الان که دارم می نویسم خیلی داغونم دوباره از ساعت 6 رفته خونه مادرش چقدر متنفرم از مادرش از خودش لعنتی چیه این همه می بینش که چی بشه لعنت به این وابستگیت منم رفتم پارک سر کوچمون نشستم و غصه خوردم به این می گن زندگی
نمایش نسخه قابل چاپ
الان که دارم می نویسم خیلی داغونم دوباره از ساعت 6 رفته خونه مادرش چقدر متنفرم از مادرش از خودش لعنتی چیه این همه می بینش که چی بشه لعنت به این وابستگیت منم رفتم پارک سر کوچمون نشستم و غصه خوردم به این می گن زندگی
عزیزم.خودتو کنترل کن و به خودت مسلط باش.سخته.میدونم.هر کس جای تو باشه اعصابش به هم میریزه.اما تنها کاری که میتونی بکنی اینه که رابطه خودت و همسرتو بهتر و بهتر کنی و فعلا چشمتو ببندی به روی همه این مسائل.فقط سعی کن زمانی که همسرت میاد خونه حداکثر استفاده رو ببری و این رابطه رو تقویت کنی.البته نیاز به زمان داری عزیزم.سعی کن صبر و تحملتو ببری بالا.
الان رابطه دونفره تون چطوریه؟چیکارا میکنی که همسرتو شاد کنی؟چرا وقتشو پر نمیکنی؟
ریحان جان باز دیشب دعوا شد ساعت 10 شب اومد خونه منم گفتم چرا اس دادمو و زنگ زدم جواب نمی دی یه دفعه مثل دیوانه ها زنگ زده به مامانش و می گه مامان مگه من پیش شما نبودم خداااایا اخه بگو چرا به مامانت زنگ می زنی بچه نه نه من گفتم چرا به مادرت زنگ می زنی دیگه قهر کردم رفتم تو اتاق اومد معذرت خواهی کنه گفتم تا به مامانت زنگ نزنی بگی من فقط نگرانت شدم همین راضی نمی شم باهات اشتی کنم اونم شماره مامانشو گرفت گفت به این خاطر زنگ زدم اخه زنم دلواپسم بوده همین بعد مادرش گفت گوشی رو بده به زنت منم باهاش حرف زدم گفت چرا زندگیتون رو سر هیچ و پوچ بهم می زنی 4 ساله زنشی بهش اعتماد نداری گفتم نه فقط دلواپس بودم خوشم از نصیحت نمی ای خداااااا گفت کم جوابشو بده و .... منم فقط گوش کردم همین - رابطمون هفته ای 1 بار بد نیستیم فقط حرف همو نمی فهمیم شوهر ادم خونگرم و با احساسی نیست الان که دارم تایپ می کنم داداششه منتظره اینترنتو ببره می بینی زندگیمونو همه چیز مشترکه اعتارض هم بکنم فایده ای نداره - همسر من فقط در کنار خونوادش شاده همین - وقتشو با چی پر کنم ؟ ادمای بی حال زندگی کردن در کنارشون ادمو افسرده می کنه
عزیزم رفتار مادرشوهرتو اصلا تایید نمیکنم اما ببین کجای رفتارت ایراد داره که اون داره نصیحتت میکنه.همسرت خیلی اشتباه داره که اینقدر همه چی اشتراکیه یا وابستگی داره یا جلو خانوادش بهت توهین کرد.اما خالصانه بهت میگم تو هم مطمئنا خیلییی اشتباه داری و متاسفانه نمی پذیری.بشین به خودت فکر کن.چرا نتونستی تا حالا ارتباط خوبی با همسرت برقرار کنی.اگه همسرت افسرده ست چرا با خانوادش شاده.رک میگم.همسرت افسرده نیست.تو نمیتونی جو خونه رو شاد کنی.نمیتونی کاری کنی کنارت لذت ببره.هر چی از تو دورتر باشه به خونوادش نزدیکتر میشه.امیدوارم ازم ناراحت نشی.
