-
مرسی بی وفا. ممنون که نظرت رو به عنوان یه مرد گفتی.
همسر من اخلاق خاصی داره تا خودش نخواد راجع به موضوع خاصی حرف بزنه نمیشه باهاش حرف زد نه با نامه نه با هیچی.
اما وقتی بخواد حرف بزنه خیلی منطقیه و هیچ وقت نشده بعد از اینکه حرفاش تموم میشه حس کنم بی منطق بوده یا از رو احساساتش بوده. منم معمولا صبر میکنم تا خودش بخواد راجع به موضوعی حرف بزنه.
در مورد اینکه نمیره پیگیری کنه با حرف مهرانا موافق ترم تا شما.
از مظلومی و اینکه بلد نیس بره حقش رو بگیره نیست. غرورش اجازه نمیده. مهرانا درست میگه.
ممنون مهرانا.
حق با توئه. شوهر من سال ها سابقه اجرایی داره و استخدام رسمی یک ارگان دولتیه. که فقط تو تهران هست و نمیتونیم به جایی انتقالی بگیریم تا وقتی بازنشسته بشه. تو خونمون پر از تندیس و لوح تقدیره از جشنواره های مختلف... پر از ماکت های پروژه هایی که مدیرش بوده....
فکر کنم خیلی سختشه بیفته دنبال کسی بابت کاری که ازش گرفتن.
بگذریم.
ممنون دوستان. خیلی سعی کردم تاپیکم منحصرا حول مشکلات شخصیتی خودم بچرخه ... اما ناخوداگاه پای شوهرمم میاد وسط. البته بد نیست. چیزای جدیدی یاد گرفتم. اگه اینجوری به موضوع نگاه کنم کمتر اذیت میشم.
مهرانا خیلی از صحبت هات استفاده کردم. احساس میکنم مردها رو خوب میشناسی...اما من هنوز هم نمیدونم شوهرم دقیقا چی تو کله اش میگذره....حس میکنم بدشم نمیاد کلا خلاص بشه از کار دولتی.
چون خودتونم میدونین پولی که واسه یه مهندس کار بلد تو پروژه های خصوصی هست چند برابر حقوق دولته.
منتها فکر میکنم واسه حفظ اعتبار و افتخارش میخواد بمونه چون الان هم پروژه خصوصی برداشته اما عصر میره تا شب. بعدم میگه دلم نمیخواد بفهمن من سر کار دولتیم نمیرم. بذار بدونن من کارمند فلان جا هستم.
فعلا که اوضاع خیلی درهم و برهمه....منم خیلی کم آوردم ... خیلی....
خودمم خیلی خسته ام . میخوام یه مدت برم شهرستان و استراحت کنم بعد با روحیه برگردم دانشگاه سر کار جدیدم.
پیشنهادت هم خیلی خوب بود...
استقبال میکنم ! یکی از بهترین دفاع های دانشگاه بودم:227: باید یه جایزه توپ برای خودم بخرم !!!!!!!!!
اما از یه بابت خیلی خوشحالم. اینکه شوهرم فعلا مخالفتی با کارم نداره و تشویقم هم میکنه. :227: امیدوارم کار خودش هم زودتر درست بشه.
شما هم دعا کنید.
بازم ممنون از همه تون.
صبا جون شما هم اگه در راستای مشکلات شخصی که خودم دارم موردی به نظرت رسید استقبال میکنم بشنوم.
-
:43: آفرین دختر خوب. اینکه به خودت فید بک مثبت بدی و روی رضایت خودت از خودت کار کنی کلی از مشکلات را حل می کنه:)
من همسرم سخت ترین پروژه تمام عمرم محسوب میشه... یعنی من اگر نتونم اینو درک کنم باید برم بمیرم، شده یکی از اهداف زندگیم اینکه سر در بیارم این به چی پاسخ مثبت می ده به چی منفی. و قاعدتاً به هدف که می زنم موذیانه خوشحالی می کنم ولی هیچ به روی خودم نمیارم که الان من یک فرضیه ای روی تو اجرا کردم که فرضیه ام رد شد یا قبول:303:
شوهرت واقعاً یه آدم خاصه و به خاطر خاص بودنش تو رو انتخاب کرده پس ...
