قاتی کردم شدید.
فقط حیف که میترسم مطرحش کنم و بشه نشر عقاید ضد خدا.
نمایش نسخه قابل چاپ
قاتی کردم شدید.
فقط حیف که میترسم مطرحش کنم و بشه نشر عقاید ضد خدا.
پو جان
تمام احساساتت رو تجربه کردم. اونم زمانی که همزمان از 5 جهت 5 تا مشکل گنده امد سراغم! 1 سال هنگ کردم و غصه خوردم و مدام گفتم چرا ؟
اما مشکلم حل نشد. این نوع پرسشها فقط انرژی بره
اساسا به نظر من خ چیزها فراتر از درک من و شماس پس هروقت اتفاقی م یافته بهتر بهجای اینکه بپرسیم چرا خدا با من این کارو کرد بپرسیم من باید چی کار کنم
به قول جیم رهن نیار نیس جواب خ چیزارو بدونی موقعی که توداری ریشه رو بررسی می کنی خ ها دارن میوه اون درخت رو می خورن.
بر خلاف مهراد خان من دقیقا برعکس عقیده دارم انسان درک و شعور اینو داره با تمام سوالات برخورد کنه و روشون فکر کنه
یکی از بهترین روشهای مواجهه شدن با پرسشها هم بر زبون اوردن اونهاست چون ممکنه جوابشون هر جایی وجود داشته باشه
کسی هم نمیتونه هیچکس رو بخاطر بوجود اومد سوال توی سرش محکوم کنه چرا همچین سوالی داری
پس سوالت رو بپرس و حرفات رو بزن و دنبال جوابهاشون بگرد و برای 99% سوالات انسان الان جواب درست وجود داره و انسان درکش خیلی فراتر از اینهاست
چیزی که همیشه تو نوشتن (چت پست ...) ازاردهنده است برداشتهایی که از نظر نویسنده میشه و ممکنه خ با دید نویسنده منطبق نباشه. البته حس می کنم چاره ای غ از این هم نیس( به خاطر طبیعت نوشتن)
منظور من طرح سوالهایی این چنینی:( مثال)
1) چرا تو این جامعه من باید فقیر باشم. من می تونستم تو یه خونواده پولدار به دنیا بیام( منظور من علت فقر نیس)
2) چرا من باید یتیم باشم
3) چرا من باید تصادف کنم قطع نخاع بشم
4) چرا من باید انقدر زشت باشم
5) چرا من باید معلول جسمی باشم
6 ) چرا .....
در حالیکه ما ادما تو زندگیمون می تونیم 100 ها مورد ادم رو نام ببریم که اگه شرایطشون اکی بود حالا واسه خودشون یه هنرمند یا دانشمند یا... شده بودن اما دردا و دریغ که اندر خم یک کوچه ان
الان چیزی که من دارم از پو جان می بینم یه شخص با استعداده و مهربونه اما داره با فکر به گذشته و اتفاقاتی که واسش افتاده و هزینه احساسی کردن خودش رو از اینده محروم می کنه! ایشون برای حل مشکلش چه اقدام عملی کرده! تا نره تو زندگی تا نره با مشکلاتش دست به یقه نشه نمیشه! البته نمی گم نمی کنه این کارارو. می کنه اما کمه :) . از من ناراحت نشی ها
و اما در مورد تو استف خان:
علی رغم اینکه من خ از نظریات شما رو می پسندم اما ایرادهای زیادی هم بهشون ( لااقل از دید من) وارده
مثلا می این نظر بقیه رو کامل رد می کنین بعد نظر خودت رو می گی که وقتی خوب نگاه می کنی می بینی همون نظر بقیه اس با یه اب و تاب دیگه!!!! بگذریم
فرمودین
بر خلاف مهراد خان من دقیقا برعکس عقیده دارم انسان درک و شعور اینو داره با تمام سوالات برخورد کنه و روشون فکر کنه
بله حرف شما درس. اما منظورم سوالاتی بود که علی رغم یافتن پاسخ درست باز خ کمک به ما نمیشه
فرمودین 99 درصد سوالات انسان پاسخ داره و اونم درست:
می تونین تو تاپیکتون پاسخ بدین: اولا امار رو از کجا اوردین دوما با کدوم قانون و معیاری فرمودین پاسخها "درسته"
با فرض درست بودن پس باید پرونده علم رو به بسته شدن باشه! و همین طور دانشگاهها و مراکز علمی. البته می تونین جواب ندین.
