سلام. حالا که بی خیال شدی. معلومه از شوخیه من هم ناراحت نخواهی شد.
فکر کنم شما به بیماری بی تفاوتی دچار شدی ؟ :311:
جوکش رو شنیدی؟
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام. حالا که بی خیال شدی. معلومه از شوخیه من هم ناراحت نخواهی شد.
فکر کنم شما به بیماری بی تفاوتی دچار شدی ؟ :311:
جوکش رو شنیدی؟
دوست عزیز:72:
می دانم که آتش درونت به این راحتی سرد نمیشه ومرتب بدنبال مقصر می گردی گاهی کینه ازبیوفایی علی داری
گاهی از دست خدا شاکی هستی گاهی خودت رو مورد ضرب و شتم قرار میدهی گاهی خانواده ات رو .....
ولی این را مطمین باش که تنها و تنها خودت هستی که باید این دور باطل را یکجا تمام کنی و با یکstopبزرگ به افکارت راه اونها رو مسدود کنی تا زمانی که حرفهای علی و خانواده اش را حلاجی میکنی و به گذشته
و احساسات جریحه دار شدت فکر میکنی مرتب آسیب میبینی و مثل یک باتلاق درش فرو میری و علی و پدر علی و ....
را خوشحال میکنی
پس برای اینکه از اونها انتقام بگیری بهترین کار اینه که اصلا به حرفها و رفتارهای اونها اهمیت ندی بعبارتی:
و نه تنها در ظاهر باهاشون در تماس نباشی در باطن و در خلوت خودتت هم ذره ای وقت به این کار اختصاص ندی به قول دوستی::305:
اگر میخوای از مردان زندگی قبلیتون انتقام بگیرید سعی کنید تا اونجا که میتونی خوشبخت بشی:72:
نه آقا مجید. نشنیده ام.
- - - Updated - - -
سنجاب گرامی
من اصلا حسرت اینکه علی نشد رو نمیخورم.
چون بعدش فهمیدم اصلا لیاقت نداشت. کسی که راحت تونسته بود بره با دوتا دختر رابطه برقرار کنه و کار دو تاشون رو به خودکشی برسونه و بعد بگه برام مهم نیست خودشون خواستن، لیاقت عاطفه ی منو نداشت.
بمیره هم برام مهم نیست.
گفتم که. فقط میخوام یه جوری ازش انتقام بگیرم. ولی مساله اینه که او الان خیلی خوشبخته. من زنش رو میشناسم. دختر خیلی خوبیه. میدونم چقدر علی رو دوست داره.و میدونم با هم خوشبخت هستند.
حسودی نمیکنم.
ولی سرایط به گونه ای شده که من نتونستم ازش برنده بشم. و فکر میکنم دیگه هم نمیتونم ازش جلو بزنم.
این منو اذیت میکنه.
من خیلی مایل بودم ازدواج کنم. وقتی دیدم میخواد لج منو در بیاره و تحقیرم کنه خیلی مایل بودم زودتر از او ازدواج کنم که بشینه سرجاش.
ولی هرکی اومد خانواده من رد کردن. من میگفتم بذارید یه جلسه دیگه هم بیان و بیشتر باهاشون حرف بزنم. ولی خانواده ام میرفتن جواب منفی میدادن.
فقط به یکی از موردا خانواده ام راضی بودن، ولی من اصلا اون شخص به دلم نمینشست.
و الان هم دو سال و چند ماهه خبری نیست.
منم دیگه سعی کرده ام بی خیال آرزوهام یا بی خیال حس گرفتن انتقام بشم.
ولی میدونم دیگه هیچ وقت فرصت انتقام ندارم.
حتی وقتی که مشغول یه فعالیتی میشم همش ذهنم درگیر انتقامه. درگیر نفرته. درگیر رنج شکست نامنصفانه ایه که خوردم.
- - - Updated - - -
من وجودم شده پر از نفرت.
این کینه روحم رو محدود کرده.
قلبم رو خفه کرده.
ایمانمو از بین برده.
باورتون میشه؟
من از خدا دلخورم.
نه چون علی رفت و سرمایه عاطفیم ورشکست شد.
نه...
چون فکر میکنم خدا پشت علی بود. کمک نکرد که من فرصت ساختن غرورم و برنده شدن از علی رو داشته باشم.
حس میکنم خدا خیلی تنهام گذاشت. خیلی نامنصفانه بود که علی برنده بشه.
بعد الان وقتی میخوام نماز بخونم نمیتونم.
نمیتونم دل بسپرم به خدا.
حس میکنم الکیه.
حس میکنم خدا پشت من نیست.
