-
بخاطر مشکل گوشیم نمیتون پاراگراف بندی کنم***سلام شارلوت جان***تمام تاپیکهاتون رو خوندم؛کلمه به کلمه***واقعا جا داره که یه خداقوت جانانه بهتون بگم بخاطر تحمل این همه سختی و تلاش برای رو به راه کردن زندگیتون***اما خواهش میکنم حرفامو کاملا با دقت بخونید***نکته اول:شما قبل از ازدواج در خلال یک رابطه احساسی بکارتتون رو از دست دادین و موقع ازدواجتون از شوهرتون مخفی کردین و بدتر از همه این خبر توسط دوس پسرتون به شوهرتون رسیده***نکته دوم:شما بعد از عقدتون بخاطر مشکلاتی که با شوهرتون داشتین به دوست پسر سابقتون زنگ میزنی و ازش میخای که به شما برگرده(خیانت به شوهر)***نکته سوم:شما یکبار دلیل سیگار کشیدن همسرتونو ازش پرسیدین که ایشون گفتن بخاطر دیدن دوست سابق شما اینکارو کرده(همونطور که دوس پسرتون قبل از ازدواج قضیه بکارت رو کف دست شوهرتون گذاشته به احتمال زیاد تقاضای شما مبنی بر دوستی مجدد رو هم گفته)***نتیجه :شوهرتون که قبلا با قضیه بکارت شما کنار اومده و به شما لطف کرده(برای مردا خیلی سخته حتی اگه خودشون اینکاره باشن)انتظار وفاداری و محبت از شما داشته اما بخاطر مشکلات زیادی که تو دوران عقد داشتید و فهمیدن خیانت شما؛ نسبت به شما و انتخابش سرد و بی تفاوت شده(گفتین که چند بار حلقشو در اورده و گفته نمیخوامت ولی شما اصرار به ادامه داشتین)***حالا هم بخاطر اون اتفاقات فکر میکنه شما قبلا براش ارزش قائل نبودی که بهش خیانت کردی و اون هم الان همین کارو میکنه و براش بی ارزش شدین(وقتی که پاتون مصدوم شده بود و قتی که انژوکت تو دستتون بوده بهتون توجهی نداره و دنبال خیانت و مواد مخدر و رفیق بازی رفته)***حالا اگه شما برای جبران خیانت ایشون دوباره بهش خیانت کنید؛عملا زندگی مشترکتون تموم میشه پس فکرشم نکنید یا از روش توقف ذهن(یه چیزی شبیه این) استفاده کنین و سعی کنید دلیل این رفتاراشونو از از زبون خودش بشنوید و برای حل مشکلاتتون به تلاشتون ادامه بدید و از خدا کمک بخواهید و از کارهای گذشتتون توبه کنید***این جمله رو خیلی دوست دارم:"زندگی میگذرد؛با تمام پستی ها و بلندیهایش؛با تمام لذت ها و ناراحتی هایش؛روزی میرسد که زندگیت پایان یافته؛پس شاد زندگی کن و هرگز خدا را فراموش نکن"***اینارو منی بهتون میگم که یه روز بخاطر کارهایی که کرده بودم حاضر بودم مدفوع بخورم ولی خدا آبرومو پیش همه نبره (به خدا قسم جدی میگم)حتی حاضر به خودکشی بودم ولی تو اوج نا امیدی فقط خدا کمکم کرد***خدایی که یه زمانی به خودش و پیغمبر و قرآنش بدترین توهین های ممکن رو کردم پس شما هم از خدا کمک بخاید و مشکلاتتونو حل کنید***کسایی که در جریان تمام تاپیکهاتون بودن میدونن که تحمل این همه سختی و شکست قبل و بعد از ازدواج از عهده ی یه ادم عادی خارجه؛شما فوق العاده اید شارلوت عزیز***مطمئنم که میتونین این زندگی رو جمع و جور کنید***منتظر جوابتون هستم***ببخشید که طولانی نوشتم***
- - - Updated - - -