سلام دوبار بر پوی عزیز.
دوتا سوال پو جان اگه دوست داری جوب بده( یا اصلا واسه خودت جواب بده )
برنامه روزانه ت چیه؟ یه روز رو معمولا چطور شب می کنی؟
تا 5 ساله دیگت برنامه ریزی داری؟ دورنمات از خودت چیه؟
سلام
حال بدتو میفهمم
چون بارها تو زندگیم حال بد رو تجربه کردم
میدونم بیزاری یعنی چی .
اما به نظر من تفکرت نسبت به خدااز اساس و بنیان غلطه
البته اینم میدونم که حرفات بهونه گیریه ...
اون گناهی که ازش حرف زدی اگه نبود میتونست باعث شه به گناه بدتری بیافتی و منظورم اینه که ضربه بیشتری میخوردی و الا من اون چیزارو گناه نمیدونم ! نظر شخصی خودمه
این مشکلاتی که میگی هممون کم و بیش باهاش دستو پنجه نرم میکنیم جدید نیست .
یه چیزیم بهت بگم بعضی ازین کتابایی که میگی خوندم اصلا خوندش به صلاح نیست فقط مغز آدمو شستشو میده.
اشتباهاتی هست که ادم تو زندگی میکنه نمیتونیم گردن خدا ، دیگران ، پدر مادر ، یا هر چی بندازیم.
من شرایط تورو درک میکنم چون خودم یه دخترم نیاز جنسی دارم تا این سن سرکوبش کردم شاید همین باعث شده هزار جور مرض ذهنی سراغم بیاد نمیدونم احساساتمو نسبت به کسی که دوسش داشتم کشتم هزار تا کار دیگه که دخترایی مثل ما میکنن (البته دختر پسر نداره ولی وضع دخترا بدتره) اما این چیزارو از خدا و پیغمبر نمیدونم مشکل از جای دیگست که اینجا نمیتونم بهش اشاره کنم.
ببین هر کسی آرامشو از یه جایی میگیره یکی نماز میخونه یکی قرآن، یکی عشقش هنره یکی دیگه نوشتن.
منم رویاهای صادقه زیاد میبینم همشم درست از آب در میاد اتفاقا یه تاپیکم میخواستم واسش بزنم چون هیچوقت دلیلشو نفهمیدم گاهی فکر میکنم نشون دهنده اینه که سرنوشت ما از پیش تعیین شده !!
خیلی وقتا شده از ته دل از خدا چیزی خواستم جوابمم گرفتم که شاید اگه نمیگرفتم بهتر بود
خدا یه نیروییه که تو وجودمون هست ، خودتو زیاد درگیرش نکن هیچوقت نمیفهمیم داره چی کار می کنه ، مشکلاتتو ربط به خدا نده ، همیشه شاکر باش ، شاید میتونست خیلی بدتر ازین باشه... تو خودت جستجو کن
سلام پو عزیز
یه کمی عمومی تر میگم.
بهترین خداشناسان در هر عصر و روزگاری ، حجتهای خدا هستند. ما ها بدرستی خدا را نشناختیم . ببینید در ادعیه ای که از امامان معصوم دستمون رسیده ، اونها چه جوری با خدا حرف می زنن ، شاید آموزه هایی برا مون داشته باشه !! اگه خدا رو خوب بشناسیم (معرفتش رو هم باید از خودش بخوایم) نحوه حرف زدنمون هم باهاش جور دیگه ای میشه.
