و خوش رفتاری و ملایمت در رفتارو داشته باشی هیچ ضرری از هیچ ناحیه ای نمی کنی. موفق باشی.
-
سلام
عزیزم چیزی که توی این تالار میگذره واقعا ترویج رفتار های منفعلانه نیست.شما سنتون کمه و یه مدتی که بگذره متوجه میشید که چه فاصله ی زیادی هست بین این استارت ها و ازدواج!
یه خانوم با روش ها و سیاست های زیادی میتونه فردی رو جهت ازدواج با خودش ترغیب کنه.با تعاملات اجتماعیش،با خوش رو بودنش،با موضوعاتی جهت صحبت پیدا کردن و ..اما و اما و اما تنها به شرطی که اون آقا از تمایل خانم و شدتش بی اطلاع باشه.وقتی که خانمی رک و راست به کسی می گه شما مناسب من هستید و واضح تلاش می کنه این تلاش هاش قطعا نتیجه ی معکوس داره.کاری که شما کردید و متاسفانه می کنید.شما یه جایی میگین عادی هستم یه جایی میگین لبخند زد چه میدونم از این صحبت ها.شما روی این آقا زوم کردید و احتمالا به نتیجه ی مطلوب نمی رسید.
از طرفی هم شاید این آقا در توانایی خودش ندیده تشکیل یه زندگی رو
عزیزم من اینها رو از تجربیاتی که داشتم میگم.هر چند مطمئنم شما مجددا حالت تدافعی میگیرین و هزار دلیل و بهانه میارید.توی درازمدت خواهید فهمید که درس های این تالار چقدر براتون ارزشمنده.بهای تجربه هایی که گفتم زخم هایی که الان روی قلبمه.بعد از سال ها.امیدوارم شما محتاطتر باشید
شاد باشید و خوشبخت:72:
-
سلام سمانه خانم.ممنون از لطفتون خوشحال میشم اگه کمترین کمکی از دستم بر اومده باشه.این طور نگید دیگه این جا سر نمی زنید و کمک نمی خواید به هر حال همیشه اوضاع اون چیزی که ما شاید دوست داریم پیش نره...
راستش منم راهی به ذهنم نمیاد...میترسم کاری کنید بدتر ارج و قرب شما کم بشه (اخه واقعا پسر ها همینطور هستند تا یکم می بینند طرف بهشون دل داره نمیدونم چرا یهو ناخودگاه کمی عقب می کشند البته ممکنه بعد ها پشیمون شند به هر حال )
ایشون به قول دوستان شاید توانایی ازدواجو ندارند الان یا شاید هر دلیل دیگه ای که نتونند کلا الان ازدواج کنند با این که حتی شاید شما رو هم بخوان !! پس من توصیه میکنم به خدا توکل کنید به هر حال اون اقا با شما هم صحبتی داشتند... مگه خود شما به من نگفتید که یه اقدامی باید بکنم اگه واقعا طرف رو میخوام !! خب شما هم مطمئن باشید اگه ایشون شما رو بخوان و شرایط ازدواج رو داشته باشند کافیه خدا به دلشون بندازه یه بار دیگه بیان با شما صحبت کنند اون وقت شما طبیعتا با طرز برخوردتون و. کدورت ها و.. رو رفع خواهید کرد...
به هر حال پسر ها توی این چیزا واقعا اگه درگیر احساس بشند براشون سخت میشه چی برسه به دخترا... شما هنوز هم ته ته دلتون یه حس امید دارید که مثلا شاید ایشون شما رو بخوان و بنا به هر دلیلی مثلا فکر می کنند از جانب شما همه چیز تموم شده و دیگه نمیان و..ولی وای از روزی که متوجه بشید اینا واقعیت نداشته و فقط فکر می کردید واقعا خیلی براتون سخت میشه ...
راستش درسته اگه ایشون واقعا شما رو برای ازدواج بخوان و الان فکر می کنند شما تمایلی ندارید و.. شاید راهی باشه که بتونید دوباره با ایشون هم کلام بشید تا ایشون متوجه بشند شما نظرتون در مورد ایشون منفی نیست و... ولی واقعا ایا فکر می کنید ارزششو داره ولی اگه این صرفا فقط طرز فکر شما باشه و درسته ایشون می خواد مثلا طوری وانمود کنه که بی تفاوت هستش ولی واقعا مثلا شاید اولش طرف خوش اومده اصلا حالا بنا به هر دلیلی پشیمون شده و الان از رو در رو شدن با شما خجالت میکشه در این صورت شما چه نظری دارید؟؟ اگه این مسایل براتون سمانه خانم حل شدست خب شما می تونید پیش قدم بشید سر موضوعی سر صحبت رو باز کنید ...
من که خودم فکر میکنم اگه یه پسری واقعا یه دختری رو بخواد ایشون هم که سن کمی ندارند حتما یه کار شاید بکنند...مخصوصا این که قبلا هم باهاتون هم صحبت هم شدند...البته واقعا روابط انسانی فرمول خاصی نداره
این که ترم تموم میشه و.. خب دانشگاه که هستش ایشون بخوان رسمی اقدام کنند می تونند از طرف دانشگاه اقدام کنند...
به هر حال منم دچار تردید شدم چی بگم....
من فکر میکنم برای شما بهترین کار این هستش به خدا توکل کنید و از خدا بخواید اگه به صلاح هم هستید طوری به دل ایشون بیفته که ایشون پیش قدم بشند و اگه هم ایشون اقدامی نکردند خیالتون راحت باشه و بگید که حتما صلاحتون در این بوده و ببنید از این موضوع باید چه درسی می گرفتید و اون درسو بگیرید چون اگه ادم از یه اتفاق اون درسی که بای دمیگرفت رو نگیره اون اتفاق دوباره تکرار میشه...
انشالله شما هم براتون هر چه خیره اتفاق بیفته و از این فکر ها راحت بشید..