ریحان جان چرا ناراحت بشم حق باشماست حتما منم ایراد هایی دارم ولی این که گفتم با خونوادش شاده منظورم این که کلا ادم شادی نیست ولی از بودن کنار خونوادش لذت می بره عید هم رفتم خونشون باورت می شه مادر شوهر و پدر شوهرم تو اشپزخونه بودن و اصلا نیومدن بیرون پدر شوهرم که با سر جواب سلامو داد ولی حسابی با پسر خوشو بش کرد مادرشوهرم از اونجایی که ادم دو روی هستش خوب سلامو علیک کرد و تبریک و همین ولی همش ظاهرمو نگاه می کرد اخه حسابی تیپ زده بودم خلاصه نمی دونی اصلا حتی نیومدن ما رو ببوسن به درک بی خیال نهار که خوردم دیگه نرفتم ظرفا رو بشورم فورا خودمو مشغول سفره کردمو بعد با شوهرم مشغول حرف زدنو شدم نصب برنامه برای گوشیم مادر شوهرم خودش با حرص ظرفا رو شست و اومد زیر چشمی نگام می کرد اصلا نگفت گوشیت مبارکت باشه همش با پسرش حرف می زد 1 بارم با من منم تصمیم گرفتم تا باهام حرف نزنن حرف نزنم و خودمو سبک نکنم پدرش که عمرا منو نگاه هم نمی کرد لعنتی بگو اخه چه هیزمو تری بهت فروختم بگذریم موقع خداحافظی منم فقط یک بار اونم رو به مادرشوهرم خدافظی کردم و بعد شوهرم انقدر پرو می گه چرا از پدرم خداحافظی نکردی گفتم خانت اباد دیدی چه جوری تحویل گرفتن دیگه هیچی نگفت رفتیم خونه بابای من دو تا داداشم اومدن پایین فورا شوهرمو بوسیدن و خونواده من کلا تحویلش گرفتن حتی خواهرامم بوسیدنش و احوال خونوادشو پرسیدن نمی دونی بابام اومد تو اتاق گفت اونا با تو چه جوری بودن گفتم بابا اصلا محلم نزاشتند گفت اشکال نداره به خاطر زندگیت هیچی نگو ول کن بابام گفت ساعت 11 بهشون زنگ زدم هم با مادر شوهرت حرف زدم هم با پدر شوهرت تیریک عید رو گفتم انقدر ناراحت شدم گفتم چرا اخه چرا زنگ زدی گفت به خاطر تو گفتم بزار کدورتی نمونه و بی احترامی بهت نکنن ولی مثل این که خیلی ادمای بدجنسی هستند پدر شوهرم چقدر ادم نفهمی تو رو خدا ببین بابای من با 70 سال سن به اون زنگ زده تبریک گفته اونم از برخوردشون اینم از عید دیشب باز با شوهرم بیرون بودیم انتظار داشت بگم به خونوادت زنگ بزنن بیان پارک پیشمون اصلا نگفتم چرا شب خودمو با دیدن اونا خراب کنم همش شوهرم می گفت مثل مسافرا می مونیم فقط ما دو نفری هستیم همه با خونواده هاشون هستن منم هیچی نگفتم بعد گفت این راهی که تو داری می ری به تاکستان می رسه منم از لجش گفتم دیگه هر چی قسمت باشه از شوهرم یه جورایی بدم می اد نه دوست دارم زندگیم بهم بریزه و نه شوهرمو دوست دارم
باز هم تمرکز روی خانواده شوهرت........
واقعا اونا با این رفتارشون فقط نقطه ضعف خودشونو نشون میدن.شوهرتم مطمئن باش اینو میدونه.قبول؟حاضری شروع کنی و ازین به بعد تغییر کنی؟
قرار شد رو رابطه دو نفرتون کار کنی و محبت ایجاد کنی.
مثلا در جواب شوهرت که همه با خانواده هاشونن و ماتنها میگفتی:
عزیزم من عاشق اینم که دوتایی بیرون بیایم.با خانواده ها هم خوبه و خوش میگذره اما من دلم میخواد گاهی هم فقط دوتامون باشیم.ما هم یه خانواده ایم خب.بعدم یه کارایی کنی که بهش خوش بگذره.
هر چند وقت این کارو بکن.غذای ساده ای درست کن و برید بیرون.
نکته بعدی اینکه رو جذابیت های جنسیت کار کن.اگه یه روز برا شوهرت لباسی که دوست داره بپوشی و آرایش که دوست داره داشته باشی(البته همراه محبت جواب میده) امکان نداره نخواد پیشت باشه.
سوم حتی اگه خانواده شوهرتو تحویل نمیگیری طوری باشه که شوهرت نفهمه چون میبینی حساسه.مثلا ظرف نشستنت اشکال نداشت چون شوهرت متوجه نشد اما مادرشوهرت فهمید که ناراحتی اما خداحافظیو باید میکردی نه اینکه گرم باشی از دور.چون شوهرت میفهمید.دیگه هم جلوی شوهرت هیچ رفتار تحریک کننده ای در قبال خانوادش نداشته باش و هیچ حرفی هم نزن
ریحان جان ممنونم که بهم سر می زنی و پیگیر وضعیتم هستی من می خوام زندگیم عوض بشه ولی حرفای شوهرم دلسردم می کنه فکر می کنی تا حالا بهش نگفتم نگفتم ما هم خونواده ای هستم و دوست دارم خودمون باشیم ولی همیشه این جوابش اره مثل غاز کور هستیم و ول کن دو نفری ما همیشه تو خونه دو نفری هستیم دیگه نمی خواد بیرون هم این طوری باشیم ارایش کردن هم اصلا دوست نداره ولی همیشه به سرو وضعم رسیدم باور کن تعریف از خود نباشه من خیلی هنرمندم از گل و تابلو و اشپزی بگیر هر کی می اد خونمون بهش می گه چه خانمه هنرمندی داری ولی انگار نه انگار همه لباساشو اتو می کنم همه جور مواظبم ولی به محض این که پای خونوادش وسط باشه هیچی رو نمی بینه انقدر ازش دلسرد می شم که خیلی وقتا فکر می کنم دوسش ندارم
من دیگه نمیدونم چی بهت بگم سان آی ، وقتی تعریف میکنی خیلی لجم میگیره ازت ، اگر مادر شوهر یا خواهر شوهرت بودم میدونستم باهات چی کار کنم . :311:
میدونی چیه سان آی ، همش تو دلت حرصه ، همش میخوای بجنگی ، برای همین زندگیت درست نمیشه ، با خودت داری لجبازی میکنی . تا رفتارت همین باشه و نخوای خودت رو تغییر بدی هم زندگیت متاسفانه همینه عزیزم . باید تغییر کنی .