بخاطر مشکل گوشیم نمیتون پاراگراف بندی کنم***سلام شارلوت جان***تمام تاپیکهاتون رو خوندم؛کلمه به کلمه***واقعا جا داره که یه خداقوت جانانه بهتون بگم بخاطر تحمل این همه سختی و تلاش برای رو به راه کردن زندگیتون***اما خواهش میکنم حرفامو کاملا با دقت بخونید***نکته اول:شما قبل از ازدواج در خلال یک رابطه احساسی بکارتتون رو از دست دادین و موقع ازدواجتون از شوهرتون مخفی کردین و بدتر از همه این خبر توسط دوس پسرتون به شوهرتون رسیده***نکته دوم:شما بعد از عقدتون بخاطر مشکلاتی که با شوهرتون داشتین به دوست پسر سابقتون زنگ میزنی و ازش میخای که به شما برگرده(خیانت به شوهر)***نکته سوم:شما یکبار دلیل سیگار کشیدن همسرتونو ازش پرسیدین که ایشون گفتن بخاطر دیدن دوست سابق شما اینکارو کرده(همونطور که دوس پسرتون قبل از ازدواج قضیه بکارت رو کف دست شوهرتون گذاشته به احتمال زیاد تقاضای شما مبنی بر دوستی مجدد رو هم گفته)***نتیجه :شوهرتون که قبلا با قضیه بکارت شما کنار اومده و به شما لطف کرده(برای مردا خیلی سخته حتی اگه خودشون اینکاره باشن)انتظار وفاداری و محبت از شما داشته اما بخاطر مشکلات زیادی که تو دوران عقد داشتید و فهمیدن خیانت شما؛ نسبت به شما و انتخابش سرد و بی تفاوت شده(گفتین که چند بار حلقشو در اورده و گفته نمیخوامت ولی شما اصرار به ادامه داشتین)***حالا هم بخاطر اون اتفاقات فکر میکنه شما قبلا براش ارزش قائل نبودی که بهش خیانت کردی و اون هم الان همین کارو میکنه و براش بی ارزش شدین(وقتی که پاتون مصدوم شده بود و قتی که انژوکت تو دستتون بوده بهتون توجهی نداره و دنبال خیانت و مواد مخدر و رفیق بازی رفته)***حالا اگه شما برای جبران خیانت ایشون دوباره بهش خیانت کنید؛عملا زندگی مشترکتون تموم میشه پس فکرشم نکنید یا از روش توقف ذهن(یه چیزی شبیه این) استفاده کنین و سعی کنید دلیل این رفتاراشونو از از زبون خودش بشنوید و برای حل مشکلاتتون به تلاشتون ادامه بدید و از خدا کمک بخواهید و از کارهای گذشتتون توبه کنید***این جمله رو خیلی دوست دارم:"زندگی میگذرد؛با تمام پستی ها و بلندیهایش؛با تمام لذت ها و ناراحتی هایش؛روزی میرسد که زندگیت پایان یافته؛پس شاد زندگی کن و هرگز خدا را فراموش نکن"***اینارو منی بهتون میگم که یه روز بخاطر کارهایی که کرده بودم حاضر بودم مدفوع بخورم ولی خدا آبرومو پیش همه نبره (به خدا قسم جدی میگم)حتی حاضر به خودکشی بودم ولی تو اوج نا امیدی فقط خدا کمکم کرد***خدایی که یه زمانی به خودش و پیغمبر و قرآنش بدترین توهین های ممکن رو کردم پس شما هم از خدا کمک بخاید و مشکلاتتونو حل کنید***کسایی که در جریان تمام تاپیکهاتون بودن میدونن که تحمل این همه سختی و شکست قبل و بعد از ازدواج از عهده ی یه ادم عادی خارجه؛شما فوق العاده اید شارلوت عزیز***مطمئنم که میتونین این زندگی رو جمع و جور کنید***منتظر جوابتون هستم***ببخشید که طولانی نوشتم***
- - - Updated - - -