بعد یهو میگم خب برم با چه ایمانی نماز بخونم؟
خدایی رو که ازش دلخورم نمیتونم پرستش کنم.
نمیدونم.
ولی خدایی رو که ازش نشه کمک خواست و حس میکنم تنهام گذاشته و انگار میگه خودت تنها پیش برو و به من ربطی نداره، نمیتونم به قلبم راه بدم.
دلم میخواد خدا بهم میگفت چرا؟ چرا او باید برنده میشد؟ چرا غرور من برای همیشه باید رنج شکست رو تحمل کنه؟
- - - Updated - - -
من ازش به شدت کینه دارم ازش متنفرم. من باید یه جا یه جوری لهش کنم. من باید این کارو بکنم. این تنها چیزیه که برام مهمه.
- - - Updated - - -
اون چند باری که هی منو میکشوند به جایی که بگم برگرد و بعد تحقیرم میکرد خب من درونم پر از خشم میشد.
ولی هر بار میتونستم دوباره اروم بشم و ببخشم.
ولی یه یار تقریبا چند ماه قبل از ازدواجش نتوستم دیگه به خشمم غلبه کنم.
علی یه دوست داشت که از جریان ما باخبر بود.
من هم زنگ زدم به دوستش و خلاصه کلی از رفتارهای بد علی شکایت کردم. از سیر تا پیاز قضیه رو براش تعریف کردم و کلی از علی شکایت کردم.
- - - Updated - - -
بعد از چند وقت دوستش گفت که علی داره ازدواج میکنه و تا آزمایش خون و بله برون پیش رفته اند.
- - - Updated - - -
بعد یه مدت هم خود دوستش ازم خواستگاری کرد.
من هم برای تمرین فکر کردن به کسی دیگه هم که شده یا شاید هم برای پیدا کردن سریع یک جایگزین (نمیگم این کارم درست بوده) تصمیم گرفتم بهش فکر کنم.
خب یه سری حرفای اولیه بینمون انجام شدو بعد ایشون شماره منزل ما رو خواست تا تماس بگیرن.
من یکمی تعلل میکردم. چون همش حس میکردم علیرغم خوب وبدن اون شخص ولی ممکنه بعدا اینکه قضیه من و علی رو میدونه مشکل ساز بشه.
ولی خب صحبتمون داشت ادامه پیدا میکرد. یعنی فکر کنم به حدودا یک ماهی کشید.
یه روز اس ام اس زد که امروز صبح علی اومده محل کارم و به زور گوشیمو برداشته و همه اس ام اس هامونو خونده. میگفت راستش همون موقع هم در مورد علی شکایت میکردید می اومد و به زور همه اس ام اس های شما رو میخوند.
میگفت من این بار بهش گفتم که این اس ام اس ها رو نباید بخونی ولی به زور گوشیمو گرفته و همه رو خونده.
میگفت علی بهم گفته :" تو چون داری میبینی من دارم ازدواج میکنم دلت برای پوووه سوخته و فردین بازیت گل کرده. وگرنه پووووه آدم زندگی نیست و به درد تو نمیخوره و ...."
میگفت من به علی گفته ام که نه من واقعا از پاکی پوووه خوشم اومده.
خب من هم از این رفتار علی خیلی بدم اومد که رفته اس ام اس ها رو خونده.
به اون آقا فقط گفتم یعنی شما اصلا اینقدر قدرت حفظ حریم خصوصی خودتونو ندارید که او به خودش اجازه میده بیاد گوشیتونو به زور بگیره و بخونه؟
حسابی جوش آورده بودم. اصلا نتونستم خودمو کنترل کنم. به علی اس ام اس زدم:" به چه حقی در زندگی من دخالت میکنی؟؟ این دفعه میبخشمت ولی اگه دفعه یدیگه تجاوزی به حریم خصوصی من بکنی یه جور دیگه باهات برخورد میکنم"
علی هم عین سنگ پای قزوین.
نوشت:" عه؟ حریم تو خصوصیه و حریم من عمومی؟... رفتی زندگی منو به اکران عمومی گذاشتی حالا حرف از حریم خصوصی میزنی؟...یه جور دیگه رفتار میکنی؟ چه جوری؟ رفتار کن ببینم مثلا میخوای چی کار کنی؟...حالا برای دوستم نقشه کشیده ای؟...دختر خانم دست از زندگی من بردار. وگرنه دیگه حرمتت رو نگه نمیدارم"!!!!!!!!!!!