دونگرش وجود داره :
خدا ما رو آفرید ، بعد بیکار نشست و به آفریده اش نگاه کرد ، خدای تعطیل
خدا ما رو آفرید و لحظه لحظه بهمون زندگی ، سلامتی ، و... و همه نعمتها رو داد. "کل یوم هو فی شان" خدای حی.
این حال و روز اغلب ماست ،
اگه مریض بشیم ، معترض خدائیم که چرا سلامتی رو ازم گرفت ، در حالیکه این لحظه نعمت سلامتی رو ازم دریغ کرده .
اگه عزیزمون رو از دست بدیم به خدا اعتراض می کنیم که چرا بابام رو کشتی !!!! و... در حالیکه نعمت وجود رو که لحظه به لحظه بهمون میده رو دیگه نداده.
ببینید چه زیبا و صریح، هدایتگر زندهی زمان، در قالب «دعا» رفتار نادرست ما را نسبت به خالقمان تذکر میده و در «دعای افتتاح » فرموده:
"مُدِلًّا عَلَیكَ فِیمَا قَصَدْتُ فِیهِ إِلَیكَ فَإِنْ أَبْطَأَ عَنِّی عَتَبْتُ بِجَهْلِی عَلَیكَ وَ لَعَلَّ الَّذِی أَبْطَأَ عَنِّی هُوَ خَیرٌ لِی لِعِلْمِكَ بِعَاقِبَةِ الْأُمُورِ "
[پروردگارا] در آنچه به خاطر آن قصد پیشگاه تو نمودم، بر تو ناز کردم؛
اگر برآورده شدن حاجتم تأخیر افتاد، از روى نادانى بر تو عتاب ورزیدم، با آنكه شاید به تأخیر افتادن روا شدن حاجتم برایم بهتر باشد، چه تو به سرانجام امور آگاهى.
فَلَمْ أَرَ مَوْلًى كَرِیماً أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِیمٍ مِنْكَ عَلَی
پس هیچ مولاى كریمى را بر بندهی پستى، شكیباتر از تو بر خود ندیدم.
یا رَبِّ إِنَّكَ تَدْعُونِی فَأُوَلِّی عَنْكَ وَ تَتَحَبَّبُ إِلَی فَأَتَبَغَّضُ إِلَیكَ وَ تَتَوَدَّدُ إِلَی فَلَا أَقْبَلُ مِنْكَ كَأَنَّ لِی التَّطَوُّلَ عَلَیكَ فَلَمْ یمْنَعْكَ ذَلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ بِی وَ الْإِحْسَانِ إِلَی وَ التَّفَضُّلِ عَلَی بِجُودِكَ وَ كَرَمِك"
اى خدا ، تو مرا مىخوانى، و من از تو روى مىگردانم؛
و با من دوستى مىورزى و من با تو دشمنى مىكنم؛
خدایا تو به من محبّت مىکنی ، من از تو نمىپذیرم؛
گویا مرا بر تو منّت است.
و با همهی اینها، چیزى تو را باز نمىدارد از رحمت و احسان بر من؛ و تفضّل به جود و كرمت بر این بنده"
- - - Updated - - -
سلام پو عزیز
یه کمی عمومی تر میگم.
بهترین خداشناسان در هر عصر و روزگاری ، حجتهای خدا هستند. ما ها بدرستی خدا را نشناختیم . ببینید در ادعیه ای که از امامان معصوم دستمون رسیده ، اونها چه جوری با خدا حرف می زنن ، شاید آموزه هایی برا مون داشته باشه !! اگه خدا رو خوب بشناسیم (معرفتش رو هم باید از خودش بخوایم) نحوه حرف زدنمون هم باهاش جور دیگه ای میشه.
دونگرش وجود داره :
خدا ما رو آفرید ، بعد بیکار نشست و به آفریده اش نگاه کرد ، خدای تعطیل
خدا ما رو آفرید و لحظه لحظه بهمون زندگی ، سلامتی ، و... و همه نعمتها رو داد. "کل یوم هو فی شان" خدای حی.