بخاطر مشکل گوشیم نمیتون پاراگراف بندی کنم***سلام شارلوت جان***تمام تاپیکهاتون رو خوندم؛کلمه به کلمه***واقعا جا داره که یه خداقوت جانانه بهتون بگم بخاطر تحمل این همه سختی و تلاش برای رو به راه کردن زندگیتون***اما خواهش میکنم حرفامو کاملا با دقت بخونید***نکته اول:شما قبل از ازدواج در خلال یک رابطه احساسی بکارتتون رو از دست دادین و موقع ازدواجتون از شوهرتون مخفی کردین و بدتر از همه این خبر توسط دوس پسرتون به شوهرتون رسیده***نکته دوم:شما بعد از عقدتون بخاطر مشکلاتی که با شوهرتون داشتین به دوست پسر سابقتون زنگ میزنی و ازش میخای که به شما برگرده(خیانت به شوهر)***نکته سوم:شما یکبار دلیل سیگار کشیدن همسرتونو ازش پرسیدین که ایشون گفتن بخاطر دیدن دوست سابق شما اینکارو کرده(همونطور که دوس پسرتون قبل از ازدواج قضیه بکارت رو کف دست شوهرتون گذاشته به احتمال زیاد تقاضای شما مبنی بر دوستی مجدد رو هم گفته)***نتیجه :شوهرتون که قبلا با قضیه بکارت شما کنار اومده و به شما لطف کرده(برای مردا خیلی سخته حتی اگه خودشون اینکاره باشن)انتظار وفاداری و محبت از شما داشته اما بخاطر مشکلات زیادی که تو دوران عقد داشتید و فهمیدن خیانت شما؛ نسبت به شما و انتخابش سرد و بی تفاوت شده(گفتین که چند بار حلقشو در اورده و گفته نمیخوامت ولی شما اصرار به ادامه داشتین)***حالا هم بخاطر اون اتفاقات فکر میکنه شما قبلا براش ارزش قائل نبودی که بهش خیانت کردی و اون هم الان همین کارو میکنه و براش بی ارزش شدین(وقتی که پاتون مصدوم شده بود و قتی که انژوکت تو دستتون بوده بهتون توجهی نداره و دنبال خیانت و مواد مخدر و رفیق بازی رفته)***حالا اگه شما برای جبران خیانت ایشون دوباره بهش خیانت کنید؛عملا زندگی مشترکتون تموم میشه پس فکرشم نکنید یا از روش توقف ذهن(یه چیزی شبیه این) استفاده کنین و سعی کنید دلیل این رفتاراشونو از از زبون خودش بشنوید و برای حل مشکلاتتون به تلاشتون ادامه بدید و از خدا کمک بخواهید و از کارهای گذشتتون توبه کنید***این جمله رو خیلی دوست دارم:"زندگی میگذرد؛با تمام پستی ها و بلندیهایش؛با تمام لذت ها و ناراحتی هایش؛روزی میرسد که زندگیت پایان یافته؛پس شاد زندگی کن و هرگز خدا را فراموش نکن"***اینارو منی بهتون میگم که یه روز بخاطر کارهایی که کرده بودم حاضر بودم مدفوع بخورم ولی خدا آبرومو پیش همه نبره (به خدا قسم جدی میگم)حتی حاضر به خودکشی بودم ولی تو اوج نا امیدی فقط خدا کمکم کرد***خدایی که یه زمانی به خودش و پیغمبر و قرآنش بدترین توهین های ممکن رو کردم پس شما هم از خدا کمک بخاید و مشکلاتتونو حل کنید***کسایی که در جریان تمام تاپیکهاتون بودن میدونن که تحمل این همه سختی و شکست قبل و بعد از ازدواج از عهده ی یه ادم عادی خارجه؛شما فوق العاده اید شارلوت عزیز***مطمئنم که میتونین این زندگی رو جمع و جور کنید***منتظر جوابتون هستم***ببخشید که طولانی نوشتم***
-
ممنونم میشل عزیز
اما باور کنید خودمم الان نمیدونم چی میخام
مسلما نمیخام طلاق بگیرم اما گاهی خیلی فشار ها باعث میشه واقعا بهش فکر کنم
نمیدونم اول باید چیکار کنم.دوستان خیلی اومدن راهنمایی کردن که اینکارا رو انجام بده اما واقعا همسر من دیگه رفتارای منو نمیبینه و تو ذهنش فقط یه آدم غرغرو هستم.سرافراز عزیز یکجا گفتن فقط دو سه جمله اولمو میشنوه و بقیه رو گوش نمیده.دقیقا همینطوره
شاید اگه من کلا بزنم به در بی خیالی و هرچی میشه به روم نیارم در ظاهر خیلی زندگی شیرینی داشته باشیم اما خب من چقدر مگه تحمل دارم؟
بارها بهش گفتم من به محبتت نیاز دارم.وقتی بدونم تودر هر صورتی یار و یاورمی و ترکم نمیکنی منم تموم سختی ها رو میتونم تحمل کنم اماتو پشتم نیستی انگار کنارمی و مجبوریم با هم از این زندگی عبور کنیم.انگار هیچ مسئولیتی نداری مبنی بر محافظت از من
انگار جای منو اون عوض شده
- - - Updated - - -
دوست عزیز baitollah-abbaspour ممنونم از اینکه وقت گذاشتین و تمام نوشته هامو خوندین
منم دونه دونه همونطور که شما نوشنید میگم:
من اصلا قصد مخفی ککاری نداشتم.قبل از اینکه شوهرم بیام خاستگاریم میخاستم بهش بگم حتی همون شبی که اون آقا بهش گفت من صبحش قرار بود باهاش صحبت کنم و رفتم و گفتم میخام یه موضوعی رو بهت بگم اما بعد ترجیح دادم حضوری نگم واسه همون گفتم باشه واسه بعد و وقتی شب همسرم بهم گفت فلانی اومده و این حرفارو زده منم حقیقت ماجرا رو بدون هیچ کم و کاستی بهش گفتم و گفتم موضوعی که صبح میخاستم بگم همین بوده و خب میدونم خیلی خیلی خیلی سخت بوده واسش اما کنار اومد و پذیرفت و دیگه اصلا هم به روم نیاورده
دوم اینکه زمان عقد با اون آقا تماس داشتم.من اصلا قصد شروع دوباره نداشتم و اون آقا هم همینطور .میدونم صددرصد اشتباه کردم اما در اون مقطع به بهبود روابط من و همسرم خیلی کمک کرد
دلیل سیگارش اون نبود.واقعا ندیده بود اون آقا رو.شوهرم گاهی وقتا سیگار میکشید و بهترین بهانش برای اینکه من دهنم بسته بشه این موضوع بود تا گیرندم بهش و اون بگه من بخاطر تو کشیدم پس حق اعتراض نداری.پس نتیجش اینه که وقتی اون آقارو ندیده پس از اینکه من باهاش یک سال قبلش حرف زدم هم خبر نداره
رفتارای همسر من کاملا بی دلیله
من بیشتر فکر میکنم دلش جای دیگس واسه همین داره با این کاراش منو از خودش دور میکنه تا بیشتر بهش نزدیک بشه و راحت باشه
باور کنید بارها خاستم به اون دختره زنگ بزنم و بگم یه کاری کن اونقدر وابستت بشه که منو طلاق بده تا هردومون یا شایدهرسه نفرمون راحت شیم
وای وقتی به این دو سال فکر میکنم مخم سوت میکشه
خیلی سخته
واقعا نفسگیره زندگیم
- - - Updated - - -
-
درود بر واحد گرامی :72:
والا بخدا من یکی یادم نمیاد دیشب شام چی خوردم(البته اینش یادمه خونه پدرزنم بودم ) :311:
این حرفا چیه بیخیال اصلا یادم نمیاد چی شد.این گلم تقدیم به شما :72: من یکی که خداروشکر با همسرم البته نظر اونم هستا 95% تفاهم داریم.بقیش مهرریشو نمیبخشه و یه مشکل بزرگ منم اینه میرم خونشون غذا سفارش نمیدن از بیرون واسم بیارن با اینکه آشپزخونه سرکوچشونه ها :97:
یه تاپیک باید در این مورد مشکلم بزنم نمیشه جون بجون خودم:311:
خوب بزار یه چیزی بهت بگم بدونی چقدر خوشبختی و خودت نمیبینی.مشکل خیلی از ما آدما اینه زیبایی جلوی چشمامونو نمیبینیم.اول اینو میگم بعد میرم سراغ بقیه.