خوش بگذره اتفاقاً منم دارم می رم سفر، سعی کن خیلی بهت خوش بگذره و اگر باهات نمیاد حتماً روزی چند بار بهش زنگ بزن و اس ام اس عشقولان بفرست که بدونه به یادشی و به خاطر حسادت کانالش عوض نشه دوستم. خوش باشی:72::72::72:
-
سلام دوستان.
من مشکلم حل نشده. راه حلی هم براش پیدا نکردم.
حرف های شما درست و منطقی. اما فقط همون لحظه آرومم میکنه. دارم دیوانه میشم. بسکه تو خونه میشینم بو فکر میکنم بدنم درد میگیره... گوارشم به هم میریزه... کلافه و افسرده میشم....طولانی شده.... طولانی شده.... طولانی شده..... صبرم تموم شده. و هرگز هییییییییییییچ کارشناسی به تاپیک های من سر نزده و راهنماییم نکرده و من نمیدونم چه کار باید بکنم ؟؟؟؟
الان ساعت داره میشه 2 ظهر و شوهر من تو اتاق خواب ... خوااااااااااااااااب.
دلم میخواد برم برش دارم در خونه رو باز کنم و پرتش کنم بیرون. دارم کلافه میشم. 2 سال شده که زندگیمون همینه.
من خیلی باید بهم فشار بیاد که گریه کنم.
اما الان دارم مثل ابر بهاری گریه میکنم و با تمام وجودم ازش متنفرم. کاش تنها زندگی میکردم.
دیدین روند یه تاپیک فرسایشی میشه میبندنش؟
روند زندگی ما فرسایشی شده چرا بازه؟ چرا بسته نمیشه؟ این چه آزمون صبر و بردباریه که خدا داره از من میگیره؟
آخه این چه ربطی داره به حس قربانی بودن؟
من مثل یه بچه مسلمون دارم هر روز و هر شب دعا میکنم که خدا کمک کنه از این بلاتکلیفی در بیایم. اما دعام مثل کسیه که دست میبره تو چاه خشک !
آخه دیگه تحملم تموم شده.
ساعت 4 میره سر پروژه اش. تا 11-12 شب. چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا زودتر نمیاد؟
چرا ؟
خسته شدم. کلافه شدم. خواهش میکنم اگه کسی به این کارشناس های محترم دسترسی داره بگه بیان به من بدبخت هم سر بزنن بگن چطور تحمل کنم؟
شارژ اینترنتی قطعه نمیتونم مشترک بشم.
الان داره صدای خر و پفش میاد.دلم میخواد برم خفه اش کنم تا برای همیشه صداش بریده بشه.
دلم میخواد جیییییییییییییییییییغ بزنم .... بلند.
بگم گمشو از خونه بیروووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووو ووووون. ساعت شده 2.
نمیتونم.
کمک میخوام.
یعنی میشه زودتر بشه فردا شب؟؟؟؟؟؟؟
فردا شب بلیط دارم میخوام برم یه هفته نبینمش. امیدوارم ت. این یه هفته خدا رحمی کنه یه اتفاقی بیفته.