این حال و روز اغلب ماست ،
اگه مریض بشیم ، معترض خدائیم که چرا سلامتی رو ازم گرفت ، در حالیکه این لحظه نعمت سلامتی رو ازم دریغ کرده .
اگه عزیزمون رو از دست بدیم به خدا اعتراض می کنیم که چرا بابام رو کشتی !!!! و... در حالیکه نعمت وجود رو که لحظه به لحظه بهمون میده رو دیگه نداده.
ببینید چه زیبا و صریح، هدایتگر زندهی زمان، در قالب «دعا» رفتار نادرست ما را نسبت به خالقمان تذکر میده و در «دعای افتتاح » فرموده:
"مُدِلًّا عَلَیكَ فِیمَا قَصَدْتُ فِیهِ إِلَیكَ فَإِنْ أَبْطَأَ عَنِّی عَتَبْتُ بِجَهْلِی عَلَیكَ وَ لَعَلَّ الَّذِی أَبْطَأَ عَنِّی هُوَ خَیرٌ لِی لِعِلْمِكَ بِعَاقِبَةِ الْأُمُورِ "
[پروردگارا] در آنچه به خاطر آن قصد پیشگاه تو نمودم، بر تو ناز کردم؛
اگر برآورده شدن حاجتم تأخیر افتاد، از روى نادانى بر تو عتاب ورزیدم، با آنكه شاید به تأخیر افتادن روا شدن حاجتم برایم بهتر باشد، چه تو به سرانجام امور آگاهى.
فَلَمْ أَرَ مَوْلًى كَرِیماً أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِیمٍ مِنْكَ عَلَی
پس هیچ مولاى كریمى را بر بندهی پستى، شكیباتر از تو بر خود ندیدم.
یا رَبِّ إِنَّكَ تَدْعُونِی فَأُوَلِّی عَنْكَ وَ تَتَحَبَّبُ إِلَی فَأَتَبَغَّضُ إِلَیكَ وَ تَتَوَدَّدُ إِلَی فَلَا أَقْبَلُ مِنْكَ كَأَنَّ لِی التَّطَوُّلَ عَلَیكَ فَلَمْ یمْنَعْكَ ذَلِكَ مِنَ الرَّحْمَةِ بِی وَ الْإِحْسَانِ إِلَی وَ التَّفَضُّلِ عَلَی بِجُودِكَ وَ كَرَمِك"
اى خدا ، تو مرا مىخوانى، و من از تو روى مىگردانم؛
و با من دوستى مىورزى و من با تو دشمنى مىكنم؛
خدایا تو به من محبّت مىکنی ، من از تو نمىپذیرم؛
گویا مرا بر تو منّت است.
و با همهی اینها، چیزى تو را باز نمىدارد از رحمت و احسان بر من؛ و تفضّل به جود و كرمت بر این بنده"
راستشو بخواید دوستان، من از زندگیم چیز زیادی نمیخوام.
هیچ وقت هم نمیگم چرا فلان اتفاقها باید برای منمی افتاد؟ میدونم خیلی ها مشکلات خیلی خیلی بزرگتری دارند. دیگه از زندگیم هم شاکی نیستم. یعنی حس میکنم بدترین اتفاقها هم که بیفته مهم نیست. میتونم به همشون بخندم. ولی در مورد اتفاقی که در نگاهم نسبت به خدا افتاد نمیتونم راحت بی خیال باشم.
خیلی وقتا به خودم میگم اصلا چیکار داری که بخوای خدا رو نقد کنی؟ چشم و گوش بسته هرچی در موردش میگن رو قبول کن. اما نمیدونم چرا نمیتونم. شاید به خاطر ذهن ریاضی وارمه که میخوام همه چیز برام ثابت بشه.
مثلا وقتی حرف از عدالت خدا(بزرگترین چیزی که ذهنمو در مورد خدا مشفول میکنه عدالتشه) میشه، ذهنم هزار تا مثال نقض براش ردیف میکنه.
خیلی وقتها میخوام خودمو با این راضی کنم که خدا توی اون دنیا عدالتش تجلی کامل داره نه توی این دنیا. ولی فایده نداره.
منظورم از عدالت یکسانی و برابری نعمت های برای همه نیست. اینو قبول دارم که خدا به یکی کمتر میده و به یکی بیشتر. و قبول دارم که همه انسانها با هر شرایط و در حدی که هستند شریفند.
هرگز خودمو برتر از کسی ندونستم. هرگز کسی رو کمتر از دیگری ندونستم. همیشه سعی کردم توی وجود همه ی آدمها خوبی های خاص خودشون رو پیدا کنم. سعی کردم اگر کسی رفتار غلطی داره درکش کنم و بتونم بفهمم این رفتار منفیش از کجا ممکنه نشات گرفته باشه. بخاطر همین هرگز کسی رو سرزنش نکرده ام. هرگز کسی رو تحقیر نکرده ام. هرگز کسی رو با دیگری مقایسه نکرده ام. حتی از یزید هم متنفر نیستم. حتی زیارت عاشورا به لعن ها که میرسم دلم براشون میسوزه و توی دلم میگم خدایا گناه دارن تو ببخششون.
ولی خسته ام. شاید از صبر خدا خسته و خشمگینم. گاهی حس میکنم خیلی دلسنگه. گاهی حس میکنم نمیبینه. مگه میشه این همه ظلم رو توی دنیا دید و صبوری کرد؟؟
از کوچکتریم مسائل زندگیم تا مسائل بزرگتر سیاسی و اجتماعی و ....(کلا خیلی اهل نقد های سیاسی و اجتماعی هستم) احساس نا عدالتی میکنم.
عدالت به نظر من یعنی اگه به کسی ظلم شد خدا پشت اون مظلوم باشه نه پشت ظالم.
من حس میکنم عادلانه نیست. حس میکنم این صبر خدا عادلانه نیست. شک میکنم که واقعا میبینه. شک میکنم که واقعا درد مظلوم ها رو میفهمه. شک میکنم که یاور مظلوم هاست. شک میکنم که نکنه که دستش با ظالما توی یه کاسه است؟؟
وقتی حس میکنم خدا هم کاری به کار ظالما نداره، دیگه هیچ ظلمی به نظرم بد نمیاد.نه از این بابت که مجازات و عذابی بهشون نمیده.از این نظر که خود خدا میخواد که اونا بد باشن و کمکشون میکنه.وقتی خدا هم اینجوریه دیگه چه جای اینکه من از ظلم خشمگین بشم؟ ظلم هست دیگه. چی کارش کنم مثلا؟؟
حس میکنم دنیا دنیاست. دین و اعتقاد به عدالت خدا، اعتقاد به یاری خدا، توکل به او و یه همچین چیزایی فقط برای اینه که به خودمون دلخوشی بدیم. حس میکنم این چیزا اگر هم باشن مال اون دنیا هستند.دنیایی که همین حق طلبی هامون باعث میشه بخوایم وجود داشته باشه.
توی دنیا ربطی نداره تو داری زور میزنی که نون حلال در بیاری یا با دوز و کلک پول در بیاری؟؟ توی دنیا هر کی زرنگ تره ، هرکی خودخواه تره، هرکی زورش بیشتره، برنده است.
حس میکنم خدا توی این دنیا فقط یه خالق و ناظمه. همین. دیگه هیچ کاره است. کو؟؟؟ شما بیاید با واقعیتهای زندگی به من نشون بدید که خدا صدای دردمندها رو میشنوه.
به من نشون بدید با نمونه های عینی که خدا حال بنده هاشو میبینه.
به من نشون بدید که خدا نسبت به ظالمین خشم داره.
به من نشون بدید که یاور مظلومینه.
به من نشون بدید که عادله.
به من نشون بدید که ..................................................
حس میکنم همه ی این اعتقاد های ما فقط برای آرامش دادن و دلخوش کردن خودمونه. چیزی که با احساسمون اونو میپذیریم. چیزی که برهان عقلیمون برای پذیرششون هم فقط نیازهای روحی خودمونه.
ما نیاز داریم که خدای عادلی باشه که وقتی ما زورمون به ظالما نمیرسه او یه روزی بالاخره اونا رو سرجاشون بشونه و حق مظلوما رو ازشون بگیره.
ما نیاز داریم وقتی دردی داریم که کسی درکش نمیکنه احساس کنیم کسی هست که غم و درد ما رو میبینه و ناله های درونیمون رو میشنوه و خودمون رو در پناهش حس کنیم تا آروم بشیم.
خدا از ذهن ما نشات میگیره. از احساس نیازهای ما نشات میگیره. اونقدر این نیازها درونمون واقعی و قابل لمس هستن که خدا رو هم انگار تو همین نیازهامون به چشم میبینیم.
ولی ایما همش مثل یه آدمیه که عاشق یه معشوق خیالی شده. این معشوق چقدر در واقعیت خارج از نیازهای او وجود داره؟
اگر نیازهامون رو بکشیم خدا دیگه چه جایگاهی جز خالق بودن داره؟؟
اصلا خدا اگر واقعا مطلقه و اول و آخره، باید در عدم بودن همه چیز و فقط در وجود بودن خودش هم ارزشی داشته باشه. باید به خودی خود هم ارزشمند باشه. ولی خدا اگر چیزی نیافریده بود به خودی خود ارزشی داشت؟؟
اگر خدا ما رو نیازمند نیافریده بود چی؟ بازهم خودش ارزشی داشت؟؟ پرستیده میشد؟
احساس میکنم ارزش خدا در نیازهای ما تعریف میشه.احساس میکنم خدا بدون نیاز مخلوقات ناگهان هیچ میشه. یکدفعه میریزم پایین. یک دفعه خدا در ذهنم نابود میشه. قاتی میکنم. احساس میکنم خدا هم به نیاز ما نیاز داشته. حس میکنم او هم بی نیاز نیست.
اصلاگاهی یهو میترسم. حس میکنم خدا نیست. حس میکنم همه چی تصادفا به وجود اومده.
بعد یهو خشمگین میشم. از اینکه وجود دارم. از اینکه هیچوقت تموم نمیشم. (قبلا ها بقا رو دوست داشتم ولی الان ازش میترسم) واقعا هیچوقت تموم نمیشم. اصلا نمیفهمم تا کجا؟ تا کی؟ اصلا چرا باید باشم؟؟ وحشت میکنم. از خودم. از زندگی. از اینکه اختیاری بر نبودن خودم ندارم. از اینکه وقتی هم بمیرم بازم هستم. از اینکه هیچ جوری نمیتونم از ورطه وجود خلاص بشم.
گاهی این فکرا یه حالت خلسه لذت بخش و یه سبکی بهم میده. ولی گاهی هم خشمگین و وحشت زده ام میکنه. حس میکنم همینجوری الکی هستیم و چون چاره ای جز بودن نداریم هی خودمونو سرگرم میکنیم و برای خودمون زورکی معنا و هدف جور میکنیم.
از اینکه اصلا نمیفهمم جریان چیه و از چه قراره اعصابم میریزه به هم.
گاهی حس میکنم قدرتی برای جنگیدن با بدی ها رو ندارم. حس میکنم کاری از من برنمیاد. حس میکنم همه چیز باید همینی باشه که هست. حتی اگر پراز ظلمه. حس میکنم وقتی مینشستم برای دردی که کسی تو قلبش داشت گریه میکردم و براش دعا میکردم، وقتی دلم به حال دردمندی میسوخت، وقتی چیزی درونم میگفت که نه دنیا نباید ظالمانه باشه و باید کاری کرد، همه اش خودمو مسخره میکرده ام. گاهی حس میکنم خدا خیلی مستبده. خیلی زورش زیاده. اون اتفاقایی که خودش میخواد بیفته می افته. از دست ما هم کاری برنمیاد. بعدش دیگه فکر میکنم هر بدی هم که اتفاق می افته یه چیز طبیعیه. لابد باید باشه. بعدش دیگه زندگی برام خیلی مسخره میشه. اینکه بخوام دنبال کسب احترام و عشق از کسی باشم، اینکه بخوام برای آبرو بجنگم، اینکه بخوام وقتی میرم بیرون به خودم برسم یا کلا حتی بخوام فکر کنم باید ایمان باشه و یا کفر چیز غیرمنطقی و بدیه ویا باید حق مظلومی ستانده بشه و ....همه چیز به نظرم مسخره میاد. حس میکنم همه بازیچه دست خدا هستیم که خودمون هم تکلیف خودمونو نمیدونیم.
اصلا دیگه برام واقعا بدترین اتفاقها بیفته اهمیتی برام نداره. بهترین اتفاقها هم بیفته بازم اهمیتی برام نداره. دنبال هیچی نیستم. از هیچ کس ناراحت نمیشم. هرکاری اقتضاش باشه میکنم. به هیچی دلبستگی ندارم. برای هیچ کس و هیچ چیزی دلم تنگ نمیشه. نیازی حس نمکینم. گاهی یه هفته غذا نمیخورم ولی برام هم مهم نیست. دیگه انگار دیدن ظلم و ناحقی هم خیلی رنجم نمیده و ......
با دل این چیزا رو بهتر میشه قبول کرد. ولی وقتی چند بار بفهمی دلت بهت دروغ گفته بوده و عاشق هرچی تو دوست داشتی وجود داشته باشه شده بوده، و واقعیت چیزی که دلت حس میکرده نیست، دیگه به دل هم نمیشه اعتماد کرد.
نمیدونم کسی میتونه درک کنه چی میگم؟؟
خودمم میدونم پخش و پلا و آشفته نوشته ام. ببخشید.
- - - Updated - - -
خانم baby
ممنون از توجهتون در نورد طرز حرف زدن با خدا و دعاهایی که اشاره کردید من همه رو فولم.
اصلا هم از خدا طلبکار نیستم که چرا چیزی رو به من نداد. اگر هم دلگیری سر مسائل شخصی خودم ازش دارم بخاطر اینه که حس میکنم منو در تله انداخت.به نظرم امتحان کردن هاش بیشتر حالت تله و گول زدن منو داشته.
- - - Updated - - -
البته اینها رو گفتم چون میخوام قانع بشم نه اینکه الکی بگم چشم.
پو عزیز
مطالعات شما بسیار زیاد بوده ، همین مطالعات زیاد باعث شده که ذهنتون درگیر بشه ، برای فهم مفهوم زندگی ، عدالت خدا و .... رفتید در خونه غیر متخصصین ، بعضی از نوشته ها و کتابها دقیقا (دقیقا ) ادم رو گمراه میکنن.
اگر اعتقاد یه نویسنده پوچ گرائی باشه ، اگه کمونیست باشه ، اگه فلسفه زده و یا عرفان زده باشه ، اون برای تذکر و تنبه به خدای عادل نه تنها کمکی نمی کنه که ذهنتون رو هم بیشتر به شک میندازه.
در روایت ائمه داریم ،
مفهوم عدل اینه که خدا را متهم نکنیم.
العدل ان لا تتهمه
همینطور که مفهوم توحید را بیان فرمودن:
التوحید ان لا تتوهمه ، توحید خدا یعنی اینکه صورت سازی نکنیم خدا را
ادعیه رو دقیق بخونید ، (دعای عرفه ، دعای ابو حمزه ، ....) که معمولا ابتدای آنها خطبه توحیدیه است - متوجه تناقضات نوشته های دیگران با بیانات حضرات معصومین میشید ، ان شاء الله