توی زندگی خودم صبحا بیدار میشم یکی از لذتبخشترین لحظات زندگیم همون اول صبحه وقتی مهدیه سادات بیدار میشه نیگاش میکنم یه خنده ریز میکنه دست و پاشو میکشه و چنتا هم بوق میده:58: همین خیلی از ماها یاد نگرفتیم واقعا خوشبختی رو ببینیم فکر میکنیم همیشه ازمون فاصله داره در صورتی که ور دلمونه. ولی نمیبینیم چون نمیخوایم ببینیم چون همش یا توی فکریم یا گذشته یا فردا چی میشه خونه بخریم ماشین نمیدونم خرید واسه خونه لباس و صدتا کوفت و زهر مار دیگه. من یکی همینکه همسرم کنارمه دخترم پیشمه برام کافیه بسه دیگه چی میخوام بجز اینا؟واقعا هیچی بقیش الکیه فکر میکنی داشته باشی خوشبختیت کاملتر میشه.
ببخشید یکم خشن میگم :72:
اون یکه ور دلته هرچی هست اخلاقش مزخرفه بهت خیلی توجه نمیکنه خوب حرف زدن بلد نیتس اجتماعی نیست و خیلی یارادای دیگه ای داری بعضی وقتا میخوای خفش کنی لندهور رو و سر به تنش نباشه( ببخشید یکم خشن شد) ولی حداقلش اینه کنارته.
بزار یکجوری بگم بهتر متوجه بشی: یه زن و شوهری توی کارخونه کار میکردن یکی شیفت صبح یکی شیفت شب همدیگه رو توی هفته اصلا نمیدیدن میدونی چون شیفتاشون یکجوری بود هرکسی برمیگشت خونه اون یکی باید میرفت سر کار.تنها دلخوشیشون این بودش که وقتی میرفت توی تختخواب دراز بکشه گرمای بدن شوهرش روی تخت هنوز یکمقدارش مونده دلش به همین خوش بود همین.از نظر من و شما و بعضی های مثل ما یا این زن احمقه یا بیشعور و نادون ولی اون عاشق بود.عاشق شوهرش با همه خوبی و بدیش با اینکه اصلا توی هفته نمیدیدش ولی دلش به همون یکمقدار گرمای تختخواب خوش بود.
شما هم بگرد دنبال گرمای تختخوابت:72:
من یکی صبح ظهر شب فرقی نداره با همسرم قهرم باشه زود آشتی میکنیم چون عادت کردم قبل خوابیدن بغلش میکنم یعنی واقعا نمیتونم حتی قهرم باشیم باهم دلخور باشیم ولی زود آشتی میکنیم.شاید توی این دوسال 2یا 3 بار شب بوده بغلش نکردم.نه حرفی میزنیم نه چیزی فقط سرشو میزاره روی سینه هام. دلخوشی من تیو زندگیم همین دقیقه هاست.
شاید بنظرت خنده دار باشه یا احمقانه ولی من یکی قدم زدن با همسرم توی بازار و دخترم توی بغلمون با اینکه سنگین شده پدرسوخته همشم وول میخوره ولی بیشتر از هر چیز دیگه ای دوس دارم لازم نیست خرید کنیم.مهم اینه کنار همیم و قدم میزنیم و لذت میبریم از بودن باهم از اینکه یه خانواده ایم خوشحالم.