-
گل آرا گرامی بر خودت مسلط باش
کمی آرام ، هیچ مشکلی را خدا بدون کلید نمی گذارد ، مطمئن باش
حالا به دور از احساسات منفی و زجر آوری که تمام وجودت را گرفته و لحظه به لحظه داره عرصه را به تو تنگ تر می کند در حد یک پست بگو
- مشکل زندگی ات چیست؟
- تو چه راه حلی را برایش مناسب می دانی؟
- چه راهکاری را در پیش گرفته ای؟
-
گل آرای عزیز نمیتونی از مشاوره حضوری کمک بگیری؟ تهران مشاوره های خوبی باید داشته باشه . زمانایی که میدونی قطعا شوهرت نمیاد خونه وقت بگیر و برو تا مشکلت حل بشه . اینجا رو هم داشته باش اما خب اونم انجام بده حرف زدن و راهکارعملی گرفتن خیلی بهتره تاکی میخوای منتظر بمونی که یکی بیاد به اینجا سر بزنه؟
-
ساحل جان من مشاوره حضوری زیاد رفتم یا شانس نیاوردم یه مشاور خوب پیدا کنم یا اینکه مشکل من رو نمیتونن حل کنن و راه حل های یه شبه میدن مثلا برو طلاق بگیر !!!
دلم میخواد حل بشه.
- - - Updated - - -
ممنون بال های صداقت عزیز !
مرسی که سر زدین و امیدوارم با کمک شما بتونم مشکلم رو حل کنم . قول میدم تک تک راهکارهاتون رو عملی کنم چون بسیاااااار مشتاقم مشکلم حل بشه.
خواستم لینک پست های قبلیم رو بذارم . اما مطمئنا اگر لازم بدونین خودتون مطالعه میکنید . برای همین فقط جواب سؤال هایی که پرسیدین رو میدم.
مشکل من به طور خلاصه اینه که شوهر من که کارمند رسمی یک ارگان دولتیه، نزدیک به دو ساله که کارش حالت تعلیق گرفته، نه ایشون به حرف مافوقش گوش میده و با شرایط میسازه ( بنا به هر دلیلی که از نظر خودش منطقیه) نه مقامات مافوقش با خواسته همسرم مبنی بر تغییر پست و محل کار جدید موافقت میکنن و بدتر از خودش از شیوه تنبیه و جریمه و قطع کردن حقوق و ... استفاده میکنن.
تو این مدت برنامه زندگی شوهر من رو اعصابه !!! 2-3 میخوابه ظهر ساعت 2 بیدار میشه ... سر کار نمیره... باهاشون لج کرده... میره سراغ پروژه های خصوصی از عصر تا شب ساعت 11. نمی فهمه من تنهام ! نمیفهمه مرد متأهل ساعت 8-9 شب میاد خونه !
2 ساله دارم میجنگم.
قهر کردم. 4 ماه !!! رفتم شهرستان تا پای طلاق رفتم اما حاضر نیست به خاطر اعصاب منم که شده زودتر به زندگیش سر و سامون بده. مثل یک پسر بچه خیره سر زبون نفهم لجبازه. دارم دیوانه میشم.
نمیتونم اعتراض کنم. همین امروز که ساعت 2 بیدار شد دید تو خودمم... فهمید ساکتم. اومد زد به شونم که چته ؟؟؟ بعدم یه چیزی دم دستش بود پرت کرد که من هر وقت دلم بخواد بیدار میشم هروقت دلم بخواد میرم...
به خدا قسم خیلیییییی خسته شدم. به خدا قسم راهی نیست که نرفته باشم....زبون خوش، قربون صدقه، مهربونی و محبت، دعوا، جنگ، قهر...
به خاطر این وضعیت مزخرف نمیتونم مهمون دعوت کنم نمیتونم با کسی رفت و آمد کنم.
کافیه یکی بخواد ظهر نهار بیاد خونم...میخوابه.
مامانم دو تا تابستون اومد خونمون. من و مامانم صبح بیدار میشدیم صبحونه میخوردیم میرفتیم بازار برمیگشتیم ظهر بود هنوز خواب بود...بیدار میشد عصبانی بود بی دلیل ! جلو مامانم با من حرف نمیزد میرفت بیرون نصفه شب میومد.
کسی بیاد خونم آبروم رو میبره.
من خسته ام.
