رفتم دادگاه هرچی گفتم منو ببر گوش نکرد و یه بهونه آورد
گفت ببرمت خودتو میزنی در و دیوار و میری ازم شکایت میکنی و از این حرفا
در نهایت گفت این دادگاه ملاقات فرزند و قاضی هم رای داد که هر 5شنبه 3ساعت بیاد بچه رو بگیره و ببره همیین
دلمو بیخود خوش کردم که منو میبره:311:
- - - Updated - - -
دلم گرفته
آخه چرا قاضیا مردن؟
آخه چرا حق و به حق دار نمیدن؟
میگه اگه مشکلتون فقط سر کار رفتنه خوب نرو میگم خرجی نمیده میگه وظیفشه بره کار کنه پول در بیاره
میگم بابا چرا وقتی 2تایی میتونیم کار کنیم باهم خوش باشیم فقط یه نفره بره سرکار میگه تو بری سرکار پولتو بهش نمیدی
میگم قسم خوردم کارت حقوقیمو بهش بدم کتاب قانون درمیاره میگه زن اختیار مالشو داره میتونه نذاره کسی بهش دست بزنه
میگم شرط ضمن عقد گذاشتم میگه شرط گذاشته باش قانون میگه زن باید پیش شوهرش باشه تو هم برو شمال سرکار
میگم من بومی اینجام شمال استخدامم نمیکنم تازه این آقا نمیذاره برم آزمون دم بازم حرف خودشو میزنه
میگم بابا شرط ضمن عقد گذاشتم که به این مشکلات بر نخورم میگه اول عقد کردید(صیغه خونده شده )بعد شرط و امضا کردید تازه شوهرمم ادعا کرد که من نخونده امضا کردم:161:
دلم خیلی گرفته
میگم 2هفته نیومده بچه رو ببینه
طفلکی همسر میگه چشم چپم چرک کرده انقدر گریه کردم مثل حضرت یوسف(منظورش حضرت یعقوب بود) نتونستم بیام آدم شاخ در میاره!!
میگه حفاظت بهم گیر داده چرا زنت خونه نیست تنها چیکار میکنی؟ برام حرف درآوردن! دلم میخواست بگم تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزهاااااااا
میگه تا کی غذای یخ زده بخورم یعنی فقط آشپز میخواد
میگه یه حونه گرفم کنار رودخونه تجن خیلی قشنگه میگم بابا بیا منو ببر رو میکنه به قاضی میگه بیاد خودشو میکوبونه به در و دیوار
میگه زنه دیوونه است زده همه شیشه های خونرو شکسته
نمیدونم آخر میخواد یا نه:103: