-
مینا جان خانومی اجازه بده یه جور دیگه بررسی کنیم.
فرض کنیم ایشون اصلا عاشق!!! و اومد خواستگاری شما! حالا اومدی همدردی مشورت بگیری. به نظرتون آیا همدردی تایید میکرد؟ من که گمان میکنم خیر! میپرسی چرا؟
چون ایشون رفتارهای منطقی و عاقلانه ای ندارند.
* میگی واسه همه چیز شما رو مقصر میدونه! تو زندگی مشترک هم قراره تا یه چیزی شد انگشت اتهامش رو به شما باشه؟ تو پدرمو ناراحت کردی، تو بچمو خوب تربیت نکردی، تو خوب مهمون داری نکردی، تو فلان چیزو گم کردی، تو منو از کار بیکار کردی، تو سیگاریم کردی، تو الکلیم کردی، تو اغفالم کردی.....میخواد هر روز بکوبه تو سرت مقصر ماجرایی هستی که خودش یا محیط هیچ تقصیری نداره؟
* این بچه بازی ها در شان یک مرد فهیم نیست، یعنی چی که دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشی؟!!! دوستش از دوست شما خوشش اومده؟ میگه مثل یک مرد پاشو برو خواستگاریش. یعنی چی برو باهاش دوست شو! مگه دلال دختر پسره؟! یک مرد اگر مرد باشه و بی شیله پیله، اگر رفتار منطقی داشته باشه، همه خانوم هارو خواهر خودش میبینه، نه به خودش اجازه میده به خانومی نظر داشته باشه، نه با دوستانش موافقت و همکاری میکنه.
* به خاطر یک تصمیم صحیح!!! بنای رفتن گذاشته! اونم چه جوری؟ با خیانت و تحقیر کردنت و اینا.... حتما فردای ازواج هم اگر یک روز ناخوش بودی نتونستی نیازشو پاسخ بدی یا گفتی بالا چشمت ابرو میخواد بره بازار آزاد تهیه کنه!
* از روز اول تا روز آخر هزار جور تغییر اخلاق و تغییر شخصیت داده. عقایدشو عوض کرده، دوستاش رو عوض کرده، تو رو عوض کرده، نظرشو عوض کرده، حرفشو عوض کرده .... به نظرت ممکنه چنین شخصی ثبات عقلی و احساسی داشته باشه؟ فردا قراره پای چی بمونه؟!
* دوستمو ناراحت کردی، باهات قهرم، دوستت به دوستم گفته پخ، دیگه نمیخوام ببینمت تو به دوستم جسارت کردی.... جدای از بچه بازی بودن و حاشیه رفتن، حتما قراره فردا تو زندگی مشترک بگه بابات فلان کرده، تو به داداشم توهین کردی، خواهرت به ما توهین کرده، مامانت به مامانم طعنه زده.... خودت چی فکر میکنی؟
* 5 سال هیچ شرایط ازدواج رو نمیتونه فراهم کنه جز شرایط جنسی! میدونی تا 5 سال شرایطش رو ندارم یعنی چی؟ یعنی تا 5 سال دیگه هیچ تعهدی نمیتونم بدم و هیچ مسئولیتی نمیپذیرم، حتی مسئولیت اسمت کنار اسمم. حالا کاش به مسئولیت دوستی متعهد مونده بود و تعدی نمیکرد!
* از عشق بدم میاد، بیزارم! حتما فردا دوتا قبض تلفن اینورتر اونورتر بیاد میخواد بگه از ازدواج بیزارم، غلط کردم زن گرفتم. نمیخوام.
و خیلی چیزهای دیگه.
لیکن فکر میکنم همین دلایل واسه عدم خوشبختی کافی باشه. خوب فکر کن. به نظر من که ایشون واسه ازدواج هم اصلا مناسب نیست. یه خورده تو انجمن گشت بزنی، میبینی اگه کسی یکی از این مورد های ذکر شده رو تو رفتار همسرش سراغ دارشته، کلی به خاطرش اذیت شده. چه برسه یکجا در یک نفر!
آگاه باش وقتی میگی من فلانی رو با تمام ضعف هاش میخوام، یعنی قبل از اینکه ضعف های اونو بپذیری، ضعف های خودت رو پذیرفتی، خودت رو به عنوان یک موجود ضعیف که از تغییر شرایطش عاجزه به ثبت رسوندی. اگر شهامتش رو داری حرکت کن و شخصیت خودت رو ارزش و ارتقا بده. ببینم باز هم اونو با تمام ضعف هاش میخوای؟
انشاءاله که شما عاقلانه رفتار کنی.
-
وای یلدا جون دقیقا حرفای دلمو زدی وقتی هنوز دوست بودیمو باهاش بودم دقیقا همین دغدغه هارو داشتم همش به امید این بودم که بعد از ازدواج بهتر بشه نمیدونی یه بار سر اینکه موقع بریدن هندونه سفیدیشو هم باهاش بریده بودم چه رفتاری باهام کرد!!!من ازش یه دیو نمیسازم اخلاقای خوبم داشت اما اخلاقای بدشم خیلی زیاد بود حتی خواهرش به من گفت من داداشمو تایید نمیکنم!درسته شاید اگه باهام مونده بود یه روز خودم رابطه را تموم میکردم و یا اینکه بعد از ازدواج ازش بدم میومد ولی حالا دارم مثل بچه ای رفتار میکنم که خوراکی مورد علاقشو ازش گرفتن یهویی رفتنش باعث شد بیشتر بخوام داشته باشمش که این خصلت انسانه چیزیو که ازش بگیرن بیشتر میخواد اما اگه احساساتمو بزارم کنار ایشون به هیچ وجه واسه تکیه گاه بودن شخص مناسبی نبود حالم خیلی بهتر شد حرفات منو برد به روزایی که داشتمشو میدونستم مناسب نیست
-
خب... حالا تصمیمت چیه؟
فکر کنم هر تصمیمی بگیری، از بلاتکلیفی و افسوس گذشته بهتر باشه. اینطور نیست؟
-
یلدا خانوم من در مورد اون هیچ حق انتخابی ندارم اینکه مثلا بگم میخوام باهاش ادامه بدم یا نه چون حتی اگه بخوام اون بدون شک نمیخواد اما در مورد خودم میدونم که باید فراموش کنم بارها تصمیم گرفتم اما مهرش از دلم بیرون نمیره میدونم شاید رفتنش یه شانس بود میدونم اگه میموند امکان خوشبخت نشدنم زیاد بود میدونم هرچقدر این علاقه ادامه پیدا کنه بیشتر ضربه میخورم اما نمیتونم دوسش نداشته باشم به بدیاش که فکر میکنم ارومتر میشم کمتر حسرت میخورم اما هیچوقت ازش متنفر نمیشم چند روز دیگه تولدشه حالم خوب نیست میخوام زنگ بزنم حد اقل صداشو بشنوم اما دیگه به دلم گوش نمیدم دیگه راه درستو میدونم به هیچ عنوان بهش زنگ نمیزنم حتی اگه از دلتنگی بمیرم میخوام واسه یه بارم که شده به خودمو غرورم احترام بذارم میگن 3 تا 6 ماه زمان لازمه تا یه نفرو فراموش کنی اما من 1 ساله درگیرم راه درستو میدونمو توش قدم برمیدارم دیگه نه فیسبوکشو چک میکنم نه اجازه میدم زیاد بیاد تو فکرم تا میاد به خودم استپ میدم اما از وقتی رابطم باهاش تموم شد همیشه غمگینم حتی یکبارم از ته دل نخندیدم دیگه هیچی خوشحالم نمیکمه نه پول نه تفریح نه موفقیت تو درسم نه دوستام نه بودن با خانواده همیشه ناراحتم منتظر بهانم تا گریه کنم زندگیم فقط گذروندن زمانه هیچ حسی به هیچی ندارم اگه همه دنیارو بهم بدن بازم هیچ حسی ندارم قبل از این ارزوهایی داشتم که همشم در مورد ازدواج نبود بعضیاش موفقیت تو درسم بود بعضیاش تفریحاتی بود که دوستشون داشتم اما الان هیچ ارزویی ندارم حتی چیزایی که قبلا شادم میکرد و به جنس مخالفم ربطی نداشت دیگه خوشحالم نمیکنن مشکل اساسیم اینان
-
سلام مينا جان
من متاهل هستم و از روي تجربه شخصيم اينارو ميگم. كسي كه واقعا عاشق باشه اول به طرف مقابل فكر ميكنه نه به خودش. (بعضي ها اشتباها فكر ميكنن عاشقن)
همسر من هم قبل ازدواج خيلي ميگفت دوست داره منو ببوسه، ميگفت از روي عشق هست و منو مال خودش ميدونه ولي وقتي بهش گفتم عذاب وجدان ميگيرم بهم گفت اگه عذاب وجدان اذيتت ميكنه من حتي ديگه دستتم نميگيرم تا بعد عقد. ما تقريبا تا قبل عقد ٣ سال با هم بوديم.
به نظرم تمام خصوصيات منفيشو و دلايلي كه ميدوني باهاش خوشبخت نميشدي روي كاغذ بنويس و بزار جلو چشمت. هر وقت ديدي فكرش داره مياد سراغت سعي كن فقط روي همون نوشته ها متمركز بشي.
-
وای خدایا کمکم کن دارم دیوونه میشم دوباره میخوام بهش زنگ بزنم یه ماه پیش بهش گفتم بعد اون دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه جواب داد چی باید بگم؟گفتم هیچی گفتم منم نباید چیزی بگم گذر زمان بعضی حرفارو میزه اونم دیگه جوابمو نداد خدایا خسته شدم کمکم کن
-
همه نوشته هات رو خوندم
فقط امیدوارم برای بار دوم اشتباه نکنی
این آدم تکیه گاه محکمی نیست
اگه آدم معتقدی هستی این شب ها به امام حسین توسل پیدا کن اطمینان داشته باش جواب میگیری
-
فقط چندتا نکته بهتون میگم
1- اون از همون روز اول هم به نماز و روزه اعتقادی نداشته (اگه هم می خونده فقط ظاهری بوده)
2- اون شاید شاید چند ماه اول تا حدی هدفش ازدواج بوده (البته ازدواج از روی هوس نه عشق) ولی بعدش چون دیده بدون ازدواج و مسئولیت های اون می تونه تو رو بدست بیاره هدفش تغییر کرده این صحبت هایی هم که می کرده در این مورد بیشتر جنبه تخیل و فریبکاری داشته.
3- حرفای دوستش در مورد اینکه بهشون دست نزده!!!! دروغ محض هست
4- دوستش در جریان رابطه شما، براش به عنوان نیروی کمکی بوده!!
5- اون می خواسته همینجوری باهات ادامه بده تا قشنگ و کامل از بدنت سیر بشه بعدش هم خداحافظ، ولی چون باهاش مخالفت کردی خورد توی ذوقش
6- اینکه خودت رو کامل در اختیارش گذاشتی کاملا کار اشتباهی کردی و الان هم احتمالا این مساله خیلی اذیتت می کنه ولی باز هم اینکه باکره هستی باید خیلی خوشحال باشی و الا احتمالا از دردسرهای باکره نبودن خبر نداری؟!!!
7- اون الان هم اگه کامل خودتو در اختیارش بزاری از خداش هست بیاد سوء استفاده بکنه ولی بدون که بعدش به هیچ وجه باهات نمی مونه و چنان از کارت پشیمون می شی که حد نداره
8- دست بزار روی دلت و اصلا بهش فکر نکن پسری که واقعا بخواد با دختری ازدواج کنه حتی اگه اون دختر کامل خودش رو در اختیارش بذاره (که اصلا نباید این کار رو بکنه) اصلا و ابدا از حدود مجاز فراتر نخواهد رفت (حداکثر حداکثر بوسیدن یا بغل کردن) یک ثانیه هم فکر نکن اون واقعا ذره ای عاشق تو بوده و به هیچ وجه فکر نکن تو کاری کردی که اون اینجوری شد همه این رفتارها برنامه ریزی شده بوده تا اون لحظه ای که تو بهش گفتی که تا ازداج نکنی دیگه نمی خوای بیشتر ادامه بدی
- - - Updated - - -
واقعا چجوی به همین راحتی گول پسرا رو می خورید؟؟!!!
- - - Updated - - -
واقعا چقدر برای احساساتت ارزش قائلی که اونو خرج همچین موجودی میکنی؟؟!!!
-
ممنون از نظرتون امین خان اما زمانی که من بهش گفتم میخام یه مدت باهم نباشیم هنوز رابطمون فقط در حد بوسیدن بود و اون ناراحت شد 3 روز بعد هم اشتی کردیم اما از اون روز همیشه به من میگفت که اون حرف من دلشو شکسته و علاقش بهم کمتر از قبل شده حتی با اینکه رابطمون پیش میرفت هنوزم حرف ازدواج میزدیم برنامه ریزی میکردیم اما اون میگفت دلم شکست میگفت تو اون سه روز فهمیدم عاشقی خورد شدنه اخه فقط 3 روز؟من بعد یکسال هنوز ازش نفرت ندارم اما اون میکفت بعد اون 3 روز علاقش کم شده و بعد هر بحثی کمتر میشه بعد از جدایی بهش گفتم اگه از اون موقع دیگه دوسم نداشتی چرا همون موقع تموم نکردی گفت عاشقت نبودم اما دوستت داشتم میخواستم مثه قبل درست بشه همه چی اما با کارات هر روز علاقم کم شدتا متنفر شدم ازت! اخخه این حرف یعنی چی؟عشق اون مثله ساعت شنی بود که با هر بحث کوچیکی با 3 روز بی خبری هی کم میشد پس چرا من فراموش میکردم؟ پس چرا من روز به روز بیشتر میخواستمش؟ این حرفاش اعتماد به نفسمو گرفته فکر میکنم نمیتونم کسیو که دوست دارم نگه دارم احساس حماقت میکنم میگم دوستم تونستو من نتونستم میگم کسی که عاشقم بود رو از خودم دور کردم حتی با دوست دختراشم که حرف میزنم میگن امیر علی میگه که خیلی عاشق هم بودید میگه که برای ایندتون کلی برنامه ریخته بودید یعنی ریز به ریز احساسی که میگفت بهم داررو واسه دوست دختراش تعریف کرده بود اگه همش دروغ بود پس چطور اینارو به اونام گفته ؟به همکلاسای دانشگاهشم گفته بود با اینکه نمیدونست من شماره یکیشونو دارم و هنوزم نمیدونه بعد تموم شدن من به اون همکلاسش زنگ زدم از قبلم هماهنگ نکرده بودم که بگم باهم حرف زدن دوستشم از جدا شدن ما جا خورد گفت همیشه از تو حرف میزده حتی یه چیزای کوچیکی که من یادم نبودو همکلاسش بهم گفت خب اگه هدفشش فریبم بود پس چه لزومی داشت از احساس و بعضی اتفاقای رمانتیک اوایل رابطمون به دوستاش بگه یا حتی الان به دوست دختراش بگه...هنوزم به من میگه من عشقو با تو تجربه کردم اما کاری کردی از عشق متنفر بشم و اینکه میگید هنوزم حاضره باهام باشه من بارها بهش التماس کردم که فقط باشه اصلا باهام نمونه هرجور میخواد فقط باشه اما حتی به صورتم نگاه نمیکنه ازم متنفره حتی حاضر نیست باهام تنها باشه ازم فرار میکنه
- - - Updated - - -
ممنون از نظرتون امین خان اما زمانی که من بهش گفتم میخام یه مدت باهم نباشیم هنوز رابطمون فقط در حد بوسیدن بود و اون ناراحت شد 3 روز بعد هم اشتی کردیم اما از اون روز همیشه به من میگفت که اون حرف من دلشو شکسته و علاقش بهم کمتر از قبل شده حتی با اینکه رابطمون پیش میرفت هنوزم حرف ازدواج میزدیم برنامه ریزی میکردیم اما اون میگفت دلم شکست میگفت تو اون سه روز فهمیدم عاشقی خورد شدنه اخه فقط 3 روز؟من بعد یکسال هنوز ازش نفرت ندارم اما اون میکفت بعد اون 3 روز علاقش کم شده و بعد هر بحثی کمتر میشه بعد از جدایی بهش گفتم اگه از اون موقع دیگه دوسم نداشتی چرا همون موقع تموم نکردی گفت عاشقت نبودم اما دوستت داشتم میخواستم مثه قبل درست بشه همه چی اما با کارات هر روز علاقم کم شدتا متنفر شدم ازت! اخخه این حرف یعنی چی؟عشق اون مثله ساعت شنی بود که با هر بحث کوچیکی با 3 روز بی خبری هی کم میشد پس چرا من فراموش میکردم؟ پس چرا من روز به روز بیشتر میخواستمش؟ این حرفاش اعتماد به نفسمو گرفته فکر میکنم نمیتونم کسیو که دوست دارم نگه دارم احساس حماقت میکنم میگم دوستم تونستو من نتونستم میگم کسی که عاشقم بود رو از خودم دور کردم حتی با دوست دختراشم که حرف میزنم میگن امیر علی میگه که خیلی عاشق هم بودید میگه که برای ایندتون کلی برنامه ریخته بودید یعنی ریز به ریز احساسی که میگفت بهم داررو واسه دوست دختراش تعریف کرده بود اگه همش دروغ بود پس چطور اینارو به اونام گفته ؟به همکلاسای دانشگاهشم گفته بود با اینکه نمیدونست من شماره یکیشونو دارم و هنوزم نمیدونه بعد تموم شدن من به اون همکلاسش زنگ زدم از قبلم هماهنگ نکرده بودم که بگم باهم حرف زدن دوستشم از جدا شدن ما جا خورد گفت همیشه از تو حرف میزده حتی یه چیزای کوچیکی که من یادم نبودو همکلاسش بهم گفت خب اگه هدفشش فریبم بود پس چه لزومی داشت از احساس و بعضی اتفاقای رمانتیک اوایل رابطمون به دوستاش بگه یا حتی الان به دوست دختراش بگه...هنوزم به من میگه من عشقو با تو تجربه کردم اما کاری کردی از عشق متنفر بشم و اینکه میگید هنوزم حاضره باهام باشه من بارها بهش التماس کردم که فقط باشه اصلا باهام نمونه هرجور میخواد فقط باشه اما حتی به صورتم نگاه نمیکنه ازم متنفره حتی حاضر نیست باهام تنها باشه ازم فرار میکنه
-
خوب فرض را بر این بگذاریم که او دیگر در زندگی ات نباشد.
خوب فکر کن و بگو چه چیزی را از دست می دهی ؟