خوب یا بد هرکدوم اخلاقایی داریم که طرف مقابلمون شاید خوشش نیاد ولی هرچی هست با هم باشیم یه خانواده تشکیل میدیم.من این خانواده رو دوس دارم.شما رو نمیدونم
شکلک خنده نزنم نمیتونم.
بعضی وقتا خانومم یه سری جمله مینویسه توی دفترچه حساب کتاب روزانه مغازه میخواد برم واسه خونه خرید کنم(من یکی عاشق خریدم منتظرم خدا یه پول قلمبه دویست سیصد میلیون بده بهم بزارم توی بانک بریم هرروز بازار خرید کنم :323:) مثلا چند وقت قبل اینو زده بودش
کچل دوست داشتنی با اون دماغ شبیه کتایون ریاحی :311: البته الانش عمل کرده نه قبلش منظورشه شاید نیم ساعت خندیدم.
خوشبختی همینه.
بقول یه برنامه کودکه فضاییه یه جمله خیلی قشنگی گفتش یه نوزاده رو دیدش:
نمیدونم چجوریه هم سرو صدا میکنه بلند همشم بو میده ولی اینقدم دوسش دارن.
راستی اینو بگم تا یادم نرفته: بازم گرونی تورم ترس از بیکاری و...... چیزایی که دست ما نیست یعنی درش نقش داریم ولی نه زیاد اینا نه واسه شما تنها بلکه برای همه هستش.ولی ایشالله درست میشه :323:
-
واقعا ادم اینارو میشنوه و تاپیکاتونو میخونه دهنش قفل میشه***اما توجه کنید ایشون برای ازدواج با شما مجبور که نبوده***پس دوستون داشته***همونطور که با اون قضیه کنار اومده و شما با این همه مشکل زندگی کردید پس میتونین بخاطر همدیگه واسه رو به راهکردن زندگی هم تلاش کنید***شما صد درصد مطمئنی که خیانت کرده؟؟؟شاید داره وانمود میکنه واسه جلب توجه***همونطور که خودتون با دوست سابقتون ارتباط داشتین واسه حل مشکلاتتون شاید ایشون هم داره همینکارو میکنه و قصد خیانت نداره***از صمیم قلب واستون دعا میکنم
-
khaleghezey
باور کنین اشکم درومد
یاد روزای اول عقدمون افتادم البته تا همین چند وقت پیش که همسر عزیزم خیاننکرده بود همینطور بودم.فقط و فقط همینو میخاستم که سرمو بزارم رو سینشو اون موهامو نوازشکنه و حرف بزنیم و بعد با یه بوس و شبخیر بخابیم
باور کنین همه آرزوی من و خوشبختیم همین بود
الانکه نوشته هاتون خوندم فهمیدم چندماهی هست که دیگه بغل وو بوسه هاش واسم غریبس
دیگه آرومم نمیکنه.من خیانت دیدم و همش فکر میکنم اینا تظاهره تا ذهن من دوباره یاد خیانتش نیفته
وای چقدر اون روزا خوب بود
اما حیف اعتمادمو از بین برد شاید عشقمم همون موقعا تموم شد و سرد شد.یه سرمایی که خیلی وقتا باعث شده از ته دل آرزوی مرگشو کنم با اینکه هنوز ته قلبم دوسش دارم
کاش مثل روزای اول بودیم.روزای اولم نشد مثل 4 ماه پیش بودیم.کاش هنوز عاشقهم بودیم نه اینکه من کلفت خونه باشم و اون عابر بانک تا فقط پول بده بهم و محبتشو نثار یکی دیگه کنه
من این زندگی رو دوست ندارم
امیدوارم همیشه خوشبخت و عاشق بمونین و واسه منم دعا کنین
- - - Updated - - -
خیانتش بمن ثابتشده اما جلوش وانمود کردم که حرفاشو باور کردم ومطمئن شدم که گوشیش دسته کسی بوده و اون اهل خیانت نیست
من اوایل مطمئن بودم دوسم داره.کاملا از همه رفتاراش مشخص بود اماالان باورم شده که به اجبار دار باهام زندگی میکنه و شاید پشیمونه از حماقتی که کرده و با من ازدواج کرده
-
واقعا ادم اینارو میشنوه و تاپیکاتونو میخونه دهنش قفل میشه***اما توجه کنید ایشون برای ازدواج با شما مجبور که نبوده***پس دوستون داشته***همونطور که با اون قضیه کنار اومده و شما با این همه مشکل زندگی کردید پس میتونین بخاطر همدیگه واسه رو به راهکردن زندگی هم تلاش کنید***شما صد درصد مطمئنی که خیانت کرده؟؟؟شاید داره وانمود میکنه واسه جلب توجه***همونطور که خودتون با دوست سابقتون ارتباط داشتین واسه حل مشکلاتتون شاید ایشون هم داره همینکارو میکنه و قصد خیانت نداره***از صمیم قلب واستون دعا میکنم
-
سلام شارلوت جان.شماخودت هم داری میگه ازش خوشت نمیاد.اگه اینجورباشه که تلاشت بی فایده ست.البته من میدونم شماازناراحتی اینارومینویسی.اماحتماروی رفتارت بااون تاثیرداره شایداین چیزهاروبهش القاکردی.وروزبه روزداری اونوازخودت دورمیکنی.دیگه آه وناله بسه.فقط یه زن میتونه به خونه وخانواده عشق ومحبت بده.ازمردت انتظارنداشته باش واسه اینکه توروعاشق خودش کنه.اول بایدتواونوجذبش کنی.باهاش حرف بزن توی خونه.ازهمه چی بگووازکارش بپرس.بایدبیشتروقتت روبزاری واسه خونه وکارهایی که لازمه ومیدونی اون دوست داره.فقط خودت میتونی این فضای سردروگرم کنی.چراازش جدامیخوابی؟داری اشتباه میکنی!خودتوبهش نزدیک کن.پیشش بخواب.ازش درخواست رابطه جنسی نداشته باش اماپیشش بخواب.آروم دستش روبگیر.هیچی نگو.فقط دستش روبگیروبخواب.شادباش وکارهایی بکن توی خونه که توروشادمیکنه.اینجوری انرژی میگیری وبهترمیتونی مشکلاتت روحل کنی.شماازتک تک کلماتت بی حوصلگی میباره.حتماتوی خونه هم همینجوری هستی پس چطورانتظارداری شوهرت بهت جذب شه.
تنبلی روبزارکنار.بازهم میگم آه وناله بسه.واسه شوهرت جذاب وخواستنی باش.یه کاری کن دوباره شیفته توبشه.اگه هم کسی دیگه درکارباشه تواونوشکست بده.نه اون تورو.تازه این حتما فکروخیالهای خودته.دیگه ناامیدی روبزارکنار.