بعدشم دوستش هی حساس شده بود. نمیدونم چی بهش گفته بود. ولی هی دوستش میپرسید تو اگه با من ازدواج کنی به هوای اینه که از طریق من به علی نزدیک باشی؟؟
بعدش هم علی بهش گفته بود اگه این وصلت سر بگیره برای همیشه میرم و دیگه هیچ کدومتون منو نخواهید دید.
(البته اینجا فکر کنم علی نیتش بد نبود.)
ولی خب دوستش بعدش منصرف شد. گفت من میخوام دوستیم با علی تا آخر عمر ادامه پیدا کنه و این ازدواج مانعش میشه . و منصرف شد.
- - - Updated - - -
یکی به من بگه
من با این همه کینه و نفرت از او چیکار کنم؟
من با این غرور شکسته ام چی کار کنم؟
جواب غرور خودمو چی بدم؟
واقعا من زیادی لوسم که اینقدر از رفتاراش کینه به دل گرفته ام؟
هر کی جای من بود راحت میگذشت؟
این کینه و نفرت نیست که دست از سر تو بر نمی داره! تویی که دست از سرش بر نمی داری! ولش کن تا ولت کنه!
:81:
وقتی تمام درونت رو با این چیزا پر می کنی می خای در ازاش چی گیرت بیااد! عشق زیبایی محبت ارامش
تو کتاب راز شاد زیستن خوندم که خون ادمهای عصبانی رو به خوکچه های هندی تزریق کردن خوکچه ها مردن!!!
بله.
من دست بر نمیدارم.
قبلا هم گفتم.
من تا انتقام نگیرم نمیتونم آروم بشم.
مهرااد جان، هیچ بلدید توی مشاوره دادن هاتون کسی رو درک کنید شما آیا؟؟؟
- - - Updated - - -
مهرااد خانم
شما به من یاد بده.
بگو اگر جای من بودی در برابر هر کدام از رفتارهای علی که گفتم چی کار میکردی؟
مهرااد خانم،شما این رو بلدید به من یاد بدید؟
- - - Updated - - -
در مورد اون خوکچه ها هم من اگه جای شما بودم تحقیق میکردم ببینم آیا خونی که به اون خوکچه ها تزریق شده با گروه خونی خوکچه ها هماهنگی داشته یا نه؟....
سلام پوه، هر چند همه میدونیم که انتقام وضع رو بدتر میکنه و خودت هم مطمئنم که میدونی ولی اگه میخوای انتقام بگیری باید فکر کنی
که چطوری میشه اینکارو انجام داد. برای اینکه بهت راهنمایی کرده باشم مثلا من اگه جای تو بودم و میخواستم انتقام بگیرم یکی از این کارها
رو انجام میدادم (هر چند میدونم فرم انتقامهای من یه کم بچه گانه است)
(1) اگه ماشین داره یکی رو اجیر میکردم بره ماشینش رو آتیش بزنه یا وقتی کسی خونه اش نیست بره اونجا رو آتیش بزنه
(2) یکی رو اجیر میکردم برن حسابی بزنندش. تا سه چهار ماه از خونه نتونه تکون بخوره
(3) یکی از دوستام رو هماهنگ میکردم که بره باهاش رفیق بشه و بعد آبروش میبردم یا عکس میگرفتم و بعد ازش باج میخواستم
(4) دیگه اگه خیلی میخواستم مثلا باکلاس و روشنفکرانه عمل کنم میرفتم درس میخوندم، روی خودم کار میکردم، هنرهای جدید یاد میگرفتم، پیشرفت میکردم
طوری که هر دفعه خودش یا خانواده اش منرو ببینند از حسرت اینکه چه جواهری از دستشون رفته داغون بشن. و بعد هم با این شرایط خوب حتما زندگی خودم
هم خیلی بهتر میشد و موقعیتهای ازدواج فوق العاده ای پیدا میکردم.
پ.ن: راستش مورد 4 رو فقط در جهت اهداف انجمن همدردی اضافه کردم و اینکه نشون بدم من هم مثلا آدم روشنفکری هستم.
- - - Updated - - -
به نظرم بد هم نیست اگه آدم بتونه بدون اینکه به خودش آسیبی بزنه و خیلی دیگه حالش از کار کسی بد شده یک انتقام کوچک بگیره تا کمی آروم تر بشه.
پووه عزیز لطفا این لینک را هم بخون!راجع به این گیر دادن های ذهن ما هست.
شکار میمون زنده و رابطه آن با ذهن انسان
:180:
بچه ها کسی اون پستی که آقای sci برای بخشش دادن یادش هست؟ یه روش خوبی بود برای اینکه بتونیم آدمی که در حقمون خیلی بدی کرده ببخشیم.فکر کنم خیلی به درد پووه بخوره. هرکی می دونه کجاست بگه لطفا!!!