کلافه ام. اگه به من بگن مرده ... ناراحت نمیشم. چون خسته شدم. آدمی نیست که راحت طلاق بده. اگه نه خودمو خلاص میکردم.
خونه ما کوچیکه.
نورگیر نیست. منم از افسردگی بیزارم دوست دارم صبح زود بیدار شم همه در و پنجره ها رو باز کنم که هوای تازه بیاد نه اینکه یه گوشه کز کنم تا 2 بشه و بیدار بشه.
خیلیییییییییی خسته ام.
- تو چه راه حلی را برایش مناسب می دانی؟
من اگه راه حلی تو این 2 سال پیدا کرده بودم که الان تکلیفم مشخص بود. انتظار داره من با این شرایط کنار بیام و بسازم انتظار داره مثل یه آدم مریض و روانی تا ساعت 2 ظهر بخوابم و بعد بیدار شیم هرکی بره دنبال زندگی شخصی خودش و ساعت 1 شب بیاد خونه همدیگه رو ببینیم و 3 بخوابیم تا روز بعد ساعت 2.
من نمیتونم.
من خسته شدم. 2 ساله صبر کردم دوست دارم دیگه تموم بشه....ولی نمیشه. خدا کمک نمیکنه...
- چه راهکاری را در پیش گرفته ای؟
راه کارام هیچ کدوم جواب نداد. 4 ماه گذاشتمش تو فشار ولی برگشتم 10 روز خوب بود دوباره همون آش و همون کاسه... هر راهکاری پیش میگیرم فوق فوقش 2 روز جواب میده. بعدش دیگه همونه....
نمیدونم. فقط و فقط گریه میکنم. به خدا التماس میکنم یه کاری کنه شرایط کاریش بشه مثل سابق اما دعام 1% هم مستجاب نمیشه. خیلییییییییییییی داغونم.
- - - Updated - - -
من عصبانی ام.
غمگین و عصبانی. دلم میخواد نارضایتیم رو با تمام وجود داد بزنم. اما آدمی نیست که صدای اعتراض رو بشنوه.
همین امروز دید من ناراضی ام یه چیزی پرت کرد... شدیدتر اعتراض کنم خودم رو پرت میکنه.
من خسته ام و هیچ کس رو ندارم.
یه خواهر دارم تو تهران که با شوهرم درگیر شدن و خونه اون خواهرم ممنوعه... خواهربرادرای یزرگترم همه مشغول زندگی و بچه و مشکلات خودشونن... مامانم هم هیییچ کاری نمیتونه بکنه. نه از خونواده خودش حساب میبره نه از خونواده من.
-
قطعا شوهرت فشار زیادی رو داره تحمل می کنه
منتها مردها این فشارها را ، مثل ما زن ها بروز نمی دهند ... اونها راه هایی رو در پبش می گیرند که کسی متوجه شکسته شدنشون نشه
پس لطفا آرامشت رو حفظ کن و بدان که همسرتنیز حتی بیشتر از تو داره عذاب می کشه
اول سعی کن حال روحی خودت را بهبود ببخشی ، و سپس به عنوان یک همسر سعی کن به او نیز کمک کنی
*** یک شبه ، با دو روز تلاش کردن ، یک ماه تحمل ، همه چیز گل و بلبل نمیشه **** یادت باشه
چرا اینقدر خودت را اذیت می کنی؟
برای چی برنامه زندگی شوهرت ، روی اعصاب شماست؟
مسلما زندگی شما الان از حالت نرمال خودش خارج شده ، و درک می کنم ، که چقدر شما از این حالت رنجیده خاطر هستید ، اما مساله ای را که من متوجه نمی شوم این هست چرا شما داری اینقدر خودت را داغون می کنی؟ مثل این می مونه که شخصی دستش شکسته ، و باید بی جرکت نگهش داره تا خوب بشه ، اما به جای اینکه مدارا کنه تا این مدت سپری بشه ، مدام دستش رو به حالت های مختلف تکون بده که نتها درد زیادی رو تحمل خواهد کرد ، بلکه دستش بدتر هم می شود
---- الان یه موقعیتی پیش اومد باید برم، اروم باش برمی گردم
-
ممنونم بال های صداقت عزیز.:72:
فکر میکنم دلیل اینکه اینقدر خودم رو اذیت میکنم انتظاریه که از همسرم دارم و به شدت حق خودم می دونم که برآورده بشه و نمیشه !!! و همین کلافه ام میکنه.