-
خیلی دوست دارم این کارایی که میگی رو انجام بدم امانمیتونم
تصور اینکه کسه دیگه ای رو دوست داشته باشه یا نه اصلا دوست نداشته باشه فقط و فقط باهاش حرف بزنه حتی واسه سرکار گذاشتن مثل خوره روحمو میخوره و آزارم میده
اینکه شوهرم میاد خونه و هیچ میل و علاقه ای به اینکه من کنارش باشم نداره اذیتم میکنه.بنظرتون وقتی دوست نداره حرف بزنم یا حتی برم کنارش اگه من همش تلاش کنم خودمو بهش نزدیک کنم یا جذبش کنم بدتر نمیشه؟
منکه وقتی از کسی بدم بیاد هرچی اون بیشتر خوبی کنه و سعی کنه نظرمو جلب کنه من بدتر ازش فرار میکنم
میدونین اصلا وضعیتمون خیلی بده
اون میاد خونه من همش حرف میزنم و ازش میپرسم چه خبرا و اینا اما اون بی حوصله یککلمه جواب میده و در سکوت ناهار میخوریم و بعد پای تی وی میشینه یا میخابه.شب هم وضع همینه.اصلا حرفی نداره
یعنی خودش گفت یکبار که من و تو چه حرفی داریم با هم بزنیم؟
شما بودی روحیه داشتی؟
بازم من ظاهر رو حفظ میکنم
رابطمون که خیلی خیلی خیلی کم شده و خودشم میدونه و قبول داره اما دلیلی براش نداره
گاهی وقتا میگم شاید یکنواخت شده زندگیمون و با یه بچه بهتر شه اکا نه میتونم به این فکر اعتماد کنم نه توان روحی و جسمیشو دارم و نه توان مالی
خودش قبلا اصرار داشت واسه بچه دار شدن اما الان اونم میگه نه اصلا وقت خوبی نیست.از اون طرف مامانش شدید اصرار داره بچه بیارین
وقتی کنارشم انگار کنار یه غریبم.اون شوق و ذوق و علاقه فروکش کرده و زیاد میلی به بودن باهاش ندارم.منم شدم مثل خودش واسه همین زندگیمون سیر قهقرایی پیدا کرده
قبلا من تلاش میکردم و وضع بهتر بود اما از وقتی متنم دست از تلاش برداشتم اینطور شده
یکبار بهش گفتم تو اگه ازمن خوشت نمیاد بدون من از اول ه ازت خوشم نمیومده و تو اگه بدتمیاد بدون من ازت متنفرم
وقتی بهش میگم م دیگه ازت خسته شدم فکر میکنه شوخی میکنم.یکبار فقط این حرفو زدم تو دعوا دیدم باور نکرد گفتم چراباور نمیکنی من دیگه اون آدم نیستم که خیلی چیزارو ببینم و بازم عاشقتباشم؟وقتی میگم متنفرم یعنی متنفرم
میدونم خیلی وقتا خیلی حرفای ناجوری میزنم اما دیگه جونمک به لبم میرسه که میگم
هیچ نشونه ای از علاقه نیست تو رفتاراش و تا دلتون بخاد اجبار و مجبور بودن دیده میشه
-
خب عزیزم شماخودت میگی خیلی حرفهای ناجوربهش زدی.ایناهمش میتونه دلیل سردی اون باشه.به هرحال اگه زندگیت رودوست داری بایدبازهم تلاش کنی.همه چی دوباره درست میشه اگه شمابخوای.ببین حتی اگه این تلاشهایه طرفه باشه امابه مرورنتیجه میده.واسه خودت یه برنامه ریزی طولانی داشته باش مثلا واسه 1سال یاهرچقدرکه درتوانت هست.باتوجه به راهکارهای دوستان سعی کن زندگیت روازنوبسازی من مطمئنم روزهای عاشقونه بازهم برمیگرده.فقط صبروتلاش میخواد.تاپیکهای خانم زندگی موفق روبخونبازهم میگم فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی.انتظارنداشته باش باچندماه تلاش همه چی مثه اول بشه.اول ازهرچیزانگیزه وانرژی روبه خودت برگردون.به خودت برس وسعی کن شادباشی.پستهای سرافراز عزیز روبازهم مطالعه کن.من که خیلی ازشون دارم استفاده میکنم.
-
شارلوت جان!
تا جایی که یادمه اون موضوع خیانت همسرت به شما ثابت نشد و نوشته بودی که باهاش حرف زدی و فهمیدی که تصورت اشتباه بوده. پس چرا هی ادامه اش می دی؟ چرا هی گذشته ای که حتا در موردش مطمئن نیستی رو واکاوی می کنی؟! .... می خوای دلیلی برای سوگوار بودن دائم خودت پیدا کنی؟.... دلیلی برای نوازش منفی گرفتن از دیگران؟ ...
گمان کنم لازمه قبل از موضوع اصلاح رابطه ات با شوهرت، پیش یک مشاور بری و ببینی چرا حال خودت خوش نیست ...
:46: