باورتون نمیشه دیروز تا نماز صبح نخوابیدم.
هر چی فکر می کنم،می بینم نمیشه.
پدرم این قدر منو دوست داره.فکر می کنه توی این دنیا دختری مثل من وجود نداره.شاید تقصیر خودمه.این قدر به پدر و مادرم محبت می کنم و احترام می ذارم که الان اصلا دلشون نمیاد منو به کسی که ازش مطمئن نیستن بدن.
ببینید آدم که تو یک جلسه نمی تونه با قطعیت بگه واقعا پسر خوبیه یا نیست.دلبستگی هم که اصلا تو جلسه اول نیست.
من اینو می دونم که اگه جلسات بعد بکشه،پدرم چون همون اول خوششون نیومده بهانه های مختلف پیدا خواهند کرد و درنهایت با اینکه می گن نظر تو مهمه ولی من را متقاعد خواهند کرد و پسر بیچاره این همه راه را باید بیاد و شیرینی یا گل بخره.خب من وقتی اینو می دونم چرا جوون مردم را بی خودی معطل کنم.
این که دل رحم شدم،دلیلش اینه که وقتی توی این سایت می بینم بعضی آقایون از جواب منفی دلشون می شکنه،خب نگران می شم که نکنه من هم باعث بشم دل یک جوون بشکنه یا غرورش جریحه دار بشه.این قدر من از دل شکستن متنفرم.اگه کسی دلم را بشکنه این قدر ناراحت نمی شم و زود می بخشم ولی اگه ناخواسته باعث دل شکستن کسی بشم خیلی سخت خودم را می بخشم و اثرش روم خیلی می مونه.متاسفانه این نقطه ضعف منه.
خب من 3 تا از خواستگارام به جلسات بعد کشیده شدن و با جواب منفی دلشون شکست.
البته من خودم این طوری نیستم ها!با اینکه عاطفیم ولی اصلا با جواب منفی دلم نمی شکنه.اتفاقا راحت می شم.می گم خدا را شکر من عذاب وجدان ندارم که طرفم را رد کرده باشم.خودش جلو تر جواب رد داده.شاید چون تا حالا هیچ وقت به قطعیت نرسیدم.یا اینکه زود دلبسته نمی شم و احتمال همه چیز را می دم.
دیگه این که سری که درد نمی کنه دستمال نمی بندن.ان شاالله به دلیل احترام به پدرم خدا یک موردی را جلومون بذاره که هم من و هم پدرم مشکلی نداشته باشیم.
اما حداقل چیزی که به دست آوردم اینه که دیگه به تحصیلات اصلا حساسیت ندارم!!!
فردا قراره اون خواستگاری که از من کوچکتر هست بیاد.باز هم حسم اصلا در موردش به دلیل سن خوب نیست! تا ببینیم چی میشه.
ولی گویا پدر خیلی با این مورد موافق هستن.چون این قدر با من حرف زدن تا من خواستگاری را قبول کنم.
از طرفی پدرم معرف را این قدر دوست دارد و بهش اعتماد دارد که از پیش مطمئنه.
ولی من نظر خودم را قبول می کنم.یعنی اگه احساسم درست نباشه،هر چی هم بقیه به من بگن این خوبه و... من کاری که درسته انجام می دم.
نمی شه که همش من به نظر پدر و مادرم احترام بذارم .نظر من هم محترمه!تازه مهم تره.
باید یه جوری پدرم را قانع کنم،وقتی هنوز هیچی مشخص نیست و حتی این احتمال را نمی دیم جلسه بعدی باشه،این قدر جلوی خواستگار و پدر مادرش از من تعریف نکنه!!! بیچار جوون مردم وقتی جلوی من می شینه فکر می کنه با بهترین دختر دنیا داره صحبت می کنه!
من خواستگاری هایی که جلسه اول پدر پسر نمیاد ؛پدر خودم هم نمیاد.و وقتی می بینم چیزی جور نیست دیگه صحبت خاصی از خودم نمی کنم و راحت جواب منفی می دم.اونا هم حسرت نمی کشن.
این موضوع از یک جهت دیگه هم بده:
وقتی خواستگار بهش القا میشه که مثلا این دختر باایمانه!ممکنه خودش را درجلسه خواستگاری مذهبی جلوه بده.یا اینکه خودش را خیلی مودب و با حیا جلوه بده.اون وقت من از کجا بفهمم که داره راست می گه یا داره مطابق من صحبت می کنه؟