مثلا اینکه شب ها زود بیاد...من نمیتونم با این قضیه کنار بیام.
اما تصمیم گرفتم که تمرکزم رو از رو شوهرم بردارم و بیشتر به خودم توجه کنم.
دیروز بعد از اینکه با دعوا رفت اول که حسابی خودخوری کردم و گریه کردم و حتی به خواهرش زنگ زدم ( دخترخاله ام که خیلی صمیمی هستیم ) . هدفم این بود که اینقدر آسوده خاطر نباشن و فکر نکنن ما گل و بلبلیم و به پسرشون افتخار نکنن ... بدونن سر کار نمیره .
آخه به اونا گفته همه چی مرتبه و میره سر کار .
بعدش رفتم بازار تا به توصیه دوستان تالار برای خودم یه خرید حسابی کنم و اینقدر ملاحظه شرایط بد مالی همسرم رو نکنم ... اما تا 8 شب فقط قدم میزدم وقتی ناراحتم نمیتونم خرید کنم و خوش باشم.
تا اینکه خودش زنگ زد و بعد اس ام اس داد که خریدم تموم شد زنگ بزنم بیاد دنبالم و شام هم بیرون باشیم و ... همینطور هم شد.
اما همینطور کلافه بود و بهونه میگرفت...
به ترافیک به شلوغی به اینکه من چرا از این در مترو نیومدم بیرون از اون در اومدم ... چرا از فلان جا مانتو خریدم از فلان جا نخریدم ... اما من سعی میکردم نشنوم.
مثل همیشه غذای ارزون سفارش ندادم !!!
مثل همیشه دنبال حراجی و مانتوی ارزون نگشتم ...
مثل همیشه ملاحظه این رو نکردم که من که هنوز کفشم سالمه ! پس یکی دیگه نخرم ...
و وقتی اومدیم خونه و خرید هام رو نشون دادم، از اینکه خیلی به به نکرد و موافق سلیقه اش نبود ، مثل همیشه ناراحت نشدم و پشیمون نشدم که کاش فلان مانتو رو خریده بودم که همسرم دوست داره !!!
فقط با خودم گفتم من سلیقه ام همینه ! دلم میخواد به سلیقه خودم لباس بپوشم و ما اختلاف نظر داریم . همین.
سختمه.
از بعضی چیزها رنج میبرم اما بهتره بی تفاوت باشم. رنج میبرم از اینکه برای من مثل مامان و خواهرش مانتو انتخاب میکنه اما باید بتونم بی تفاوت باشم. رنج میبرم از اینکه هرکار دوست داره میکنه و هر زمان بخواد میره و میاد ... اما باید بی تفاوت باشم.
اما....راه این بی تفاوتی رو بلد نیستم.
این آرامش رو بلد نیستم کسب کنم. نمیدونم چه جوری؟ امشب دارم میرم که یک هفته نباشم. تااااا شنبه آینده.
تنها میرم خونه مامانم شهرستان.
اگه امروز به تاپیکم سر زدین بهم بگین چه کار کنم تو این یه هفته ؟ چه تمرینی؟ وقتی برگشتم کارم شروع میشه و دلم میخواد با روحیه بالا شروع کنم.
-
سلام به بال های صداقت و سایر دوستان عزیز.
من بعد از یک هفته برگشتم تهران . مثلا رفته بودم که حالم خوب بشه اما یک عالمه افسرده تر و خسته تر شدم و برگشتم .
بال های صداقت گرامی.
من منتظر هستم تا شما سری بزنین و ادامه گفتگو رو داشته باشیم .
ممنون.
- - - Updated - - -
سلام به بال های صداقت و سایر دوستان عزیز.
من بعد از یک هفته برگشتم تهران . مثلا رفته بودم که حالم خوب بشه اما یک عالمه افسرده تر و خسته تر شدم و برگشتم .
بال های صداقت گرامی.
من منتظر هستم تا شما سری بزنین و ادامه گفتگو رو داشته باشیم .
ممنون.
-
سلام مجدد.
بال های صداقت ، صبا ، مهرانا و سایر دوستان گرامی ...
لطفا به من بگین چه کار کنم ؟:303:
بال های صداقت شما پرسیده بودین من چرا اینقدر خودم رو داغون میکنم ؟ به این خاطره که هم من هم شوهرم میدونیم که ایشون میتونه تو این شرایط یه خورده فازش رو عوض کنه و حداقل طوری رفتار کنه که وضعیت از این بحرانی تر نشه .
میتونه زندگی کنه ! زندگی معمولی و عادی... میتونه شب به موقع بخوابه صبح به موقع بیدار بشه بریم خونه دوستامون به من یه برنامه نسبی منظم اعلام کنه که بدونم میشه فردا دوستم رو دعوت کنم ؟؟؟ یا اینکه همسرم ساعت 1 ظهر تو خونه خوابه !!!
2 ساله که وضعیت همینه .
من جمعه برگشتم ایشون هم جمعه هم دیشب که شنبه بود تا ساعت 4 صبح بیدار بود بعد خوابید تا 4 عصر و بعد رفت سر پروژه تا 1 شب .
من جمعه چیزی نگفتم چون خودش عذرخواهی کرد.
اما دیشب اول گفت 9 میام بعد 9 زنگ زد که کارم طول کشیده ساعت 10:30 که خودم زنگ زدم گفت به خدا کارم مونده شرمنده ....
منم اس ام اس زدم که درک میکنم کار پروژه همینه معلوم نیس چقدر طول بکشه،
اما صبح 2 ساعت زودتر برو که شب زودتر برگردی ! خواهش میکنم !!! ( و من این موضوع رو بارها و بارها گفته بودم و گوش نداده بود )
بعد کلی اس ام اس زد و عذرخواهی کرد و به من حق داد و شرمندگی کرد و و و ....
من جواب نمیدادم.
فقط اینقدر گریه کردم که چشمم دراومد. ساعت 1 که اومد دید قیافه من رو خیلی عذرخواهی کرد و خواست حرف بزنم.
منم گفتم که دیییییییگه نمیتونم.
گفتم روانی شدم از این بی برنامگی... گفتم ظرفیتم تموم شده .... اونم گفت تحمل خودشم تموم شده به منم حق میده اما چه کار کنه کارش درست نمیشه !
و قول مردونه و 100% داد که از این به بعد زودتر میام و برنامه کارم رو درست میکنم.
بعد من خوابیدم. اما تا صبح بیدار بود.
صبح ساعت 8 بیدارم کرد نون خریده بود صبحونه آماده کرده بود و داشت میرفت سر پروژه. گفت به زور نخوابیدم که امشب زود خوابم ببره که برنامه خوابم تنظیم بشه.
الان حالم یکم خوبه.
اما چکار کنم؟ چه جوری برخورد کنم که سر قولش بمونه؟ چه روندی در پیش بگیرم که همونطور که به این بی برنامگی عادت کرد حالا هم ترک کنه و به روند منظم عادت کنه ؟ میدونم خسته میشه و جا میزنه ... نمیدونم چه برخوردی صحیحه ؟
فقط خدا میدونه که چقدر دلم میخواد زندگیم ریتم بگیره.